گنجور

بخش ۷۳ - صف پنجاه و نهم

گوئیم که نفس تاییدی عاجز نیست از نمودن شرف خویش بدانک فرود ازوست . و لکن آنک فرود ازوست از دیدن مر شرف او را مگر آنگاه که خویشتن را بغذاء علم پرورش کند از معدن علم تا ز پس از آ« پرورش بتواند از آن شرف پذیرفتن ، و آن پذیرفتن دیدار او باشد مر شرف نفس تاییدی را . همچنانک آفتاب که صورت چیزهای جسمانی بنماید بخداوندان چشمهای درست تقصیر نمی کند بنمودن صورتها مر آن کسان را که چشمهای ایشان ضعیف است ، و لکن آن چشمها طاقت نمی دارند بنگریستن سوی روشنایی او ، پس ایشان چشمهای خویش را معالجت کنند نا درست شود و توانایی یابد ، بر نگریستن اندر نور آفتاب ، آن وقت بداند که عیب آن نادیدن مر چشم او را بود نه آفتاب را .

و دلیل بر درستی ، این قول آنست که کسی او صناعتی داند بتواند آموختن مر آنکس را که دست افزار آن صناعت دارد ، و لکن چون کسی دست افزار ندارد صناعت نتواند آموختن ، و عیب آن ناآموختن ازو باشد از بی دست افزاری نه از استاد صناعت . و گر کسی گوید که استاد آن صناعت مر آن یکی را که دست افزار داشت بیاموخت و مر آنرا که دست افزار نداشت آموختن محال گفته باشد ، و عاجزی آن شاگرد باستاد حوالت کرده باشد . این مثل بدان زدیم که علمهای فروردین بر مثال دست افزارست مر علمهای برین را ، و گر علمهای فروردین نباشد آن علمهای برین بدست نیاید . و بدان نباید نگریستن که علم فروردین حقیر است ، چه آن خطیر را بدان حقیر شاید یافتن . چنانک مردی نویسنده بیک تاره کلک کز وی قلمی تراشد چیزی نویسد که بهزار درم بخرند . و گر آن کلک پاره نایافته شود آن فاءده مر او را بدست نیاید ، همچنین ستور بیچاره است از بر رسیدن شرف مردم بدانچ دست ندارد از سخن گفتن و خرد و تمیز . مردم بیچاره نیست که مر ستود را بیاموزد آنچه همی مردمی دیگر را آموزد ، و لکن بیچاره ستوراست که نتواند مر آن شرف را که اندر مردم است پذیرفتن .

بخش ۷۲ - جواب: او را گوئیم از بدو آن چنین است که رستنی جانور اندر بودش زایش عالم پیش از زایش مردم بودست . چنانک شرح اندر مفتاح گفته ایم . پس مردم بر آنچ او بر بودش مردم پیشی دارد توانایی نیابد . اما سخن گفتن که مردم بدان مخصوص است و پیش اوان مر هیچ چیز را نیست لا جرم مردم بر آ« قادر است که چیزها که خود سازد آوازها را بحروف شمرده راست کرده بیرون آرد ، چنانک از رودها همی بیرون آرد که ساخته است . و بدین روی همی پیدا شود که نفس کلی او بر آوازها پادشاه است و بر نمود و حس قدرت ندارد . و این برهان روشن است .بخش ۷۴ - صف شصتم: هستها بیک دفعه با عقل پدید آمده است و زو جدا تو هم نتوان کرد مر آنرا . و آن همه هستها بر هفت بخشش است . بر مثال عین جسمی که مر او را شش جهت گرد گرفته است : یکی از او ذهن و دیگر حق و سدیگر خرمی و چهارم برهان و پنجم زندگانی و ششم کمال و هفتم بی نیازی . و اکنون دلیل آنک این هفت قسمت هستی با عقل کل با هم پدید آمده است بنماییم : گوئیم دلیل بر آنک ذهن با عقل کل کشنده است وز عقل جدا نشود و ذهن همیشه بگواست آنست که عقلهای جزئی که الفغده است چون اندر رسند بمعقولات همیشه گردد ، آن دانستن او مر آن معقول را از آن وقت که آن چیز دانسته شود مر آن عقل جزئی را و نیز جدا نشود . پس بدبن دلیل دانستیم که ذهن مطلق کشنده است با عقل کلی کشیده و... اندر آغاز آفرینش تا ابد الابدین ، و دلیل بر آنک حق کشنده است با عقل کلی و زو جدا نشود آنست که چون عقل الفغده جزئی مر حق را بحقیقت بشناسد ، باطل آن ازو دور شود که خلاف حق است و آن حق با او بماند کزو جدا نشود . پس ازین جهت دانسته شد که حق مطلق آفریده شد با عقل کلی و زو جدا نشود اینست که شادی بعقل الفغده جزئی پیوسته شود آنگه محیط شود بر حقیقت چیزی ، و دانستن عقل را شبهت اندر نیابد ، و غم اندر شبهت و شادی اندر حقیقت است . پس شادی از عقل کلی جدا نشود . و بدین دلیل دانسته شد که خرمی مطلق کشیده شده است با عقل کلی اندر حال پدید آمدن او . و دلیل بر آنک برهان کشیده شده است با عقل کلی و زو جدا نشود آنست که چون عقل الغفذه جزئی مر معقول را بیابد ببرهان یابد ، و چون برهان یافت با او بیار آمد . پس بدین روی درست شد که برهان مطلق کشیده شده است اندر آفرینش با عقل کلی . و دلیل بر آنک زندگانی با عقل کلی موجود شده است و زو جدا نشود آنست که عقل الفغده جزئی تا نادان بود اندر رسیدن بچیزی بر مثال مرده یی باشد از آن نادانستنی ، و چون مرورا دانست مر آن چیز را که شناخت بمنزلت زنده گشت . پس از این جهت دانسته شد که زندگانی مطلق کشیده شده است با عقل کلی بآفرینش .

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گوئیم که نفس تاییدی عاجز نیست از نمودن شرف خویش بدانک فرود ازوست . و لکن آنک فرود ازوست از دیدن مر شرف او را مگر آنگاه که خویشتن را بغذاء علم پرورش کند از معدن علم تا ز پس از آ« پرورش بتواند از آن شرف پذیرفتن ، و آن پذیرفتن دیدار او باشد مر شرف نفس تاییدی را . همچنانک آفتاب که صورت چیزهای جسمانی بنماید بخداوندان چشمهای درست تقصیر نمی کند بنمودن صورتها مر آن کسان را که چشمهای ایشان ضعیف است ، و لکن آن چشمها طاقت نمی دارند بنگریستن سوی روشنایی او ، پس ایشان چشمهای خویش را معالجت کنند نا درست شود و توانایی یابد ، بر نگریستن اندر نور آفتاب ، آن وقت بداند که عیب آن نادیدن مر چشم او را بود نه آفتاب را .
هوش مصنوعی: می‌توان گفت که نفس انسانی نمی‌تواند از نمایش شرافت خود ناتوان باشد، چون از آن شرافت پایین‌تر است. اما آنچه که پایین‌تر است، نمی‌تواند شرافت او را ببیند مگر زمانی که خود را با علم تغذیه کند و از منابع علم پرورش یابد. پس از این پرورش، می‌تواند شرافت او را بپذیرد و این پذیرش، به معنای دیدن شرافت نفس انسانی است. به‌طور مشابه، خورشید چیزهای مادی را به افرادی که چشم‌های سالم دارند نشان می‌دهد و قصوری در نشان دادن این اشیاء به کسانی که چشمان ضعیفی دارند ندارد. اما چشمان ضعیف قادر به دیدن نور او نیستند، بنابراین باید چشمان خود را درمان کنند تا توانایی دیدن نور خورشید را پیدا کنند. در این صورت متوجه خواهند شد که مشکل در نادیدن آن‌ها به خاطر ضعف چشمانشان است، نه خورشید.
و دلیل بر درستی ، این قول آنست که کسی او صناعتی داند بتواند آموختن مر آنکس را که دست افزار آن صناعت دارد ، و لکن چون کسی دست افزار ندارد صناعت نتواند آموختن ، و عیب آن ناآموختن ازو باشد از بی دست افزاری نه از استاد صناعت . و گر کسی گوید که استاد آن صناعت مر آن یکی را که دست افزار داشت بیاموخت و مر آنرا که دست افزار نداشت آموختن محال گفته باشد ، و عاجزی آن شاگرد باستاد حوالت کرده باشد . این مثل بدان زدیم که علمهای فروردین بر مثال دست افزارست مر علمهای برین را ، و گر علمهای فروردین نباشد آن علمهای برین بدست نیاید . و بدان نباید نگریستن که علم فروردین حقیر است ، چه آن خطیر را بدان حقیر شاید یافتن . چنانک مردی نویسنده بیک تاره کلک کز وی قلمی تراشد چیزی نویسد که بهزار درم بخرند . و گر آن کلک پاره نایافته شود آن فاءده مر او را بدست نیاید ، همچنین ستور بیچاره است از بر رسیدن شرف مردم بدانچ دست ندارد از سخن گفتن و خرد و تمیز . مردم بیچاره نیست که مر ستود را بیاموزد آنچه همی مردمی دیگر را آموزد ، و لکن بیچاره ستوراست که نتواند مر آن شرف را که اندر مردم است پذیرفتن .
هوش مصنوعی: اگر کسی یک حرفه یا مهارت خاصی را بداند، می‌تواند به فردی که ابزار لازم آن حرفه را دارد، یاد بدهد. اما وقتی کسی ابزار ندارد، نمی‌تواند آن حرفه را یاد بگیرد و این ناتوانی ناشی از نبود ابزار است نه کمبود مهارت استاد. اگر کسی بگوید که استاد، فردی را که ابزار داشت، آموزش داده اما فردی که ابزار نداشت را نمی‌توانست آموزش دهد، در واقع آن شاگرد را متهم به ناتوانی کرده است. در اینجا این مثال زده می‌شود که دانش‌های اولیه مانند ابزارهایی هستند که برای دستیابی به علوم پیشرفته لازم‌اند. اگر این ابزارها وجود نداشته باشند، نمی‌توان به آن علم‌های برین دست یافت. نباید فراموش کرد که دانش‌های اولیه ممکن است به نظر بی‌اهمیت بیایند، اما به وسیله آن‌ها چیزهای ارزشمندی تولید می‌شود؛ مثل نویسنده‌ای که با استفاده از قلمش می‌تواند چیزی بنویسد که ارزش بالایی دارد. اگر آن قلم خراب شود، نویسنده نمی‌تواند از آن سودی ببرد. به همین ترتیب، موجودات بی‌چاره‌ای مانند حیوانات به دلیل نبود توانایی‌های انسانی، نمی‌توانند به مقام و شرف انسانی دست یابند، و این نبود توانایی سبب می‌شود نتوانند چیزهایی را که انسان‌ها می‌دانند، یاد بگیرند.