گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۸

شاخ شجر دهر غم و مشغله بار است
زیرا که بر این شاخ غم و مشغله بار است
آنک او چو من از مشغله و رنج حذر کرد
با شاخ جهان بیهده شورید نیارست
با شاخ تو ای دهر و به درگاه تو اندر
ما را به همه عمر نه کار است و نه بار است
چون بار من، ای سفله، فگندی ز خر خویش
اندر خر من چونکه نگوئیت چه بار است؟
کردار تو را هیچ نه اصل است و نه مایه
گفتار تو را هیچ نه پود است و نه تار است
احسان و وفای تو به حدی است بس اندک
لیکن حسد و مگر تو بی‌حد و کنار است
صندوقچهٔ عدل تو مانده است به طرطوس
دستارچهٔ جور تو در پیش کنار است
نشگفت که من زیر تو بی‌خواب و قرارم
هر گه که نه خواب است تو را و نه قرار است
پیچیده به مسکین تن من در به شب و روز
همواره ستمگاره و خونخواره دو مار است
ای تن به یقین دان که تو را عاقبت کار
چون گرد تو پیچیده دو مار است دماراست
ناچار از اینجات برد آنکه بیاورد
این نیست سرای تو که این راه‌گذار است
بنگر که به چشمت شکم مادر، پورا،
امروز در این عالم چون ناخوش و خوار است
اینجا بنمانی چو در آنجای نماندی
تقدیر قیاسی‌ت بدینجای به‌کار است
گر نیست به غم جان تو بر رفتن از آنجا
از رفتن ازین جای چرا دلت فگار است
ای مانده در این راه‌گذر، راحله‌ای ساز
از علم و ز پرهیز که راهت به قفار است
تو خفته و پشتت ز بزه گشته گران‌بار
با بار گران خفتن از اخلاق حمار است
بی‌هیچ گنه چونکه ببستندت ازین سان
بی‌هیچ گنه بند کشیدن دشوار است
بر هر که گنه کرد یکی بند نهادند
بی هیچ گنه چونکه تو را بند چهار است؟
پربند حصاری است روان تنت روان را
در بند و حصاری تو، ازین کار تو زار است
گر بند و حصار از قبل دشمن باید
چون دشمن تو با تو در این بند و حصار است؟
این کالبد جاهل‌ِ خوش‌خوار‌ِ تو گرگی است
وین جان خردمند یکی میش نزار است
گوی از همه مردان خرد جمله ربودی
گر میش نزار تو بر این گرگ سوار است
تن چاکر جان است مرو از پسش ایراک
رفتن به مراد و سپس‌ِ چاکر عار است
دستارت نیاید ز نوار ای پسر ایراک
هرچند پر از نقش نوار است نوار است
جان تو درختی است خرد بار و سخن برگ
وین تیره‌جسد لیف درشت و خس و خار است
نی‌نی که تو بر اشتر تن شهره سواری
و اندر ره تو جوی و جر و بیشه و غار است
زین اشتر بی‌باک و مهارش به حذر باش
زیرا که شتر مست و بر او مار مهار است
باز خردت هست، بدو فضل و ادب گیر
مر باز خرد را ادب و فضل شکار است
پرهیز کن از جهل به آموختن ایراک
جهل است مثَل عورت و پرهیز‌، اِزار است
در سایهٔ دین رو که جهان تافته ریگ است
با شمع خرد باش که عالم شب تار است
بشکن به سر بی‌خردان در به سخن جهل
زیرا که سخن آب خوش و جهل خمار است
بر علم تو حق است گزاریدن حکمت
بگزار حق علم گرت دست گزار است
مر شاخ خرد را سخن حکمت برگ است
دریای سخن را سخن پند بخار است
ای گشته دل تو سیه از گرد جهالت
با این دل چون قار تو را جای وقار است؟
چون قار سیه نیست دل ما و پر از گرد
گرچه دل چون قار تو پر گرد و غبار است
خرما و ترنج و بهی و گوز بسی هست
زین سبز درختان، نه همه بید و چنار است
آن سر که به زیر کله و از بر تخت است
در مرتبه دور است از آن سر که به دار است
اندر خور افسر شود از علم به تعلیم
آن سر که ز بس جهل سزاوار فسار است
بیهوده و دشنام مگردان به زبان بر
کاین هر دو ز تو یار تو را زشت نثار است
دشنام دهی باز دهندت ز پی آنک
دشنام مثل چون درم دیر مدار است
دم بر تو شمرده‌است خداوند ازیراک
فرداش به هر دم زدنی با تو شمار است
یارت ز خرد باید و طاعت به سوی آنک
او را نه عدیل است و نه فرزند و نه یار است
اندر حرم آی، ای پسر، ایراک نمازی
کان را به حرم در کند از مزد هزار است
بشناس حرم را که هم اینجا به در توست
با بادیه و ریگ و مغیلانت چه کار است؟
کم بیش نباشد سخن حجت هرگز
زیرا سخنش پاک‌تر از زر عیار است
زر چون به عیار آمد کم بیش نگیرد
کم بیش شود زری کان با غش و بار است

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شاخ شجر دهر غم و مشغله بار است
زیرا که بر این شاخ غم و مشغله بار است
هوش مصنوعی: شاخ درخت زمان پر از غم و مشغله است، زیرا که بر این شاخ، بار سنگین غم و مشغله وجود دارد.
آنک او چو من از مشغله و رنج حذر کرد
با شاخ جهان بیهده شورید نیارست
هوش مصنوعی: او نیز مانند من از دغدغه‌ها و سختی‌ها فاصله گرفت و بی‌دلیل به شاخ و برگ دنیا شتابان کشیده شد، اما نتوانست تحمل کند.
با شاخ تو ای دهر و به درگاه تو اندر
ما را به همه عمر نه کار است و نه بار است
هوش مصنوعی: ای زمانه، در کنار تو و در آستان تو، ما در تمام عمر نه فعالیتی داریم و نه فشاری را تحمّل می‌کنیم.
چون بار من، ای سفله، فگندی ز خر خویش
اندر خر من چونکه نگوئیت چه بار است؟
هوش مصنوعی: ای آدم پست، وقتی که بار من را از دوش خران خودت می‌ریزی، چرا نمی‌گویی آن بار چیست؟
کردار تو را هیچ نه اصل است و نه مایه
گفتار تو را هیچ نه پود است و نه تار است
هوش مصنوعی: اعمال تو نه پایه‌ای دارد و نه مبنایی، سخنان تو نیز نه اساس محکمی دارد و نه ساختاری واقعی.
احسان و وفای تو به حدی است بس اندک
لیکن حسد و مگر تو بی‌حد و کنار است
هوش مصنوعی: مهربانی و وفاداری تو به قدری کم است که ناباوری می‌آورد، اما حسادت تو بی‌پایان و بی‌نهایت به نظر می‌رسد.
صندوقچهٔ عدل تو مانده است به طرطوس
دستارچهٔ جور تو در پیش کنار است
هوش مصنوعی: صندوقچه‌ای از عدالت تو همچنان در طرطوس باقی مانده و دستمالی که نشانهٔ نابرابری توست، در کناری قرار دارد.
نشگفت که من زیر تو بی‌خواب و قرارم
هر گه که نه خواب است تو را و نه قرار است
هوش مصنوعی: زمانی که تو آرامش و خواب نداری، طبیعی است که من هم زیر سایه تو نتوانم آرامش و خواب داشته باشم.
پیچیده به مسکین تن من در به شب و روز
همواره ستمگاره و خونخواره دو مار است
هوش مصنوعی: در روز و شب، زندگی من تحت فشار و ظلم قرار دارد، گویی دو مار به دور من پیچیده‌اند و هیچ آرامشی برایم نیست.
ای تن به یقین دان که تو را عاقبت کار
چون گرد تو پیچیده دو مار است دماراست
هوش مصنوعی: ای بدن، به طور قطع بدان که سرنوشت تو در پایان کار، مانند دو مار است که دور تو حلقه زده‌اند و به شدت تهدیدت می‌کنند.
ناچار از اینجات برد آنکه بیاورد
این نیست سرای تو که این راه‌گذار است
هوش مصنوعی: کس دیگری تو را به اینجا آورد و حالا که رفته، تو در این مکان نیستی. اینجا فقط یک گذرگاه است و جای اصلی تو نیست.
بنگر که به چشمت شکم مادر، پورا،
امروز در این عالم چون ناخوش و خوار است
هوش مصنوعی: به چشمانت نگاه کن و ببین که امروز در این دنیا، فرزند شکم مادر چقدر بی‌ارزش و خوار است.
اینجا بنمانی چو در آنجای نماندی
تقدیر قیاسی‌ت بدینجای به‌کار است
هوش مصنوعی: اگر در اینجا بمانی مثل جایی که قبلاً نمانده‌ای، سرنوشت تو باید به اینجا مربوط باشد.
گر نیست به غم جان تو بر رفتن از آنجا
از رفتن ازین جای چرا دلت فگار است
هوش مصنوعی: اگر غمت به قدر جانت مهم نیست، پس چرا از رفتن از اینجا ناراحت و دلشکسته‌ای؟
ای مانده در این راه‌گذر، راحله‌ای ساز
از علم و ز پرهیز که راهت به قفار است
هوش مصنوعی: ای آنکه در این مسیر طولانی ایستاده‌ای، با دانش و دوری از گناه، تو را به راهی سخت و بی‌راه هدایت کن.
تو خفته و پشتت ز بزه گشته گران‌بار
با بار گران خفتن از اخلاق حمار است
هوش مصنوعی: تو در خواب هستی و پشتت سنگین شده است. خوابیدن با بار سنگین نشانه‌ای از رفتار و خصیصه‌های الاغ است.
بی‌هیچ گنه چونکه ببستندت ازین سان
بی‌هیچ گنه بند کشیدن دشوار است
هوش مصنوعی: اگر بدون هیچ خطا و گناهی به چنین وضعیتی دچار شوی، رهایی از این قید و بند بسیار سخت خواهد بود.
بر هر که گنه کرد یکی بند نهادند
بی هیچ گنه چونکه تو را بند چهار است؟
هوش مصنوعی: هر کسی که مرتکب گناهی شده، به یک بند گرفتار می‌شود، اما تو که گناهی نکرده‌ای، چرا چهار بند به تو بسته‌اند؟
پربند حصاری است روان تنت روان را
در بند و حصاری تو، ازین کار تو زار است
هوش مصنوعی: جان تو مانند یک روان است که در قید و بند جسم تو گرفتار شده و این وضعیت برای تو در عذاب و سختی است.
گر بند و حصار از قبل دشمن باید
چون دشمن تو با تو در این بند و حصار است؟
هوش مصنوعی: اگر قرار است که خود را در برابر دشمن محافظت کنی، پس چرا باید به خاطر او خود را در قید و بند قرار دهی، وقتی که او نیز در همین قید و بند با توست؟
این کالبد جاهل‌ِ خوش‌خوار‌ِ تو گرگی است
وین جان خردمند یکی میش نزار است
هوش مصنوعی: این بدن نادان و پرخوری که تو داری، شبیه گرگ است و آن روح دانای تو مانند یک بره ضعیف و ناتوان است.
گوی از همه مردان خرد جمله ربودی
گر میش نزار تو بر این گرگ سوار است
هوش مصنوعی: اگر تو بر اسب نازک و ضعیفی سوار شوی، به راحتی از پس همه مردان باهوش برمی‌آیی.
تن چاکر جان است مرو از پسش ایراک
رفتن به مراد و سپس‌ِ چاکر عار است
هوش مصنوعی: بدن خدمتگزار روح است، پس ای انسان، از آن دور نشو. سفر به ایراک برای رسیدن به خواسته‌ها، پس از خدمت به روح، شرم‌آور است.
دستارت نیاید ز نوار ای پسر ایراک
هرچند پر از نقش نوار است نوار است
هوش مصنوعی: ای پسر ایراک، فراموش نکن که اگرچه نوار پر از نقش و طراحی است، اما نمی‌تواند دست تو را بگیرد و تو را به جلو ببرد.
جان تو درختی است خرد بار و سخن برگ
وین تیره‌جسد لیف درشت و خس و خار است
هوش مصنوعی: روح تو مثل درختی است که آگاهی و علم را در خود دارد و کلام تو مانند برگ‌های آن درخت است. اما این جسم خشن و زمینی تو شبیه به ساقه‌های زبر و علف‌های بی‌ارزش است.
نی‌نی که تو بر اشتر تن شهره سواری
و اندر ره تو جوی و جر و بیشه و غار است
جَرّ: دامن کوه.
زین اشتر بی‌باک و مهارش به حذر باش
زیرا که شتر مست و بر او مار مهار است
هوش مصنوعی: از این شتر بی‌پروا و بی‌مهار دوری کن، زیرا شتری که مست است، بر رویش مار به جای مهار است.
باز خردت هست، بدو فضل و ادب گیر
مر باز خرد را ادب و فضل شکار است
هوش مصنوعی: عقل و درایت تو همچنان برقرار است، پس از علم و ادب بهره‌مند شو. چرا که عقل و درایت نیازمند ادب و علم هستند تا به بهترین شکل عمل کنند.
پرهیز کن از جهل به آموختن ایراک
جهل است مثَل عورت و پرهیز‌، اِزار است
هوش مصنوعی: از نادانی دوری کن و به یادگیری مشغول باش. جهل شبیه به لباس ناپسند است که باید از آن خود را دور نگه‌داریم.
در سایهٔ دین رو که جهان تافته ریگ است
با شمع خرد باش که عالم شب تار است
هوش مصنوعی: در دنیای پر از مشکلات و تیره‌روزی، جایی برای آرامش و هدایت معنوی وجود دارد. با درک و دانایی، می‌توان بر تاریکی‌ها غلبه کرد و به راه روشنی دست یافت.
بشکن به سر بی‌خردان در به سخن جهل
زیرا که سخن آب خوش و جهل خمار است
هوش مصنوعی: بی‌خردان را با کلمات نادرست و نادانی خود بی‌چاره نکن، چون سخن درست مانند آب زلال است و جهل مانند حالتی گیجی و سرمستی می‌باشد.
بر علم تو حق است گزاریدن حکمت
بگزار حق علم گرت دست گزار است
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بر علم و دانایی تو واجب است که حکمت را بر آن بنا کنی، و اگر دستت بر علم می‌رود، باید به حق آن احترام بگزاری.
مر شاخ خرد را سخن حکمت برگ است
دریای سخن را سخن پند بخار است
هوش مصنوعی: دانش و خرد مانند درختی است که سخن حکمت همچون برگ‌های آن می‌باشد. در عین حال، دریا نیز به سخن شبیه است که پند و نصیحت در آن به صورت بخار وجود دارد.
ای گشته دل تو سیه از گرد جهالت
با این دل چون قار تو را جای وقار است؟
هوش مصنوعی: ای دل تو که به خاطر جهل و نادانی سیاه و غمگینی، با این دل چه شده است که جایی برای آرامش و وقار ندارد؟
چون قار سیه نیست دل ما و پر از گرد
گرچه دل چون قار تو پر گرد و غبار است
هوش مصنوعی: دل ما مانند قار سیاه نیست و پر از غبار است، هرچند که دل تو نیز پر از گرد و غبار است.
خرما و ترنج و بهی و گوز بسی هست
زین سبز درختان، نه همه بید و چنار است
بهی‌: امرود‌، گلابی‌.    گوز: (بر وزن حوض) گردکان، گردو.
آن سر که به زیر کله و از بر تخت است
در مرتبه دور است از آن سر که به دار است
هوش مصنوعی: سر که بر تخت قرار دارد و در جایگاه بالا است، از سرهایی که در دار (دار آویخته) قرار دارند، دور است. این دو مقام و وضعیت به شدت با یکدیگر متفاوتند.
اندر خور افسر شود از علم به تعلیم
آن سر که ز بس جهل سزاوار فسار است
فسار‌: مخفف افسار.
بیهوده و دشنام مگردان به زبان بر
کاین هر دو ز تو یار تو را زشت نثار است
هوش مصنوعی: هرگز بیهوده و بی‌دلیل به کسی دشنام نده، زیرا این کار فقط به خودت برمی‌گردد و تو را در نظر دیگران زشت و ناپسند می‌سازد.
دشنام دهی باز دهندت ز پی آنک
دشنام مثل چون درم دیر مدار است
هوش مصنوعی: اگر تو به کسی فحش بدهی، انتظار داشته باش که او هم تلافی کند؛ زیرا فحش دادن اثرش مانند پول نقد است که دیر از بین نمی‌رود.
دم بر تو شمرده‌است خداوند ازیراک
فرداش به هر دم زدنی با تو شمار است
هوش مصنوعی: خداوند شمارش زندگی‌ات را به دقت نگه‌داشته و هر لحظه‌ای که می‌گذرد، با تو در ارتباط است.
یارت ز خرد باید و طاعت به سوی آنک
او را نه عدیل است و نه فرزند و نه یار است
هوش مصنوعی: دوستت را باید از روی خرد و عقل انتخاب کنی و باید به سوی کسی بروی که هیچ کس مانند او نیست و نه فرزندی دارد و نه یاری.
اندر حرم آی، ای پسر، ایراک نمازی
کان را به حرم در کند از مزد هزار است
هوش مصنوعی: به خانه خدا وارد شو، پسر! نمازی که در این مکان به جا می‌آید، اجر و پاداشش از هزار نماز در جاهای دیگر بیشتر است.
بشناس حرم را که هم اینجا به در توست
با بادیه و ریگ و مغیلانت چه کار است؟
هوش مصنوعی: به دقت درکی از محل مقدس خود پیدا کن، زیرا اینجا خود درِ این مکان است و نیازی به بیابان و شن و موانع دیگر نداری.
کم بیش نباشد سخن حجت هرگز
زیرا سخنش پاک‌تر از زر عیار است
هوش مصنوعی: سخن باید همیشه با اعتبار باشد و هیچ‌گاه نباید دچار کم‌وکاستی شود، زیرا سخن او از طلا نیز خالص‌تر و ارزشمندتر است.
زر چون به عیار آمد کم بیش نگیرد
کم بیش شود زری کان با غش و بار است
بار‌: در اینجا یعنی غش و ناخالصی‌یی که در زر و زعفران و ... وارد می‌کنند.

حاشیه ها

1394/04/28 19:06
ر غلامی

با سلام در سه بیت مانده به آخر نوشته شده "کان را به حرم در کند" که صحیح آن "کان را به حرم در کنی" است.