گنجور

بخش ۵۹ - صف چهل و هفتم

گوئیم که چون جسم مرکب است و نفس بسیط است و بسیط بر مرکب جاکول است و حالهای جسم مرکب زیر زمانست و هر فائده که جسم پذیرد از صورت و شکل و رنگ و یوی و جز آن بزمان می تواند پذیرفتن، واجب آید از روی اضافت حال نفس بجسم که مر نفس را که بر جسم جاکول است بزمان حاجت نیست و مثل این چنان باشد که هر عددی که آن جفت است بدو نیمه شود و اندرو کسر نیاید و هر عددی که طاق است بدو نیمه نشود تا اندرو کسر نیاید، از بهر آنک جفت مر طاق را مخالف است لاجرم خلاف انسان بوقت بدو قسم کردن پدید آید از بهر آنست که خلاف میان جفت و طاق بدان پدید آید که هر دو را بدو قسم کنی که جفت اول دو است و او مر همه عددها را ترازوست و بدو پدید آید طاق از جفت، و این مثل مر متعلم را فائده آن دهد که بداند که چون جفت بدو نیمه شود بی کسر، پس بباید دانستن که طاق مر جفت را مخالف است، بدو نیمه نشود بی کسر همچنین بسیط که مرکب را مخالف است حال او بخلاف حال مرکب لازم آید، و چون معلوم است که حالهای جسم مرکب زیر زمان است بباید دانستن به حکم ضرورت که حالهای نفس بسیط زیر زمان نیست.

و دلیل بر درستی این قول آنست که نفس مردم تا دانا نشده است مر گرفتن علم را زمان پکار بایدش تا بشنود و بشکل بیرون آرد و بازگوید تا آن علم اندر نفس او صورت بندد، از بهر آنک علم به دو میانجی بدو جسم همی رسد: یکی جسم آموزگار و دیگر جسم او خود که متعلم است، و چون دانا شد آن گاه هر چه فائده پذیرد از عقل خویش بی زمان پذیرد، نه بشنودن حاجت آیدش نه بگفتن مر ذات خویش را، بسبب آنک نه از راه جسدی بدو همی رسد بل کز نفس مجرد او میرسد آن همه علم، باز چون مر کسی را ببایدش گفتن و آموختن آن علم روزگار بایدش تا بگوید آن علم را و شکل بنماید مر آن کسی را که فرود است، بسبب آنک جسم او و جسم شاگرد اندر میان دو نفس آیند و این بیانی روشن است.

بخش ۵۸ - صف چهل و ششم: گوئیم که آفرینش چنانست که ظاهر چیزها بر باطن او دلیل است، چنانک بیشتر از درختان چنانست که برگش ببارش ماننده است چنانک برگ درخت سیب همچون سیب گرد است و برگ درخت انبرود هم شکل انبرود است، و برگ سنجد ماننده سنجدیست و چون حال اندر نبات که آغاز بزایش اوست مرعالم را چنین یافتیم، گفتیم اندر مردم که آنجام زایش اوست حال مانند این باشد پس یافتیم بار درخت مردم که مردم بدان از دیگر جانوران جداست سخن گفتن است، و خداوندان سخن گویان مر پیامبران علیهم السلام یافتیم که فرستادگان نفس کلی بودند بسوی خلق بامرخدای سبحانه، و ایشان علیهم السلام مایه صورتهای روحانی را که نفس مردم بدان باقی گردد اندرکتابهای خداوند نهادند بزبان خویش تا مردمان معانی آنرا همی بیرون آرند و یک بدیگر همی دهند تا آخر الدهر، و نادان بی هیچ صورت بدان مایه صورتها که پیامبران علیهم السلام اندر کتاب خدای تعالی و شریعت نهادند صورت آخرتی نفسانی همی پذیرند و همی بیرون شوند سوی عالم روحانی، و اصل آن پیامبران علیهم السلام نهاده اند اندر کتاب و این حال دلیل کرد بر آنک صورتهای جسمانی را نفس کلی همچنین مایه اندرین طبایع نهادست تا بروزگارها طبایع مر آن را همی آرد که این عالم کارکرد نفس کل است و پیامبران علیهم السلام گفتارهای نفس کلی اند و این دلیل که گفتیم از آغاز نفس کلی گرفتیم بر کردار او و این دلیلی ظاهر است.بخش ۶۰ - صف چهل و هشتم: آگاه باشید که نفس مردم جزء است نه اثر از نفس کلی و دلیل بر درستی، این قول آنست که نفسهای مردم فعل کل خویش همی کند اندر پدید آوردن شکلها و صورتها و صنعتهای عجب کردن از بهر کشیدن منفعت را بخویشتن و دور کردن مضرت از خویشتن و نیز از کشیدن منفعت بجز از خویشتن بر مثال نگاشتن نفس کلی مر طبیعت را و نهادن نوعها و شکلها و صورتها اندرو و پدید کردن قوتهای طبیعی از جهت کشیدن منفعتها و دور کردن مضرتها از انواع حیوان اندر وقتی دون وقتی پس بدین سبب پیدا شد که آنک اندر مردم است نفس جزئی است از نفس کلی.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گوئیم که چون جسم مرکب است و نفس بسیط است و بسیط بر مرکب جاکول است و حالهای جسم مرکب زیر زمانست و هر فائده که جسم پذیرد از صورت و شکل و رنگ و یوی و جز آن بزمان می تواند پذیرفتن، واجب آید از روی اضافت حال نفس بجسم که مر نفس را که بر جسم جاکول است بزمان حاجت نیست و مثل این چنان باشد که هر عددی که آن جفت است بدو نیمه شود و اندرو کسر نیاید و هر عددی که طاق است بدو نیمه نشود تا اندرو کسر نیاید، از بهر آنک جفت مر طاق را مخالف است لاجرم خلاف انسان بوقت بدو قسم کردن پدید آید از بهر آنست که خلاف میان جفت و طاق بدان پدید آید که هر دو را بدو قسم کنی که جفت اول دو است و او مر همه عددها را ترازوست و بدو پدید آید طاق از جفت، و این مثل مر متعلم را فائده آن دهد که بداند که چون جفت بدو نیمه شود بی کسر، پس بباید دانستن که طاق مر جفت را مخالف است، بدو نیمه نشود بی کسر همچنین بسیط که مرکب را مخالف است حال او بخلاف حال مرکب لازم آید، و چون معلوم است که حالهای جسم مرکب زیر زمان است بباید دانستن به حکم ضرورت که حالهای نفس بسیط زیر زمان نیست.
هوش مصنوعی: بنابراین می‌توان گفت که جسم ترکیبی است و نفس یکپارچه و ساده. نفس بر جسم اثر می‌گذارد، اما وضعیت‌های جسم ترکیبی تحت تأثیر زمان قرار دارند. هر تغییر و ویژگی که جسم می‌تواند دریافت کند، از قبیل شکل و رنگ، وابسته به زمان است. اما نفس که بر جسم تأثیر می‌گذارد، نیازی به زمان ندارد. این موضوع شبیه به عددها است؛ هر عدد زوج به دو نیم تقسیم می‌شود بدون اینکه کسری به وجود آید، ولی هر عدد فرد نمی‌تواند بدون ایجاد کسر به دو نیم تقسیم شود. این امر به دلیل تضاد بین عدد فرد و زوج است. به همین ترتیب、人 در زمان‌ها مختلف دو قسم می‌شود، زیرا تضاد بین فرد و زوج به وضوح نمایان است. وقتی ما می‌دانیم اوضاع جسم ترکیبی تحت زمان است، به وضوح متوجه خواهیم شد که حالات نفس ساده تحت تأثیر زمان قرار نمی‌گیرند.
و دلیل بر درستی این قول آنست که نفس مردم تا دانا نشده است مر گرفتن علم را زمان پکار بایدش تا بشنود و بشکل بیرون آرد و بازگوید تا آن علم اندر نفس او صورت بندد، از بهر آنک علم به دو میانجی بدو جسم همی رسد: یکی جسم آموزگار و دیگر جسم او خود که متعلم است، و چون دانا شد آن گاه هر چه فائده پذیرد از عقل خویش بی زمان پذیرد، نه بشنودن حاجت آیدش نه بگفتن مر ذات خویش را، بسبب آنک نه از راه جسدی بدو همی رسد بل کز نفس مجرد او میرسد آن همه علم، باز چون مر کسی را ببایدش گفتن و آموختن آن علم روزگار بایدش تا بگوید آن علم را و شکل بنماید مر آن کسی را که فرود است، بسبب آنک جسم او و جسم شاگرد اندر میان دو نفس آیند و این بیانی روشن است.
هوش مصنوعی: علم در آغاز نیاز به زمان و تلاش دارد تا در ذهن افراد شکل بگیرد. انسان باید از آموزگار یاد بگیرد و سپس آن دانش را بازگو کند تا بتواند آن را در خود نهادینه کند. علم از طریق دو واسطه به فرد می‌رسد: یکی جسم معلم و دیگری جسم خود فرد یادگیرنده. اما هنگامی که فرد به علم دست پیدا کرد، دیگر نیازی به زمان و کلام ندارد؛ چون علم در او به وجود آمده و به عقل و ذهنش مرتبط است و نه از طریق جسم. با این حال، زمانی که کسی نیاز به آموزش دارد، باید زمان صرف کند تا آن علم را یاد بگیرد و انتقال دهد؛ چون در این حالت، دو جسم یعنی معلم و شاگرد در تعاملند و این موضوع واضح است.