قصیدهٔ شمارهٔ ۷۵
هر که جان خفته را از خواب جهل آوا کند
خویشتن را گرچه دون است، ای پسر، والا کند
هر کسی کهش خار نادانی به دل در خست نیش
گر بکوشد زود خار خویش را خرما کند
علم چون گرماست نادانی چو سرما از قیاس
هر که از سرما گریزد قصد زی گرما کند
مرد را سودای دانش در دل و در سر شود
چونش ننگ و عار نادانی به دل صفرا کند
خون رسوائی است نادانی، برون بایدش کرد
از رگ دل پیش از انک او مر تو را رسوا کند
غدر و مکر و جهل هرسه منکر اعدای تو اند
زود باید مرد را کو قصد این اعدا کند
تو به قهر دشمنان بهتر که خود مبدا کنی
پیش از آن کان بدنیت بر قهر تو مبدا کند
جز بدی نارد درخت جهل چیزی برگ و بار
برکنش زود از دلت زان پیش کو بالا کند
هر که بچهٔ مار بد را روز روزان خور دهد
زود بر جان عزیز خویش اژدرها کند
هر که جان بدکنش را سیرت نیکی دهد
زشت را نیکو کند بل دیو را حورا کند
نام نیکو را بگستر شو به فعل خویش نیک
تات گوید «ای نکو فعل» آنکه ت او آوا کند
مایهٔ هر نیکی و اصل نکوئی راستی است
راستی هرجا که باشد نیکوی پیدا کند
چون به نقطهٔ اعتدالی راست گردد روز و شب
روزگار این عالم فرتوت را برنا کند
نرگس و گل را که نابینا شوند از جور دی
عدل پرور دین نگر تا چون همی بینا کند
ابر بارنده ز بر چون دیدهٔ عروه شود
چون به زیرش گل رخان چون عارض عفرا کند
راستی کن تا به دل چون چشم سر بینا شوی
راستی در دل تو را چشمی دگر انشا کند
گرمی و سردی تو را هر دو مثال است ز ستم
زان همی هر یک جهان را زین دو نازیبا کند
مر ستم گر را نبینی کایزد عادل همی
گاه وعده آتش سوزان و گه سرما کند
جانت را باتن به پروردن قرین راستدار
نیست عادل هر که رغبت زی تن تنها کند
علم نان جان توست و نان تو را علم تن است
علم مر جان را چو تن را جان همی دروا کند
نان اگر مر تنت را با سرو بن همساز کرد
علم جانت را همیسر برتر از جوزا کند
عدل کن با خویشتن تا سبزپوشی در بهشت
عدل ازیرا خاک را می سبز چون مینا کند
آنچه ایزد کرد خواهد باتو آنجا روز عدل
با جهان گردون به وقت اعتدال اینجا کند
دشت دیباپوش کردهاست اعتدال روزگار
زان همی بر عدلت ایزد وعدهٔ دیبا کند
این نشانیها تو را بر وعدهٔ ایزد گواست
چرخ گردان این نشانیها ز بهر ما کند
کار دنیا را همی همتای کار آن جهان
پیش ما اینجا چنین یزدان بی همتا کند
گر تو اندر چرخ گردان بنگری فعلش تو را،
گرچه جویا نیستی مر علم را، جویا کند
هر که مر دانائی دنیی بیابد گر به عقل
بنگرد، دنیا به فعل او را به دین دانا کند
نه سخن گفتن نباشد هرچه کان را نشنوی
این چنین در دل تصور مردم شیدا کند
عقل میگوید تو را بی بانگ و بی کام و زبان
کانچه دنیا میکند می داور دنیا کند
عقل گرد آن نگردد کو به جهل اندر جهان
فعل را نسبت به سوی گنبد خضرا کند
خاک و آب و باد و آتش کان ندارد رنگ و بوی
نرگس و گل را چگونه رنگن و بویا کند
هر یکی از هر گل و میوه همی گوید تو را
کهش بدان صورت کسی دانا همی عمدا کند
سیم را گر به سر شد بر یک دگر آتش همی
چون هم آتش مر سرشته سنگ را ریزا کند
آب گاه اجزای خاکی را همی کلی کند
باز گه مر کل خاکی را همی اجزا کند
چون زکلش جزو سازد ریگ نرم آید ز سنگ
چون زجزوش کل سازد خاک را خارا کند
قول مشک و آب و آتش را کجا دانا شود
جز کسی کو علم دین را جان و دل یکتا کند؟
ای پسر، بنگر به چشم دل در این زرین سپر
کو ز جابلقا سحرگه قصد جابلسا کند
روی صحرا را بپوشد حلقهٔ زربفت زرد
چون زشب گوئی که تیره روی زی صحرا کند
آب دریا را به صحرا بر پراگنده کند
از جلالت چون به دی مه قصد زی دریا کند
از که مشرق چو طاووسی برآید بامداد
در که مغرب شبانگه خویشتن عنقا کند
بی هنر گه مر یکی را ملکت دارا دهد
بی گنه خود باز قصد جان آن دارا کند
ای پسر، دانی که هیچ آغاز بی انجام نیست؟
نیک بنگر گرچه نادان برتو می غوغا کند
ای پسر، امروز را فرداست، پس غافل مباش
مر مرا از کار تو، پورا، همی سودا کند
از غم فردا هم امروز، ای پسر، بی غم شود
هر که در امروز روز اندیشه از فردا کند
آنچه حجت می به دل بیند نبیند چشم تو
با درازای مر سخن را زین همی پهنا کند
قصیدهٔ شمارهٔ ۷۴: صبا باز با گل چه بازار دارد؟قصیدهٔ شمارهٔ ۷۶: کسی کز راز این دولاب پیروزه خبر دارد
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هر که جان خفته را از خواب جهل آوا کند
خویشتن را گرچه دون است، ای پسر، والا کند
هوش مصنوعی: هر کس که بتواند انسانهای ناآگاه را بیدار کند و به آنها آگاهی بدهد، حتی اگر خودش در موقعیتی پایینتری باشد، در واقع مقام والایی پیدا میکند.
هر کسی کهش خار نادانی به دل در خست نیش
گر بکوشد زود خار خویش را خرما کند
هوش مصنوعی: هر انسانی که در دل خود نادانی دارد و احساس خستگی میکند، اگر تلاش کند میتواند مشکلات و چالشهای خود را به دستاوردهای مثبت تبدیل کند.
علم چون گرماست نادانی چو سرما از قیاس
هر که از سرما گریزد قصد زی گرما کند
هوش مصنوعی: دانش مانند گرماست و جهل مانند سرما. از این مقایسه میتوان فهمید که هر کس از سرما فرار کند، به دنبال گرما خواهد رفت.
مرد را سودای دانش در دل و در سر شود
چونش ننگ و عار نادانی به دل صفرا کند
هوش مصنوعی: وقتی مردی به دنبال دانش باشد، این اشتیاق در قلب و ذهنش شکل میگیرد. اما اگر دردی به نام نادانی با او باشد، این احساس ننگ و شرم به مانند زهر در دلش نفوذ میکند.
خون رسوائی است نادانی، برون بایدش کرد
از رگ دل پیش از انک او مر تو را رسوا کند
هوش مصنوعی: نادانی مانند خونی است که سبب رسوایی میشود و باید قبل از اینکه تو را به ننگ بیفکند، آن را از دل خود بیرون کنی.
غدر و مکر و جهل هرسه منکر اعدای تو اند
زود باید مرد را کو قصد این اعدا کند
هوش مصنوعی: خیانت، نیرنگ و نادانی هر سه دشمنان تو هستند. باید زودتر اقدام کرد؛ چرا که کسی که بخواهد با این دشمنان روبرو شود، باید آماده و مصمم باشد.
تو به قهر دشمنان بهتر که خود مبدا کنی
پیش از آن کان بدنیت بر قهر تو مبدا کند
هوش مصنوعی: بهتر است خودت پیشدستی کنی و به مقابله با دشمنان بپردازی، قبل از اینکه آنها بخواهند با بدیهای تو مقابله کنند.
جز بدی نارد درخت جهل چیزی برگ و بار
برکنش زود از دلت زان پیش کو بالا کند
هوش مصنوعی: درخت جهل تنها بدی به همراه دارد و هیچ ثمری برایت نخواهد داشت. پس بهتر است که زود از دل خود آن را دور کنی، چرا که ممکن است تاخیری در این کار باعث افزایش مشکلاتت شود.
هر که بچهٔ مار بد را روز روزان خور دهد
زود بر جان عزیز خویش اژدرها کند
هوش مصنوعی: هر کسی که به فرزند ناپسند مار غذا بدهد، به زودی جان عزیز خود را در خطر میاندازد.
هر که جان بدکنش را سیرت نیکی دهد
زشت را نیکو کند بل دیو را حورا کند
هوش مصنوعی: هر فردی که با رفتار نیکو با دیگران برخورد کند، حتی میتواند زشتیها را زیبا کرده و بدیها را به خوبی تبدیل کند. در واقع، او میتواند با نیکی خود، شیطانی را به مظهر زیبایی تبدیل کند.
نام نیکو را بگستر شو به فعل خویش نیک
تات گوید «ای نکو فعل» آنکه ت او آوا کند
هوش مصنوعی: نام نیکو را فراگیر و با کردار خوب خود آن را به دیگران بشناسان. به عبارتی، وقتی که کارهای نیکو انجام میدهی، مردم تو را به نیکی خواهند شناخت و نامت را به خوبی خواهند یاد کرد.
مایهٔ هر نیکی و اصل نکوئی راستی است
راستی هرجا که باشد نیکوی پیدا کند
هوش مصنوعی: هر چه نیکویی و خوبی وجود دارد، ریشهاش در صداقت و راستگویی است. وقتی راستگویی وجود داشته باشد، به خوبی و نیکی دست پیدا خواهیم کرد.
چون به نقطهٔ اعتدالی راست گردد روز و شب
روزگار این عالم فرتوت را برنا کند
هوش مصنوعی: زمانی که روز و شب در حالت تعادل قرار بگیرند، زندگی در این جهان کهن rejuvenated و جوان خواهد شد.
نرگس و گل را که نابینا شوند از جور دی
عدل پرور دین نگر تا چون همی بینا کند
هوش مصنوعی: وقتی نرگس و گل به خاطر ظلم و بی عدالتی نابینا میشوند، به دین و انصاف نگاه کن تا ببینی چگونه میتواند دوباره آنها را بینا کند.
ابر بارنده ز بر چون دیدهٔ عروه شود
چون به زیرش گل رخان چون عارض عفرا کند
هوش مصنوعی: ابر باران زا مانند چهرهٔ عروس زیباست و وقتی بر روی گلی میافتد که همچون صورت دلربا درخششی دارد.
راستی کن تا به دل چون چشم سر بینا شوی
راستی در دل تو را چشمی دگر انشا کند
هوش مصنوعی: اگر راستگو باشی، دل تو مانند چشمی که به دنیا مینگرد، بینا و روشن میشود. در درون تو حقیقتی دیگر شکل خواهد گرفت.
گرمی و سردی تو را هر دو مثال است ز ستم
زان همی هر یک جهان را زین دو نازیبا کند
هوش مصنوعی: گرما و سرما هر دو نمونههایی از ستم هستند، و به همین دلیل هر یک از آنها میتواند جهانی را از زیبایی دور کند.
مر ستم گر را نبینی کایزد عادل همی
گاه وعده آتش سوزان و گه سرما کند
هوش مصنوعی: ستمگر را نمیبینی که خداوند عادل گاهی وعده آتش سوزان و گاهی وعده سرما و سردی میدهد.
جانت را باتن به پروردن قرین راستدار
نیست عادل هر که رغبت زی تن تنها کند
هوش مصنوعی: جانت را به بدنت پرورش نده، زیرا این کار با انصاف نیست. هر کسی که فقط به تمایلات دنیوی توجه کند، نمیتواند عادلانه عمل کند.
علم نان جان توست و نان تو را علم تن است
علم مر جان را چو تن را جان همی دروا کند
هوش مصنوعی: دانش مثل نان برای روح توست و نان تو نیز به واسطه بدن تو فراهم میشود. علم به جان انسان زندگی میبخشد، همانطور که جان باعث حرکت و حیات بدن میشود.
نان اگر مر تنت را با سرو بن همساز کرد
علم جانت را همیسر برتر از جوزا کند
هوش مصنوعی: اگر نان به گونهای باشد که بدنت را با قامت درخت سروساز کند، علم و دانشت نیز میتواند جانت را از نظر مقام و ارزش بالاتر از دیگران قرار دهد.
عدل کن با خویشتن تا سبزپوشی در بهشت
عدل ازیرا خاک را می سبز چون مینا کند
هوش مصنوعی: با خودت انصاف داشته باش تا در بهشت به رنگ سبز درآیی، زیرا خاک به لطف عدل و انصاف، مانند مینا سبز میشود.
آنچه ایزد کرد خواهد باتو آنجا روز عدل
با جهان گردون به وقت اعتدال اینجا کند
هوش مصنوعی: هر چه که خدا بخواهد، در آن روز قضاوت و عدل، در جهان با ثبات و به درستترین شکل انجام خواهد شد.
دشت دیباپوش کردهاست اعتدال روزگار
زان همی بر عدلت ایزد وعدهٔ دیبا کند
هوش مصنوعی: دشت را پوشانده است پارچهای نرم و زیبا، زیرا که روزگار در حالت اعتدال است. از این رو، خداوند به خاطر عدل و انصافش وعدهای به این زیبایی و صفا میدهد.
این نشانیها تو را بر وعدهٔ ایزد گواست
چرخ گردان این نشانیها ز بهر ما کند
هوش مصنوعی: این نشانهها دلیلی بر صدق وعدهٔ خداوند برای تو هستند. جهان گردان این نشانهها را بهخاطر ما ایجاد کرده است.
کار دنیا را همی همتای کار آن جهان
پیش ما اینجا چنین یزدان بی همتا کند
هوش مصنوعی: کارهای این دنیا با کارهای آن جهان همسان است؛ خداوند یکتا همینطور در برابر ما عمل میکند.
گر تو اندر چرخ گردان بنگری فعلش تو را،
گرچه جویا نیستی مر علم را، جویا کند
هوش مصنوعی: اگر تو در چرخ گردان به کارها و اعمالی که انجام میدهد نگاه کنی، حتی اگر به علم و دانش علاقهمند نباشی، علم خود به خود تو را جستجو خواهد کرد.
هر که مر دانائی دنیی بیابد گر به عقل
بنگرد، دنیا به فعل او را به دین دانا کند
هوش مصنوعی: هر کسی که در دنیای خود به دانایی دست یابد، اگر با عقل خود به دنیا بنگرد، اعمال او را به درک دین هدایت میکند.
نه سخن گفتن نباشد هرچه کان را نشنوی
این چنین در دل تصور مردم شیدا کند
هوش مصنوعی: اگر چیزی را نشنوی، نمیتوانی به آن فکر کنی یا آن را تصور کنی، حتی اگر همه دربارهاش صحبت کنند. این گفته به ما یادآوری میکند که شنیدن و آگاهی از موضوعات، نقش مهمی در ادراک و شناخت ما دارد.
عقل میگوید تو را بی بانگ و بی کام و زبان
کانچه دنیا میکند می داور دنیا کند
هوش مصنوعی: عقل میگوید که تو بدون نیاز به صدا و زبان، میتوانی درک کنی که هر آنچه در دنیا رخ میدهد، در واقع نتیجه اعمال خود دنیاست.
عقل گرد آن نگردد کو به جهل اندر جهان
فعل را نسبت به سوی گنبد خضرا کند
هوش مصنوعی: عقل به دور کسی نمیچرخد که در جهل زندگی کند و کارها را به گنبد سبز نسبت دهد.
خاک و آب و باد و آتش کان ندارد رنگ و بوی
نرگس و گل را چگونه رنگن و بویا کند
هوش مصنوعی: عناصر طبیعی مانند خاک، آب، باد و آتش هیچکدام رنگ و بوی گل و نرگس را ندارند؛ بنابراین چگونه میتوانند آنها را رنگین و معطر کنند؟
هر یکی از هر گل و میوه همی گوید تو را
کهش بدان صورت کسی دانا همی عمدا کند
هوش مصنوعی: هر گل و میوهای به خود میبالد و میگوید که زیبایی و خاصیتی دارد، همانطور که انسانهای دانا با آگاهی و هدفمند عمل میکنند.
سیم را گر به سر شد بر یک دگر آتش همی
چون هم آتش مر سرشته سنگ را ریزا کند
هوش مصنوعی: اگر سیم به سر برسد و بر روی یکدیگر بیفتد، آتش هم مانند آتش میتواند سنگ را به تکههای ریز تبدیل کند.
آب گاه اجزای خاکی را همی کلی کند
باز گه مر کل خاکی را همی اجزا کند
هوش مصنوعی: آب گاهی اجزای خاک را به هم میآورد و گاهی هم اجزای مختلف خاک را دوباره به صورت کلی در میآورد.
چون زکلش جزو سازد ریگ نرم آید ز سنگ
چون زجزوش کل سازد خاک را خارا کند
هوش مصنوعی: وقتی که از سنگ، دانههای ریز و نرم درست شود، به همین شکل از اجزای او خاکی سخت و محکم به وجود میآید.
قول مشک و آب و آتش را کجا دانا شود
جز کسی کو علم دین را جان و دل یکتا کند؟
هوش مصنوعی: فقط کسی که با تمام وجود به علم دین ایمان دارد و آن را در عمق قلبش احساس میکند، میتواند ماهیت و حقیقت مسائلی چون مشک، آب و آتش را درک کند.
ای پسر، بنگر به چشم دل در این زرین سپر
کو ز جابلقا سحرگه قصد جابلسا کند
هوش مصنوعی: ای پسر، با دلنگری به این سپر طلایی نگاه کن که در سپیدهدم، جابلقا را به قصد جابلسا ترک میکند.
روی صحرا را بپوشد حلقهٔ زربفت زرد
چون زشب گوئی که تیره روی زی صحرا کند
هوش مصنوعی: حلقهای از پارچه زرد و زربفت به مانند شب بر روی دشت گسترده شده، به طوری که گویی چهرهی تاریکی بر روی صحرا سایه افکنده است.
آب دریا را به صحرا بر پراگنده کند
از جلالت چون به دی مه قصد زی دریا کند
هوش مصنوعی: اگر جلال و عظمت تو بگذارد، آب دریا میتواند به بیابان نیز منتقل شود، همانطور که وقتی ماه در آسمان به دریا نظر کند، زیباییاش را به نمایش میگذارد.
از که مشرق چو طاووسی برآید بامداد
در که مغرب شبانگه خویشتن عنقا کند
هوش مصنوعی: هر صبحی که خورشید از سمت شرق طلوع میکند، مانند طاووسی به زیبایی ظاهر میشود، و در شب، در سمت غرب، پرندهای خاص و نادر خود را به نمایش میگذارد.
بی هنر گه مر یکی را ملکت دارا دهد
بی گنه خود باز قصد جان آن دارا کند
هوش مصنوعی: بیهنر، به کسی که بیگناه است، نمیتواند سلطنت و مقام بدهد، و خود او نیز بدون دلیل به فکر جان آن صاحب مقام خواهد بود.
ای پسر، دانی که هیچ آغاز بی انجام نیست؟
نیک بنگر گرچه نادان برتو می غوغا کند
هوش مصنوعی: ای پسر، میدانی که هیچ چیزی نیست که بدون نتیجه به پایان برسد؟ خوب توجه کن، حتی اگر نادانان در اطرافت سر و صدا کنند.
ای پسر، امروز را فرداست، پس غافل مباش
مر مرا از کار تو، پورا، همی سودا کند
هوش مصنوعی: ای پسر، امروز را فردا نیاور، پس از کارهای تو غافل مباش، مطمئن باش که او همواره در فکر توست.
از غم فردا هم امروز، ای پسر، بی غم شود
هر که در امروز روز اندیشه از فردا کند
هوش مصنوعی: ای پسر، کسی که در امروز به فکر فردا باشد، از غم امروز آزاد خواهد شد.
آنچه حجت می به دل بیند نبیند چشم تو
با درازای مر سخن را زین همی پهنا کند
هوش مصنوعی: آنچه را که دل میتواند درک کند، چشمان تو نمیتوانند ببینند. درازای سخن و مفهوم آن به این دلیل است که بزرگی و وسعت آن از دیدگاه تو فراتر است.

ناصرخسرو