گنجور

بخش ۱۹ - صف پانزدهم

گوئیم که فائده نفس بمردم از آن پیوسته شد که جوهر نفس بر حد اعتدال بود، ومعنیش آن همی خواهیم که او غایت لطائف نبود چنانک عقلی است کزو برتر هستی نیست و نیز بنهایت لطافت نبود چنانک هیولی است کو فروتر لطیفی نیست، بل کز غایت لطائف فروتر بود و از نهایت آن برتر بود، ومردم اندر عالم جسمانی آفرینش بر حد اعتدال یافت و پدید آمدن انواع حیوانات مر طبایع را پاکیزگی افتاده بود تا مردم از آن طبایع پاکیزه شده معتدل گشته آفرینش یافت، و دلیل بر درستی این دعوی انست که آنچ از جانوران برو طبع خاک غالب بود خاک مر او را سوی خویش کشید تا جز بچهار پای همی نتواند ایستادن، چون ستوران و ددگان؛ و بعضی را طبیعت خاکی چنان قهر کرد که خود پای نیافت تا از خاک توانستی جدا شدن، چون کرمان و ماران و جز آن؛ و بعضی را طبیعت آتش و هوایی غالب آمد تا بهوا برپریدند. و شرح این حال در کتاب «دلیل المتحیرین» گفته ایم پیش ازین. و مردم که برحد اعتدال آمد نه خاک مرو را بسوی خویش کشید تا بپریدی بل که بر قامت الفی بایستاد بروهی چون خزندگان و بروهی چون پرندگان بدوپای دوان، و چون میان مردم ومیان نفس کلی بر حد اعتدال نسبت افتاد با او هم گوهر گشت، و بهم گوهری نفس کلی مر نفس مردم را دوست گرفت ( و) او را بقوت امر باری سوی خویش خواند و از جوهر خویش مرو را نفقات داد بعلم تا همچند باقی و دانا و نورانی و فائده پذیر گشت.

بخش ۱۸ - صف چهاردهم: چون خردمند اندر عالم طبیعی نگاه کند ومرورا مانند طبایع نماید و طبایع را ماند عالم نماید و از شاهد بر غائب دلیل داند گرفتن بداند که عالم عقل و نفس ماننده باشد بعقل و نفس و عقل و نفس ماننده باشد بعالم خویش، و ما مر عقل و نفس جزئی را چنان همی یابیم که نتوانیم گفتن که اندر عالم طبیعی اندر بر مثال چیزی جای گیر یا از عالم بیرون اند بر مثال چیزی دیگر محیط، پس همچنین گوئیم که عقل و نفس کلی اندر عالم طبیعت اند بر مثال چیز متمکن اندرو و یا ازین عالم بیرون اند بر مثال جرمی محیط بر جرمی دیگر، بل گوئیم که نفس و عقل کلی اندرین عالم اند بمعنی بیرون از بهر آنک جای گیر نیستند و افعال و آثار ایشان اندروست و بیرون اند از این عالم بمعنی آنک اندیرین عالم اند، یعنی که تقدیر و تدبیر ایشان اندرین عالم است، یا چنانند که اندرونند و بذات اندرین عالم نایافته اند، یا چنانند کز بیرون اند و بحقیقت نفس و عقل ازین عالم بیرون اند بشرف و جوهر خویش، از بهرآنک این عالم کثیف و تاریک مر لطیف نورانی را بکار نیاید. و دلیل بر درستی، این دعوی آنست که هرچیزی که اندر نفس مردم باشد نفس مردم از اندرون آن چیز باشد که علم اندر نفس اوست بوقت صورت کردن مرآنرا، و چون از آن صورت پرداخته شوند چنان باشد که گویی آن صورت از نفس بیرون است، پس همچنین است حال نفس و عقل کلی با عالم که پنداری اندر عالم طبیعت اند چون بینی که صورتهای برحکمت اندر عالم پدید همی آید و باز پنداری که بیرون اویند چون بینی کز آن صورتها همی پردازند، و هر که پندارد که بیرون این فلک چیزی هست که اورا مسافت است، اعنی دوری و نزدیکی غلط پندارد از بهرآنک مسافت از اندرون فلک است و هر چیز که او را اندرون باشد ناچاره مرو را بیرون باشد، و چون همی بینیم که این عالم را اندرون است دلیل همی کند که او را بیرون است، و بیرون چیز بخلاف اندرون باشد، و چون اندرونش را مسافت است دلیل می کند که بیرون او را مسافت نیست بحکم خلاف که یان اندرون و بیرون است و میان مسافت و نه مسافت. پس اگر کسی گوید از بیرون این عالم مسافت است قول خویش را نقیضه کرده باشد و گفته باشد که بیرون این عالم هم اندرون این عالم است، و تا مسافت نفی نکند بیرون او اثبات نکرده باشد، و از فضیلت و شرف جوهر روحانی آنست که چیزهای روحانی را از حال خویش نگرداند، بدان معنی که اندر جوهر روحانی فساد را راه نیست، و آن جوهر کز حد قوت بحد فعل آید عالم روحانی مرانرا نگاه دارد و از حال فعل باز حال قوت نبردش، از بهرآنک اندر جوهر روحانی اضداد و مخالفت نیست، و چیزهای طبیعی فساد پذیرد و گوهرهای طبیعی مر چیزهای را کز حد قوت بحد فعل آورده باشد بحد قوت باز بردش و بر یک حال نتواندش نگاه داشتن، از بهر آنک اندر طبایع دشمنان و مخالفانند و همه اندر یک مکانند و مر یکدیگر را از مکانها بیرون کنند تا حالهای ایشان کردنده. همی باشد و جواهر روحانی را بمکان حاجت نیست، و بدین برهان عقلی و سخن مصطفی درست شد که عالم طبیعت بجزئیات و کلیات خویش اندرون عالم عقل و نفس است، بدان معنی که این طبیعیات را مکان و زمان است و از حال خویش کردنده است و آن لطائف را بمکان و زمان حاجت نیست، لاجرم از حال خویش گردنده نیست، و آنچ مرور را مکان نباشد اندرین عالم نباشد بحکم عقل، و دلیل برآنک عالم جسمانی اندر عالم عقل است. – نه بروی مکان بل بروی احاطت علمی- آنست که عقل کل را مبدع حق تمام آفرید و هیچ چیز را ازو بیرون نگذاشت، و گرچیزی از عقل بیرون بودی امروز عقل مرآنرا نشناختی و عقل ناقص بودی اگر برو چیزی پوشیده بودی. پس چون هیچ چیز بر عقل پوشیده نیست دلیلست که همه چیزها بیک دفعه اندر جوهر عقل پدید آورده است مبدع حق و هیچ چیز ازو بیرون نبودست، و چون عالم طبیعت از جمله چیزهاست نتیجه این مقدمه آن باشد که عالم طبیعت و عالم نفس اندر عالم عقل است. و بباید دانستن که مرعالم طبیعت را نزدیک عالم روحانی مقداری نیست، دلیل بر درستی، این دعوی آنست که چون میان نفس از نفسهای جزئی و میان نفس کلی فائده پیوسته شود آن نفس جزئی مر کل خویشتن را جستن گیرد و معلومات عقلی را از کل خویش طلب کند، و آنچ از نفس کلی بنفس جزئی رسد از فوائد آن عالم اندکی باشد و بدان اندک مایه فوائد کز آن عالم بیابد مرین عالم را فراموش کند، و گواهی دهد بر درستی، این قول دست بازداشتن پیغامبران علیهم السلام و حکما از لذات و شهوات این عالم و کرانه گرفتن ایشان از طلب کردن این عالم، و گر این عالم را نزدیک آن عالم مقداری بودی نفس جزئی بدان اندک مایه معرفت کزان عالم همی یابد مرین عالم را فراموش نکردی. و چون درست شد که این عالم را نزدیک شناسنده بعضی از آن عالم مقداری نیست درست شد که جملگی این عالم نزدیک جملگی آن عالم سخت بی خطر است. و از خاصیت عالم عقلی آنست که همه مسافتها اندر و گنجیده است و او خود نقطه است و همی پس از بزرگی پنهاست از روی شرف و علم وز خردی پنهان نیست از روی جسمی، و عالم عقلی پایدارست و عالم جسمانی ناپایدار است و هرچه بدان عالم رسید برحال خویش بماند، بباید کوشیدن تا نفس تو ای بردار چنان شود اندرین عالم که اگر بران حال بمانی ترا روا باشد، و این نباشد مگر آن وقت که تمام شوی از بهرآنک ناتمام رنجه باشد هم بدین سرای و هم بدان سرای.بخش ۲۰ - صف شانزدهم: پیش ازین گفتیم که نخست حجت از آفریدگار برمردم عقل است که ایزد اندر آفرینش او نهادست و آنرا عقل غریزی خوانند، و آن عقلی است اندر حد قوت، و چیزی که اندر حد قوت باشد مرو را بحد فعل نتواند آوردن مگر چیزی که هم ازوباشد و بحد فعل شده باشد، و دلیل بردرستی این قول آنست که همه شاگردان دانایانند اندر حد قوت، از بهرآنک هیچ دانایی نیست که او شاگرد دیگری نبودست، و مرشاگرد را جز دانای که بحد فعل دانا باشد دانا نتواند کردن، و چون این مقدمه دانسته باشی گوئیم که مر عقل غریزی را که اندر آفرینش بعد قوتست عقلی بفعلی آمده بایست تا مرو را از حد قوت بحد فعل بیرون آورد، و هر پیغامبری اندر زمان خویش از عقل بفعل آمده ناطق شده بود که عقلها را که اندر زمان او بحد قوت بودند بحد فعل بیرون آورد، و ایزد تعالی مردم را چنان آفریده بود اندرین عالم که حکم طبایع برو روان بود اندر حالهای او، بی مراد او چون تشنه و گرسنه و محنتها و بیماریهای گران را از خویشتن باز نتواند داشتن و اندر حال بیچارگی بدانچ اندر آن عقل غریزی او نهادست اقرار دهد و فریاد خواهد از پدید آرنده خویش و رهانش جوید از آنچ اندران افتاده باشد از آفریدگار خویش، چنانک خدای تعالی همی گوید قوله « و اذا مس الانسان الضر دعانا لجنبه قائماً او قاعداً فلما کشفناعنه ضره مر کان لم یدعنا الی ضرمسه» گفت: چون بپساود مردم را دشواری بخواند ما را بر پهلو یا نشسته یا ایستاده پس چو آن دشواری از و باز کردیم بگذرد چنانک گویی هرگز ما را نخواندستی اندر دشواری. و چون این حال مردم اندر عقل غریزی بود کز آفریدگار فریاد خواهد اندر حال ضرورت چون عقل بفعل آمده که رسول دوم بود از کردگار سوی مردم بیامد مرو را سوی آن اقرار خواند که اندر غریزت او بود و آنرا برو استوار کرد تا پیش از آمدن شدت و ضرورت آن اقرار بکرد تا همچنانک ازین دشواری دنیایی بدان اقرار همی رهانش جوید از دشواریهای آخرتی کلی که بدین اقرار همیشه رهایی باشد و هر که خدای تعالی را باخلاص بخواند هیچ دشواری نبیند.

اطلاعات

منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

گوئیم که فائده نفس بمردم از آن پیوسته شد که جوهر نفس بر حد اعتدال بود، ومعنیش آن همی خواهیم که او غایت لطائف نبود چنانک عقلی است کزو برتر هستی نیست و نیز بنهایت لطافت نبود چنانک هیولی است کو فروتر لطیفی نیست، بل کز غایت لطائف فروتر بود و از نهایت آن برتر بود، ومردم اندر عالم جسمانی آفرینش بر حد اعتدال یافت و پدید آمدن انواع حیوانات مر طبایع را پاکیزگی افتاده بود تا مردم از آن طبایع پاکیزه شده معتدل گشته آفرینش یافت، و دلیل بر درستی این دعوی انست که آنچ از جانوران برو طبع خاک غالب بود خاک مر او را سوی خویش کشید تا جز بچهار پای همی نتواند ایستادن، چون ستوران و ددگان؛ و بعضی را طبیعت خاکی چنان قهر کرد که خود پای نیافت تا از خاک توانستی جدا شدن، چون کرمان و ماران و جز آن؛ و بعضی را طبیعت آتش و هوایی غالب آمد تا بهوا برپریدند. و شرح این حال در کتاب «دلیل المتحیرین» گفته ایم پیش ازین. و مردم که برحد اعتدال آمد نه خاک مرو را بسوی خویش کشید تا بپریدی بل که بر قامت الفی بایستاد بروهی چون خزندگان و بروهی چون پرندگان بدوپای دوان، و چون میان مردم ومیان نفس کلی بر حد اعتدال نسبت افتاد با او هم گوهر گشت، و بهم گوهری نفس کلی مر نفس مردم را دوست گرفت ( و) او را بقوت امر باری سوی خویش خواند و از جوهر خویش مرو را نفقات داد بعلم تا همچند باقی و دانا و نورانی و فائده پذیر گشت.
هوش مصنوعی: می‌توان گفت که ارزش وجود انسان به علت تعادل در ذات اوست. این بدین معناست که نه او به اندازه‌ای لطیف است که از حد عقل فراتر رود و نه آنقدر خام است که به هیولا نزدیک شود، بلکه به نحوی است که از نهایت لطافت پایین‌تر بوده و از خامی بالاتر است. انسان در دنیای مادی به صورت متعادل پدید آمده و به همین دلیل، آفرینش نوع انسان به دلیل وجود ویژگی‌های پاک و متعادل در طبیعت انجام شده است. شواهدی بر این ادعا وجود دارد؛ آنچه از جانوران زمین بر پایه اثر خاک شکل گرفته، تحت تأثیر این عنصر قرار گرفته و به همین دلیل نمی‌تواند جز بر چهار پا حرکت کند، مانند برخی از حیوانات. برخی دیگر به قدری تحت تأثیر خاک بوده‌اند که نمی‌توانند از آن جدا شوند، مانند کرم‌ها و مارها. همچنین، برخی دیگر از طبیعت آتش و هوا تأثیر پذیرفته و توانسته‌اند در هوا پرواز کنند. انسان‌ها به گونه‌ای خلق شده‌اند که تحت تأثیر خاک قرار نگرفته و به صورت راست ایستاده‌اند و در میان انسان‌ها و نفس کلی ارتباطی متعادل برقرار شده که باعث نزدیکی و هم‌سویی آن‌ها با یکدیگر شده است. بدین ترتیب، نفس کلی انسانی را با قوتی به سوی خود فراخوانده و از ذات خود به انسان علم و دانایی بخشیده است، بنابراین انسان به نور و علم دست یافته و می‌تواند از آن بهره‌مند شود.