گنجور

بخش ۲۸ - اندر آفرینش آسمان و زمین

روا بود که نخست آسمان پدید آمد
که او قویتر و آنگه زمین و کوه و بحار؟
و یا نخست زمین بود، کوست مرکز دور
و دایره نبود جز بنقطهٔ پرگار؟
پس ار چنین شمری چون بایستاد زمین
وگرد گردش خالی ز دائره دوار؟

همی پرسد که چگویی نخست آسمان بود که قویترست، یا نخست زمین بود که او مرکزست مر دائره عالم را؟و نخست مرکز باید تا دایره کشیدن؛ ولکن گویی «نخست زمین بود» پس بی آنک بگرد زمین آسمان بود زمین چگونه استاد برین جای؟ یعنی که استادن زمین بدانست که گردش آسمانست.

جواب حکیم فیلسوف مرین سوال را آنست آنان کز فلاسفه بابداع و حدوث عالم مقرند (گویند) : نخست هیولی بود جوهری معقول نه محسوس، و چو طبایع مفردات از گرمی و سردی و خشکی و تری بتقدیر الهی بر هیولی افتاد، هر دو سپس از انک بانفراد معقول بودن بازدواج محسوس شدند و متمکن شدند. و دلیل بر آنک هیولی بی صورت و نه صورت بی هیولی موجود نبودآن آوردند که گفتند: امروز نیز هیولی محسوس نیست بل معقول است، و صورت نیز بی هیولی موجود نیست جز بعقل. چنانک گوییم: آب جوهریست سرد و تر و نرم و (جنبنده). و این معانی که وجود آب بدوست از سردی و تری و نرمی و جنبندگی همه اعراض است و عرض را چیزی باید برگیرد که آن جز عرض باشد.پس واجب آید ازین تجسس عقلی که آنچ مر سردی و تری و نرمی (را) بر گرفته است تا آب گشته است، جوهرست، و آنرا هیولی اولی گفتیم.

آنگاه گفتند: اگر جوهریت آب سردی و نرمی (و) تری و خشکی بودی، واجب آمدی که چو آب گرم شدی یا سخت شدی جوهریتش باطل شدی و نشد، بل چو گرم شد هم آب بود، و چو بفسرد و سخت شد یخ بود، و جوهریتش بر جای بود. پس دانستیم که این معنیها‌ اندر آب اعراض بود.

آنگاه گفتند: اگر همه طبایع بجملگی از هیولی برخیزد چنانک از آب سردی و تری و نرمی و گرمی همه برخیزد، آنگاه جوهریت (آب) باطل شود، از بهر آنک جسمی نباشد کزین چهار صفت مر او را هیچ نباشد، بل آب بدان آبست که ترست و سردیش طبیعی است و گرمیش مقرست. و گر آتش را گرمی و خشکی و روشنی که اعراض اوست از او زایل شود جوهریت آتش از آتش زایل شود.

و چو درست کردیم که وجود آب بسردی و تری است و وجود آتش بگرمی و خشکی است، و این هر چهار اعراض‌اند و جوهریت این دو جوهر بدین اعراض است. پس واجب آید ازین روی که جوهریت طبایع باعراض است. و پیش ازین چنان درست کردیم که جوهریت مر هیولی راست که اعراض را بر گرفتست. وز بهر آن چنین است که این دو جفت اعنی هیولی و صورت جفت کرده مبدع حق‌اند، و یکی ازین دو بی جفت خویش وجود نیست.

آنگاه گفتند که چو صورت بهیولی فردوج شد، طبیعت کلی‌ اندرین جوهر پدید آمد، و آن آغاز حرکت مکانی بود که‌ اندرین جواهر افتاد و جوهر جسم بتقسیم طبیعت کلی که‌ اندر اثبات او پیش ازین سخن گفتیم منقسم شد بدین اقسام که ظاهر است.

و گفتند: چو طبیعت کلی مر جوهر جسم مطبوع را بجنبانید، هرچ ازو لطافت و روشنایی و صفوت بود باز شد فراخ، و هرچ از کدورت و کثافت و تیرگی بود بر جای خویش بماند و سخت شد. وز لطافت‌ها هرچ روشن بود کواکب گشت بشکل هاء مدور، و هرچ از لطافت بی نور ماند ازو افلاک آمد بتقدیر صانع حکیم و فعل طبیعت کلی. و هرچ از افلاک فروتر ماند آتش بود کز افلاک کثیف‌تر‌ست، و باز هوا از آتش کثیف‌ترست، و باز آب از هوا کثیف‌ترست، و باز خاک بغایت کثافت و گرانی است که‌اندر مرکز باستاد. و مثل این صنع را چنان گفتند حکما که کسی سنگی گران رااز هوا فرود افکند بر روی آبی بزرگ راست و هموار استاده، و از افتادن آن سنگ‌اندر آب دایره‌ئی باز شود، نخست خرد که مرکز آن دایره آنجای باشد از آن آب که آن سنگ برو افتاده باشد، و آن دایره باز همی شود، وز‌اندرون او دیگر دایره و سه دیگر دایره برترتیب باز همی شود و هر چندآن دایره اولی بازتر همی شود، آن دیگر دوائر سپس آن برترتیب همی روند.

گفتند که جوهر جسم‌اندر مکان مطلق بودو مخترع بود، وز جایی نیامده بود، و بهیچ جانب مرآن لطافت‌ها را کزو بر خاست و باز شد دارنده‌ئی نبود.آن لطافت‌ها بهمه جانبها راست باز شد، و چو راست باز شد تلها وقبها آمد گرد و راست بی هیچ تفاوت. و زمین که او بغایت کثافت بوداندر میانه ماند.و آب که مر اورا‌اندکی لطافت بود، بر روی خاک استاد. و هوا کو از آب سبکتر بود، برتر ازو ایستاد.واین دایره عظیم بدین طبایع مفردات که بر هیولی افتاد، و صنع طبیعت کلی کو فاعل و حافظ اجسام است ساخته شد، و آثار حکمت و تقدیرو تدبیر که‌اندر طبایع و افلاک و انجم پدیدست گواهی دهد که طبیعت کلی جوهری صانع است بمظاهرت عقل کلی و میانجی نفس کلی تا این مصنوع بدین هیات و بدین راستی و محکمی آمده است.

و گفتند نیاید کسی را که گوید «زمین چرا‌اندر میان فلک بیستادست؟» از بهر آنک نخست درست بایدش کردن که چنان واجب آمدی که زمین با این گرانی و زیرندگی که هست بآسمان برشدی بهمه جانبها و آسمان گرد شدی و بجای باستادی. و چو عقل روا ندارد که سنگ یک منی از روی زمین بذات خویش بر جای خویش بجنبد، بل واجب است که بر یک حال سوی مرکز گراینده باشد، چگونه درست آید قول آنکس که گوید: «زمین بدین جای چرا استاده است؟» و اگر بگوید، جوابش آن باشد که گویند: از بهر آنک آنست، و جایش این است، وز جای دیگر نیامده است تا آنجا باز شود، چنانک اگر سنگی را بهوا براندازند بر هوا نیستد، بل بدان جایگه باز آید کز آنجا رفته بود. وجود عالم بکلیت خویش از جایی نیامده است، روا نیست که پراگنده شود.و دلیل بر آنک این جوهر کلی از جایی نیامده است، آنست که همی پراگنده نشود و قصد بجایی ندارد.ودلیل بر آنک این جوهر پراگنده نخواهد شدن، آنست که مراو را جایی نیست جزین کاندروست.

و گفتند که این صنع را پیش و سپس نبود، و آغاز زمان ازگشتن فلک پدید آمد، و پیش از گردش فلک زمان نبود تا بشاید گفتن که نخست کدام بود؟ و دلیل بر آنک مر بودش عالم پیش و پس نبود، بل بودش آسمان و گرد شدن زمین‌اندر یک وهلت بود، آن آوردند که گفتند: اگر ما مشتی خاک را با لختی آب‌اندر شیشه کنیم،‌اندر آن شیشه سه طبیعت جمع شود.یکی خاک و دیگر آب و سه دیگر هوا.آنگاه مر آن شیشه را سخت بجنبانیم تا هر سه طبیعت‌اندرو بر هم آمیزند، و چو خفی شوند آنگاه آن شیشه را بنهیم. چگوید عاقل که نخست کدام طبیعت بجای ایستد، و سپس ازو کدام؟ و باز شدن این سه طبیعت را که‌اندر آن شیشه آمیخته باشد تا هر یکی بجای خویش باز شوند هیچ پیشی و پسی نباشدالبته، از بهر آنک خاک‌اندر زبر نشیند بشیشه پیوسته، و آب بر سر او و هوا بر سر آب.و مادانیم که چون آن طبایع را که‌اندر آن شیشه آمیخته شده باشدبنهیم، هر نقطه کز آن خاک سوی بن شیشه فرو گراید از نقطه آب وز نقطه هوا جدا شودو همچنانک آن نقطه خاک فرو سو شود آن نقطه آب کزو جدا شود، بر سود شود هم در آن وقت، و آن نقطه هوا کآب ازو جدا شود.همان ساعت که آب فرو شود هوا هم در آن ساعت بر آید بی هیچ پیشی و سپسی البته.

پس درست کردیم که چو این جوهر مطبوع بدین طبایع مزدوج شد، این دایره بیک وهلت راست شدو هر نقطه‌ئی کز خاک سوی مرکز گرایست، دیگر نقطه بخلاف آن از آتش همان وقت سوی حاشیت عالم شدبی هیچ پیشی و سپسی، بل فرو شدن خاک بر آمدن هوا باشد نه چیزی دیگر، و این بیانی عقلی است (و) فلسفی که جز بفکرت صاف و رغبت صادق‌اندرین بصایر و حقایق نتوان رسیدن.

و اما جواب حکماء اهل تایید علیهم السلام مر این سوال را آنست که گفتند: مر بودش آسمانها را بر یکدیگر پیشی و سپسی زمانی نبود البته، بل این صنع بابداع بود و ابداع بی زمان باشد، آنچ بابداع ود و ابداع بی زمان باشد، و آنچ بابداع پدید آید از جایی بجایی نشود تا زمان لازم آیدش، بل بر آنجای پدید آید که باید، چندانی که باید، از بهر آنچ باید، بدان هنگام که باید.پس این عالم برین جای پدید آمد بدین قدر که هست، وز بهر این کار کزو همی آید، چنین که هست، و اگر از جایی آمده بودی آنجای تهی مانده بودی، و سوی آنجا شدی کزو رفته، و چو عالم بهیچ جای همی نشود و بر جای خویش همی گردد تا رفتن او ازینجای، دلیل است بر آنک حرکتش بذات خویش نیست، بلک از دیگرست، از بهر آنک آنچ حرکت بذات خویش کند قصدش بجایی باشد چنانک چو حرکت سنگ از هوا سوی زمین بذات وطبیعت که قصدش آنست که از آنجا که هست بر زمین آید کز آنجا رفتست، و اگر این عالم بزرگتر ازین بودی (.....) و چیز مقدر مصور بمقدار و بصورت خویش همی گوید که اگر کم ازین بایستی یا بیش ازین، مقدر همی توانستی چنان کردن چنانک گفت: قوله «وان من شییء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم.»

و گفتند: آسمان فایده دهنده است و زمین فایده پذیرنده است، و آسمان بمثل چون مردیست، و زمین بمثل چون زنی است، و موالید از نبات و حیوان فرزندان این مرد و زن‌اند. و روا نیست‌اندر حکمت که ازواج را بر یکدیگر بزمان پیشی و سپسی باشد، چنانک خدای گفت: قوله«و من کل شییء خلقنا زوجین لعلکم تذکرون.»و مر عالم دین را رسول آسمان است، و وصی او زمین عالم دین است، و باران از آسمان بدین زمین کتاب مبارک قرآن کریم است، و نبات بر زمین بدین باران ازین آسمان، مومنان‌اند. و دلیل بر آنک قرآن کریم بمنزلت آب بارانست، قول خدایست که مر باران را آب منزل مبارک گفت بدین آیت: قوله«و نزلنا من السماء ماء مبارکا فانبتنا به جنات و حب الحصید.» و کتاب خویش را نیز منزل و مبارک گفت بدین آیت: قوله«و هذا کتاب انزلناه مبارک فاتبعوه و اتقوا لعلکم ترحمون.».

و چون مر این هر دو را منزل مبارک گفت و آن یکی از آسمان فرود آمده بود، و این دیگر نیز از آسمان آمده بود، درست شد که باران کتاب خدای محمد مصطفی صلی‌الله علیه و آله وسلم بود و چو آسمان و آب مبارک پدید آمد که جز آن (آسمان) و این (آب) است پدید آمد که زمین این آب و این آسمان نیز جزین زمینست، و آن زمین وصی رسول است که این برو فرود آمد و شرح این آب او کرد، چنانک شرح آب باران دنیایی (و) پدید آوردن نبات‌های دنیا، زمین دنیایی کرد.

و نیز ظاهر شد که نبات‌های دینی مومنان و عقلاو عباد خدای‌اند، و گفتند: اعنی حکماء دین حق علیهم السلام که عقل اول نیز آسمان است مر نفس کلی را و نفس مر او را بمنزلت زمین است و دو آسمان حقیقت یکی عقل است و دیگر رسول، و دو زمین حقیقت یکی نفس کلی است (و) دیگر وصی. وزین آسمانها و زمینها که یاد کردیم هیچ (یک ب ) زمان پیشتر از دیگری نیست، از بهر آنک هر چند وجود نفس کلی از امر باری بمیانجی عقل است، میان این دو موجود بزمان پیشی و سپسی نیست البته، و روا نیست که گوییم «رسول از خدای تعالی سخن گزاردکه مر آن را‌اندر نیابندی». که اگر چنین باشد گوینده بیهوده گوی باشد، بر مثال کسی که‌اندر میان ستوران سخنان پند و حکمت گوید و همی داند که از آن ستوران هیچ نیست که بداند که او همی چه گوید؛ بل همچنان که از خلق یکی گزارنده علم کتاب بود نیز از خلق یکی پذیرنده علم کتاب بود، چنانک خدای گفت مر رسول را که کافران مر ترا گویند: تورسول نیستی. تو بگو که خدای گواه منست و او گوا بس است مرا و (شما) را و آنکس که علم کتاب نزدیک اوست بدین آیت: قوله «و یقول الذین کفروا لست مرسلا قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب.»پس ظاهر کردیم میان بودش آسمانهاء ابداعی و خلقی و قولی و میان زمینهاء آن هیچ پیشی و پسی نبود، ولله الحمد.

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل/قصیده/قطعه
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

روا بود که نخست آسمان پدید آمد
که او قویتر و آنگه زمین و کوه و بحار؟
هوش مصنوعی: نخست آسمان به وجود آمد که قوی‌تر است و سپس زمین، کوه‌ها و دریاها خلق شدند.
و یا نخست زمین بود، کوست مرکز دور
و دایره نبود جز بنقطهٔ پرگار؟
هوش مصنوعی: آیا زمین در آغاز وجود داشت، و آیا مرکز دایره‌ای که دور آن را پرگار رسم کند، چیزی جز یک نقطه نیست؟
پس ار چنین شمری چون بایستاد زمین
وگرد گردش خالی ز دائره دوار؟
هوش مصنوعی: پس از این همه محاسبات و اندازه‌گیری دقیق، آیا زمین و حرکات آن باید در دایره‌ی بی‌پایان خود به حرکت ادامه دهند؟
همی پرسد که چگویی نخست آسمان بود که قویترست، یا نخست زمین بود که او مرکزست مر دائره عالم را؟و نخست مرکز باید تا دایره کشیدن؛ ولکن گویی «نخست زمین بود» پس بی آنک بگرد زمین آسمان بود زمین چگونه استاد برین جای؟ یعنی که استادن زمین بدانست که گردش آسمانست.
هوش مصنوعی: سؤال می‌کند که کدام یک اول بود، آسمان که قوی‌تر است یا زمین که در مرکز دایره عالم قرار دارد؟ ابتدا باید مرکزی وجود داشته باشد تا دایره‌ای حول آن رسم شود. اما به نظر می‌رسد که زمین نخست وجود داشت. پس چگونه آسمان بدون گردش به دور زمین، بر این مکان قرار گرفته است؟ به عبارتی، زمین از طریق دانستن این موضوع که آسمان در حال گردش است، بر روی این جایگاه ایستاده است.
جواب حکیم فیلسوف مرین سوال را آنست آنان کز فلاسفه بابداع و حدوث عالم مقرند (گویند) : نخست هیولی بود جوهری معقول نه محسوس، و چو طبایع مفردات از گرمی و سردی و خشکی و تری بتقدیر الهی بر هیولی افتاد، هر دو سپس از انک بانفراد معقول بودن بازدواج محسوس شدند و متمکن شدند. و دلیل بر آنک هیولی بی صورت و نه صورت بی هیولی موجود نبودآن آوردند که گفتند: امروز نیز هیولی محسوس نیست بل معقول است، و صورت نیز بی هیولی موجود نیست جز بعقل. چنانک گوییم: آب جوهریست سرد و تر و نرم و (جنبنده). و این معانی که وجود آب بدوست از سردی و تری و نرمی و جنبندگی همه اعراض است و عرض را چیزی باید برگیرد که آن جز عرض باشد.پس واجب آید ازین تجسس عقلی که آنچ مر سردی و تری و نرمی (را) بر گرفته است تا آب گشته است، جوهرست، و آنرا هیولی اولی گفتیم.
هوش مصنوعی: جواب حکیم فیلسوف به این سوال این است که برخی فلاسفه معتقدند جهان جدید و جهانی است. آنها می‌گویند که ابتدا چیزی به نام هیولی وجود داشت، که جوهری بود عقلانی و قابل لمس نبود. سپس، وقتی ویژگی‌های مختلف مانند گرمی، سردی، خشکی و تری به هیولی تعلق گرفت، هیولی به صورت موجودات محسوس درآمد. آنها دلیل می‌آورند که هیولی بدون صورت وجود ندارد و صورت نیز بدون هیولی نمی‌تواند موجود باشد. به عنوان مثال، آب به عنوان یک جوهر سرد، تر و نرم و دارای حرکت است. این ویژگی‌ها که وجود آب به آنها بستگی دارد، همگی صفات هستند و برای هر صفتی باید چیزی وجود داشته باشد که آن را حمل کند و آن چیزی جز صفات نیست. پس نتیجه‌گیری می‌شود که آنچه سردی، تری و نرمی را به آب می‌دهد، جوهر است و به آن هیولی اولیه می‌گوییم.
آنگاه گفتند: اگر جوهریت آب سردی و نرمی (و) تری و خشکی بودی، واجب آمدی که چو آب گرم شدی یا سخت شدی جوهریتش باطل شدی و نشد، بل چو گرم شد هم آب بود، و چو بفسرد و سخت شد یخ بود، و جوهریتش بر جای بود. پس دانستیم که این معنیها‌ اندر آب اعراض بود.
هوش مصنوعی: آنها سپس گفتند: اگر ویژگی‌های آب شامل سردی، نرمی، تری و خشکی باشد، منطقی است که اگر آب گرم شود یا به حالت سختی درآید، ویژگی‌هایش از بین برود. اما در واقع، وقتی آب گرم می‌شود، هنوز هم آب است و وقتی فاسد یا به یخ تبدیل می‌شود، باز هم همان جوهر خود را حفظ کرده است. بنابراین فهمیدیم که این ویژگی‌ها در آب حالت‌های موقتی هستند.
آنگاه گفتند: اگر همه طبایع بجملگی از هیولی برخیزد چنانک از آب سردی و تری و نرمی و گرمی همه برخیزد، آنگاه جوهریت (آب) باطل شود، از بهر آنک جسمی نباشد کزین چهار صفت مر او را هیچ نباشد، بل آب بدان آبست که ترست و سردیش طبیعی است و گرمیش مقرست. و گر آتش را گرمی و خشکی و روشنی که اعراض اوست از او زایل شود جوهریت آتش از آتش زایل شود.
هوش مصنوعی: آن‌ها گفتند: اگر همه ویژگی‌ها و خصوصیات از ماده اولیه‌ای همچون آب ناشی شوند، به گونه‌ای که خصوصیات سردی، تری، نرمی و گرمی همگی از آن بروز کنند، آنگاه خاصیت بنیادی آب از بین می‌رود. زیرا هیچ جسمی نمی‌تواند فقط بر اساس این چهار صفت تعریف شود. آب به واسطه‌ی تری و سردی‌اش شناخته می‌شود و گرمی‌اش هم در شرایط خاصی بروز می‌کند. همچنین، اگر گرمی، خشکی و روشنی که از ویژگی‌های آتش هستند از آن بگیرد، خاصیت آتش نیز از بین می‌رود.
و چو درست کردیم که وجود آب بسردی و تری است و وجود آتش بگرمی و خشکی است، و این هر چهار اعراض‌اند و جوهریت این دو جوهر بدین اعراض است. پس واجب آید ازین روی که جوهریت طبایع باعراض است. و پیش ازین چنان درست کردیم که جوهریت مر هیولی راست که اعراض را بر گرفتست. وز بهر آن چنین است که این دو جفت اعنی هیولی و صورت جفت کرده مبدع حق‌اند، و یکی ازین دو بی جفت خویش وجود نیست.
هوش مصنوعی: آب به دلیل داشتن سردی و تری و آتش به خاطر گرمی و خشکی، دارای خصوصیات مشخصی هستند. این دو عنصر، به همراه ویژگی‌هایشان، می‌توانند به عنوان حالت‌های مختلف تعیین شوند. بنابراین، مشخص می‌شود که ویژگی‌های طبع‌ها با همین خصوصیات ارتباط دارد. قبل‌تر نیز بیان کردیم که جوهریت به هیولی مربوط می‌شود که ویژگی‌ها را داراست. به همین دلیل، این دو عنصر یعنی هیولی و صورت، به صورت یک جفت ایجاد شده‌اند و وجود یکی بدون دیگری معنادار نیست.
آنگاه گفتند که چو صورت بهیولی فردوج شد، طبیعت کلی‌ اندرین جوهر پدید آمد، و آن آغاز حرکت مکانی بود که‌ اندرین جواهر افتاد و جوهر جسم بتقسیم طبیعت کلی که‌ اندر اثبات او پیش ازین سخن گفتیم منقسم شد بدین اقسام که ظاهر است.
هوش مصنوعی: آنها گفتند که وقتی صورت ماده اولیه شکل گرفت، طبیعت کلی در این جوهر به وجود آمد و این آغاز حرکت در فضا بود که در این ماده رخ داد. جوهر جسم به تقسیم طبیعت کلی که قبلاً درباره‌اش صحبت کردیم، تقسیم شد به اقسام واضح و مشخص.
و گفتند: چو طبیعت کلی مر جوهر جسم مطبوع را بجنبانید، هرچ ازو لطافت و روشنایی و صفوت بود باز شد فراخ، و هرچ از کدورت و کثافت و تیرگی بود بر جای خویش بماند و سخت شد. وز لطافت‌ها هرچ روشن بود کواکب گشت بشکل هاء مدور، و هرچ از لطافت بی نور ماند ازو افلاک آمد بتقدیر صانع حکیم و فعل طبیعت کلی. و هرچ از افلاک فروتر ماند آتش بود کز افلاک کثیف‌تر‌ست، و باز هوا از آتش کثیف‌ترست، و باز آب از هوا کثیف‌ترست، و باز خاک بغایت کثافت و گرانی است که‌اندر مرکز باستاد. و مثل این صنع را چنان گفتند حکما که کسی سنگی گران رااز هوا فرود افکند بر روی آبی بزرگ راست و هموار استاده، و از افتادن آن سنگ‌اندر آب دایره‌ئی باز شود، نخست خرد که مرکز آن دایره آنجای باشد از آن آب که آن سنگ برو افتاده باشد، و آن دایره باز همی شود، وز‌اندرون او دیگر دایره و سه دیگر دایره برترتیب باز همی شود و هر چندآن دایره اولی بازتر همی شود، آن دیگر دوائر سپس آن برترتیب همی روند.
هوش مصنوعی: گفتند: وقتی که طبیعت کلی جوهر جسمی را به حرکت درآورد، هر چیزی که از لطافت، روشنی و صفا باشد، به بیرون برمی‌خیزد و هر چیزی که از کدورت، کثافت و تیرگی باشد، در جای خود باقی می‌ماند و سخت می‌شود. از لطافت‌ها، هر چیز روشنی‌دار به صورت ستارگان در می‌آید و هر چیزی که از لطافت بی‌نور باقی بماند، به صورت افلاک به وجود می‌آید به اراده خالق حکیم و فعل طبیعت کلی. هر چیز که پایین‌تر از افلاک باشد، آتش است که از افلاک کثیف‌تر است و هوا از آتش کثیف‌تر است، آب از هوا کثیف‌تر است و خاک نیز به شدت کثیف و سنگین است که در مرکز قرار دارد. حکما این پدیده را چنین توضیح داده‌اند که اگر سنگی سنگین را از هوا بر روی آبی صاف و بزرگ بیندازیم، دایره‌ای در آب به وجود می‌آید که مرکز آن نقطه‌ای است که سنگ به آن افتاده و این دایره به تدریج بزرگتر می‌شود و در درون آن دایره، دایره‌های دیگری نیز به ترتیب به وجود می‌آیند و هر چه دایره اول بزرگ‌تر می‌شود، دایره‌های دیگر نیز به ترتیب حرکت می‌کنند.
گفتند که جوهر جسم‌اندر مکان مطلق بودو مخترع بود، وز جایی نیامده بود، و بهیچ جانب مرآن لطافت‌ها را کزو بر خاست و باز شد دارنده‌ئی نبود.آن لطافت‌ها بهمه جانبها راست باز شد، و چو راست باز شد تلها وقبها آمد گرد و راست بی هیچ تفاوت. و زمین که او بغایت کثافت بوداندر میانه ماند.و آب که مر اورا‌اندکی لطافت بود، بر روی خاک استاد. و هوا کو از آب سبکتر بود، برتر ازو ایستاد.واین دایره عظیم بدین طبایع مفردات که بر هیولی افتاد، و صنع طبیعت کلی کو فاعل و حافظ اجسام است ساخته شد، و آثار حکمت و تقدیرو تدبیر که‌اندر طبایع و افلاک و انجم پدیدست گواهی دهد که طبیعت کلی جوهری صانع است بمظاهرت عقل کلی و میانجی نفس کلی تا این مصنوع بدین هیات و بدین راستی و محکمی آمده است.
هوش مصنوعی: گفتند که جوهر در یک مکان مطلق وجود داشته و هیچ خالق یا منشا مشخصی نداشته است. این جوهر به طور طبیعی به سمت همه جهات حرکت کرده و در نهایت به شکل موجودات مختلف درآمده است. زمین که بسیار کثیف بود، در مرکز قرار گرفت، در حالی که آب که کمی لطیف‌تر بود، بر روی خاک قرار گرفت و هوا که از آب سبکتر بود، بالاتر از آن ایستاد. این دایره بزرگ با این عناصر مختلف شکل گرفت و طبیعت به عنوان یک عامل و نگهدارنده اجسام عمل کرد. آثار حکمت و نظم که در طبیعت و کیهان دیده می‌شود، نشان می‌دهد که این جوهر خالق است و بر اساس عقل کلی و روح کلی، این شکل صحیح و محکم از آن به وجود آمده است.
و گفتند نیاید کسی را که گوید «زمین چرا‌اندر میان فلک بیستادست؟» از بهر آنک نخست درست بایدش کردن که چنان واجب آمدی که زمین با این گرانی و زیرندگی که هست بآسمان برشدی بهمه جانبها و آسمان گرد شدی و بجای باستادی. و چو عقل روا ندارد که سنگ یک منی از روی زمین بذات خویش بر جای خویش بجنبد، بل واجب است که بر یک حال سوی مرکز گراینده باشد، چگونه درست آید قول آنکس که گوید: «زمین بدین جای چرا استاده است؟» و اگر بگوید، جوابش آن باشد که گویند: از بهر آنک آنست، و جایش این است، وز جای دیگر نیامده است تا آنجا باز شود، چنانک اگر سنگی را بهوا براندازند بر هوا نیستد، بل بدان جایگه باز آید کز آنجا رفته بود. وجود عالم بکلیت خویش از جایی نیامده است، روا نیست که پراگنده شود.و دلیل بر آنک این جوهر کلی از جایی نیامده است، آنست که همی پراگنده نشود و قصد بجایی ندارد.ودلیل بر آنک این جوهر پراگنده نخواهد شدن، آنست که مراو را جایی نیست جزین کاندروست.
هوش مصنوعی: گفتند هیچ‌کس نباید بپرسد که «چرا زمین در میان آسمان ایستاده است؟» زیرا باید ابتدا فهمید که زمین با این وزن و پایداری که دارد باید به آسمان متصل باشد و آسمان نیز به دور آن بچرخد. و وقتی عقل این را نمی‌پذیرد که یک سنگ از روی زمین به تنهایی جا به جا شود، پس باید بر همان حالت باقی بماند و به سمت مرکز زمین توجه کند. بنابراین، چگونه می‌توان انتظار داشت کسی بپرسد زمین چرا ایستاده است؟ اگر کسی این سوال را کند، پاسخ باید این باشد که «چون اینگونه است و سرجایش ایستاده و از جای دیگری نیامده است.» به عنوان مثال، اگر سنگی را در فضا پرتاب کنند، آن سنگ در هوا معلق نمی‌ماند، بلکه به همان جایی که از آن جدا شده برمی‌گردد. وجود عالم به طور کل از جایی نیامده است و نمی‌تواند پراکنده شود. دلیل بر این که این جوهر کلی از جایی نیامده است این است که پراکنده نمی‌شود و هدف خاصی ندارد. و دلیل بر این که این جوهر نمی‌خواهد پراکنده شود این است که جایی جز همین جا ندارد.
و گفتند که این صنع را پیش و سپس نبود، و آغاز زمان ازگشتن فلک پدید آمد، و پیش از گردش فلک زمان نبود تا بشاید گفتن که نخست کدام بود؟ و دلیل بر آنک مر بودش عالم پیش و پس نبود، بل بودش آسمان و گرد شدن زمین‌اندر یک وهلت بود، آن آوردند که گفتند: اگر ما مشتی خاک را با لختی آب‌اندر شیشه کنیم،‌اندر آن شیشه سه طبیعت جمع شود.یکی خاک و دیگر آب و سه دیگر هوا.آنگاه مر آن شیشه را سخت بجنبانیم تا هر سه طبیعت‌اندرو بر هم آمیزند، و چو خفی شوند آنگاه آن شیشه را بنهیم. چگوید عاقل که نخست کدام طبیعت بجای ایستد، و سپس ازو کدام؟ و باز شدن این سه طبیعت را که‌اندر آن شیشه آمیخته باشد تا هر یکی بجای خویش باز شوند هیچ پیشی و پسی نباشدالبته، از بهر آنک خاک‌اندر زبر نشیند بشیشه پیوسته، و آب بر سر او و هوا بر سر آب.و مادانیم که چون آن طبایع را که‌اندر آن شیشه آمیخته شده باشدبنهیم، هر نقطه کز آن خاک سوی بن شیشه فرو گراید از نقطه آب وز نقطه هوا جدا شودو همچنانک آن نقطه خاک فرو سو شود آن نقطه آب کزو جدا شود، بر سود شود هم در آن وقت، و آن نقطه هوا کآب ازو جدا شود.همان ساعت که آب فرو شود هوا هم در آن ساعت بر آید بی هیچ پیشی و سپسی البته.
هوش مصنوعی: گفته شده که این پدیده نه قبل از این وجود داشته و نه بعد از آن، و زمان از آغاز چرخش فلک شکل گرفته است. قبل از گردش فلک، زمان وجود نداشت تا بتوان گفت که چه چیزی نخستین بوده است. دلیلی که بر این مطلب وجود دارد، این است که عالم پیش و پس نداشته است؛ بلکه فقط آسمان و کروی شدن زمین در یک لحظه بوده است. در این راستا گفته شده که اگر ما مقداری خاک را با کمی آب در یک شیشه مختلط کنیم، در آن شیشه سه عنصر مختلف جمع می‌شود: خاک، آب و هوا. سپس اگر آن شیشه را خوب تکان دهیم تا این سه عنصر با هم مخلوط شوند و از هم پنهان شوند، همچنانکه ما شیشه را قرار می‌دهیم، چه کسی می‌تواند بگوید که کدام عنصر ابتدا در جای خود می‌ایستد و بعدی کدام خواهد بود؟ و وقتی که این سه عنصر که در شیشه مخلوط شده‌اند، دوباره به حالت اولیه خود برمی‌گردند، هیچگونه پیشی و پسینی وجود ندارد، زیرا خاک همیشه در پایین می‌نشیند، آب روی آن و هوا بالاتر از آب است. ما می‌دانیم که وقتی این عناصر در شیشه مخلوط می‌شوند و آن را قرار می‌دهیم، هر نقطه‌ای از خاک که به سمت پایین شیشه برود، از نقطه آب و هوا جدا خواهد شد. و همان‌طور که آن نقطه خاک به پایین می‌رود، نقطه آب نیز از آن جدا می‌شود و در همان لحظه، نقطه هوا نیز جدا می‌شود. بنابراین، بلافاصله که آب فرو برود، هوا به طور همزمان بالا می‌آید بدون هیچگونه پیشی و تأخیری.
پس درست کردیم که چو این جوهر مطبوع بدین طبایع مزدوج شد، این دایره بیک وهلت راست شدو هر نقطه‌ئی کز خاک سوی مرکز گرایست، دیگر نقطه بخلاف آن از آتش همان وقت سوی حاشیت عالم شدبی هیچ پیشی و سپسی، بل فرو شدن خاک بر آمدن هوا باشد نه چیزی دیگر، و این بیانی عقلی است (و) فلسفی که جز بفکرت صاف و رغبت صادق‌اندرین بصایر و حقایق نتوان رسیدن.
هوش مصنوعی: زمانی که این عنصر مطبوع با این ویژگی‌ها ترکیب شد، یک دایره متناسب شکل گرفت. هر نقطه‌ای که از خاک به سمت مرکز حرکت کرد، نقطه‌ای دیگر از آتش به سمت حاشیه عالم رفت بدون هیچ تأخیری. به عبارت دیگر، فرود آمدن خاک و ظهور هوا یکدیگر را نوازش می‌کنند و این یک بیان عقلی و فلسفی است که تنها با تفکر روشن و تمایل راستین به دیدگاه‌ها و حقایق قابل درک است.
و اما جواب حکماء اهل تایید علیهم السلام مر این سوال را آنست که گفتند: مر بودش آسمانها را بر یکدیگر پیشی و سپسی زمانی نبود البته، بل این صنع بابداع بود و ابداع بی زمان باشد، آنچ بابداع ود و ابداع بی زمان باشد، و آنچ بابداع پدید آید از جایی بجایی نشود تا زمان لازم آیدش، بل بر آنجای پدید آید که باید، چندانی که باید، از بهر آنچ باید، بدان هنگام که باید.پس این عالم برین جای پدید آمد بدین قدر که هست، وز بهر این کار کزو همی آید، چنین که هست، و اگر از جایی آمده بودی آنجای تهی مانده بودی، و سوی آنجا شدی کزو رفته، و چو عالم بهیچ جای همی نشود و بر جای خویش همی گردد تا رفتن او ازینجای، دلیل است بر آنک حرکتش بذات خویش نیست، بلک از دیگرست، از بهر آنک آنچ حرکت بذات خویش کند قصدش بجایی باشد چنانک چو حرکت سنگ از هوا سوی زمین بذات وطبیعت که قصدش آنست که از آنجا که هست بر زمین آید کز آنجا رفتست، و اگر این عالم بزرگتر ازین بودی (.....) و چیز مقدر مصور بمقدار و بصورت خویش همی گوید که اگر کم ازین بایستی یا بیش ازین، مقدر همی توانستی چنان کردن چنانک گفت: قوله «وان من شییء الا عندنا خزائنه و ما ننزله الا بقدر معلوم.»
هوش مصنوعی: جواب حکماء اهل تایید این است که آسمان‌ها به صورت هم‌زمان بر یکدیگر پیشی نگرفتند و زمانی وجود نداشت که آنها را در یک ترتیب خاص به وجود آورد. بلکه این حقیقت یک خلق و ابداع بوده که مستقل از زمان است. آفرینش به گونه‌ای است که نمی‌توان گفت از جایی به جایی دیگر منتقل شده است؛ بلکه در همان جایی که باید، در همان زمان لازم، پدید آمده است. بنابراین، این جهان به همین صورتی که هست، وجود دارد و به همین دلیل پدید آمده است. اگر قرار بود که از جایی دیگر آمده باشد، آن مکان خالی می‌ماند و حرکت به سمت آنجا رخ می‌داد. همچنین، اگر عالم به هیچ جهتی حرکت نکند و در جای خود باقی بماند، نشان‌دهنده این است که حرکت او از ذات خود نیست بلکه به خاطر علت دیگری است. به عنوان مثال، حرکت سنگی از هوا به سمت زمین به طبیعت خود سنگ وابسته است که مقصودش این است که از جایی که هست به زمین بیفتد. اگر این عالم بزرگ‌تر از آنچه که هست، باشد، آنگاه به سبب اندازه و شکل خود، می‌توانست به گونه‌ای دیگر خلق شود. كما این که در قرآن آمده است: «و هیچ چیزی نیست مگر اینکه خزائن آن نزد ماست و ما آن را به اندازه معین نازل می‌کنیم.»
و گفتند: آسمان فایده دهنده است و زمین فایده پذیرنده است، و آسمان بمثل چون مردیست، و زمین بمثل چون زنی است، و موالید از نبات و حیوان فرزندان این مرد و زن‌اند. و روا نیست‌اندر حکمت که ازواج را بر یکدیگر بزمان پیشی و سپسی باشد، چنانک خدای گفت: قوله«و من کل شییء خلقنا زوجین لعلکم تذکرون.»و مر عالم دین را رسول آسمان است، و وصی او زمین عالم دین است، و باران از آسمان بدین زمین کتاب مبارک قرآن کریم است، و نبات بر زمین بدین باران ازین آسمان، مومنان‌اند. و دلیل بر آنک قرآن کریم بمنزلت آب بارانست، قول خدایست که مر باران را آب منزل مبارک گفت بدین آیت: قوله«و نزلنا من السماء ماء مبارکا فانبتنا به جنات و حب الحصید.» و کتاب خویش را نیز منزل و مبارک گفت بدین آیت: قوله«و هذا کتاب انزلناه مبارک فاتبعوه و اتقوا لعلکم ترحمون.».
هوش مصنوعی: آسمان منبعی برای بخشش و زمین محلی برای پذیرش این بخشش است. آسمان مانند مرد و زمین مانند زن است و میوه‌ها و موجودات حاصل این پیوند هستند. در حکمت، زمان ازدواج این دو عنصر تفاوتی ندارد، چنانکه خداوند فرموده است که هر چیزی از دو جنس خلق شده است تا یادآوری کنید. در دین، نماینده آسمان پیامبر و نماینده زمین عالم دین است. باران از آسمان به زمین مانند قرآن کریم نازل می‌شود و نباتات روی زمین به برکت این باران، مومنان هستند. قرآن کریم به منزله آب باران است، همان‌طور که خداوند باران را آب مبارکی نامیده است. همچنین کتابش را نیز مبارک خوانده است و از پیروی از آن کلامش یاد کرده است.
و چون مر این هر دو را منزل مبارک گفت و آن یکی از آسمان فرود آمده بود، و این دیگر نیز از آسمان آمده بود، درست شد که باران کتاب خدای محمد مصطفی صلی‌الله علیه و آله وسلم بود و چو آسمان و آب مبارک پدید آمد که جز آن (آسمان) و این (آب) است پدید آمد که زمین این آب و این آسمان نیز جزین زمینست، و آن زمین وصی رسول است که این برو فرود آمد و شرح این آب او کرد، چنانک شرح آب باران دنیایی (و) پدید آوردن نبات‌های دنیا، زمین دنیایی کرد.
هوش مصنوعی: وقتی این دو را به منزلت مبارک خواند، یکی از آنها از آسمان نازل شده بود و دومی نیز از آسمان آمده بود. در اینجا باران به عنوان کلام خداوند محمد مصطفی (ص) تلقی شد. سپس آسمان و آب مبارکی به وجود آمدند که جز آن آسمان و این آب نیست، و این زمین نیز از همان نوع است. آن زمین، جانشین پیامبر است که بر آن فرود آمد و توضیحات مربوط به این آب را ارائه داد، مانند توضیحات آب باران دنیوی که باعث رشد گیاهان دنیا شده و زمین دنیوی را شکل می‌دهد.
و نیز ظاهر شد که نبات‌های دینی مومنان و عقلاو عباد خدای‌اند، و گفتند: اعنی حکماء دین حق علیهم السلام که عقل اول نیز آسمان است مر نفس کلی را و نفس مر او را بمنزلت زمین است و دو آسمان حقیقت یکی عقل است و دیگر رسول، و دو زمین حقیقت یکی نفس کلی است (و) دیگر وصی. وزین آسمانها و زمینها که یاد کردیم هیچ (یک ب ) زمان پیشتر از دیگری نیست، از بهر آنک هر چند وجود نفس کلی از امر باری بمیانجی عقل است، میان این دو موجود بزمان پیشی و سپسی نیست البته، و روا نیست که گوییم «رسول از خدای تعالی سخن گزاردکه مر آن را‌اندر نیابندی». که اگر چنین باشد گوینده بیهوده گوی باشد، بر مثال کسی که‌اندر میان ستوران سخنان پند و حکمت گوید و همی داند که از آن ستوران هیچ نیست که بداند که او همی چه گوید؛ بل همچنان که از خلق یکی گزارنده علم کتاب بود نیز از خلق یکی پذیرنده علم کتاب بود، چنانک خدای گفت مر رسول را که کافران مر ترا گویند: تورسول نیستی. تو بگو که خدای گواه منست و او گوا بس است مرا و (شما) را و آنکس که علم کتاب نزدیک اوست بدین آیت: قوله «و یقول الذین کفروا لست مرسلا قل کفی بالله شهیدا بینی و بینکم و من عنده علم الکتاب.»پس ظاهر کردیم میان بودش آسمانهاء ابداعی و خلقی و قولی و میان زمینهاء آن هیچ پیشی و پسی نبود، ولله الحمد.
هوش مصنوعی: نبات‌های دینی مومنان و عقلای عباد، نمایانگر خدای هستند. حکما می‌گویند که عقل اول مانند آسمان است و نفس کلی مانند زمین؛ بنابراین حقیقت دو آسمان داریم: یکی عقل و دیگری رسول، و حقیقت دو زمین داریم: یکی نفس کلی و دیگری وصی. هیچ یک از این آسمان‌ها و زمین‌ها در زمان نسبت به یکدیگر برتری ندارند، زیرا وجود نفس کلی از طریق امر الهی و به واسطه عقل پدید آمده است و میان این دو موجود هیچ تقدم یا تاخیری وجود ندارد. همچنین نمی‌توان گفت که کسی از سوی خدا سخنی گفت که قابل درک نباشد، زیرا این امر بی‌فایده است. مانند کسی که در میان حیوانات سخن حکمت آمیز بگوید در حالی که هیچ‌یک از آن‌ها قادر به فهم آن نیستند. به همین ترتیب، خداوند به رسولش اعلام می‌کند که کافران به او می‌گویند تو رسول نیستی. او باید بگوید که خداوند گواه است و این برای من و شما کافی است. کسی که علم کتاب نزد اوست، با آیه‌ای که می‌فرماید: «و می‌گویند کافران که تو رسول نیستی، بگو: خداوند گواه من است و او برای من و شما بس است» این حقیقت را روشن می‌کند. در نتیجه، میان آسمان‌ها و زمین‌های الهی و مخلوقی هیچ تقدم یا تاخیری وجود ندارد و برای خداوند شکر و ستایش است.