گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷

باز جهان تیز پر و خلق شکار است
باز جهان را جز از شکار چه کار است؟
نیست جهان خوار سوی ما، ز چه معنی
خوردن ما سوی باز او خوش و خوار است؟
قافله هرگز نخورد و راه نزد باز
باز جهان ره زن است و قافله‌خوار است
صحبت دنیا مرا نشاید ازیراک
صحبت او اصل ننگ و مایهٔ عار است
صحبت دنیا به سوی عاقل و هشیار
صحبت دیوار پر ز نقش و نگار است
کار جهان همچو کار بی‌هش مستان
یکسره ناخوب و پر ز عیب و عوار است
لاجرم از خلق جز که مست و خسان را
بر در این مست بر، نه جاه و نه بار است
سوی جهان بار مر تو راست ازیراک
معده‌ت پر خمر و مغز پر ز خمار است
جانت شش ماه پر ز مهر خزان است
شش مه ازان پس پر از نشاط بهار است
تا به عصیر و به سبزه شاد نباشی!
خوردن و رفتن به سبزه کار حمار است
غره چرا گشته‌ای به مکر زمانه
گر نه دماغت پر از فساد و بخار است
دستهٔ گل گر تو را دهد تو چنان دانک
دستهٔ گل نیست آن، که پشتهٔ خار است
میوهٔ او را نه هیچ بوی و نه رنگ است
جامهٔ او را نه هیچ پود و نه تار است
روی امیدت به زیر گرد نمیدی است
گرت گمان است کاین سرای قرار است
روی نیارم سوی جهان که بیارم
کاین به سوی من بتر ز گرسنه مار است
هر که بدانست خوی او ز حکیمان
همره این مار صعب رفت نیار است
رهبری از وی مدار چشم که دیو است
میوهٔ خوش زو طمع مکن که چنار است
بهرهٔ تو زین زمانه روز گذاری است
بس کن ازو این قدر که با تو شمار است
جان عزیز تو بر تو وام خدای است
وام خدای است بر تو، کار تو زار است
جز به همان جان گزارده نشود وام
گرت چه بسیار مال و دست گزار است
این رمه مر گرگ مرگ راست همه پاک
آنکه چون دنبه است و آنکه خشک و نزار است
مانده به چنگال گرگ مرگ شکاری
گرچه تو را شیر مرغزار شکار است
گر تو از این گرگ دردمند و فگاری
جز تو بسی نیز دردمند و فگار است
ای شده غره به مال و ملک و جوانی
هیچ بدینها تو را نه جای فخار است
فخر به خوبی و زر و سیم زنان راست
فخر من و تو به علم و رای و وقار است
چونکه به من ننگری ز کبر و سیاست؟
من چه کنم گر تو را ضیاع و عقار است؟
من شرف و فخر آل خویش و تبارم
گر دگری را شرف به آل و تبار است
آنکه بود بر سخن سوار، سوار اوست
آن که نه سوار است کو بر اسپ سوار است
شهره درختی است شعر من که خرد را
نکته و معنی برو شکوفه و بار است
علم عروض از قیاس بسته حصاری است
نفس سخن گوی من کلید حصار است
مرکب شعر و هیون علم و ادب را
طبع سخن سنج من عنان و مهار است
تا سخنم مدح خاندان رسول است
نابغه طبع مرا متابع و یار است
خیل سخن را رهی و بندهٔ من کرد
آنکه ز یزدان به علم و عدل مشار است
مشتری اندر نمازگاه مر او را
پیش رو و، جبرئیل غاشیه‌دار است
طلعت «مستنصر از خدای» جهان را
ماه منیر است و، این جهان شب تار است
روح قدس را ز فخر روزی صد راه
گرد درو مجلسش مجال و مدار است
قیصر رومی به قصر مشرف او در
روز مظالم ز بندگان صغار است
خلق شمارند و او هزار ازیراک
هر چه شمار است جمله زیر هزار است
رایت او روز جنگ شهره درختی است
کش ظفر و فتح برگ‌ها و ثمار است
مرکب او را چو روی سوی عدو کرد
نصرت و فتح از خدای عرش نثار است
خون عدو را چو خویش بدو داد
دیگ در قصر او بزرگ طغار است
پیش عدوخوار ذوالفقار خداوند
شخص عدو روز گیر و دار خیار است
تا ننهد سر به خط طاعت او بر
ناصبی شوم را سر از در دار است
ناصبی شوم را به مغز سر اندر
حکمت حجت بخار و دود شخار است
نیست سر پر فساد ناصبی شوم
از در این شعر، بل سزای فسار است

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

باز جهان تیز پر و خلق شکار است
باز جهان را جز از شکار چه کار است؟
هوش مصنوعی: دوباره دنیا پر از جنب و جوش و فعالیت است و انسان‌ها در حال شکار کردن هستند. به جز شکار کردن، دنیا برای آدم‌ها چه کار دیگری دارد؟
نیست جهان خوار سوی ما، ز چه معنی
خوردن ما سوی باز او خوش و خوار است؟
هوش مصنوعی: جهان در دستان ما نیست، پس چرا باید خوشی و لذت ما از خوردن و داشتن به او وابسته باشد؟
قافله هرگز نخورد و راه نزد باز
باز جهان ره زن است و قافله‌خوار است
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که سفر و پیشرفت در زندگی همیشه ادامه دارد و هیچ گاه متوقف نمی‌شود. هر کسی که در راهی قدم می‌گذارد، باید همواره به حرکت و تلاش خود ادامه دهد، زیرا جهان پر از آدم‌هایی است که در حال تلاش و حرکت هستند.
صحبت دنیا مرا نشاید ازیراک
صحبت او اصل ننگ و مایهٔ عار است
هوش مصنوعی: گفتگو دربارهٔ دنیا برای من مناسب نیست، زیرا صحبت از او نه تنها بی‌معنا بلکه مایهٔ شرم و خجالت است.
صحبت دنیا به سوی عاقل و هشیار
صحبت دیوار پر ز نقش و نگار است
هوش مصنوعی: صحبت دنیا برای انسان‌های عاقل و باهوش مانند گفت‌وگویی است که با دیواری پر از نقش و نگار انجام می‌شود؛ یعنی گفت‌وگویی ظاهری و پر از زرق و برق که در واقع فاقد عمق و معنی واقعی است.
کار جهان همچو کار بی‌هش مستان
یکسره ناخوب و پر ز عیب و عوار است
هوش مصنوعی: کارهای دنیا مانند کارهای افرادی است که در حالت غفلت و مستی به سر می‌برند، کاملاً نامناسب و پر از نقص و خرابکاری است.
لاجرم از خلق جز که مست و خسان را
بر در این مست بر، نه جاه و نه بار است
هوش مصنوعی: بنابراین، از مردم جز برای مست‌ها و بی‌چاره‌ها، در این میکده چیزی یافت نمی‌شود؛ نه مقام مهمی وجود دارد و نه ثروتی.
سوی جهان بار مر تو راست ازیراک
معده‌ت پر خمر و مغز پر ز خمار است
هوش مصنوعی: به سوی دنیا، تو باری از خود داری، چون دل و ذهن‌ات پر از شوق و سرخوشی است.
جانت شش ماه پر ز مهر خزان است
شش مه ازان پس پر از نشاط بهار است
هوش مصنوعی: روح تو در مدت شش ماه پر از عشق و محبت پاییز است و بعد از آن مدت، شش ماه دیگر پر از شادی و نشاط بهار خواهد بود.
تا به عصیر و به سبزه شاد نباشی!
خوردن و رفتن به سبزه کار حمار است
هوش مصنوعی: تا وقتی که در زندگی شادابی و نشاط نداشته باشی، صرفاً خوردن و گذراندن وقت در طبیعت، مشابه به رفتار یک الاغ خواهد بود.
غره چرا گشته‌ای به مکر زمانه
گر نه دماغت پر از فساد و بخار است
هوش مصنوعی: چرا به فریب و نیرنگ روزگار دچار شده‌ای؟ آیا نمی‌دانی که ذهنت پر از افکار نادرست و مشکلات است؟
دستهٔ گل گر تو را دهد تو چنان دانک
دستهٔ گل نیست آن، که پشتهٔ خار است
هوش مصنوعی: اگر به تو دسته گلی هدیه دهند، بدان که این دسته گل نیست، بلکه مانند توده‌ای از خار است.
میوهٔ او را نه هیچ بوی و نه رنگ است
جامهٔ او را نه هیچ پود و نه تار است
هوش مصنوعی: میوهٔ او نه بویی دارد و نه رنگی، لباسش نیز نه از هیچ رشته‌ای بافته شده و نه از تار.
روی امیدت به زیر گرد نمیدی است
گرت گمان است کاین سرای قرار است
هوش مصنوعی: اگر به امید خود تکیه کنی، نباید آن را زیر گرد و غبار فراموشی قرار دهی، زیرا اگر گمان کنی که این دنیا مکانی ثابت و پایدار است، اشتباه کرده‌ای.
روی نیارم سوی جهان که بیارم
کاین به سوی من بتر ز گرسنه مار است
هوش مصنوعی: من به دنیای مادی روی نمی‌آورم، زیرا این دنیا به اندازه‌ای بی‌ارزش است که همچون گرسنه‌ای است که به مار تبدیل شده و خطرناک است.
هر که بدانست خوی او ز حکیمان
همره این مار صعب رفت نیار است
هوش مصنوعی: هر کس که حکمت و دانایی خود را بشناسد و با خود به راستی رفتار کند، به آسانی می‌تواند از مشکلات و دشواری‌ها عبور کند و نیازی به کمک دیگران نخواهد داشت.
رهبری از وی مدار چشم که دیو است
میوهٔ خوش زو طمع مکن که چنار است
هوش مصنوعی: به کسی که نشان رهبری و قدرت دارد، اعتماد نکن که او در واقع دیو و مضر است. به ظاهر زیبا و خوشایند او فریب نخور، چون در باطن مانند چنار، که ظاهری دل‌فریب ولی بی‌خاصیت دارد، هیچ برکتی نخواهد داشت.
بهرهٔ تو زین زمانه روز گذاری است
بس کن ازو این قدر که با تو شمار است
هوش مصنوعی: زندگی تو در این دنیا روزهایی است که می‌گذرد، بس کن و از آنچه برای تو مقدر شده است، راضی باش.
جان عزیز تو بر تو وام خدای است
وام خدای است بر تو، کار تو زار است
هوش مصنوعی: جان عزیز تو در حقیقت به خدا وام داده شده است و این وام به تو تعلق دارد. بنابراین، وضعیت تو در زندگی نگران‌کننده و سخت است.
جز به همان جان گزارده نشود وام
گرت چه بسیار مال و دست گزار است
هوش مصنوعی: تنها با جان فشانی می‌توان به هدف رسید، حتی اگر ثروت و امکانات زیادی در دست داشته باشی.
این رمه مر گرگ مرگ راست همه پاک
آنکه چون دنبه است و آنکه خشک و نزار است
هوش مصنوعی: این دسته از گوسفندها به گرگ مرگ واگذار شده‌اند، زیرا کسی که سالم و چاق است در امان است و آنکه ضعیف و خشک است در خطر است.
مانده به چنگال گرگ مرگ شکاری
گرچه تو را شیر مرغزار شکار است
هوش مصنوعی: هرچند که تو در دل طبیعت قدرت و شکوه داری، اما در نهایت به چنگال مرگ گرفتار خواهی شد و هیچ‌کدام از این قدرت‌ها از تو محافظت نمی‌کند.
گر تو از این گرگ دردمند و فگاری
جز تو بسی نیز دردمند و فگار است
هوش مصنوعی: اگر تو از این گرگ رنجور و زخمی چیزی جز خودت نیستی که در رنج و درد است، باید بدان که افراد دیگری نیز در همین حال به سر می‌برند و دچار درد و رنج هستند.
ای شده غره به مال و ملک و جوانی
هیچ بدینها تو را نه جای فخار است
هوش مصنوعی: ای کسی که به ثروت، قدرت و جوانی‌ات مغروری، بدان که هیچ‌یک از این‌ها به تو افتخاری نمی‌دهد.
فخر به خوبی و زر و سیم زنان راست
فخر من و تو به علم و رای و وقار است
هوش مصنوعی: افتخار به زیبایی و ثروت زنان نیست، بلکه افتخار واقعی ما به دانش، فکر و وقار ماست.
چونکه به من ننگری ز کبر و سیاست؟
من چه کنم گر تو را ضیاع و عقار است؟
هوش مصنوعی: وقتی به من توجه نمی‌کنی به خاطر غرور و سیاستت، من چه کار می‌توانم بکنم وقتی تو زمین و املاک داری؟
من شرف و فخر آل خویش و تبارم
گر دگری را شرف به آل و تبار است
هوش مصنوعی: من به افتخار و ارزش خانواده و نَسَب خود می‌بالم، اگر کسی دیگر هم به خانواده و نَسَب خود افتخار کند.
آنکه بود بر سخن سوار، سوار اوست
آن که نه سوار است کو بر اسپ سوار است
هوش مصنوعی: کسی که به خوبی بر گفتار تسلط داشته باشد، در واقع خود را بر افکار و احساسات دیگران سوار کرده است. در مقابل، فردی که فقط به ظاهر سوار بر اسب است، در حقیقت تسلطی بر خود و مهارت‌هایش ندارد.
شهره درختی است شعر من که خرد را
نکته و معنی برو شکوفه و بار است
هوش مصنوعی: شعر من مانند درختی مشهور است که خرد و اندیشه در آن به صورت شکوفه و ثمر خود را نمایان می‌کند.
علم عروض از قیاس بسته حصاری است
نفس سخن گوی من کلید حصار است
هوش مصنوعی: علم عروض، که به اندازه‌گیری و قالب‌بندی شعر می‌پردازد، به مانند حصاری است که کلام و سخن را محدود می‌کند. در این میان، نفس و روح سخن‌سرای من، به عنوان کلید این حصار عمل می‌کند و راهی برای آزاد کردن کلام از این محدودیت‌ها می‌سازد.
مرکب شعر و هیون علم و ادب را
طبع سخن سنج من عنان و مهار است
هوش مصنوعی: من با استعداد و توانایی‌ام در شعر و علم و ادب، مانند راندن یک اسب تندرو عکس‌ها و مفاهیم را کنترل و هدایت می‌کنم.
تا سخنم مدح خاندان رسول است
نابغه طبع مرا متابع و یار است
هوش مصنوعی: سخن من درباره ستایش خاندان پیامبر است و استعداد من در این مسیر همراه و یاری وفادار دارد.
خیل سخن را رهی و بندهٔ من کرد
آنکه ز یزدان به علم و عدل مشار است
هوش مصنوعی: شخصی که به علم و عدالت الهی آگاه است، توانسته است سخنانی پر معنا و با ارزش را ایجاد کند و به دیگران راهنمایی کند.
مشتری اندر نمازگاه مر او را
پیش رو و، جبرئیل غاشیه‌دار است
هوش مصنوعی: مشتری در جایگاه نماز ایستاده و جبرئیل در کنار اوست.
طلعت «مستنصر از خدای» جهان را
ماه منیر است و، این جهان شب تار است
هوش مصنوعی: چهره «مستنصر از خدای» در واقع مانند ماهی درخشان است که جهانی که در آن هستیم، همچون شب تاریک به نظر می‌رسد.
روح قدس را ز فخر روزی صد راه
گرد درو مجلسش مجال و مدار است
هوش مصنوعی: روح قدس، به خاطر عظمت و بزرگی‌اش، در روزی که صدها راه و مسیر برای نزدیک شدن به او وجود دارد، در جمع ما حضور دارد و مجالس ما به دور او گرد هم می‌آیند.
قیصر رومی به قصر مشرف او در
روز مظالم ز بندگان صغار است
هوش مصنوعی: در روزهایی که ظلم و ستم بر بندگان کوچک می‌شود، قیصر رومی به قصر خود مشرف می‌شود.
خلق شمارند و او هزار ازیراک
هر چه شمار است جمله زیر هزار است
هوش مصنوعی: مردم تو را می‌شمارند و تو را در زمره‌ی هزاران نفر قرار می‌دهند، اما آنچه در واقعیت وجود دارد، زیر این عدد هزار است.
رایت او روز جنگ شهره درختی است
کش ظفر و فتح برگ‌ها و ثمار است
هوش مصنوعی: در روز جنگ، علامت او مانند درختی است که میوه‌ها و برگ‌هایش نماد پیروزی و موفقیت است.
مرکب او را چو روی سوی عدو کرد
نصرت و فتح از خدای عرش نثار است
هوش مصنوعی: وقتی او به سوی دشمن می‌تازد، کمک و پیروزی از جانب خداوند متعال به او عطا می‌شود.
خون عدو را چو خویش بدو داد
دیگ در قصر او بزرگ طغار است
هوش مصنوعی: زمانی که دشمن را به دام انداختیم و او را گرفتار کردیم، در واقع خود را در قصر بزرگش در وضعیت سختی قرار داده‌ایم.
پیش عدوخوار ذوالفقار خداوند
شخص عدو روز گیر و دار خیار است
هوش مصنوعی: در برابر دشمنان، قدرت و دلیری الهی همانند ذوالفقار، شمشیر مشهور امام علی (ع)، وجود دارد. در این راستا، دشمنان به مانند خیار هیچ قدرتی برای مقابله ندارند و در موقعیت‌های سخت گرفتار می‌شوند.
تا ننهد سر به خط طاعت او بر
ناصبی شوم را سر از در دار است
هوش مصنوعی: من تا زمانی که سر به اطاعت او نگذارم، هیچ‌گاه به نافرمانی و سرکشی از او فکر نخواهم کرد.
ناصبی شوم را به مغز سر اندر
حکمت حجت بخار و دود شخار است
هوش مصنوعی: من به دنبال دانشی عمیق و استدلالی هستم که در دل آن، نشانه‌هایی از ظلمات و بی‌پایه‌گی وجود دارد.
نیست سر پر فساد ناصبی شوم
از در این شعر، بل سزای فسار است
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به این موضوع اشاره می‌کند که کسی که دچار فساد و فساد زایی است، نباید خود را در جایگاه نیک شان قرار دهد. او به جای آنکه از درون خود را اصلاح کند، باید با عواقب اعمالش روبرو شود و مفهوم این شعر تاکید بر نتیجه اعمال و رفتار فرد دارد.

حاشیه ها

1394/05/30 01:07
مجتبی خراسانی

بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین
ویژگی ها و ماهیت جهان مکار در این قصیده به خوبی عیان شده است ، تا مردم او را و حیله هایش را بشناسند و فریب نخورند . می گوید: جهان مانند بازِ شکاری پیوسته آدمیان را شکار می کند . راهزن و قافله خوار است . کارش مانند کار مستان پر عیب و نقص است ، لاجرم مستان (مردم پست و نا آگاه) بر درِ او شأن و مقامی دارند . جانِ تو یا مهرِ خزان دارد یا نشاطِ بهار ، و هر دم به اندیشۀ عیش و شادی هستی ، زیرا فریب زمانه را خورده ای ! زمانه اهریمن است ، رهبریِ او را مپذیر . فریب مال و ملک و جوانی را مخور ، و بدان مناز ، باید به دانش و رای بنازی . آنگاه شاعر به رسالت مذهبی خود می اندیشد و از خصم انتقاد می کند و می گوید: چرا از کبر و سیاست نگاهم نمی کنی ؟ چه کنم که ثروت و ملک داری ! بدان که اگر دیگران به خاندان خود می نازند ، در مورد من ، به عکس ، خاندانم به من می نازند . بر مرکب سخن سوارم ، عنان اسب سخن به دست من است . ستایش گر خاندان پیامبرم ، و از کسی خدایش به دانش و داد برگزیده {مستنصر} مدد می گیرم . طلعت وی ماه تابان ، و این جهان شب تار است . مدعی باید به خط اطاعت او سر بنهد .
بمنه و کرمه

1394/06/16 13:09
محمود رنجبر

با سلام در این قصیده به خوبی نشان داده شده که انسانها از نظر ناصر خسرو به دودسته تقسیم می شوند کسانی که بسته خور و خواب هستند و کسانی که یر بر طاعت ولایت دارند ولایتی که از نظر ناصر خسرو به معنی تبعیت از منویات حاکمان فاطمی مصر است . از نظر ناصر خسرو ما بسته به جهان هستیم اما وابسته به آن نیستیم