گنجور

بخش ۷۴ - صف شصتم

هستها بیک دفعه با عقل پدید آمده است و زو جدا تو هم نتوان کرد مر آنرا . و آن همه هستها بر هفت بخشش است . بر مثال عین جسمی که مر او را شش جهت گرد گرفته است : یکی از او ذهن و دیگر حق و سدیگر خرمی و چهارم برهان و پنجم زندگانی و ششم کمال و هفتم بی نیازی . و اکنون دلیل آنک این هفت قسمت هستی با عقل کل با هم پدید آمده است بنماییم : گوئیم دلیل بر آنک ذهن با عقل کل کشنده است وز عقل جدا نشود و ذهن همیشه بگواست آنست که عقلهای جزئی که الفغده است چون اندر رسند بمعقولات همیشه گردد ، آن دانستن او مر آن معقول را از آن وقت که آن چیز دانسته شود مر آن عقل جزئی را و نیز جدا نشود . پس بدبن دلیل دانستیم که ذهن مطلق کشنده است با عقل کلی کشیده و... اندر آغاز آفرینش تا ابد الابدین ، و دلیل بر آنک حق کشنده است با عقل کلی و زو جدا نشود آنست که چون عقل الفغده جزئی مر حق را بحقیقت بشناسد ، باطل آن ازو دور شود که خلاف حق است و آن حق با او بماند کزو جدا نشود . پس ازین جهت دانسته شد که حق مطلق آفریده شد با عقل کلی و زو جدا نشود اینست که شادی بعقل الفغده جزئی پیوسته شود آنگه محیط شود بر حقیقت چیزی ، و دانستن عقل را شبهت اندر نیابد ، و غم اندر شبهت و شادی اندر حقیقت است . پس شادی از عقل کلی جدا نشود . و بدین دلیل دانسته شد که خرمی مطلق کشیده شده است با عقل کلی اندر حال پدید آمدن او . و دلیل بر آنک برهان کشیده شده است با عقل کلی و زو جدا نشود آنست که چون عقل الغفذه جزئی مر معقول را بیابد ببرهان یابد ، و چون برهان یافت با او بیار آمد . پس بدین روی درست شد که برهان مطلق کشیده شده است اندر آفرینش با عقل کلی . و دلیل بر آنک زندگانی با عقل کلی موجود شده است و زو جدا نشود آنست که عقل الفغده جزئی تا نادان بود اندر رسیدن بچیزی بر مثال مرده یی باشد از آن نادانستنی ، و چون مرورا دانست مر آن چیز را که شناخت بمنزلت زنده گشت . پس از این جهت دانسته شد که زندگانی مطلق کشیده شده است با عقل کلی بآفرینش .

و دلیل بر آنک کمال اندر پدید آوردن عقل کلی با آن کشیده شده است وزو جدا نشود آنست که کمال بجوهر عقل الفغده جزئی پیوسته شود چون محیط شود بر معلولات و تو هم نکند که کامل با ناقص برابر است بلک داند که تمام برتر و بهتر است . پس ازین جهت معلوم شد که کمال مطلق کشنده است با جوهر عقل کلی بآفریدن او و دلیل بر آنک بی نیازی کشیده شده است با آفرینش عقل کلی وزو جدا نشود آنست که از بی نیازی برتر و شریفتر هیچ چیز نیست ، و چون عقل کلی از بی نیازی خویش مر نفس را بهره کند آنکس بغایت شرف رسد اندر خلق ، و عقل الفغده جزئی که قوت گیرد بدانستن معقولات بی نیازی پذیرد . پس از ین روی دلیل شد که بی نیازی مطلق کشیده شده است با عقل کلی اندر آفرینش ، مر عقل را عظیم تر قوتی بی نیازیست ، و کمتر فوتی ذهن است مرورا هر چند که ذهن نزدیک طبیعت اندر غایت شرف است از بهر دائمی را ، و از بهر آنک ایزد تعالی مر ذهن را خزانه حرکات زمانی کرده است . و زیر این قوتها که یاد کرده شد سرهای بسیار است ، و قوتهای عقل بیش از آنست که مردم بگفتار اندر آن تواند رسیدن ، از بهر آنک چیزهای است که عقل بدان یکتاست ، و بدانید که یکی فرو ریزد مر آن را کمتر لحظتی بر معلول خویش تا معلول او توانایی عبارت کردن آن یابد . و اکنون آن همه قوتها گرد کرده است اندر نقطه عقل که آن مرکز هر دو جهان است . پاک است آن خدایی که پیدا آورد جوهری شریف و کامل و بی نیاز چون عقل . و ایزد برتر است از صفات آفریدگان و دواست از گفتار ستمگاران . پاکا ! بزرگوارا ! خدایا ! علمهای تو اندر خزائن تواست بدان رسد که تو مرورا بارزانی داری ، بزرگواری و عظمت و کبریایی و جلالت و وحدانیت تو است ، بنگاشتم این قوتها که عقل بدان یکتا است .

بخش ۷۳ - صف پنجاه و نهم: گوئیم که نفس تاییدی عاجز نیست از نمودن شرف خویش بدانک فرود ازوست . و لکن آنک فرود ازوست از دیدن مر شرف او را مگر آنگاه که خویشتن را بغذاء علم پرورش کند از معدن علم تا ز پس از آ« پرورش بتواند از آن شرف پذیرفتن ، و آن پذیرفتن دیدار او باشد مر شرف نفس تاییدی را . همچنانک آفتاب که صورت چیزهای جسمانی بنماید بخداوندان چشمهای درست تقصیر نمی کند بنمودن صورتها مر آن کسان را که چشمهای ایشان ضعیف است ، و لکن آن چشمها طاقت نمی دارند بنگریستن سوی روشنایی او ، پس ایشان چشمهای خویش را معالجت کنند نا درست شود و توانایی یابد ، بر نگریستن اندر نور آفتاب ، آن وقت بداند که عیب آن نادیدن مر چشم او را بود نه آفتاب را .بخش ۷۵ - صف شصت و یکم: ایزد تعالی مر عالم مرکب را بشش جهت او تمام کرد . چون زیر و زبر و چپ و راست و پس و پیش ، و هفتم آن خود عالم بود ، تا نشانی باشد مر بینندگانرا به چشم بصیرت که دین خدای هم بشش جهت او تمام شود ، که هفتم بر اندازه آن شش باشد ، و از بهر آن دین خدای ماننده عالم بایست که حاصل از عالم بود که باز پسین زایش عالم بود ، و بشناخت آفریدگار عالم جز مردم چیزی نرسید ، و دین دار مردم بود ، و مردم از بهر دین بایست همچنانک عالم از بهر مردم بایست . پس درست شد که عالم از بهر دین بایست و مردم از بهر سبب دین بمانند عالم آمد که دین علتی بود از علتهای عالم و عالم معلول دین بود ، و علت بمعلول ماننده باشد برویی از رویها . و عالم بشش جهت از بهر آن مخصوص گشت که عدد خود 9 آمد از نهاد ایزدی و ده بیکی باز گشت بعقد همچنانک بیست بدو بازگشت ، و سی ام بسه بازگشت ، و 9 عرص است که یک جوهر بر آرنده آنست ، که شرح آن اندر کتاب مفتاح گفته ایم . پس یک جوهر جسمی بردارنده است مر شش جانب را ، و یک جوهر نیز بردارنده است مر نه عرض را . و میان یکی که علت شمار است و میان 9 که تمامی ، اصل شمارست از آحاد شش عددی تمام است ، از بهر آنک جزءهای او برو زیادت نگیرد و کم از او نیاید ، چنانک نیمه شش سه است ، و سه یک او دو است و شش یک او یک است . و چون مر این جزء ها را جمله کنی شش آید ، نه کم و نه بیش ، و او را راهنمای است بر شش صاحب شریعت از آدم تا محمد مصطفی علیهم السلام ، که ایشان هر یکی اندر زمانه ، و تمامی دعوت ایشان و راستی مقصودشان بهفتم ایشان باشد که خداوند قیامت است ، سلام الله علی ذکره ، که بردارنده همه قوتهای پیامبران اوست . و معنی آنک جزء ها ، شش زیادت نکرد بر شش آنست که عدد امامان هر دوری که ایشان جزءهای صاحب شریعتانند زیادت نگیرد بر عدد صاحب شریعتان و کم از ایشان نباشد ، بل که اندر هر دوری که شش امام بگذرد هفتم را منزلتی باشد که آن شش گذشته را آن نباشد . و همچنین باشد تا دورهای شریعت آن بسر آید . و ایزد تعالی مرین شش را علیهم السلام یاد کرد بر سبیل رمز و مثل بر شش روز و گفت : عالم را اندر شش روز آفریدیم ، قوله : الله الذی خلق السموات و الارض و ما بینهما فی سته ایام ثم استوی علی العرش ، گفت که : خدای آنست که بیافرید آسمانها و زمین را و آنچ اندرین دو میانست اندر شش روز پس راست شد بر عرش . و تاویل این شش روز صاحب شریعتان اند که ایشان هر یکی روزی بودند مر خلق را تا خلق بدیشان بدیدند بچشم دل مر عالم روحانی را ، همچنانک ببینند بچشم سر بروشنایی روز مر عالم جسمانی را ، و بآسمانها مر منزلهای پیامبران را خواست و بزمین مرتبت و صایت را ، و بد آنچ مر آسمانها را بسیار یاد کردن آن خواست که ظاهرهای شریعت بسیار بود و مخالف بود ، و بر آنچ مر زمین را یک یاد کرد آن خواست که تاویل همه شریعتها یکی بود ، و بدانچ گفت پس راست بایستاد بر عرش آن خواست که دین بآخرت راست بایستد بر قائم که او عرش خدای است ، بدآنچ عرش قرارگاه باشد و قرار بامر باری اندر آفرینش عالم با قائم باشد . و این آیت دلیل کند که این همه خلاف ها بپدید آمدن قائم راست شود ، و اکنون نه راست است . و بدیگر روی هر خداوند زمانه یی عرش است بدانچ هر که بعلم او برسید قرار یابد ، و دین او راست شود ، و اختلاف و شبهت از آن کس برخیزد . و دلیل دیگر بر تمامی ، چیزها به شش حال آنست که خالی نیابی از شش چیز چون هیولی و صورت و حرکت و سکون و زمان ومکان . و بدیگر روی تاویل این شش چیز که یاد کرده شد آن شش روز است که عالم اندرو آفریده شده است ، از بهر آنک روز مران مقدار را گویند که مهر از افق مشرق بگذرد تا بافق مغرب و این مقدار از عالم بدین گشتن آفتاب روشن شود ، و عالم را مقدار او آنست که طبیعت اندران اثر کند از قوتهای خویش ، و طبیعت را شش قوت است چون حرکت و سکون و هیولی و صورت و زمان و مکان ، و هر چه اندرین شش قوتست او زیر طبیعت است . پس گوئیم که ظاهر معنی روز روشن کردن آفتاب است مر عالم را از مشرق تا بمغرب . و باطن روز آنست که طبیعت مر عالم را روشن کرد بحرکت . و این نخستین روز است از آن شش روز که خدای تعالی عالم را اندرو آفرید و باز طبیعت مر عالم را روشن کرد بسکون و آن روز دوم است . و باز طبیعت مر عالم را روشن کرد بهیولی و آن روز سوم است. و باز طبیعت مر عالم را روشن کرد بصورت و آن روز چهارم است ، و باز طبیعت روشن کرد مر عالم را بزمان و آن روز پنجم است ، و باز طبیعت روشن کرد مر عالم را بمکان و آن روز ششم است . و بماند آثار این قوتهای طبیعت اندر عالم ، و هر چیزی که هست اندر عالم جسمانی ازین شش قوت اندرو اثر است . همچنین بگرد هر جسمانی شش جهت را گشتن است چون زیر و زبر و پس و پیش و چپ و راست که هر شش بازبسته است بیک شخص که بردارنده آن شش جهت است بحمکمت عظیم از صانع حکیم . پس همچنین این شش صاحب شریعت داعیان خداوند قیامت بودند ، و این شش تن که خلق را بدان هفتم خویش خواندند مانند بودند مر شش جهت را که هر یکی دلیل همی کنند بر هفتم که آن جسم است ، و عالم که مرورا شش جهت بود سبب بود مر بیرون آوردن صورت جسمی مردم را ، و قائم قیامت سلام الله علی ذکره که مرورا این شش جهت بزرگوار بود که هر یکی خلق عالم را بدو دعوت کردند سبب بود مر بیرون آوردن صورت لطیف از مردم . و جزءهای شش را چون جمله کنی بیست و یک آید ، چون یک و دو و سه و چهار و پنج و شش. دلیل است این جزءها بر آنک هر صاحب شریعتی راکه داعی بود مر خلق را چون اصلهای روحانی وصی یی بود و هفت امام و دوازده حجت و این نیز بیست و یک باشد . و عدد شش بسه قسمت شود چون نیمه و سه یک و شش یک دلیل است بر آنک هر صاحب شریعتی را سه منزلت است ک یکی منزلت رسالت و دیگر وصایت و سه دیگر امامت . نیمه دلیل است بر حد صاحب شریعت که او نیمه جسمانی از روحانی بیاورد بعلم . و سه یک دلیل است... پبدوم منزلت بر رسول رسید ، و بسوم منزلت بدو رسید که وصی است . شش یک دلیل است بر امام که او یکی باشد از شش همه گویندگان خویش اندر هر دوری از دورها – و این صورت دایر بدین صفت است که نموده ایم .

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هستها بیک دفعه با عقل پدید آمده است و زو جدا تو هم نتوان کرد مر آنرا . و آن همه هستها بر هفت بخشش است . بر مثال عین جسمی که مر او را شش جهت گرد گرفته است : یکی از او ذهن و دیگر حق و سدیگر خرمی و چهارم برهان و پنجم زندگانی و ششم کمال و هفتم بی نیازی . و اکنون دلیل آنک این هفت قسمت هستی با عقل کل با هم پدید آمده است بنماییم : گوئیم دلیل بر آنک ذهن با عقل کل کشنده است وز عقل جدا نشود و ذهن همیشه بگواست آنست که عقلهای جزئی که الفغده است چون اندر رسند بمعقولات همیشه گردد ، آن دانستن او مر آن معقول را از آن وقت که آن چیز دانسته شود مر آن عقل جزئی را و نیز جدا نشود . پس بدبن دلیل دانستیم که ذهن مطلق کشنده است با عقل کلی کشیده و... اندر آغاز آفرینش تا ابد الابدین ، و دلیل بر آنک حق کشنده است با عقل کلی و زو جدا نشود آنست که چون عقل الفغده جزئی مر حق را بحقیقت بشناسد ، باطل آن ازو دور شود که خلاف حق است و آن حق با او بماند کزو جدا نشود . پس ازین جهت دانسته شد که حق مطلق آفریده شد با عقل کلی و زو جدا نشود اینست که شادی بعقل الفغده جزئی پیوسته شود آنگه محیط شود بر حقیقت چیزی ، و دانستن عقل را شبهت اندر نیابد ، و غم اندر شبهت و شادی اندر حقیقت است . پس شادی از عقل کلی جدا نشود . و بدین دلیل دانسته شد که خرمی مطلق کشیده شده است با عقل کلی اندر حال پدید آمدن او . و دلیل بر آنک برهان کشیده شده است با عقل کلی و زو جدا نشود آنست که چون عقل الغفذه جزئی مر معقول را بیابد ببرهان یابد ، و چون برهان یافت با او بیار آمد . پس بدین روی درست شد که برهان مطلق کشیده شده است اندر آفرینش با عقل کلی . و دلیل بر آنک زندگانی با عقل کلی موجود شده است و زو جدا نشود آنست که عقل الفغده جزئی تا نادان بود اندر رسیدن بچیزی بر مثال مرده یی باشد از آن نادانستنی ، و چون مرورا دانست مر آن چیز را که شناخت بمنزلت زنده گشت . پس از این جهت دانسته شد که زندگانی مطلق کشیده شده است با عقل کلی بآفرینش .
هوش مصنوعی: همه موجودات ناگهان با عقل پدید آمده‌اند و نمی‌توان آن‌ها را از عقل جدا کرد. این موجودات به هفت بخش تقسیم می‌شوند: اولین بخش ذهن، دوم حق، سوم خرمی، چهارم برهان، پنجم زندگی، ششم کمال و هفتم بی‌نیازی است. برای اثبات اینکه این هفت بخش از هستی با عقل کل به وجود آمده‌اند، باید بگوییم که ذهن به عقل کل وابسته است و نمی‌توان آن را از عقل جدا کرد. عقل‌های جزئی که بر مفهوم‌ها تأثیر دارند، هرگاه به معقولات برسند، به شناخت می‌رسند و این شناخت از زمانی که چیزها شناخته می‌شوند، سر جای خود باقی می‌ماند. پس می‌توان نتیجه گرفت که ذهن مطلق همیشه با عقل کلی در ارتباط است. حق نیز همراه با عقل کلی خلق شده و جدا از آن نیست زیرا وقتی عقل جزئی به حقیقت حق پی ببرد، باطل از او دور می‌شود و حق با او باقی می‌ماند. این نکته نشان می‌دهد که حق مطلق با عقل کلی پدید آمده و از آن جدا نیست. شادی هم که به عقل جزئی مرتبط است، از حقیقت ناشی می‌شود و باعث می‌شود که انسان به حقیقت واقعی پی ببرد. به همین ترتیب، خرمی و برهان نیز با عقل کلی به وجود آمده‌اند و نمی‌توان آن‌ها را از هم جدا کرد. زندگی نیز با عقل کل آمیخته است، چرا که عقل جزئی تا هنگامی که نادان باشد، مانند مرده است و تنها زمانی که چیزی را بشناسد، زندگی برای او معنا پیدا می‌کند. لذا زندگی مطلق نیز با عقل کلی در حال خلق شدن است.
و دلیل بر آنک کمال اندر پدید آوردن عقل کلی با آن کشیده شده است وزو جدا نشود آنست که کمال بجوهر عقل الفغده جزئی پیوسته شود چون محیط شود بر معلولات و تو هم نکند که کامل با ناقص برابر است بلک داند که تمام برتر و بهتر است . پس ازین جهت معلوم شد که کمال مطلق کشنده است با جوهر عقل کلی بآفریدن او و دلیل بر آنک بی نیازی کشیده شده است با آفرینش عقل کلی وزو جدا نشود آنست که از بی نیازی برتر و شریفتر هیچ چیز نیست ، و چون عقل کلی از بی نیازی خویش مر نفس را بهره کند آنکس بغایت شرف رسد اندر خلق ، و عقل الفغده جزئی که قوت گیرد بدانستن معقولات بی نیازی پذیرد . پس از ین روی دلیل شد که بی نیازی مطلق کشیده شده است با عقل کلی اندر آفرینش ، مر عقل را عظیم تر قوتی بی نیازیست ، و کمتر فوتی ذهن است مرورا هر چند که ذهن نزدیک طبیعت اندر غایت شرف است از بهر دائمی را ، و از بهر آنک ایزد تعالی مر ذهن را خزانه حرکات زمانی کرده است . و زیر این قوتها که یاد کرده شد سرهای بسیار است ، و قوتهای عقل بیش از آنست که مردم بگفتار اندر آن تواند رسیدن ، از بهر آنک چیزهای است که عقل بدان یکتاست ، و بدانید که یکی فرو ریزد مر آن را کمتر لحظتی بر معلول خویش تا معلول او توانایی عبارت کردن آن یابد . و اکنون آن همه قوتها گرد کرده است اندر نقطه عقل که آن مرکز هر دو جهان است . پاک است آن خدایی که پیدا آورد جوهری شریف و کامل و بی نیاز چون عقل . و ایزد برتر است از صفات آفریدگان و دواست از گفتار ستمگاران . پاکا ! بزرگوارا ! خدایا ! علمهای تو اندر خزائن تواست بدان رسد که تو مرورا بارزانی داری ، بزرگواری و عظمت و کبریایی و جلالت و وحدانیت تو است ، بنگاشتم این قوتها که عقل بدان یکتا است .
هوش مصنوعی: کمال عقل کلی به این دلیل است که به وجود آوردن آن به بالاترین شکل ممکن است و هیچ وقت از آن جدا نمی‌شود. کمال باید به جوهر عقل پیوسته باشد و نمی‌توان کمال را با نقص برابر دانست؛ بلکه کمال همواره برتر و بهتر است. بنابراین، واضح است که کمال مطلق، با جوهر عقل کلی ایجاد می‌شود و بی‌نیازی از آن نشأت می‌گیرد. هیچ چیز از بی‌نیازی برتر نیست و وقتی عقل کلی به بی‌نیازی خود دست یابد، انسان به بالاترین درجات شرافت می‌رسد. عقل جزئی هم که با شناخت معقولات قوی شود، می‌تواند بی‌نیازی را بپذیرد. در نتیجه، بی‌نیازی مطلق با عقل کلی در آفرینش پیوند خورده است؛ چرا که عقل دارای نیرویی بزرگ از بی‌نیازی است و نرخ زیادی از فکر را در خود دارد، هرچند ذهن نزد طبیعت در کمال عالی است. خداوند متعال، ذهن را به عنوان منبع حرکات زمانی قرار داده است. این نیروها که ذکر شد، انواع مختلفی دارد و توانمندی‌های عقل بسیار بیشتر از آن است که انسان بتواند با کلمات بیان کند؛ زیرا تنها عقل می‌تواند به یکتایی بپردازد. بدانید که این نیروها در نقطه عقل که مرکز دو جهان است متمرکز شده‌اند. خداوندی که جوهری شریف و کامل و بی‌نیاز چون عقل آفریده، از صفات مخلوقات برتر است و از سخنان بی‌اساس آزرد نخواهد شد. ای خدای بزرگوار! علم‌های تو در خزانه‌های توست و تو بر ما احاطه داری. بزرگواری، عظمت، کبریایی و جلالت تو در آن نیروها که عقل بدین یکتاست، نهفته است.