گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۶۹

دلیت باید پر عقل و سر ز جهل تهی
اگرت آرزوست امر و نهی و گاه و شهی
هنرت باید از آغاز، اگر نه بی‌هنری
محال باشد جستن بهی و پیش گهی
کجاست جای هنر جز به زیر تیغ و قلم؟
بدین دو بر شود از چه به گاه شاه و رهی
قلم دلیل صلاح است و تیغ رهبر جنگ
تو زین دو ای هنری مرد بر کدام رهی؟
قلم نشانهٔ عقل است و تیغ مایهٔ جور
یکی چو حنظل تلخ و یکی چو شهد شهی
به تیغ یک تن بهتر نیاید از سپهی
وگرچه جلدی تو یک تنی نه یک سپهی
به تیغ بهتری تو به بتّری‌ دگری است
نگر به حال بد دیگری مجوی بهی
بهی به نوک قلم جوی اگر همی خواهی
که زان بهی دگری را نیاوری تبهی
ازان تهی‌تر دستی مدان که پر نشود
مگر بدان‌که کند دست یار خویش تهی
خره به یار دهد خور، تو چون که بستانی
زیار خویش خورش گر نه کمتر از خرهی؟
قلم بگیر و فزونی مجوی و غبن مکش
اگر به حکمت و علم اندر اهل پایگهی
مکن به‌جای بدان نیک ازآن‌‌که ظلم بود
چو نیک را به غلط جز به جای او بنهی
عدیل عدلی اگر با کریم باکرمی
رفیق حقی اگر با سفیه باسفهی
چو سیم و زر و سرب و آهن است و مس مردم
ز ترک و هندو و شهری و رهگذار و دهی
قلم بگیر که سنگ زر است نوک قلم
بدو پدید شودمان که تو کهین گرهی
قلم جدا کند، ای شاه، کهتر از مهتر
به کوتهی و درازی مدان کهی و مهی
به پیش شیری صد خر همی ندارد پای
دو من سرب بخورد ده ستیر سیم گهی
اگر به تن چو کهی قیمتت بسی نبود
چو از خرد به سوی عاقلان سبک چو کهی
وگر به لب شکری بی‌مزه است شکر تو
چو بی‌مزه است سخنهات همچو آب چهی
ز جهل بتر زی اهل علم نیست بدی
زهر بدی بجهی چون ز جهل خود بجهی
ره در حکما گیر و زین عدو بگریز
که جز به عون حکیمان از این عدو نرهی
ز عاقلان بگریزی از آنکه گویندت
دریغت این قد و این قامتی بدین شکهی
طبیب توست حکیم و تو با حکیم طبیب
همیشه خنجرت آهیخته و کمان به زهی
تویی سزای نکوهش، نکوهشم چه کنی؟
ندید هرگز کاری کسی بدین سیهی
مرا به گاه و به تخت تو هیچ حاجت نیست
به دل چه کینه گرفتی ز من به بی‌گنهی؟
ز گردن و سر من گاه و تخت خویش مساز
چه کرده‌ام من اگر تو سزای تخت و گهی؟
فره نجویم بر کس به عدل خرسندم
چرا کشم، چو نجویم همی فره، فرهی؟
اگر تو چند به مال و به ملک ده چو منی
به مال سوی تو ناید ز من کمال بهی
اگر بسنجد با من تو را ترازوی عقل
برون شوی به گواهی‌ خرد ز مشتبهی
به روی خوب و به جسم قوی چه فخر کنی؟
که نه تو کردی بالای خود چو سرو سهی
اگر گره بگشایی ز قول مرد حکیم
مهی سوی حکما گرچه روی پر گرهی
مگرد گرد در من، نه من به گرد درت
که من ز تو ستهم، همچو تو ز من ستهی
هنوز پاری پیرار رفتی از پیشم
چرا همی طلبی مر مرا بدین پگهی

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دلیت باید پر عقل و سر ز جهل تهی
اگرت آرزوست امر و نهی و گاه و شهی
هوش مصنوعی: قلبت باید پر از خرد و دور از نادانی باشد اگر خواهان به جهانی پر از فرمان و قانون و حکمت هستی.
هنرت باید از آغاز، اگر نه بی‌هنری
محال باشد جستن بهی و پیش گهی
هوش مصنوعی: هنر تو باید از ابتدا وجود داشته باشد، زیرا بدون آن نمی‌توان به موفقیت یا پیشرفت دست یافت.
کجاست جای هنر جز به زیر تیغ و قلم؟
بدین دو بر شود از چه به گاه شاه و رهی
هوش مصنوعی: جایگاه هنر کجاست اگر نه در معرض نگاه و قضاوت دیگران؟ از این دو وسیله است که در زمان پادشاه و در مسیر زندگی، چیزی برای گفتن و نشان دادن وجود دارد.
قلم دلیل صلاح است و تیغ رهبر جنگ
تو زین دو ای هنری مرد بر کدام رهی؟
هوش مصنوعی: این شعر به اهمیت و تأثیر دو ابزار مهم، یعنی قلم و تیغ، در زندگی و رهبری اشاره دارد. قلم نماد دانش، تفکر و صلاح است، در حالی که تیغ نمایانگر قدرت و جنگ است. شاعر از مردان می‌پرسد که بر کدام یک از این دو هنر و ابزار تکیه کرده و چه راهی را انتخاب می‌کنند. این انتخاب نشان‌دهنده مسیر زندگی و نوع رهبری آنهاست.
قلم نشانهٔ عقل است و تیغ مایهٔ جور
یکی چو حنظل تلخ و یکی چو شهد شهی
هوش مصنوعی: قلم نماد خرد و دانش است و تیغ نماد ظلم و ستم. یکی از این دو می‌تواند مانند میوه تلخ حنظل باشد و دیگری می‌تواند مانند عسل شیرین و خوشمزه باشد.
به تیغ یک تن بهتر نیاید از سپهی
وگرچه جلدی تو یک تنی نه یک سپهی
هوش مصنوعی: اگر فردی تنها و مجرد باشد، به هیچ وجه از کسی که فرمانده و سپه سالار است بهتر نخواهد بود، حتی اگر او دارای ویژگی‌های خاصی باشد.
به تیغ بهتری تو به بتّری‌ دگری است
نگر به حال بد دیگری مجوی بهی
هوش مصنوعی: بهتر است به خودت فکر کنی و به نقاط قوت و ضعف خودت توجه کنی، به جای آنکه به وضعیت بد دیگران توجه کنی و بخواهی آن‌ها را در نظر بگیری.
بهی به نوک قلم جوی اگر همی خواهی
که زان بهی دگری را نیاوری تبهی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی زیبایی‌ای را که با قلم به تصویر کشیده‌ای خراب نکنی، بهتر است که به همان زیبایی موجود قناعت کنی و چیزی جدیدی اضافه نکنی.
ازان تهی‌تر دستی مدان که پر نشود
مگر بدان‌که کند دست یار خویش تهی
هوش مصنوعی: کسی را که دستش خالی است، بی‌فایده نشمار، زیرا او فقط با کمک و یاری دیگران می‌تواند بر مشکلاتش غلبه کند.
خره به یار دهد خور، تو چون که بستانی
زیار خویش خورش گر نه کمتر از خرهی؟
هوش مصنوعی: هر کس باید از مراد و خواسته خود استفاده کند و اگر نمی‌توانی به دیگران کمک کنی، لااقل از نعمت‌هایی که داری بهره‌مند شو. اگر اینکار را هم نمی‌کنی، کمتر از یک الاغ نخواهی بود.
قلم بگیر و فزونی مجوی و غبن مکش
اگر به حکمت و علم اندر اهل پایگهی
هوش مصنوعی: قلم را به دست بگیر و دنبال زیاد کردن چیزهای غیرضروری نرو و از دیگران سوءاستفاده نکن، اگر در میان اهل علم و حکمت هستی.
مکن به‌جای بدان نیک ازآن‌‌که ظلم بود
چو نیک را به غلط جز به جای او بنهی
هوش مصنوعی: به جای افراد بد، به کسی نیکی نکن که این ظلم و ستم است، چون اگر نیکی را به اشتباه به جای او قرار دهی، این تصمیم نادرست خواهد بود.
عدیل عدلی اگر با کریم باکرمی
رفیق حقی اگر با سفیه باسفهی
هوش مصنوعی: اگر کسی با انسان‌های شریف و بزرگوار دوستی کند، باید از او انتظار رفتار شایسته‌ای داشته باشد؛ حتی اگر کسی در کنار انسان‌های نادان یا بی‌احساس باشد، رفتار او باید حداقل مطابق با انصاف و حقوق انسانی باشد.
چو سیم و زر و سرب و آهن است و مس مردم
ز ترک و هندو و شهری و رهگذار و دهی
هوش مصنوعی: انسان‌ها همانند فلزات گرانبها و معمولی هستند و در میان‌شان تفاوت‌هایی وجود دارد، چه از نظر نژاد و ملیت و چه از نظر زندگی در شهرها یا روستاها.
قلم بگیر که سنگ زر است نوک قلم
بدو پدید شودمان که تو کهین گرهی
هوش مصنوعی: قلم را بردار که نوک آن مانند سنگ طلا ارزشمند است؛ زیرا با نوشتن تو می‌توانی چیزهای جدیدی بیافرینی و مشکلات قدیمی را حل کنی.
قلم جدا کند، ای شاه، کهتر از مهتر
به کوتهی و درازی مدان کهی و مهی
هوش مصنوعی: ای شاه، فرقی نگذار بین بزرگان و کوچکان، قلم را بکشید و تصمیم بگیرید که ارزش افراد را به کوتاهی و بلندی آن‌ها نسبت ندهید.
به پیش شیری صد خر همی ندارد پای
دو من سرب بخورد ده ستیر سیم گهی
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند شیر شجاع و نیرومند باشد، حتی با وجود داشتن صد خر و بارهای سنگین، باز هم نمی‌تواند به پای مردی قوی و محکم برسد. این نشان می‌دهد که قدرت و شجاعت واقعی با تعداد و وسعت رابطه‌ای ندارد.
اگر به تن چو کهی قیمتت بسی نبود
چو از خرد به سوی عاقلان سبک چو کهی
هوش مصنوعی: اگر بدن تو مانند کَی (وزن) باشد، ارزش زیادی نخواهد داشت؛ چون از دانش و خرد به سوی عقلای جامعه سبک هستی.
وگر به لب شکری بی‌مزه است شکر تو
چو بی‌مزه است سخنهات همچو آب چهی
هوش مصنوعی: اگر لب شکری بی‌مزه باشد، شکر تو نیز بی‌مزه خواهد بود؛ سخنان تو نیز مانند آبی در چاه بی‌خاصیت است.
ز جهل بتر زی اهل علم نیست بدی
زهر بدی بجهی چون ز جهل خود بجهی
هوش مصنوعی: از نادانی نیافت بدی، اهل علم را نمی‌توان به زشتی متهم کرد. چون بدی از نادانی سرچشمه می‌گیرد، خود را به جهل نبافید.
ره در حکما گیر و زین عدو بگریز
که جز به عون حکیمان از این عدو نرهی
هوش مصنوعی: در راه زندگی به آشتی با دانشمندان بپرداز و از دشمنی دوری کن، زیرا تنها با کمک حکیمان می‌توانی از این دشمنی نجات یابی.
ز عاقلان بگریزی از آنکه گویندت
دریغت این قد و این قامتی بدین شکهی
هوش مصنوعی: از جمع عاقل‌ها دوری کن، چون ممکن است بگویند که از دست دادن تو با این قد و قامتی که داری، بسیار ناراحت‌کننده است.
طبیب توست حکیم و تو با حکیم طبیب
همیشه خنجرت آهیخته و کمان به زهی
هوش مصنوعی: پزشک تو حکیم است و تو همواره در برابر حکیم با خنجر آماده و کمان کشیده‌ای.
تویی سزای نکوهش، نکوهشم چه کنی؟
ندید هرگز کاری کسی بدین سیهی
هوش مصنوعی: تو سزاوار انتقاد و سرزنش هستی، اما انتقاد من چه تاثیری بر تو خواهد داشت؟ هیچ کس هرگز کاری به این بدی انجام نداده است.
مرا به گاه و به تخت تو هیچ حاجت نیست
به دل چه کینه گرفتی ز من به بی‌گنهی؟
هوش مصنوعی: من به حضور و جایگاه تو نیاز ندارم، چون نمی‌دانم چرا از من کینه به دل گرفته‌ای در حالی که من بی‌گناه هستم.
ز گردن و سر من گاه و تخت خویش مساز
چه کرده‌ام من اگر تو سزای تخت و گهی؟
هوش مصنوعی: هرگز نسبت به مقام و منزلت من با تکبر رفتار نکن، چرا که من چه کرده‌ام که سزاوار چنین رفتاری باشی؟
فره نجویم بر کس به عدل خرسندم
چرا کشم، چو نجویم همی فره، فرهی؟
هوش مصنوعی: من به کسی نیاز ندارم و از عدالت راضی‌ام، زیرا وقتی کسی را می‌جویم، چیزی را که می‌خواهم، پیدا نمی‌کنم.
اگر تو چند به مال و به ملک ده چو منی
به مال سوی تو ناید ز من کمال بهی
هوش مصنوعی: اگر تو به ثروت و دارایی‌ات به اندازه‌ی من اهمیت بدهی، هرگز از من کمال و زیبایی نمی‌توانی به دست بیاوری.
اگر بسنجد با من تو را ترازوی عقل
برون شوی به گواهی‌ خرد ز مشتبهی
هوش مصنوعی: اگر با من مقایسه کنی، عقل تو را آزمایش می‌کند و به گواهی خرد، از ابهام خارج می‌شوی.
به روی خوب و به جسم قوی چه فخر کنی؟
که نه تو کردی بالای خود چو سرو سهی
هوش مصنوعی: به زیبایی ظاهری و بدن قوی خود چه افتخار می‌کنی؟ چرا که تو هم مانند دیگران، مانند درخت سرو، خود را به این سطح نرساندی و تنها اینها به خودی خود ارزشی ندارند.
اگر گره بگشایی ز قول مرد حکیم
مهی سوی حکما گرچه روی پر گرهی
هوش مصنوعی: اگر از سخن و کلام یک مرد دانا و عاقل بخواهی مشکل یا گره‌ای را باز کنی، به سوی دانشمندان برو؛ هرچند که ظاهرشان پر از مشکلات و مسائل باشد.
مگرد گرد در من، نه من به گرد درت
که من ز تو ستهم، همچو تو ز من ستهی
هوش مصنوعی: به دور من نچرخ، چون من به دور تو نمی‌چرخم. من از تو هستم، همان‌گونه که تو از من هستی.
هنوز پاری پیرار رفتی از پیشم
چرا همی طلبی مر مرا بدین پگهی
هوش مصنوعی: هنوز از کنارم رفتی، ولی چرا همچنان در این زمان به دنبال من هستی؟