گنجور

بخش ۸۱ - صف شصت و پنجم

ایزد تعالی مر عالم جسمانی را بر شمار آفرید . و یکی را علت شمار پدید آورد تا ازو بسیاری پدید آمد . و مر یکی را چون اندر یکی زنی جز یکی نباید . پس این همان یکی باشد ، او وجود علت خویش باشد . و ازین قول پیدا شود که مر یکی را علت نیست . و چون او را علت نیست پس او خود نیز معلول نباشد و چون یکی بهستی هست و همه هستها یا علت است یا معلول . و چون درست که مر یکی را علت نیست درست شده باشد که یکی معلول نیست . چون معلول نیست ناچار عقل است ، پس یکی علت است مر بسیاری را .

و نیز گوئیم که اگر یکی علت بسیاری نیست بس بسیاری خود علت بسیاری است ، و چون بسیاری را علت بسیاری گویی چنان گفته شود که بسیاری را خود بسیاری پیدا آورد . و ما حال به خلاف این همی بینیم ، از بهر آنک هر بسیاری اندر بسته شده است بعددی که آن عدد بیکی که علت آن عدد است نزدیکتر ازوست . پس پیدا شد که بسیاری یکی پدید آورد و دیگر که میان بسیاریها انبازیست از جهت مانندگی ایشان بیکدیگر . چنانک بمثل 9 بسیارست و پانزده نیز بسیاری دیگر و هر یکی ازین دو عدد بسه قسمت شود ، پس میان ایشان به سه انبازست ، و از دیگر روی مر هزار را هزار دیگر ماننده است که جز ببرهان قوی و نگاه داشتن تمام مر ایشانرا از یکدیگر نتوان شناخت ، و مر هیچ عدد را با یکی انبازی و مانندگی نیست ، از آنچ یکی هیچ قسمت نپذیرد . و هیچ عدد را یکی نزدیکتر از دو نیست و مشکل نشود کسی را که گوید یکی همچند دو است یا دو همچند یکیست . و برین دلیلهای بسیارست که بسیاری از وحدت پدید آمدن است ، چنانک گوئیم که آسمانها و ستارگان باز بسته اند به جنبش نفس کل ، و همه را بدین روی یک طبیعت است که جنبنده اند . و از جهت حرکات کواکب همی زاید زایشهای عالم از معادن و نبات و حیوان که مختلف اند اندر طبایع خویش ، و هم چنین تخم درخت یک چیز است بدیدار بیننده ، و صورت درخت ازو همی زاید که او را شاخها و برگها و میوه های بسیار است ، و همچنین نطفه حیوان یک چیز است کز شخص پدید آید با اندامهای مخالف و طبایع متضاد .

پس درست شد که هر بسیاری که هست باز شدن او بوحدت است . از این رو گفتیم که همه بودنیهای عالم را علت امر باری تعالی است . که یکی است و بزرگوار است ، و مبدع حق که پدید آرنده اوست دور است از همه باز بستهای جسمانی و روحانی .

بخش ۸۰ - صف شصت و چهارم: بباید دانستن که شرف و بها و تمامی و بی‌نیازی مر عقل کل را بدان است که او مبدع است و هیچ چیز برو... میانجی نیست‌. و چون حال چنین است روا نیست که هیچ چیز که ازو فرود است بدین مرتبت عقل رسد‌. و همه چیزها فرود ازوست از نفس و جز نفس‌. و گر نفس به مرتبت عقل رسد آن‌گاه لازم آید که مبدع جوهری دیگر باشد‌، و نه این باشد که نفس همچو شد‌. و نیز مادت نفس از ابداع محض باید بی‌میانجی عقل باید که نفس همان فضیلت نیابد که عقل یافته است‌. بر رسیدن نفس به مرتبت عقل محال است‌. و نیز عقل اندر آفرینش برابر ذوات است‌، و نفس برابر همت‌هاست و همت‌ها را رسیدن نیست اندر منزلت ذوات‌، از بهر آنک ذات اندر سه سال زمان ثابت باشد: اندر... پس نفس که همت است نرسد به مرتبت عقل که مانند ذات است‌. و چون نفس که او جفت عقل است به مرتبت عقل نرسد‌، آنچ فرود از نفس است کمتر رسد به مرتبت عقل‌. و نیز عقل برابر هلیت است اعنی هستی . و نفس برابر ماهیت است اعنی چه چیزی‌، و چه چیزی گرفتار است ببند جنس‌ها و نوع‌ها و طبیعت بر ماهیت محیط است‌، و هلیت بیرون است از طبیعت‌، و آنچ بیرون طبیعت باشد شریف‌تر از آن باشد که آنچ از اندرون طبیعت باشد‌. پس نفس نرسد به مرتبت عقل که نفس به منزلت هلیت است‌، و هر کجا ماهیت باشد آنجا هلیت باشد‌، و کجا هلیت باشد آنجا ماهیت نباشد‌. و نیز آنست که نفس مر عقل راست و عقل مر نفس را نیست‌. و چیزی کز جهت ذات خویش به چیزی دیگر بازبسته باشد به منزلت آن چیز که بدو باز بسته باشد نتواند رسیدن‌. پس نفس به منزلت عقل نرسد که عقل متحد است به کلمت مبدع حق‌. و مبدع حق کلمت خویش را دور کرده است از گرانه شدن‌، چنانکه گفت‌، قوله قل لو کان البحر مداداً لکلمات ربی لنفد البحر قبل أن تنفد کلمات ربی و لو جئنا بمثله مداداً . گفت : که بگو اگر دریا مداد باشد مر سخن‌های پروردگار مرا اسپری شود دریا پیش از آنکه اسپری شود سخن‌های پرودگار من. و‌ اگر ماننده آن مدد فرستادیمی مرورا و چیزی که او را کناره باشد رسیدن بدو ناممکن باشد، از بهر آنک رسیدن بدو کناره شدن او بود ، و ایزد تعالی نفی کرد کناره شدن او ، پس هیچ چیز به مرتبت عقل نرسد‌.بخش ۸۲ - صف شصت و ششم: سخن گوئیم اندر نام امر باری سبحانه که کلمه چراست تا مومن راه جوی را بیداری افزاید . گوئیم که کلمه چهار حرف است و معینش آنست که بردارندگان وحدت ایزد چهارند : دو روحانی و دو جسمانی . ازو کاف دلیل است بر تایید عقل . از بهر آنک اصل همه هستها اوست و معدن همه گوهر های علوی و سفلی است و اندر عقل است تخم صورتهای روحانی و جسمانی . چنانک اتفاق است میان دانایان که همه بودنیها از کن پیدا شد پیش از آنک کاف بنون رسید و عقل رسید ، و عقل کافی است مر هر چه را زیر اوست ، و زبر سوی عقل هیچ چیز نیست . و عقل کامل است ، یعنی تمام است که اندرو نقصان نیست . و عفل کل مبدع است که بدو بنموده شود بر خلق نصیب ایشان از وحدت به مقدار مرتبت ایشان . و عقل کل کلام خدای است بحقیقت. و آنک گفتند که مران کلام ایزد است آنست معینش آن بود که اساس پیوسته است بعقل . و لام ماننده شد بنفس کل ، از بهر آنک بنفس لازم آمد لمیت ، که آن اصل خطابهاست . و به نفس لامع باشد اعنی بدرفشید نور عقل اندر عالم جسمانی از شخصهای جزیی و او را لازم آمد لوم اعنی ملامت اگر مخالف شود مر عقل را ، چنانک ایزد تعالی گفت ، قوله : و لا اقسم بالنفس اللوامه . گفت : سوگند نخورم به نفس ملامت کننده . و نفس لوح ایزد است که بیابند اندر نفسها بر مقدار درجات ایشان . و میم از حرف کلمه ماننده شد بناطق ، از بهر آنک ناطق ملک عالم جسمانی است ، همی دارد آنرا چنانک خواهد . و تدبیر همی کند اندر کار بندگان ایزد بوحی چنانک بیند . چنانک خدای تعالی همی گوید ، قوله فقد آتینا آل ابراهیم الکتاب و الحکمه و آیتنا هم ملکا عظیماً همی گوید : بدادیم فرزندان ابراهیم را کتاب و حکمت و بدادیمشان پادشاهی ، بزرگ . و معرفت ایزد بناطق باشد مر خلق را و مهدی باشد ناطق . و مسجد اقصی باشد ناطق ، اندرو پرستند مر خدای را . و هاء از کلمه مانند اساس است . از بهر آنک او هادی است خلق را و هدیه ناطق است بامت . و میم و هاء اندر بسته شد بکاف و لام گشاد گانند دلیل اند بر آنک اصلین روحانی اند و اساسین جسمانی اند . و لام و هاء از کلمه موافق اند لام پسین را و ها را از الله، و ها کاف مختلف اند الف و لام را از الله ، دلیل است بر آنک میان ترکیب و تالیف اختلاف نیست ، و تایید با تالیف مختلف اند از جهت ناطقان، ازیرا که هر ناطقی که آید بر مقدار صفاء خویش بر دارد ، و شریعت بر مقدار زمان خویش نهد و ترکیب اندر هر زمانی ترکیب است ، همچنین تالیف شرایع مختلف است و تاویل بر حال خویش است و اندرو اختلاف نیست ، و جمله . حساب حروف کلمت نود و پنج است دلیل است بر آنک آنچ ظاهر شد ازاز کلمه ایزد پنج روحانی است چون اصلین و جد و فتح و خیال . و نه سفلی است چون اساسین و هفت امام ، و همچنین همه چیزها اندر چهار معنی اوفتاد برابر چهار حرف کلمه چون ذات و همت و قول و کتاب ، و مانند این چهار ترکیب و بتایید و تالیف و تاویل . و تایید برابر ذات است ، از بهر آنک عقل را نماید به تایید و دلیل کند بر هر چیزی که او را ذات است و تایید از معدن عقلی است . هم چنین چیزهای که آنرا معنی است خمه آنست که عقل بیرون داد . اما همت برابر ترکیب است ، از بهر آنک مرکب صناعی جز بهمت نفس مرکب نشود و همت و فکرت از معدن نفس است ، هم چنین همت ها را نفس بیرون داد تا صورت بست . و قول برابر تالیف است ، از بهر آنک تالیف صورت سخن باشد ، و تالیف باز ناطق است . و کتاب برابر تاویل است و برابر نبات ، و تاویل نفس صورتهای عقل است اندر دلهای جویندگان ، و اندر عالم هیچ چیز نیست که کتاب نپذیرد چون کل و نبات و معادن . گوئیم که چون خردمند بنگرد اندر بقاء نوع مردم بر حال خویش و اجرام علوی را بر حال خویش باید که شخصیتهای مختلف را همی بیرون آرد بعددی راست اندر صورت او بداند که مرین شخصها را حاصلی نیست جز این همی ببیند . و حاصل چیز ببقاء اندر است ، پس پیدا شودش که بازگشت مردم به بقاست ، و گر چنین نبودی اندر پدید آوردن شخصها از پس یکدیگر چه فائده بودی؟ و خردمند که این کار کرد بدین دائمی همی بیند داند که آن کار کن را که این کار همی کند اندرین کار غرضی سخت بزرگ است ، و نیز داند که غرض به حاصل همی آید تا این کار بدین پیوستگی می کند . اما کار جز از کشیدن منفعت از بهر بازداشتن مضرت لازم نیاید . و گر این دو معنی بر گرفته شود کاری بازی باشد و اندر صنعت بر حکمت عالم پیداست که بازی از آفریدگار دور است . و لکن چنان نباید دانستن که ایزد بی همتا را که برتر از صفات است و از صفات پذیر و از صفات ناپذیر کشیدن منفعت است یا دور کردن مضرت . و نیز بباید دانستن که آن کار که منفعت به خویشتن کشد و مضرت از خویشتن دور کند آن آفریده باشد نه آفریدگارمحض ، و این سخن را ایزد تعالی بر سبیل رمزاند و قرآن یاد کرده است و اندر انجبیل نیز یاد کردست . اما آنچ در قرآن است ، قوله تعالی یا ایها الذین آمنوا ان تنصروا الله ینصرکم و یثبت اقدامکم . همی گوید : ای گروندگان اگر شما خدای را یاری دهید خدای شما را یاری دهد و پایهای شما بر جای بدارد . و تاویل این آیت آنست که اگر نفس کلی بپذیرفتن علم توحید فرمان برید او مر شما را به تایید یاری دهد و باقی شوید . و دیگر جای همی گوید ، قوله تعالی : و اقرضوا الله قرضاً حسناً . همی گوید : و مر خدایرا وام دهید وامی نیکو . تاویلش آنست که بطاعت مر فرستادگان او را پیش آیید تا او غرض خویش بحاصل کند اندر پدید آوردن خداوند قیامت و شما را بسرای جاویدی این وام باز دهد ، چه وام آن باشد که چیزی بستاند کسی که در آو وقت نباشدش ، ولکن سپس آن خواهدش بود آن چیز . پس هم چنین است حال نفس کل اندر رسیدن بمرتبتی که همی جوید که امروز آن نیست او را . و چون خداوند قیامت بیابد وی بدو بدان مرتبت رسد . و امروز کار کردن نیکان وام است بر خدای . خدای مومنان را توفیق دهاد بوام دادن مر خدای را و هم این سخن را در انجبیل یاد کرده و گفته است که ایزد مر خلق را بقیامت گرد کند . نیکان و بدان را – بیک جای ، و مر نیکان را گوید که نیک کردید بجای من ، گرسنه بودم مرا سیر کردید ، برهنه بودم مرا پوشیده کردید ، باز داشته بودم مرا رها کردید ، جواب دهند نیکان مرورا گویند : ربنا ! تو کی گرسنه بودی تا ما تو را سیر کردیم یا تشنه بودی تو را سیرآب کردیم یا برهنه بودی تا تو را بپوشیدیم یا باز داشته بودی که ما تو را رها کردیم ؟ ایزد تعالی گوید ایشان را که راست همی گویید . و لکن هر چه به نفسهای خویش کردید بجای من کردید ، پس بگوید مرا بد کرداران را که : بد کردید بجای من ، گرسنه بودم مرا سیر نکردید ، تشنه بودم مرا آب ندادید ، برهنه بودم مرا نپوشیدید ، باز داشته بودم مرا رها نکردید ، پاسخ دهند بدکرداران و گویند : ربنا ! تو کی گرسنه بودی که ما تو را سیر نکردیم ؟ و کی تشنه بودی که تو را آب ندادیم ؟ کی برهنه بودی که تو را نپوشیدیم ؟ و کی باز داشته بودی که تو را رها نکردیم ؟ ایزد تعالی مر ایشانرا گوید : راست همی گویید ، و لکن هر چه به جای نفس خویش کردید به جای من کردید : تاویل این مخاطبه و سخنها و جوابها آنست که این مخاطبه از نفس کلی باشد با نفسهای جزیی ، از بهر آنک نفس کلی بمرتبت خویش نرسد مگر از راه کسب کردن نفسهای جزیی اندر عالم طبیعی و پذیرفتن فائدهای عقلی بمیانجی محسوسات . ایزد تعالی آگاه کرد ما را از چگونگی برانگیختن نفسها اندران عالم لطیف ، قوله تعالی : و من آیاته ان خلقکم من تراب ثم اذا انتم بشر تنتشرون . گفت : و از نشانهای خدای آنست که بیافرید شما را از خاک پس شما مردمی گشتید کز شما نطفه پراکنده شود . و تاویل این آیت که مستجیب بر مثال خاک است که به باران زنده شود همچنان مستجیب به علم داعی از نادانی دانا شود . و باز به سخن خویش دیگری را زنده کند ، همچنانک مردم بخورد نبات را و نطفه پدید آرد کزو زنده دیگر آید . و میان نبات و میان حیات حسی انبازی نیست اندر ظاهر تا آن زمان که پیدا شود صورت حساس از خاک بمیانجی نبات، و اندر خاک نه زندگی است و نه روشنی البه ، و چون از خاک سیاه مرده صورت حساس زنده همی برانگیخته شود ممکن باشد برانگیختن صورتهای روحانی که پوشیده است اندر نفس ناطقه ، و این صورت روحانی سزاوارتر است به برانگیخته شدن بدان نسبت که میان علم و میان نفس ناطقه هست ، از بهر آنک هیچ کس را از اهل علم حقیقت شک نیست اندر آنک علم زندگانی است و زندیی که علم ازو جدا شود مرده گردد . و هر چند که علم ثواب است مر نفس را آن ثواب مر او را نه اندر عالم فانی است ، از بهر آنک این عالم نه معدن نفس است ، چه او نه از گوهر این عالم است . و چون مردم را ثواب واجب است و ثواب اندرین عالم نیست چاره نیست مرورا از بازشدن بعالی بقاء و صفاء . و دلایل عقلی بر اثبات ثواب آنست که هیچ چیزنیست اندر این عالم که مجموع تر است صلاح آن از اثبات ثواب و معاد؟ و گر کسی معاد را باطل کند ازو مفسدتر کسی نباشد ، و گر همه خلق ثواب و معاد باطل بینند همه مر یکدیگر را هلاک کنند . و ممکن نباشد چیزی که او را اثبات نباشد صلاحش بدین بزرگی باشد که صلاح ثواب و معاد است ، و خلق چنین بر هستی او یک سخن شوند . اگر کسی گوید که چیست از صلاح اندر اثبات معاد او را گوئیم که اندر اثبات معاد آرام اهل عالم است، باز شدن ایشان از یک دیگر از جهت رهبت و ترس ، و گر مردم را ترس نباشد زایش خلق برخیزد بدانچ مر یکدیگر را هلاک کنند ، و ایمنی نماند خلق را از یکدیگر ، و به نشاط جفت گرفتن نپردازند .

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ایزد تعالی مر عالم جسمانی را بر شمار آفرید . و یکی را علت شمار پدید آورد تا ازو بسیاری پدید آمد . و مر یکی را چون اندر یکی زنی جز یکی نباید . پس این همان یکی باشد ، او وجود علت خویش باشد . و ازین قول پیدا شود که مر یکی را علت نیست . و چون او را علت نیست پس او خود نیز معلول نباشد و چون یکی بهستی هست و همه هستها یا علت است یا معلول . و چون درست که مر یکی را علت نیست درست شده باشد که یکی معلول نیست . چون معلول نیست ناچار عقل است ، پس یکی علت است مر بسیاری را .
هوش مصنوعی: خداوند عالم مادی را با تعداد مشخصی آفرید و از یک علت واحد، بسیاری چیزها به وجود آمدند. این یک، باید همان یک باشد، و او خود علت وجودش است. بنابراین، مشخص می‌شود که این یک هیچ علتی ندارد. چون او علتی ندارد، پس نمی‌تواند معلول هم باشد. هر چیزی یا علت است یا معلول، و چون این یک معلول نیست، نتیجه می‌گیرد که او عقل است و خود علت بسیاری چیزها خواهد بود.
و نیز گوئیم که اگر یکی علت بسیاری نیست بس بسیاری خود علت بسیاری است ، و چون بسیاری را علت بسیاری گویی چنان گفته شود که بسیاری را خود بسیاری پیدا آورد . و ما حال به خلاف این همی بینیم ، از بهر آنک هر بسیاری اندر بسته شده است بعددی که آن عدد بیکی که علت آن عدد است نزدیکتر ازوست . پس پیدا شد که بسیاری یکی پدید آورد و دیگر که میان بسیاریها انبازیست از جهت مانندگی ایشان بیکدیگر . چنانک بمثل 9 بسیارست و پانزده نیز بسیاری دیگر و هر یکی ازین دو عدد بسه قسمت شود ، پس میان ایشان به سه انبازست ، و از دیگر روی مر هزار را هزار دیگر ماننده است که جز ببرهان قوی و نگاه داشتن تمام مر ایشانرا از یکدیگر نتوان شناخت ، و مر هیچ عدد را با یکی انبازی و مانندگی نیست ، از آنچ یکی هیچ قسمت نپذیرد . و هیچ عدد را یکی نزدیکتر از دو نیست و مشکل نشود کسی را که گوید یکی همچند دو است یا دو همچند یکیست . و برین دلیلهای بسیارست که بسیاری از وحدت پدید آمدن است ، چنانک گوئیم که آسمانها و ستارگان باز بسته اند به جنبش نفس کل ، و همه را بدین روی یک طبیعت است که جنبنده اند . و از جهت حرکات کواکب همی زاید زایشهای عالم از معادن و نبات و حیوان که مختلف اند اندر طبایع خویش ، و هم چنین تخم درخت یک چیز است بدیدار بیننده ، و صورت درخت ازو همی زاید که او را شاخها و برگها و میوه های بسیار است ، و همچنین نطفه حیوان یک چیز است کز شخص پدید آید با اندامهای مخالف و طبایع متضاد .
هوش مصنوعی: اگر یک چیز بتواند علت بسیاری از چیزها باشد، پس بسیاری از چیزها نیز خود می‌توانند علت بسیاری دیگر باشند. به عبارت دیگر، اگر برای بسیاری از چیزها علت وجود دارد، به همین دلیل این گروه‌ها می‌توانند از یکدیگر تأثیر بپذیرند. با این حال، مشاهده می‌کنیم که هر گروه بزرگی به عددی وابسته است که به یک عدد واحد نزدیک‌تر است. این نشان می‌دهد که یک عدد می‌تواند سبب ظهور بسیاری از چیزها شود و این گروه‌ها به دلیل شباهت‌هایشان به یکدیگر مرتبط‌اند. برای مثال، عدد 9 و 15 هر دو جزء گروه‌های مختلف هستند، اما هر یک از این دو عدد به 3 تقسیم می‌شوند، بنابراین در اینجا ارتباطی از نظر عددی وجود دارد. اما عدد هزار، هزار دیگری مانند خود دارد که با استدلال قوی نمی‌توان آنها را از یکدیگر متمایز کرد. هیچ عددی نمی‌تواند با عدد یک مقایسه شود، زیرا عدد یک بینهایت متفاوت است و هیچ عددی به اندازه دو به یک نزدیک نیست. بنابراین ادعاهایی مبنی بر مشابهت عدد یک و دو از اساس نادرست است. دلایل بسیاری وجود دارد که نشان می‌دهد بسیاری از چیزها از یک واحد واحد نشأت می‌گیرند. به عنوان مثال، آسمان‌ها و ستارگان به حرکت نفس کل وابسته‌اند و همه آنها ویژگی تحرک را دارند که منجر به دنیای طبیعی شامل معادن، گیاهان و حیوانات می‌شود که هرکدام ویژگی‌های مخصوص به خود را دارند. همچنین، دانه یک درخت می‌تواند به صورت مختلفی ظاهر شود و از آن شکل درخت با شاخه‌ها، برگ‌ها و میوه‌های متعدد زاده می‌شود. مشابه این موضوع در مورد نطفه حیوان وجود دارد که از یک عنصر واحد، موجودی با اندام‌ها و ویژگی‌های متفاوت به وجود می‌آورد.
پس درست شد که هر بسیاری که هست باز شدن او بوحدت است . از این رو گفتیم که همه بودنیهای عالم را علت امر باری تعالی است . که یکی است و بزرگوار است ، و مبدع حق که پدید آرنده اوست دور است از همه باز بستهای جسمانی و روحانی .
هوش مصنوعی: بنابراین هر تعدادی که وجود دارد، در نهایت به وحدت می‌انجامد. به همین دلیل گفتیم که تمامی موجودات عالم، دلیل وجودشان، اراده خداوند متعال است که واحد و بزرگوار است و خالق حقیقی که همه چیز از او به وجود آمده، از تمام محدودیّت‌های جسمانی و روحانی آزاد است.