گنجور

بخش ۱۸ - صف چهاردهم

چون خردمند اندر عالم طبیعی نگاه کند ومرورا مانند طبایع نماید و طبایع را ماند عالم نماید و از شاهد بر غائب دلیل داند گرفتن بداند که عالم عقل و نفس ماننده باشد بعقل و نفس و عقل و نفس ماننده باشد بعالم خویش، و ما مر عقل و نفس جزئی را چنان همی یابیم که نتوانیم گفتن که اندر عالم طبیعی اندر بر مثال چیزی جای گیر یا از عالم بیرون اند بر مثال چیزی دیگر محیط، پس همچنین گوئیم که عقل و نفس کلی اندر عالم طبیعت اند بر مثال چیز متمکن اندرو و یا ازین عالم بیرون اند بر مثال جرمی محیط بر جرمی دیگر، بل گوئیم که نفس و عقل کلی اندرین عالم اند بمعنی بیرون از بهر آنک جای گیر نیستند و افعال و آثار ایشان اندروست و بیرون اند از این عالم بمعنی آنک اندیرین عالم اند، یعنی که تقدیر و تدبیر ایشان اندرین عالم است، یا چنانند که اندرونند و بذات اندرین عالم نایافته اند، یا چنانند کز بیرون اند و بحقیقت نفس و عقل ازین عالم بیرون اند بشرف و جوهر خویش، از بهرآنک این عالم کثیف و تاریک مر لطیف نورانی را بکار نیاید. و دلیل بر درستی، این دعوی آنست که هرچیزی که اندر نفس مردم باشد نفس مردم از اندرون آن چیز باشد که علم اندر نفس اوست بوقت صورت کردن مرآنرا، و چون از آن صورت پرداخته شوند چنان باشد که گویی آن صورت از نفس بیرون است، پس همچنین است حال نفس و عقل کلی با عالم که پنداری اندر عالم طبیعت اند چون بینی که صورتهای برحکمت اندر عالم پدید همی آید و باز پنداری که بیرون اویند چون بینی کز آن صورتها همی پردازند، و هر که پندارد که بیرون این فلک چیزی هست که اورا مسافت است، اعنی دوری و نزدیکی غلط پندارد از بهرآنک مسافت از اندرون فلک است و هر چیز که او را اندرون باشد ناچاره مرو را بیرون باشد، و چون همی بینیم که این عالم را اندرون است دلیل همی کند که او را بیرون است، و بیرون چیز بخلاف اندرون باشد، و چون اندرونش را مسافت است دلیل می کند که بیرون او را مسافت نیست بحکم خلاف که یان اندرون و بیرون است و میان مسافت و نه مسافت. پس اگر کسی گوید از بیرون این عالم مسافت است قول خویش را نقیضه کرده باشد و گفته باشد که بیرون این عالم هم اندرون این عالم است، و تا مسافت نفی نکند بیرون او اثبات نکرده باشد، و از فضیلت و شرف جوهر روحانی آنست که چیزهای روحانی را از حال خویش نگرداند، بدان معنی که اندر جوهر روحانی فساد را راه نیست، و آن جوهر کز حد قوت بحد فعل آید عالم روحانی مرانرا نگاه دارد و از حال فعل باز حال قوت نبردش، از بهرآنک اندر جوهر روحانی اضداد و مخالفت نیست، و چیزهای طبیعی فساد پذیرد و گوهرهای طبیعی مر چیزهای را کز حد قوت بحد فعل آورده باشد بحد قوت باز بردش و بر یک حال نتواندش نگاه داشتن، از بهر آنک اندر طبایع دشمنان و مخالفانند و همه اندر یک مکانند و مر یکدیگر را از مکانها بیرون کنند تا حالهای ایشان کردنده. همی باشد و جواهر روحانی را بمکان حاجت نیست، و بدین برهان عقلی و سخن مصطفی درست شد که عالم طبیعت بجزئیات و کلیات خویش اندرون عالم عقل و نفس است، بدان معنی که این طبیعیات را مکان و زمان است و از حال خویش کردنده است و آن لطائف را بمکان و زمان حاجت نیست، لاجرم از حال خویش گردنده نیست، و آنچ مرور را مکان نباشد اندرین عالم نباشد بحکم عقل، و دلیل برآنک عالم جسمانی اندر عالم عقل است. – نه بروی مکان بل بروی احاطت علمی- آنست که عقل کل را مبدع حق تمام آفرید و هیچ چیز را ازو بیرون نگذاشت، و گرچیزی از عقل بیرون بودی امروز عقل مرآنرا نشناختی و عقل ناقص بودی اگر برو چیزی پوشیده بودی. پس چون هیچ چیز بر عقل پوشیده نیست دلیلست که همه چیزها بیک دفعه اندر جوهر عقل پدید آورده است مبدع حق و هیچ چیز ازو بیرون نبودست، و چون عالم طبیعت از جمله چیزهاست نتیجه این مقدمه آن باشد که عالم طبیعت و عالم نفس اندر عالم عقل است. و بباید دانستن که مرعالم طبیعت را نزدیک عالم روحانی مقداری نیست، دلیل بر درستی، این دعوی آنست که چون میان نفس از نفسهای جزئی و میان نفس کلی فائده پیوسته شود آن نفس جزئی مر کل خویشتن را جستن گیرد و معلومات عقلی را از کل خویش طلب کند، و آنچ از نفس کلی بنفس جزئی رسد از فوائد آن عالم اندکی باشد و بدان اندک مایه فوائد کز آن عالم بیابد مرین عالم را فراموش کند، و گواهی دهد بر درستی، این قول دست بازداشتن پیغامبران علیهم السلام و حکما از لذات و شهوات این عالم و کرانه گرفتن ایشان از طلب کردن این عالم، و گر این عالم را نزدیک آن عالم مقداری بودی نفس جزئی بدان اندک مایه معرفت کزان عالم همی یابد مرین عالم را فراموش نکردی. و چون درست شد که این عالم را نزدیک شناسنده بعضی از آن عالم مقداری نیست درست شد که جملگی این عالم نزدیک جملگی آن عالم سخت بی خطر است. و از خاصیت عالم عقلی آنست که همه مسافتها اندر و گنجیده است و او خود نقطه است و همی پس از بزرگی پنهاست از روی شرف و علم وز خردی پنهان نیست از روی جسمی، و عالم عقلی پایدارست و عالم جسمانی ناپایدار است و هرچه بدان عالم رسید برحال خویش بماند، بباید کوشیدن تا نفس تو ای بردار چنان شود اندرین عالم که اگر بران حال بمانی ترا روا باشد، و این نباشد مگر آن وقت که تمام شوی از بهرآنک ناتمام رنجه باشد هم بدین سرای و هم بدان سرای.

بخش ۱۷ - صف سیزدهم: خلاف نیست میان دانایان که قوتهای عالم گسلنده و برنده نیست و شونده نه بیند که چیزی آشکارا شود اندر عالم مگر که همچنانی پیدا شده باشد یا پیدا شود اندر زمانی دیگر، از بهر آنک ممکن نیست ضعیف شدن و اسپری شدن قوتهای طبیعی تا با سپری شدن آن نیز پیدا نیاید آن چیز که یکبار پیدا آمد، پس روی نیست مرنفس جزئی را باندر یافتن آغاز پدید آمدن مردم جز برین حال که همی پیدا شود، و چون امروز همی یابیم قوتهای طبائع و افلاک و انجم را بزایش مردم پیوسته دانیم که پیدا آمدن مردم بابتداء پیدا آمدن عالم بیک دفعه بودست، و خردمند چون داند که پیدا آمدن عالم باطبائع و افلاک و انجم بیک بار بود عجیب نیایدش از آن که جانوران که اجزاء این عالم اند با این عالم نیز بهم پدید آمدند، و برعاقل آن واجب است که طلب نکند آنچ اندر یافتن آن ممکن نیست مرعقل جزئی را، و آن فعل کلیات نفس و عقل است، و نباید طلب کردن آغازها را ناپیدا شود، و مرخردمند را شرف عقل کل که محیطست بمردم و عاجز است مردم اندر رسیدن بقوت و قدرت کل خویش. و ایزد تعالی اندر آفرینش مردم پیدا کرده است نشان آنکه مرورا راه نیست سوی اندر یافتن ابتداء، خویش، و آن آنست که مردم نتواند دانستن مر حرکات نفس را اندر فعلهای او کز چیست، و چون بر ابتداء حرکات نفس محیط شدن سزاوار نیست بر ابتداء بودش او ناسزاوار تر است محیط شدن، و گر کسی گوید که این مردم بسیار از یک جفت مردم پدید آمدست و برآن حجت آرد برآنک گوید ممکن است کز یک جفت مردم فرزندان پیوسته شوند و زندگانی ایشان دراز شود و نسلهای دیگر مردمان بریده شود تا همه دیگر بمیرند چنانک جز فرزندان آن یک جفت مردم اندر عالم مردم نماند، وزین روی درست شود که این همه مردم از یک جفت مردم زادست.بخش ۱۹ - صف پانزدهم: گوئیم که فائده نفس بمردم از آن پیوسته شد که جوهر نفس بر حد اعتدال بود، ومعنیش آن همی خواهیم که او غایت لطائف نبود چنانک عقلی است کزو برتر هستی نیست و نیز بنهایت لطافت نبود چنانک هیولی است کو فروتر لطیفی نیست، بل کز غایت لطائف فروتر بود و از نهایت آن برتر بود، ومردم اندر عالم جسمانی آفرینش بر حد اعتدال یافت و پدید آمدن انواع حیوانات مر طبایع را پاکیزگی افتاده بود تا مردم از آن طبایع پاکیزه شده معتدل گشته آفرینش یافت، و دلیل بر درستی این دعوی انست که آنچ از جانوران برو طبع خاک غالب بود خاک مر او را سوی خویش کشید تا جز بچهار پای همی نتواند ایستادن، چون ستوران و ددگان؛ و بعضی را طبیعت خاکی چنان قهر کرد که خود پای نیافت تا از خاک توانستی جدا شدن، چون کرمان و ماران و جز آن؛ و بعضی را طبیعت آتش و هوایی غالب آمد تا بهوا برپریدند. و شرح این حال در کتاب «دلیل المتحیرین» گفته ایم پیش ازین. و مردم که برحد اعتدال آمد نه خاک مرو را بسوی خویش کشید تا بپریدی بل که بر قامت الفی بایستاد بروهی چون خزندگان و بروهی چون پرندگان بدوپای دوان، و چون میان مردم ومیان نفس کلی بر حد اعتدال نسبت افتاد با او هم گوهر گشت، و بهم گوهری نفس کلی مر نفس مردم را دوست گرفت ( و) او را بقوت امر باری سوی خویش خواند و از جوهر خویش مرو را نفقات داد بعلم تا همچند باقی و دانا و نورانی و فائده پذیر گشت.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چون خردمند اندر عالم طبیعی نگاه کند ومرورا مانند طبایع نماید و طبایع را ماند عالم نماید و از شاهد بر غائب دلیل داند گرفتن بداند که عالم عقل و نفس ماننده باشد بعقل و نفس و عقل و نفس ماننده باشد بعالم خویش، و ما مر عقل و نفس جزئی را چنان همی یابیم که نتوانیم گفتن که اندر عالم طبیعی اندر بر مثال چیزی جای گیر یا از عالم بیرون اند بر مثال چیزی دیگر محیط، پس همچنین گوئیم که عقل و نفس کلی اندر عالم طبیعت اند بر مثال چیز متمکن اندرو و یا ازین عالم بیرون اند بر مثال جرمی محیط بر جرمی دیگر، بل گوئیم که نفس و عقل کلی اندرین عالم اند بمعنی بیرون از بهر آنک جای گیر نیستند و افعال و آثار ایشان اندروست و بیرون اند از این عالم بمعنی آنک اندیرین عالم اند، یعنی که تقدیر و تدبیر ایشان اندرین عالم است، یا چنانند که اندرونند و بذات اندرین عالم نایافته اند، یا چنانند کز بیرون اند و بحقیقت نفس و عقل ازین عالم بیرون اند بشرف و جوهر خویش، از بهرآنک این عالم کثیف و تاریک مر لطیف نورانی را بکار نیاید. و دلیل بر درستی، این دعوی آنست که هرچیزی که اندر نفس مردم باشد نفس مردم از اندرون آن چیز باشد که علم اندر نفس اوست بوقت صورت کردن مرآنرا، و چون از آن صورت پرداخته شوند چنان باشد که گویی آن صورت از نفس بیرون است، پس همچنین است حال نفس و عقل کلی با عالم که پنداری اندر عالم طبیعت اند چون بینی که صورتهای برحکمت اندر عالم پدید همی آید و باز پنداری که بیرون اویند چون بینی کز آن صورتها همی پردازند، و هر که پندارد که بیرون این فلک چیزی هست که اورا مسافت است، اعنی دوری و نزدیکی غلط پندارد از بهرآنک مسافت از اندرون فلک است و هر چیز که او را اندرون باشد ناچاره مرو را بیرون باشد، و چون همی بینیم که این عالم را اندرون است دلیل همی کند که او را بیرون است، و بیرون چیز بخلاف اندرون باشد، و چون اندرونش را مسافت است دلیل می کند که بیرون او را مسافت نیست بحکم خلاف که یان اندرون و بیرون است و میان مسافت و نه مسافت. پس اگر کسی گوید از بیرون این عالم مسافت است قول خویش را نقیضه کرده باشد و گفته باشد که بیرون این عالم هم اندرون این عالم است، و تا مسافت نفی نکند بیرون او اثبات نکرده باشد، و از فضیلت و شرف جوهر روحانی آنست که چیزهای روحانی را از حال خویش نگرداند، بدان معنی که اندر جوهر روحانی فساد را راه نیست، و آن جوهر کز حد قوت بحد فعل آید عالم روحانی مرانرا نگاه دارد و از حال فعل باز حال قوت نبردش، از بهرآنک اندر جوهر روحانی اضداد و مخالفت نیست، و چیزهای طبیعی فساد پذیرد و گوهرهای طبیعی مر چیزهای را کز حد قوت بحد فعل آورده باشد بحد قوت باز بردش و بر یک حال نتواندش نگاه داشتن، از بهر آنک اندر طبایع دشمنان و مخالفانند و همه اندر یک مکانند و مر یکدیگر را از مکانها بیرون کنند تا حالهای ایشان کردنده. همی باشد و جواهر روحانی را بمکان حاجت نیست، و بدین برهان عقلی و سخن مصطفی درست شد که عالم طبیعت بجزئیات و کلیات خویش اندرون عالم عقل و نفس است، بدان معنی که این طبیعیات را مکان و زمان است و از حال خویش کردنده است و آن لطائف را بمکان و زمان حاجت نیست، لاجرم از حال خویش گردنده نیست، و آنچ مرور را مکان نباشد اندرین عالم نباشد بحکم عقل، و دلیل برآنک عالم جسمانی اندر عالم عقل است. – نه بروی مکان بل بروی احاطت علمی- آنست که عقل کل را مبدع حق تمام آفرید و هیچ چیز را ازو بیرون نگذاشت، و گرچیزی از عقل بیرون بودی امروز عقل مرآنرا نشناختی و عقل ناقص بودی اگر برو چیزی پوشیده بودی. پس چون هیچ چیز بر عقل پوشیده نیست دلیلست که همه چیزها بیک دفعه اندر جوهر عقل پدید آورده است مبدع حق و هیچ چیز ازو بیرون نبودست، و چون عالم طبیعت از جمله چیزهاست نتیجه این مقدمه آن باشد که عالم طبیعت و عالم نفس اندر عالم عقل است. و بباید دانستن که مرعالم طبیعت را نزدیک عالم روحانی مقداری نیست، دلیل بر درستی، این دعوی آنست که چون میان نفس از نفسهای جزئی و میان نفس کلی فائده پیوسته شود آن نفس جزئی مر کل خویشتن را جستن گیرد و معلومات عقلی را از کل خویش طلب کند، و آنچ از نفس کلی بنفس جزئی رسد از فوائد آن عالم اندکی باشد و بدان اندک مایه فوائد کز آن عالم بیابد مرین عالم را فراموش کند، و گواهی دهد بر درستی، این قول دست بازداشتن پیغامبران علیهم السلام و حکما از لذات و شهوات این عالم و کرانه گرفتن ایشان از طلب کردن این عالم، و گر این عالم را نزدیک آن عالم مقداری بودی نفس جزئی بدان اندک مایه معرفت کزان عالم همی یابد مرین عالم را فراموش نکردی. و چون درست شد که این عالم را نزدیک شناسنده بعضی از آن عالم مقداری نیست درست شد که جملگی این عالم نزدیک جملگی آن عالم سخت بی خطر است. و از خاصیت عالم عقلی آنست که همه مسافتها اندر و گنجیده است و او خود نقطه است و همی پس از بزرگی پنهاست از روی شرف و علم وز خردی پنهان نیست از روی جسمی، و عالم عقلی پایدارست و عالم جسمانی ناپایدار است و هرچه بدان عالم رسید برحال خویش بماند، بباید کوشیدن تا نفس تو ای بردار چنان شود اندرین عالم که اگر بران حال بمانی ترا روا باشد، و این نباشد مگر آن وقت که تمام شوی از بهرآنک ناتمام رنجه باشد هم بدین سرای و هم بدان سرای.
هوش مصنوعی: وقتی که خردمند به دنیای طبیعی نگاه می‌کند و آن را مانند طبایع دیگر بررسی می‌کند، در می‌یابد که این عالم عقل و نفس به عقل و نفس وابسته است و این دو نیز به عالم خود مرتبط‌اند. نمی‌توانیم بگوییم که عقل و نفس جزئی در دنیای طبیعی به شکلی خاص قرار دارند یا از دنیای بیرون به شکلی دیگر وجود دارند. بلکه باید بگوییم که عقل و نفس کلی در دنیای طبیعی به‌گونه‌ای وجود دارند که هیچ مکانی برای آنها نیست، بلکه افعال و آثارشان در این عالم ظهور می‌کند. در واقع، نفس و عقل کلی در این عالم وجود دارند، اما به این معنا که آنها فراتر از مکان هستند و ادراکات و تأثیراتشان در این عالم نمود دارد. دلیل این ادعا آن است که هر آنچه در نفس انسان وجود دارد، از درون او سرچشمه می‌گیرد و زمانی که شکلی به خود می‌گیرد، گویی آن شکل از نفس او خارج شده است. بنابراین، وضعیت نفس و عقل کلی نیز با عالم به همین صورت است. کسانی که معتقدند در خارج از این عالم فاصله‌ای وجود دارد، دچار اشتباه‌اند؛ زیرا فاصله از درون عالم نشأت می‌گیرد و هر چیزی که درون عالم باشد، ناگزیر خارج از آن نیز وجود دارد. در نتیجه، اگر کسی بگوید که فاصله‌ای از بیرون این عالم هست، در واقع تناقض می‌گوید و ادعا کرده که بیرون این عالم، خود بخشی از درون آن است. علاوه بر این، ویژگی جوهر روحانی این است که امور روحانی را از وضع خود نمی‌گرداند، به این معنا که جوهر روحانی دچار فساد نمی‌شود و از محدوده قوه به عمل، عالم روحانی را حفظ می‌کند، در حالی که چیزهای طبیعی مستعد فسادند. بر اساس دلایلی به‌دست آمده، عالم طبیعت به جزئیات و کلیات خود درون عالم عقل و نفس است و به این معنا که طبیعیات به مکان و زمان وابسته‌اند و از حال خود جدا می‌شوند. در نهایت، باید درک کرد که عالم طبیعت نزد عالم روحانی هیچ مقداری ندارد، زیرا اگر میان نفس‌های جزئی و کلی ارتباطی برقرار شود، نفس جزئی به دنبال کل خویش خواهد رفت و به دانش عقلی درخواست خواهد کرد. بنابراین، اگر کسی از عالم روحانی اطلاعاتی را بدست آورد، نهایتاً این عالم را به فراموشی می‌سپارد. این نکته نشان‌دهنده‌ی این است که پیامبران و حکما از لذت‌ها و شهوات این عالم دور بودند و اگر این عالم به آن عالم مقداری داشتی، هرگز به فراموشی نمی‌افتادند. بدین ترتیب، با تأکید بر اینکه جهان عقل و عالم طبیعی در هم تنیده‌اند و از یکدیگر بی‌نیازند، می‌توان گفت که در عالم عقلی، همه چیز به صورت گنجیده است و خود نقطه‌ای است که به واسطه‌ی بزرگی و علمش، به سایر عالم‌ها احاطه دارد. از این رو، لازم است که انسان تلاش کند تا در این عالم روحانی به کمال برسد و از سرای دیگر تأثیر پذیرد.