قصیدهٔ شمارهٔ ۴۱
جهانا چون دگر شد حال و سانت؟
دگر گشتی چو دیگر شد زمانت!
زمانت نیست چیزی جز که حالت
چرا حالت شده است از دشمنانت؟
چو رخسار شمن پرگرد و زردست
همان چون بت ستانی بوستانت
عروسی پرنگار و نقش بودی
رخ از گلنار و از لاله دهانت
پر از چین زلف و، رخ پر نور گفتی
نشینندی مشاطه چینیانت
به چشمت کرد بدچشمی، همانا
ز چشم بد دگر شد حال و سانت
نشاند از حلهها بیبهر مهرت
بشست از نقشها باد خزانت
ز رومت کاروان آورد نوروز
ز فنصور آرد اکنون مهرگانت
ازین بر سودی و زان بر زیانی
برابر گشت سودت یا زیانت
ردای پرنیان گر می بدری
چرا منسوخ کردی پرنیانت؟
چو آتش خانه گر پرنور شد باز
کجا شد زندت و آن زند خوانت؟
هزیمت شد همانا خیل بلبل
ز بیم زنگیان بی زبانت
مرا از خواب نوشین دوش بجهاند
سحرگاهان یکی زین زنگیانت
اگر هیچم سوی تو حرمتی هست
یکی خاموش کن او را، به جانت
اگر مهمان توست این ناخوش آواز
مرا فریادرس زین میهمانت
چه گویمت، ای رسول هجر؟ گویم
«فغان ما را از این ناخوش فغانت
مرا از خان و مان بانگ تو افگند
که ویران باد یکسر خان و مانت
سیه کرد و گران روز غریبان
سیاهیی روی و آواز گرانت
به رفتن همچو بندی لنگ ازانی
که بند ایزدی بسته است رانت
نشان مدبریت این بس که هرگز
چو عباسی نشوئی طیلسانت
نجوئی جز فساد و شر، ازیرا
همیشه گرگ باشد میزبانت
ز من بگسل به فضل این آشنائی
نه بر من پاسبان کرد آسمانت
به تو در خیر و شری نیست بسته
ولیکن فال دارند این و آنت»
به بانگ بی گنه زاغ، ای برادر،
مگردان رنجه این خیره روانت
که بر تو دم شمرده است و ببسته
خدای کردگار غیب دانت
چو دانی بازدمهای شمرده
ندارد سود ازان پس آب و نانت
همه وام جهان بوده است بر تو
تن و اسباب و عمر و سوزیانت
گر او را وامها می باز خواهند
چرا چون زعفران گشت ارغوانت؟
تو را اندر جهان رستنی خواند
از ارکان کردگار کامرانت
زمانی اندرو می خاک خوردی
نبود آگه کس از نام و نشانت
گهی بدرود خوشهت ورزگاری
گهی بشکست شاخی باغبانت
وزانجا در جهان مردمت خواند
ز راه مام و باب مهربانت
به دل داد از شکوفه و برگ و میوه
عم و خال و تبار و دودمانت
درخت دینی و شاید که اکنون
گهر بارد زبان در فشانت
وزان پس کهت کدیور پاسبان بود
رسول مصطفی شد پاسبانت
اگر سوی تو بودی اختیارت
نگشتی هرگز این اندر گمانت
کنون سوی تو کردند اختیارت
از آن سو کش که میخواهی عنانت
یکی فرخنده گل گشتی که اکنون
همی فردوس شاید گلستانت
یکی میشی که اکنون می نشاید
مگر موسیّ پیغمبر شبانت
جهان رستنی گر نیک بودت
به آمد زان، جهان مردمانت
در این فانی اگر نیکی گزینی
از این فانی به آید جاودانت
اگر بر آسمان میرفت خواهی
از ایمان کن وز احسان نردبانت
قصیدهٔ شمارهٔ ۴۰: این تخت سخت گنبد گردان سرای ماستقصیدهٔ شمارهٔ ۴۲: ای خردمند نگه کن که جهان برگذر است
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
جهانا چون دگر شد حال و سانت؟
دگر گشتی چو دیگر شد زمانت!
هوش مصنوعی: چگونه میتوانی با حال و اوضاع جدید جهان خود را وفق دهی؟ وقتی زمان تغییر کرده، تو نیز باید به خاطر آن تغییر کنی.
زمانت نیست چیزی جز که حالت
چرا حالت شده است از دشمنانت؟
هوش مصنوعی: هیچ چیز از زمان تو وجود ندارد جز آنچه که باعث شده حالت اینگونه باشد؛ چرا حال تو اینگونه شده است به خاطر دشمنانت؟
چو رخسار شمن پرگرد و زردست
همان چون بت ستانی بوستانت
هوش مصنوعی: چهرهات مانند شمنها پراز پر و زردی است، همانند بتهایی که در باغ زیبایی تو را ستایش میکنند.
عروسی پرنگار و نقش بودی
رخ از گلنار و از لاله دهانت
هوش مصنوعی: چهرهات مانند عروسی پر از رنگ و نقش است و لبهایت شبیه به گل انار و لاله میباشد.
پر از چین زلف و، رخ پر نور گفتی
نشینندی مشاطه چینیانت
هوش مصنوعی: زلفهای چیندار و چهرهای درخشان دارد، گویی که آرایشگری آن را به زیبایی درست کرده است.
به چشمت کرد بدچشمی، همانا
ز چشم بد دگر شد حال و سانت
هوش مصنوعی: چشم تو به من بدی کرده و تأثیر آن موجب تغییر حالت و وضعیت من شده است.
نشاند از حلهها بیبهر مهرت
بشست از نقشها باد خزانت
هوش مصنوعی: باد بهاری با خود لباسهای زیبا را آورد و تصویرهای موجود را از بین برد، اما در این میان عشق تو را از من دور نگه داشت.
ز رومت کاروان آورد نوروز
ز فنصور آرد اکنون مهرگانت
هوش مصنوعی: از روم کاروانی به سوی ما میآید که با خود نوروز را به ارمغان میآورد و از فنصور، اکنون مهرگانت را میآورد.
ازین بر سودی و زان بر زیانی
برابر گشت سودت یا زیانت
هوش مصنوعی: سود و زیان تو از این سو و آن سو با هم برابر شدهاند، بنابراین نه کاملاً سود کردی و نه به طور کامل زیان دیدهای.
ردای پرنیان گر می بدری
چرا منسوخ کردی پرنیانت؟
هوش مصنوعی: اگر میتوانستی جلب توجه کنی و زیبایت را نشان دهی، چرا آن را کنار گذاشتی و از زیبایی خود فاصله گرفتی؟
چو آتش خانه گر پرنور شد باز
کجا شد زندت و آن زند خوانت؟
هوش مصنوعی: هنگامیکه آتش خانه بسیار درخشان و نورانی میشود، دیگر کجا رفتهای و کجاست آن زندانی که در آن هستی؟
هزیمت شد همانا خیل بلبل
ز بیم زنگیان بی زبانت
هوش مصنوعی: بلبلان به خاطر ترس از زنگیان بیزبان شکست خوردند و از هم پراکنده شدند.
مرا از خواب نوشین دوش بجهاند
سحرگاهان یکی زین زنگیانت
هوش مصنوعی: مرا در اوایل صبح از خواب شیرین شب گذشته بیدار کن، یکی از آن سیاهپوشان که هستند.
اگر هیچم سوی تو حرمتی هست
یکی خاموش کن او را، به جانت
هوش مصنوعی: اگر من هیچ ارزشی برای تو ندارم، فقط لطفاً او را که راجع به من صحبت میکند، خاموش کن، به خاطر جانت.
اگر مهمان توست این ناخوش آواز
مرا فریادرس زین میهمانت
هوش مصنوعی: اگر شخصی ناپسند و بیادبی مهمان تو شده است، تو میتوانی با کمک من و صدای من، شرایط را برای او بهبود ببخش.
چه گویمت، ای رسول هجر؟ گویم
«فغان ما را از این ناخوش فغانت
هوش مصنوعی: ای پیامآور جدایی، چه باید بگویم؟ میخواهم بگویم که نالههای ما را از این صدای ناخوشایندت بشنو.
مرا از خان و مان بانگ تو افگند
که ویران باد یکسر خان و مانت
هوش مصنوعی: صدای تو مرا از خانه و کاشانهام دور کرد و گفت که همه چیزت به یکباره نابود خواهد شد.
سیه کرد و گران روز غریبان
سیاهیی روی و آواز گرانت
هوش مصنوعی: روز غریبوارانی را تیره و سنگین کردی، با چهرهای تاریک و صدایی سنگین.
به رفتن همچو بندی لنگ ازانی
که بند ایزدی بسته است رانت
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که شخصی که به قید و بندهای الهی پایبند است، نمیتواند به راحتی از آنها رها شود. در واقع، اگر خود را به اصول و قواعدی که خداوند تعیین کرده است، متعهد بداند، نمیتواند به سادگی از آنها فاصله بگیرد. تشبیه بندی لنگ به نوعی اشاره به این دارد که رغم درخواست رهایی، در حقیقت این بندها باعث حرکت و تعادل فرد میشوند.
نشان مدبریت این بس که هرگز
چو عباسی نشوئی طیلسانت
هوش مصنوعی: نشان هوش و توانایی تو این است که هرگز به اندازه عباسی، تنگنظر و محدود نباشی.
نجوئی جز فساد و شر، ازیرا
همیشه گرگ باشد میزبانت
هوش مصنوعی: هرگز از کسی که همیشه در فساد و شر به سر میبرد، امیدی جز خیانت و بدی نداشته باش.
ز من بگسل به فضل این آشنائی
نه بر من پاسبان کرد آسمانت
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که از من جدا شو و به خاطر این آشنایی، دیگر بر من نگهبانی نکن که تو آسمانی از فضائل و خوبیها داری. به عبارتی، از من و ارتباطمان جدا شو، زیرا در این آشنایی نه تنها کمک نمیکنی، بلکه به من آسیبی هم نمیزنی.
به تو در خیر و شری نیست بسته
ولیکن فال دارند این و آنت»
هوش مصنوعی: تو هرگز به خوبی یا بدی من وابسته نیستی، اما دیگران تحت تأثیر من و تو قرار دارند.
به بانگ بی گنه زاغ، ای برادر،
مگردان رنجه این خیره روانت
هوش مصنوعی: ای برادر، به صدای بیگناه زاغ توجه نکن و خود را به دردسر نینداز.
که بر تو دم شمرده است و ببسته
خدای کردگار غیب دانت
هوش مصنوعی: خداوندی که علمش به غیب و نامرئیات میرسد، به تو فرصتی داده و زندگیات را به حساب آورده است.
چو دانی بازدمهای شمرده
ندارد سود ازان پس آب و نانت
هوش مصنوعی: وقتی که نفسهای شمارش شدهات را به دیگران میدانی، دیگر غذای تو ارزشی ندارد.
همه وام جهان بوده است بر تو
تن و اسباب و عمر و سوزیانت
هوش مصنوعی: تمام موجودی و دارایی تو شامل بدن، امکانات، عمر و هر آنچه که داری، در واقع وامهایی است که از جهان گرفتهای و باید در برابر آن مسئول باشید.
گر او را وامها می باز خواهند
چرا چون زعفران گشت ارغوانت؟
هوش مصنوعی: اگر او را وامها را بازپس نخواهند گرفت، پس چرا رنگش مانند زعفران به ارغوانی تغییر کرده است؟
تو را اندر جهان رستنی خواند
از ارکان کردگار کامرانت
هوش مصنوعی: در این دنیا، تو به عنوان موجودی ارزشمند و با فضیلت شناخته میشوی و از سوی خداوند در راه کامیابی و موفقیت قرار گرفتهای.
زمانی اندرو می خاک خوردی
نبود آگه کس از نام و نشانت
هوش مصنوعی: مدت زمانی دراز بر تو خاک نشسته بود و کسی از حال و احوال و نام تو خبر نداشت.
گهی بدرود خوشهت ورزگاری
گهی بشکست شاخی باغبانت
هوش مصنوعی: گاه باغبان خوشهای از میوهها را میچینند و گاه هم شاخهای باغ را میشکنند.
وزانجا در جهان مردمت خواند
ز راه مام و باب مهربانت
هوش مصنوعی: از آنجا در دنیا، مردم تو را میخوانند و به یاد پدر و مادر مهربانت میافتند.
به دل داد از شکوفه و برگ و میوه
عم و خال و تبار و دودمانت
هوش مصنوعی: او دل خود را به زیباییها و نعمتهای زندگی اهدا کرد، به شکوفهها، برگها و میوهها، به اهل و نژادت و ریشهات.
درخت دینی و شاید که اکنون
گهر بارد زبان در فشانت
هوش مصنوعی: درختی از ایمان و دین وجود دارد که ممکن است اکنون ثمراتی از کلمات و سخنان نیکو به بار آورد.
وزان پس کهت کدیور پاسبان بود
رسول مصطفی شد پاسبانت
هوش مصنوعی: پس از اینکه تو را کدیور (نگهبان) قرار داد، رسول خدا (محمد) نیز نگهبانت شد.
اگر سوی تو بودی اختیارت
نگشتی هرگز این اندر گمانت
هوش مصنوعی: اگر اختیار تو در دست من بود، هرگز چنین باوری در ذهنت شکل نمیگرفت.
کنون سوی تو کردند اختیارت
از آن سو کش که میخواهی عنانت
هوش مصنوعی: اکنون به سوی تو آمدند تا اختیارت و قضاوت را به دست خودت بسپارند، از آن طرف که میخواهی و میپسندی.
یکی فرخنده گل گشتی که اکنون
همی فردوس شاید گلستانت
هوش مصنوعی: تو به گلی خوشبو و زیبا تبدیل شدهای که اکنون شاید بهشتی برین برایت باشد و زندگیات را به گلستانی شاداب تبدیل کرده است.
یکی میشی که اکنون می نشاید
مگر موسیّ پیغمبر شبانت
هوش مصنوعی: همانطور که در این زمان دیگر کسی به اندازه موسی پیامبر نمیتواند با قاطعیت و قدرت سخن بگوید یا فکر کند، فردی نخواهد بود که بتواند مانند او تاثیرگذار باشد.
جهان رستنی گر نیک بودت
به آمد زان، جهان مردمانت
هوش مصنوعی: اگر دنیای تو خوب باشد، به خوبی و نیکی به سراغ تو میآید، که این دنیای انسانهاست.
در این فانی اگر نیکی گزینی
از این فانی به آید جاودانت
هوش مصنوعی: اگر در این جهان گذرا کار نیکویی انجام دهی، از همین دنیا میتوانی به چیزی جاودانه دست یابی.
اگر بر آسمان میرفت خواهی
از ایمان کن وز احسان نردبانت
هوش مصنوعی: اگر به آسمان میرفتی، میتوانستی از ایمان و نیکیات اوج بگیری و به موفقیتهای بزرگ دست یابی.