گنجور

بخش ۶۰ - صف چهل و هشتم

آگاه باشید که نفس مردم جزء است نه اثر از نفس کلی و دلیل بر درستی، این قول آنست که نفسهای مردم فعل کل خویش همی کند اندر پدید آوردن شکلها و صورتها و صنعتهای عجب کردن از بهر کشیدن منفعت را بخویشتن و دور کردن مضرت از خویشتن و نیز از کشیدن منفعت بجز از خویشتن بر مثال نگاشتن نفس کلی مر طبیعت را و نهادن نوعها و شکلها و صورتها اندرو و پدید کردن قوتهای طبیعی از جهت کشیدن منفعتها و دور کردن مضرتها از انواع حیوان اندر وقتی دون وقتی پس بدین سبب پیدا شد که آنک اندر مردم است نفس جزئی است از نفس کلی.

و دیگر دلیل بر آنک نفس مردم جزئیست از نفس کلی نه اثر اوست آنست که اثر آهنگ نکند ببر رسیدن بر علت موثر خویش چنانک همی مردم آهنگ کند ببر رسیدن بر عقل که علت نفس کل است، و اثر را علم لازم نباید و هرگز اندر موثر خویش نرسد چنانک دبیری اندر دبیر اثر است و هرگز دبیری از دبیر خویش خبر ندارد، و چون یافتیم نفس جزئی را که آهنگ کرد سوی اندر رسیدن بعقل کل که او علت نفس کل است یقین شدیم که آن نفس که اندر مردم است او جزء است از نفس کلی بذات، و اثر از نفس گفتار است نه ذات اوست، و گفتار بذات خویش نادانست و نفس داناست و گفتار را علم و تمیز نیست دیگر آنست که اگر نفس مردم اثر بودی از نفس کلی و نفس کلی بجزئی پیوسته است بخواندن مرورا برسولان سوی خویش و دادن نطق مرو را و این همه از پیوند نفس کل است با نفس جزئی آن وقت سزاوار با ناسزاوار پیوسته بودی و اندر حکمت چنین نشاید و اثر پذیر از موثر اندر پذیرفتن انباز و همراز باشند بر مثال پذیرش چیزهای طبیعی اثر از آفتاب و اثر از اثر فاضلتر و شریفتر نباشد و نفسها را یک بر دیگر شرف و فضل سخت بسیارست بپاکی و صلاح و پلیدی و فساد پس درست شد که نفس جزئی که اندر مردم است نه اثر است از نفس کلی بلکه جزء است ازو.

وگر نفسها از نفس کل اثر بودی همه یکسان بودندی، اما اندر اول حال که علم نپذیرفته است نفس مردم از نفس کلی اثر باشد، از بهر آنک اندر آغاز پیوستن نفسی بجسد همه یکسان باشد، و چون علم پذیرفتند اجزا نفس کل شوند بر تفاوت چنانک جزئی بزرگ تر از باشد و شریف تر و بدین قول که گفتیم نفس کل جز است نه اثر نه آن خواستیم که جزء پاره یی از اوست کهتر و مهتر، ولکن آن خواستیم که پیدا کنیم که جوهر نفس مردم جوهر نفس کل است و باقی است و همچنو بپذیرفتن علم و ناچیز شونده نیست چون اثر از موثر کش بموثر خویش رسیدن نباشد.

بخش ۵۹ - صف چهل و هفتم: گوئیم که چون جسم مرکب است و نفس بسیط است و بسیط بر مرکب جاکول است و حالهای جسم مرکب زیر زمانست و هر فائده که جسم پذیرد از صورت و شکل و رنگ و یوی و جز آن بزمان می تواند پذیرفتن، واجب آید از روی اضافت حال نفس بجسم که مر نفس را که بر جسم جاکول است بزمان حاجت نیست و مثل این چنان باشد که هر عددی که آن جفت است بدو نیمه شود و اندرو کسر نیاید و هر عددی که طاق است بدو نیمه نشود تا اندرو کسر نیاید، از بهر آنک جفت مر طاق را مخالف است لاجرم خلاف انسان بوقت بدو قسم کردن پدید آید از بهر آنست که خلاف میان جفت و طاق بدان پدید آید که هر دو را بدو قسم کنی که جفت اول دو است و او مر همه عددها را ترازوست و بدو پدید آید طاق از جفت، و این مثل مر متعلم را فائده آن دهد که بداند که چون جفت بدو نیمه شود بی کسر، پس بباید دانستن که طاق مر جفت را مخالف است، بدو نیمه نشود بی کسر همچنین بسیط که مرکب را مخالف است حال او بخلاف حال مرکب لازم آید، و چون معلوم است که حالهای جسم مرکب زیر زمان است بباید دانستن به حکم ضرورت که حالهای نفس بسیط زیر زمان نیست.بخش ۶۱ - صف چهل و نهم: بباید دانست که هر چه شمار بر او افتد آن چیز زیادت و نقصان پذیرد، و هر چه بدین صفت باشد جسم باشد و فریشتگان جسم نیستند پس درست شد که شمار بر فریشتگان نیوفتد و اندر چیزهای جسمانی موجود است این شرط که شمرده را که چیزی برو بر افزایی افزون شود و اگر از او چیزی نقصان کنی اندکی پذیرد، چنانک شش شماریست از شمرده های جسمانی گرد آمده اندر دو و چهار که آن پنج و هفت است، از بهر آنک چون از شش یکی کم کنی پنج ماند و گر یکی بر شش افزایی هفت شود پس شش اندر حصار این دو شمار است که یکی ازو بیش است و یکی کم است و اما آن چیز که اندک شود بافزونی شمرد و بسیار شود بنقصان شمرده آن چیز اندر حصار شمار نیاید، از بهر آنک اندر روحانیات یکی را بجایگاه هزار بنهند و زیادت نگیرد و هزار را بجایگاه یکی بنهند و نقصان نپذیرد و مثال آن چنانست که گویند که ایزد تعالی با هر قطره باران یکی فریشته بفرستد که مرانرا فرود آرد آنجا که خواهد و گر خردمند اندرین فکر کند و حقیقت این را بداند بشناسد که یک چیز از روحانی بسیار شود بی آنک زیادت پذیرد، از بهر آنک فرود آمدن باران یک چیزست از جهت روحانی و آن غرض بیرون آوردن نبات است، یا آن یک چیز که بارانست بسیار شود اندر قطره، و بر اندازه هر قطره عجائب بسیار است تا بدان جای که ممکن باشد اندیشه کردن که عالم پر شود از زایش کزان قطره ها بحاصل آید بی آنک آن قوت اول که باران ازو بود هیچ بسیاری پذیرفت.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آگاه باشید که نفس مردم جزء است نه اثر از نفس کلی و دلیل بر درستی، این قول آنست که نفسهای مردم فعل کل خویش همی کند اندر پدید آوردن شکلها و صورتها و صنعتهای عجب کردن از بهر کشیدن منفعت را بخویشتن و دور کردن مضرت از خویشتن و نیز از کشیدن منفعت بجز از خویشتن بر مثال نگاشتن نفس کلی مر طبیعت را و نهادن نوعها و شکلها و صورتها اندرو و پدید کردن قوتهای طبیعی از جهت کشیدن منفعتها و دور کردن مضرتها از انواع حیوان اندر وقتی دون وقتی پس بدین سبب پیدا شد که آنک اندر مردم است نفس جزئی است از نفس کلی.
هوش مصنوعی: به این نکته توجه کنید که نفس افراد بخشی از نفس کلی است و این به صحت این گفته اشاره دارد که نفس‌های انسان‌ها در ایجاد شکل‌ها، صورت‌ها و صنایع مختلف، بر اساس نیاز به کسب منفعت و دور کردن ضرر از خود، فعالیت می‌کنند. همچنین، در این فرایند، آن‌ها به نوعی منفعت خود را از دیگران نیز تأمین می‌کنند. این مسأله مشابه پیدایش طبیعت و شکل‌هایی است که در آن نحوه وجودی دارند، و در نتیجه، قوت‌های طبیعی‌ای که برای تأمین منفعت و دور کردن ضرر در انواع موجودات زنده به وجود می‌آید. بنابراین، وجود نفس‌های افراد نشان‌دهنده این است که آن‌ها جزئی از نفس کلی به حساب می‌آیند.
و دیگر دلیل بر آنک نفس مردم جزئیست از نفس کلی نه اثر اوست آنست که اثر آهنگ نکند ببر رسیدن بر علت موثر خویش چنانک همی مردم آهنگ کند ببر رسیدن بر عقل که علت نفس کل است، و اثر را علم لازم نباید و هرگز اندر موثر خویش نرسد چنانک دبیری اندر دبیر اثر است و هرگز دبیری از دبیر خویش خبر ندارد، و چون یافتیم نفس جزئی را که آهنگ کرد سوی اندر رسیدن بعقل کل که او علت نفس کل است یقین شدیم که آن نفس که اندر مردم است او جزء است از نفس کلی بذات، و اثر از نفس گفتار است نه ذات اوست، و گفتار بذات خویش نادانست و نفس داناست و گفتار را علم و تمیز نیست دیگر آنست که اگر نفس مردم اثر بودی از نفس کلی و نفس کلی بجزئی پیوسته است بخواندن مرورا برسولان سوی خویش و دادن نطق مرو را و این همه از پیوند نفس کل است با نفس جزئی آن وقت سزاوار با ناسزاوار پیوسته بودی و اندر حکمت چنین نشاید و اثر پذیر از موثر اندر پذیرفتن انباز و همراز باشند بر مثال پذیرش چیزهای طبیعی اثر از آفتاب و اثر از اثر فاضلتر و شریفتر نباشد و نفسها را یک بر دیگر شرف و فضل سخت بسیارست بپاکی و صلاح و پلیدی و فساد پس درست شد که نفس جزئی که اندر مردم است نه اثر است از نفس کلی بلکه جزء است ازو.
هوش مصنوعی: نفس انسان‌ها بخشی از یک نفس کلی است و نمی‌تواند به تنهایی اثرگذار باشد. این بدان معناست که نفس فردی نمی‌تواند خود را به علوات کلی برساند، همانطور که انسان‌ها به عقل خود ارجاع می‌دهند که دلیل کل وجود آنهاست. علم و دانایی به اثرات ناشی از نفس نیاز ندارد و هرگز نمی‌تواند به طور مستقیم به علت خود دست یابد. تفکر مانند نوشتن است، که نویسنده هیچ‌گاه از نوشته خود به طور کامل خبر ندارد. هنگامی که ما نفس جزئی را می‌یابیم که در تلاش است تا به عقل کلی، که علت نفس کل است، برسد، در می‌یابیم که نفس انسان جزئی از نفس کلی است. نفس به خودی خود نادان است و فقط در گفتار خود است که اثرات را نشان می‌دهد. اگر نفس انسان‌ها تنها اثر از نفس کلی بود، باید تمامی انسان‌ها به یکدیگر مرتبط می‌شدند و این ارتباط به نیکی و بدی می‌انجامید، که در حکمت چنین چیزی امکان‌پذیر نیست. در واقع، نفس انسان، اثر نیست بلکه بخشی از نفس کلی است و این نشان‌دهنده ارتباط تحولی بین آنهاست.
وگر نفسها از نفس کل اثر بودی همه یکسان بودندی، اما اندر اول حال که علم نپذیرفته است نفس مردم از نفس کلی اثر باشد، از بهر آنک اندر آغاز پیوستن نفسی بجسد همه یکسان باشد، و چون علم پذیرفتند اجزا نفس کل شوند بر تفاوت چنانک جزئی بزرگ تر از باشد و شریف تر و بدین قول که گفتیم نفس کل جز است نه اثر نه آن خواستیم که جزء پاره یی از اوست کهتر و مهتر، ولکن آن خواستیم که پیدا کنیم که جوهر نفس مردم جوهر نفس کل است و باقی است و همچنو بپذیرفتن علم و ناچیز شونده نیست چون اثر از موثر کش بموثر خویش رسیدن نباشد.
هوش مصنوعی: اگر تمام نفس‌ها از یک نفس کلی تأثیر می‌پذیرفتند، همه یکسان بودند. اما در ابتدا که نفس انسان‌ها علم را نپذیرفته، از نفس کلی تأثیر می‌گیرند، در واقع در آغاز پیوستن نفس به بدن همه شبیه یکدیگرند. اما زمانی که علم را می‌پذیرند، اجزای نفس کلی متفاوت می‌شوند، به طوری که برخی بزرگ‌تر و شریف‌تر از دیگران می‌گردند. هدف ما این است که بفهمیم جوهر نفس انسان‌ها همان جوهر نفس کلی است و باقی می‌ماند. این جوهر با پذیرش علم، بی‌اهمیت نمی‌شود، زیرا تأثیر هر پدیده به خود آن پدیده مرتبط نیست.