گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۹۴

برکن زخواب غفلت پورا سر
واندر جهان به چشم خرد بنگر
کار خر است خواب و خور ای نادان
با خر به خواب و خور چه شدی در خور؟
ایزد خرد ز بهر چه داده‌ستت؟
تا خوش بخسپی و بخوری چون خر؟
برنه به سر کلاه خرد وانگه
برکن به شب یکی سوی گردون سر
گوئی که سبز دریا موجی زد
وز قعر برفگند به سر گوهر
تیره شب و ستاره درو، گوئی
در ظلمت است لشکر اسکندر
پروین چو هفت خواهر چون دایم
بنشسته‌اند پهلوی یک دیگر؟
چون است زهره چون رخ ترسنده
مریخ همچو دیدهٔ شیر نر؟
شعری چو سیم خود شد، یا خود شد
عیوق چون عقیق چنان احمر؟
بر مبرم کبود چنین هر شب
چندین هزار چون شکفد عبهر؟
گوئی که در زدند هزاران جای
آتش به گرد خرمن نیلوفر
گر آتش است چون که در این خرمن
هرگز فزون نگشت و نشد کمتر؟
بی‌روغن و فتیله و بی‌هیزم
هرگز نداد نورو فروغ آذر
گر آتش آن بود که خورش خواهد
آتش نباشد آنکه نخواهد خور
بنگر که از بلور برون آید
آتش همی به نور و شعاع خور
خورشید صانع است مر آتش را
بشناس از آتش ای پسر آتش‌گر
ور لشکری است این که همی بینی
سالار و میر کیست بر این لشکر؟
سقراط هفت میر نهاد این را
تدبیر ساز و کارکن و رهبر
سبز است ماه و گفت کزو روید
در خاک ملح و، سیم به سنگ اندر
مریخ زاید آهن بد خو را
وز آفتاب گفت که زاید زر
برجیس گفت مادر ارزیز است
مس را همیشه زهره بود مادر
سیماب دختر است عطارد را
کیوان چو مادر است و سرب دختر
این هفت گوهران گدازان را
سقراط باز بست به هفت اختر
گر قول این حکیم درست آید
با او مرا بس است خرد داور
زیرا که جمله پیشه‌وران باشند
اینها به کار خویش درون مضطر
سالار کیست پس چو از این هفتان
هر یک موکل است به کاری بر؟
سالار پیشه‌ور نبود هرگز
بل پیشه‌ور رهی بود و چاکر
آن است پادشا که پدید آورد
این اختران و این فلک اخضر
واندر هوا به امر وی استاده است
بی‌دار و بند پایهٔ بحر و بر
وایدون به امر او شد و تقدیرش
با خاک خشک ساخته آب تر
چندین همی به قدرت او گردد
این آسیای تیز رو بی در
وین خاک خشک زشت بدو گیرد
چندین هزار زینت و زیب و فر
وین هر چهار خواهر زاینده
با بچگان بی‌عدد و بی مر
تسبیح می‌کنندش پیوسته
در زیر این کبود و تنک چادر
تسبیح هفت چرخ شنوده‌ستی
گر نیست گشته گوش ضمیرت کر
دست خدای اگر نگرفته‌ستی
حسرت خوری بسی و بری کیفر
چشمیت می‌بباید و گوشی نو
از بهر دیدن ملک اکبر
آنجا به پیش خود ندهد بارت
گر چشم و گوش تو نبری زایدر
ایزد بر آسمانت همی خواند
تو خویشتن چرا فگنی در جر؟
از بهر بر شدن سوی علیین
از علم پای ساز و، ز طاعت پر
ای کوفته مفازهٔ بی‌باکی
فربه شده به جسم و، به جان لاغر
در گردن جهان فریبنده
کرده دو دست و بازوی خود چنبر
ایدون گمان بری که گرفته‌ستی
دربر به مهر، خوب یکی دلبر
واگاه نیستی که یکی افعی
داری گرفته تنگ و خوش اندر بر
گر خویشتن کشی ز جهان، ورنی
بر تو به کینه او بکشد خنجر
زین بی‌وفا، وفا چه طمع داری؟
چون در دمی به بیخته خاکستر؟
چون تو بسی به بحر درافگنده است
این صعب دیو جاهل بدمحضر
وز خلق چون تو غرقه بسی کرده‌است
این بحر بی‌کرانهٔ بی‌معبر
گریست این جهان به مثل، زیرا
بس ناخوش است و، خوش بخارد گر
با طبع ساز باشد، پنداری
شیری است تازه، پخته و پر شکر
لیکن چو کرد قصد جفا، پیشش
خاقان خطر ندارد و نه قیصر
گاهی عروس‌وارت پیش آید
با گوشوار و یاره و با افسر
باصد کرشمه بسترد از رویت
با شرم گرد باستی و معجر
گاهی هزبروار برون آید
با خشم عمرو و با شغب عنتر
دیوانه‌وار راست کند ناگه
خنجر به سوی سینه‌ت و، زی حنجر
در حرب این زمانهٔ دیوانه
از صبر ساز تیغ و، ز دین مغفر
وز شاخ دین شکوفهٔ دانش چن
وز دشت علم سنبل طاعت چر
کاین نیست مستقر خردمندان
بلک این گذرگهی است، برو بگذر
شاخی که بار او نبود ما را
آن شاخ پس چه بی‌برو چه برور
دنیا خطر ندارد یک ذره
سوی خدای داور بی‌یاور
نزدیک او اگر خطرش هستی
یک شربت آب کی خوردی کافر
الفنج گاه توست جهان، زینجا
برگیر زود زاد ره محشر
بل دفتری است این که همی بینی
خط خدای خویش بر این دفتر
منکر مشو اشارت حجت را
زیرا هگرز حق نبود منکر
خط خدای زود بیاموزی
گر در شوی به خانهٔ پیغمبر
گر درشوی به خانه‌ش، بر خاکت
شمشاد و لاله روید و سیسنبر
ندهد خدای عرش در این خانه
راهت مگر به راهبری حیدر
حیدر، که زو رسید و ز فخر او
از قیروان به چین خبر خیبر
شیران ز بیم خنجر او حیران
دریا به پیش خاطر او فرغر
قولش مقر و مایهٔ نور دل
تیغش مکان و معدن شور و شر
ایزد عطاش داد محمد را
نامش علی شناس و لقب کوثر
گرت آرزوست صورت او دیدن
وان منظر مبارک و آن مخبر
بشتاب سوی حضرت مستنصر
ره را ز فخر جز به مژه مسپر
آنجاست دین و دنیا را قبله
وانجاست عز و دولت را مشعر
خورشید پیش طلعت او تیره
گردون بجای حضرت او کردر
ای یافته به تیغ و بیان تو
زیب و جمال معرکه و منبر
بی‌صورت مبارک تو، دنیا
مجهول بود و بی‌سلب و زیور
معروف شد به علم تو دین، زیرا
دین عود بود و خاطر تو مجمر
ای حجت زمین خراسان، زه!
مدح رسول و آل چنین گستر
ای گشته نوک کلک سخن گویت
در دیدهٔ مخالف دین نشتر
دیبا همی بدیع برون آری
اندر ضمیر توست مگر ششتر
بر شعر زهد گفتن و بر طاعت
این روزگار مانده‌ت را بشمر

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیلن (مضارع مسدس اخرب مکفوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

برکن زخواب غفلت پورا سر
واندر جهان به چشم خرد بنگر
هوش مصنوعی: از خواب غفلت بیدار شو و با چشم حکمت به دنیای پیرامونت نگاه کن.
کار خر است خواب و خور ای نادان
با خر به خواب و خور چه شدی در خور؟
هوش مصنوعی: ای نادان، خواب و خوراکت مثل کار خر است، پس چرا با خر خواب و خور می‌کنی؟ چه چیزی از این وضعیت به دست آوردی؟
ایزد خرد ز بهر چه داده‌ستت؟
تا خوش بخسپی و بخوری چون خر؟
هوش مصنوعی: خداوند به تو عقل و درک داده تا از آن استفاده کنی و زندگی معنا داری داشته باشی، نه اینکه فقط مانند حیوانی زندگی کنی و بی‌هدف به کام جویی و خوش بگذرانی.
برنه به سر کلاه خرد وانگه
برکن به شب یکی سوی گردون سر
هوش مصنوعی: به آرامی بر سر خود کلاهی از اندیشه بگذار و سپس در شب، یک راهی به سمت آسمان را انتخاب کن.
گوئی که سبز دریا موجی زد
وز قعر برفگند به سر گوهر
هوش مصنوعی: به نظر می‌رسد که دریا به آرامی موجی ایجاد کرده و از عمق خود، جواهراتی درخشان و زیبایی را به سطح آب آورده است.
تیره شب و ستاره درو، گوئی
در ظلمت است لشکر اسکندر
هوش مصنوعی: شب تیره و ستاره‌ها در آن، گویی لشکری از اسکندر در تاریکی قرار دارند.
پروین چو هفت خواهر چون دایم
بنشسته‌اند پهلوی یک دیگر؟
هوش مصنوعی: پروین مانند هفت خواهر است که همیشه کنار یکدیگر نشسته‌اند.
چون است زهره چون رخ ترسنده
مریخ همچو دیدهٔ شیر نر؟
هوش مصنوعی: زهره مثل چه شکلی است و چرا به نظر می‌رسد که مانند چهره‌ای نگران است؟ همچنین، مریخ چطور به چشم شیر نر می‌زند؟
شعری چو سیم خود شد، یا خود شد
عیوق چون عقیق چنان احمر؟
هوش مصنوعی: این بیت به تمثیلی از زیبایی و درخشندگی می‌پردازد. شاعر در اینجا می‌خواهد بگوید که شعر به اندازه‌ای زیبا و جذاب است که مانند سیم خالص درخشان می‌شود. همچنین، او به عقیق اشاره می‌کند که سنگی قیمتی و قرمز رنگ است و می‌خواهد به وضوح و زیبایی شعر بپردازد و آن را با زیبایی‌های طبیعت و سنگ‌های گرانبها مقایسه کند. در این متن، تاکید بر جذابیت و زیبایی شعر می‌شود.
بر مبرم کبود چنین هر شب
چندین هزار چون شکفد عبهر؟
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و شگفتی شکفتن گل‌ها اشاره دارد. شاعر از زیبایی شب و رنگ آبی آسمان سخن می‌گوید و می‌پرسد که آیا زیبایی و لطافت طبیعت هر شب به این اندازه زیاد و شگفت‌انگیز است که گل‌ها باز می‌شوند؟ این به نوعی تأملی بر زیبایی‌های طبیعی و تغییرات آن در شب است.
گوئی که در زدند هزاران جای
آتش به گرد خرمن نیلوفر
هوش مصنوعی: انگار که در هزاران نقطه آتش به دور خرمنِ گل نیلوفر روشن شده است.
گر آتش است چون که در این خرمن
هرگز فزون نگشت و نشد کمتر؟
هوش مصنوعی: اگر آتش در این مزرعه وجود دارد، چرا هیچ‌گاه بیشتر نشده و کمتر هم نشده است؟
بی‌روغن و فتیله و بی‌هیزم
هرگز نداد نورو فروغ آذر
هوش مصنوعی: بدون وجود روغن، فتیله و هیزم، هرگز نوری و درخششی از آتش به وجود نمی‌آید.
گر آتش آن بود که خورش خواهد
آتش نباشد آنکه نخواهد خور
هوش مصنوعی: اگر آتش به خاطر خورشید باشد، پس آتشی نخواهد بود که نخواهد خورشید را بپذیرد. به عبارت دیگر، اگر چیزی واقعی و ضروری باشد، نمی‌تواند وجود نداشته باشد و از حقایق دور شود.
بنگر که از بلور برون آید
آتش همی به نور و شعاع خور
هوش مصنوعی: نگاه کن که چگونه آتش با نور و درخشش از بلور بیرون می‌آید.
خورشید صانع است مر آتش را
بشناس از آتش ای پسر آتش‌گر
هوش مصنوعی: خورشید، خالق و آفریدگار آتش است. پسرم، آتش را بشناس و به عمق وجود آن پی ببر.
ور لشکری است این که همی بینی
سالار و میر کیست بر این لشکر؟
هوش مصنوعی: اگر در این میان، لشکری وجود دارد که تو آن را می‌بینی، فرمانده و سرپرست این لشکر کیست؟
سقراط هفت میر نهاد این را
تدبیر ساز و کارکن و رهبر
هوش مصنوعی: سقراط به هفت نفر از بهترین‌ها اشاره کرده است و این نشان‌دهنده‌ی اهمیت برنامه‌ریزی، کار کردن و رهبری است.
سبز است ماه و گفت کزو روید
در خاک ملح و، سیم به سنگ اندر
هوش مصنوعی: ماه در آسمان به رنگ سبز درآمده و از زمین ملح و سیم می‌روید و به سنگ می‌چسبد.
مریخ زاید آهن بد خو را
وز آفتاب گفت که زاید زر
هوش مصنوعی: مریخ یک نوع فلز بد ذات را به وجود می‌آورد و آفتاب نیز به وجودآورنده طلا است.
برجیس گفت مادر ارزیز است
مس را همیشه زهره بود مادر
هوش مصنوعی: برجیس گفت که مادر ارزیز، همیشه بر مس تأثیر می‌گذارد و زهره مادر است.
سیماب دختر است عطارد را
کیوان چو مادر است و سرب دختر
هوش مصنوعی: در این بیت به روابط و نسب‌های میان سیارات اشاره شده است. سیماب به عنوان دختر عطارد و کیوان به عنوان مادرش معرفی شده است. همچنین سرب نیز به عنوان دختر کیوان ذکر شده است. این بیان، تنیدگی و وابستگی بین دو سیاره و موجودیت آنها را به تصویر می‌کشد.
این هفت گوهران گدازان را
سقراط باز بست به هفت اختر
هوش مصنوعی: سقراط این هفت مروارید گداخته را به هفت ستاره ربط داد.
گر قول این حکیم درست آید
با او مرا بس است خرد داور
هوش مصنوعی: اگر سخن این حکیم راست باشد، برای من همین که با او باشم کافی است. عقل و درک من را همین بس است.
زیرا که جمله پیشه‌وران باشند
اینها به کار خویش درون مضطر
هوش مصنوعی: این افراد همگی به حرفه خود مشغول هستند و در کار خود درون شرایط دشوار قرار دارند.
سالار کیست پس چو از این هفتان
هر یک موکل است به کاری بر؟
هوش مصنوعی: سالار کیست که هر یک از این هفت گروه، مسئول انجام کاری هستند؟
سالار پیشه‌ور نبود هرگز
بل پیشه‌ور رهی بود و چاکر
هوش مصنوعی: هیچ‌گاه سالار و رئیس کارگران نبوده است، بلکه او خود راهی را برگزیده است و خدمتگزار آنهاست.
آن است پادشا که پدید آورد
این اختران و این فلک اخضر
هوش مصنوعی: آن کسی که این ستاره‌ها و این آسمان سبز را به وجود آورده است، پادشاه است.
واندر هوا به امر وی استاده است
بی‌دار و بند پایهٔ بحر و بر
هوش مصنوعی: در آسمان به فرمان او ایستاده است، بدون اینکه نیاز به دار و بند باشد، پایه‌های دریا و زمین.
وایدون به امر او شد و تقدیرش
با خاک خشک ساخته آب تر
هوش مصنوعی: او به فرمان الهی به وجود آمد و سرنوشتش با خاک خشک و آب تر رقم خورد.
چندین همی به قدرت او گردد
این آسیای تیز رو بی در
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که با وجود قدرت او، این آسیاب تندرو به تنهایی و بدون در برابر چرخش می‌چرخد و کار خود را انجام می‌دهد. به نوعی اشاره دارد به تسلط و قدرتی که باعث می‌شود حتی در شرایط سخت، کار به خوبی پیش برود.
وین خاک خشک زشت بدو گیرد
چندین هزار زینت و زیب و فر
هوش مصنوعی: این زمین خشک و زشت، می‌تواند با استفاده از هزاران زینت و زیبایی، جلوه‌گری کند.
وین هر چهار خواهر زاینده
با بچگان بی‌عدد و بی مر
هوش مصنوعی: این چهار خواهر به صحنه آمده‌اند و بدون هیچ تعدادی از بچه‌ها، زندگی را به دنیا می‌آورند و ادامه می‌دهند.
تسبیح می‌کنندش پیوسته
در زیر این کبود و تنک چادر
هوش مصنوعی: همیشه در زیر این آسمان آبی و باریک، مشغول ستایش و ذکر او هستند.
تسبیح هفت چرخ شنوده‌ستی
گر نیست گشته گوش ضمیرت کر
هوش مصنوعی: اگر به ذکر و تسبیح هفت چرخ گوش نمی‌دهی، بدان که گوشت باطن به کوری گراییده است.
دست خدای اگر نگرفته‌ستی
حسرت خوری بسی و بری کیفر
هوش مصنوعی: اگر دست خدا را نگرفته‌باشی، باید خیلی افسوس بخوری و به مجازات آن دچار شوی.
چشمیت می‌بباید و گوشی نو
از بهر دیدن ملک اکبر
هوش مصنوعی: چشمانت باید باز باشد و گوش‌هات تازه شنوا، تا بتوانی عظمت دنیای بزرگ را ببینی.
آنجا به پیش خود ندهد بارت
گر چشم و گوش تو نبری زایدر
هوش مصنوعی: هر جا که به خودت در آسایش نباشی، اگر چشم و گوش خود را از آنجا برنگ داری، باری را بر دوش نخواهی داشت.
ایزد بر آسمانت همی خواند
تو خویشتن چرا فگنی در جر؟
هوش مصنوعی: خداوند در آسمان به تو دعوت می‌کند، ولی تو چرا خود را در مشکلات و نگران‌ها غرق می‌کنی؟
از بهر بر شدن سوی علیین
از علم پای ساز و، ز طاعت پر
هوش مصنوعی: برای رسیدن به درجات عالیه و مقامات نیکو، باید پایبند علم و آگاهی باشیم و از فرمانبرداری و اطاعت به دور نباشیم.
ای کوفته مفازهٔ بی‌باکی
فربه شده به جسم و، به جان لاغر
هوش مصنوعی: ای که شجاعتت باعث شده بدنی نیرومند پیدا کنی، اما روح و جانت هنوز ضعیف و لاغر است.
در گردن جهان فریبنده
کرده دو دست و بازوی خود چنبر
هوش مصنوعی: جهان فریبنده را با دستان و بازوهایش در آغوش گرفته است.
ایدون گمان بری که گرفته‌ستی
دربر به مهر، خوب یکی دلبر
هوش مصنوعی: به زودی فکر کن که با عشق و محبت به کسی نزدیک شده‌ای، آن هم به خاطر یک معشوق خوب.
واگاه نیستی که یکی افعی
داری گرفته تنگ و خوش اندر بر
هوش مصنوعی: آگاه نیستی که یک مار سمی در آغوش داری و به آرامی در کنار توست.
گر خویشتن کشی ز جهان، ورنی
بر تو به کینه او بکشد خنجر
هوش مصنوعی: اگر خودت را از این دنیا کنار بکشی، او (دشمنت) به خاطر کینه‌اش به تو، خنجر خواهد کشید.
زین بی‌وفا، وفا چه طمع داری؟
چون در دمی به بیخته خاکستر؟
هوش مصنوعی: از این بی‌وفا، چه امیدی به وفا داری؟ وقتی که در یک لحظه دلش را به باد می‌دهد و همه چیزش را به خاکستر می‌سپارد؟
چون تو بسی به بحر درافگنده است
این صعب دیو جاهل بدمحضر
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تو به مانند کسی هستی که در دریای عمیق و وسیع غرق شده است و این دیو جاهل که در اینجا به نادانی و جهل اشاره دارد، در محلی نامناسب و نابجا قرار گرفته است. به عبارتی دیگر، تو بر سختی‌های این وضع فائق آمده‌ای و در عین حال با جهل و نادانی که در اطرافت وجود دارد، مواجه هستی.
وز خلق چون تو غرقه بسی کرده‌است
این بحر بی‌کرانهٔ بی‌معبر
هوش مصنوعی: این دنیا به قدری پر از افرادی مانند تو است که در این اقیانوس وسیع و بی‌پایان، هیچ راهی برای عبور و پیدا کردن یک مسیر مناسب وجود ندارد.
گریست این جهان به مثل، زیرا
بس ناخوش است و، خوش بخارد گر
هوش مصنوعی: این دنیا به دلیل ناخوشایند بودنش، بسیار گریه می‌کند و اگر خوشی‌هایی هم باشد، بسیار کم و ناچیز است.
با طبع ساز باشد، پنداری
شیری است تازه، پخته و پر شکر
هوش مصنوعی: اگر با طبیعت سازگار باشد، به نظر می‌رسد که او شیر تازه‌ای است که به خوبی پخته و شیرین شده است.
لیکن چو کرد قصد جفا، پیشش
خاقان خطر ندارد و نه قیصر
هوش مصنوعی: اما وقتی که تصمیم به بی‌رحمی می‌گیرد، نه خاقان (شاهنشاه) و نه قیصر (امپراطور) نمی‌توانند برای او خطری ایجاد کنند.
گاهی عروس‌وارت پیش آید
با گوشوار و یاره و با افسر
هوش مصنوعی: گاه پیش می‌آید که دختر زیبای تو با گوشواره و زیورآلات و تاج بر سر بیاید.
باصد کرشمه بسترد از رویت
با شرم گرد باستی و معجر
هوش مصنوعی: با زیبایی و ناز خود، چشمانت را بر من انداختی و من را از شرم و حیا گویی در حجابی پنهان کردی.
گاهی هزبروار برون آید
با خشم عمرو و با شغب عنتر
هوش مصنوعی: گاهی اوقات همانند فردی خشمگین و مضطرب، به شدت عصبانیت و جنب و جوش ظاهر می‌شود.
دیوانه‌وار راست کند ناگه
خنجر به سوی سینه‌ت و، زی حنجر
هوش مصنوعی: ناگهان با شدت و غیرمنتظره، خنجری به سمت سینه‌ات فرود می‌آید و این حرکت با حالتی دیوانه‌وار انجام می‌شود.
در حرب این زمانهٔ دیوانه
از صبر ساز تیغ و، ز دین مغفر
هوش مصنوعی: در نبرد این دوران دیوانه، صبر خود را به عنوان شمشیر استفاده کن و از دین به عنوان پوشش خود بهره ببر.
وز شاخ دین شکوفهٔ دانش چن
وز دشت علم سنبل طاعت چر
هوش مصنوعی: از درخت دین، شکوفه‌ای از دانش می‌روید و از دشت علم، گل طاعت و پرستش نمو می‌کند.
کاین نیست مستقر خردمندان
بلک این گذرگهی است، برو بگذر
هوش مصنوعی: این دنیا مکانی نیست که خردمندان در آن ساکن شوند، بلکه فقط یک گذرگاه است که باید از آن عبور کرد.
شاخی که بار او نبود ما را
آن شاخ پس چه بی‌برو چه برور
هوش مصنوعی: شاخی که باری ندارد، برای ما چه فایده‌ای دارد، نه به نفع ماست و نه به ضرر ما.
دنیا خطر ندارد یک ذره
سوی خدای داور بی‌یاور
هوش مصنوعی: دنیا خطر خاصی ندارد، فقط کافی است به خداوند دادگر پناه ببریم، حتی اگر هیچ‌کس دیگر مددکار ما نباشد.
نزدیک او اگر خطرش هستی
یک شربت آب کی خوردی کافر
هوش مصنوعی: اگر به او نزدیک می‌شوی و می‌دانی که خطرش هست، یک لیوان آب هم نمی‌توانی بنوشی که نشان دهی در چگونه شرایطی قرار داری.
الفنج گاه توست جهان، زینجا
برگیر زود زاد ره محشر
هوش مصنوعی: عالم به نوعی شبیه به لحظه‌های جذابی است که تو در آن حضور داری، از اینجا هر چه زودتر آماده شو تا به سمت سرنوشت و روز جزا بروی.
بل دفتری است این که همی بینی
خط خدای خویش بر این دفتر
هوش مصنوعی: این دنیا مانند دفتری است که در آن نوشته‌های خداوند را می‌بینی و نشانه‌های او در آن مشهود است.
منکر مشو اشارت حجت را
زیرا هگرز حق نبود منکر
هوش مصنوعی: بهت این را انکار نکن که نشانه‌های دلیل و برهان را ببینی، زیرا اگر واقعاً حق نبود، منکر آن نمی‌شدی.
خط خدای زود بیاموزی
گر در شوی به خانهٔ پیغمبر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی از راه خدا آگاه شوی، باید به زودی یادگیری را آغاز کنی، به ویژه اگر به خانه پیامبر بروی.
گر درشوی به خانه‌ش، بر خاکت
شمشاد و لاله روید و سیسنبر
هوش مصنوعی: اگر به خانه‌اش بروی، بر خاک تو شمشاد و لاله خواهد رویید و سوسن نیز.
ندهد خدای عرش در این خانه
راهت مگر به راهبری حیدر
هوش مصنوعی: خداوند رحمت و هدایت خود را در این خانه به کسی عطا می‌کند که تحت رهبری حضرت علی (ع) باشد.
حیدر، که زو رسید و ز فخر او
از قیروان به چین خبر خیبر
هوش مصنوعی: حیدر، که از او فخر و عظمتش به سرزمین چین از قیروان رسیده است.
شیران ز بیم خنجر او حیران
دریا به پیش خاطر او فرغر
هوش مصنوعی: شیران از ترس خنجر او در حیرت هستند و دریا هم به خاطر او به حالت تزلزل درآمده است.
قولش مقر و مایهٔ نور دل
تیغش مکان و معدن شور و شر
هوش مصنوعی: گفته‌اش مانند جایی است که نور دل در آن می‌تابد، و شمشیرش جایی است که شور و هیجان در آن شکل می‌گیرد.
ایزد عطاش داد محمد را
نامش علی شناس و لقب کوثر
هوش مصنوعی: خداوند به محمد عطا کرد و نامش را علی گذاشت و لقبش را کوثر قرار داد.
گرت آرزوست صورت او دیدن
وان منظر مبارک و آن مخبر
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی او را ببینی و از زیبایی و جمالش لذت ببری، باید به آن مناظر دل‌انگیز و شگفت‌انگیز توجه کنی.
بشتاب سوی حضرت مستنصر
ره را ز فخر جز به مژه مسپر
هوش مصنوعی: سریع به سوی حضرت مستنصر برو و از فخر و خودپسندی پرهیز کن.
آنجاست دین و دنیا را قبله
وانجاست عز و دولت را مشعر
هوش مصنوعی: در آن مکان، ایمان و زندگی دنیوی به راستایی مشخص می‌شوند و همان‌جا هم جایی است که بزرگی و کامیابی نمایان می‌شود.
خورشید پیش طلعت او تیره
گردون بجای حضرت او کردر
هوش مصنوعی: خورشید در برابر چهره‌ی او به شدت محو و کم‌فروغ می‌شود و آسمان به خاطر احترام او به زمین می‌آید.
ای یافته به تیغ و بیان تو
زیب و جمال معرکه و منبر
هوش مصنوعی: تو که با سخن و شمشیر قدرت و زیبایی معرکه‌ها و منبر را به دست گرفته‌ای، حقیقتاً زیبا و جذابی.
بی‌صورت مبارک تو، دنیا
مجهول بود و بی‌سلب و زیور
هوش مصنوعی: قبل از اینکه تو را ببینم و با زیبایی‌ات آشنا شوم، دنیا برایم ناشناخته و بی‌سماجت بود.
معروف شد به علم تو دین، زیرا
دین عود بود و خاطر تو مجمر
هوش مصنوعی: نام تو به علم و دانش شناخته شده است، زیرا دین مانند چوب خوشبویی است که در دل تو به روشنی و گرما می‌سوزد.
ای حجت زمین خراسان، زه!
مدح رسول و آل چنین گستر
هوش مصنوعی: ای جانشین خدا در زمین خراسان، ای زه! مدح و ستایش پیامبر و خاندان او به این شکل گسترده است.
ای گشته نوک کلک سخن گویت
در دیدهٔ مخالف دین نشتر
هوش مصنوعی: ای کسی که در کلامت تبحر داری، در چشمان مخالفان دین، مانند چاقوی تیز و برنده‌ای هستی.
دیبا همی بدیع برون آری
اندر ضمیر توست مگر ششتر
هوش مصنوعی: اگر بخواهی زیبایی و لطافت را به چشم بیاوری، باید بدان که این زیبایی در درون خود توست، مگر اینکه غفلت و بی‌خبری تو را از آن دور کند.
بر شعر زهد گفتن و بر طاعت
این روزگار مانده‌ت را بشمر
هوش مصنوعی: شعرهای مربوط به زهد و پرهیزگاری را فراموش کرده‌ای و در این دنیا تنها به شمارش کارهای نیک و طاعات خود بپرداز.