گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۷۰

بینی آن باد که گوئی دم یارستی
یاش بر تبت و خرخیز گذارستی
نیستی چون سخن یار موافق خوش
گر نه او پیش رو فوج بهارستی
گر نبودی شده ایمن دل بید از باد
برگش از شاخ برون جست نیارستی
ور نه می لشکر نوروز فراز آید
کی هوا یکسره پر گرد و غبارستی
فوج فوج ابر همی آید پنداری
بر سر دریا اشتر به قطارستی
اشترانند بر این چرخ روان ور نی
دشت همواره نه چون پیسه مهارستی
نه همانا که بر این اشتر نوروزی
جز که کافور و در و گوهر بارستی
دشت گلگون شد گوئی که پرندستی
آب میگون شد گوئی که عقارستی
گرنه می می‌خوردی نرگس‌تر از جوی
چشم او هرگز پر خواب و خمارستی؟
واتش اندر دل خاک ار نزدی نوروز
کی هوا ایدون پر دود و بخارستی؟
شاخ گل گر نکشیدی ستم از بهمن
نه چینن زرد و نوان و نه نزارستی
ای به نوروز شده همچو خران فتنه
من نخواهم که مرا همچو تو یارستی
گوئی «امسال تهی دست چه دانم کرد؟»
کاشک امسال تو را کار چو پارستی
دلم از تو به همه حال بشستی دست
گر تو را در خور دل دست گزارستی
فتنهٔ سبزه شدت دل چو خر، ای بیهش
فتنه سبزه نشدی گر نه حمارستی
نیست فرقی به میان تو و آن خر
جز همی باید که‌ت پای چهارستی
سیرتی بهتر از این یافتیی بی‌شک
گرت ننگستی از این سیرت و عارستی
گر گل حکمت بر جان تو بشکفتی
مر تو را باغ بهاری چه بکارستی؟
مجلست بستانستی و رفیقان را
از درخت سخن خوب ثمارستی
وین گل و لالهٔ خاکی که همی روید
با گل دانش پیشت خس و خارستی
پیش گلزار سخن‌های حکیمانه‌ت
کار لاله بد و کار گل زارستی
مردم آن است که چون مرد ورا بیند
گوید «ای کاش که‌م این صاحب غارستی»
فضل بایدش و خرد بار که خرما بن
گر نه بار آوردی یار چنارستی
خرد است آنکه اگر نور چراغ او
نیستی عالم یکسر شب تارستی
خرد است آنکه اگر نیستی او از ما
نه صغارستی هرگز نه کبارستی
گر نبوده‌ستی این عقل به مردم در
خلق یکسر بتر از کژدم و مارستی
تو چه گوئی که اگر عقل نبوده‌ستی
یک تن از مردم سالار هزارستی؟
ورنه با عقل همی جهل جفا جستی
گرد دانا جهلا را چه مدارستی؟
سر به جهل از خرد و حق همی تابد
آنکه حق است که بر سرش فسارستی
یله کی کردی هر فاحشه را جاهل
گر نه از بیم حد و کشتن و دارستی؟
آنکه طبع یله کردی به خوشی هرگز
معصفر گونه و نیروی شخارستی
ای دهان باز نهاده به جفای من
راست گوئی که یکی کهنه تغارستی
چند گوئی که «از آن تنگ دره حجت
هم برون آیدی ار نیک سوارستی» ؟
اندر این تنگ حصارم ننشستی دل
گرنه گرد دلم از عقل حصارستی
کار تو گر به میان من و تو ناظر
حاکمی عادل بودی بس خوارستی
کار دنیا گر بر موجب عقلستی
مر مرا خیره درین کنج چه کارستی؟
بل سخن‌های دلاویز بلند من
بر سر گنبد گردنده عذارستی
ور سخن‌هام فلاطون بشنوده‌ستی
پیش من حیران چون نقش جدارستی
یوز و باز سخن و نکته‌م را بی‌شک
دل دانای سخن پیشه شکارستی
دهر پر عیبم همچون که تو بگزیدی
گر مرا تن چو تو پر عیب و عوارستی
مر مرا گر پس دانش نشده‌ستی دل
همچو تو اسپ و غلامان و عقارستی
بی‌شمارستی مال و خدم و ملکم
گر نه بیمم همه از روز شمارستی
بی‌قرارستی جانم چو تو در کوشش
گر بدانستی کاین جای قرارستی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فع
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بینی آن باد که گوئی دم یارستی
یاش بر تبت و خرخیز گذارستی
هوش مصنوعی: ببین آن بادی را که می‌گویی نفس یار توست، یا بر روی تبت وزیده و تو را بی‌خبر عبور می‌کند.
نیستی چون سخن یار موافق خوش
گر نه او پیش رو فوج بهارستی
هوش مصنوعی: اگر یار همراه و هم‌زبانت باشد، دیگر غم نیستی را حس نمی‌کنی، زیرا او همچون بهاری است که در مقابل چشمانت است.
گر نبودی شده ایمن دل بید از باد
برگش از شاخ برون جست نیارستی
هوش مصنوعی: اگر دل تو به باد نرفته بود و از درخت نمی‌افتاد، دیگر نمی‌توانستی از درخت جدا شوی.
ور نه می لشکر نوروز فراز آید
کی هوا یکسره پر گرد و غبارستی
هوش مصنوعی: اگر نه این باشد که سپاه نوروز به میدان بیاید، چگونه است که ابرها یکباره پر از گرد و غبار می‌شوند؟
فوج فوج ابر همی آید پنداری
بر سر دریا اشتر به قطارستی
هوش مصنوعی: گروه گروه ابرها به سمت دریا می‌آیند و به نظر می‌رسد که شترها در صفی منظم در حال حرکت هستند.
اشترانند بر این چرخ روان ور نی
دشت همواره نه چون پیسه مهارستی
هوش مصنوعی: شترها بر این آسمان در حال حرکت هستند و اگر دشت همیشه به مانند پیسۀ چهارپایان نباشد، این وضع تغییر نخواهد کرد.
نه همانا که بر این اشتر نوروزی
جز که کافور و در و گوهر بارستی
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که بر این شتر نوروزی چیزی جز کافور و در و گوهر وجود ندارد. به عبارت دیگر، بر روی این شتر هیچ چیز دیگری جز چیزهای با ارزش و گرانبها وجود ندارد. این بیان نشان‌دهنده‌ی اهمیت و ارزش چیزهایی است که بر این شتر قرار دارد.
دشت گلگون شد گوئی که پرندستی
آب میگون شد گوئی که عقارستی
هوش مصنوعی: دشت به رنگ گل درآمده و به نظر می‌رسد که پرنده‌ای در حال پرواز است و آب نیز به رنگ میگون درآمده، مثل اینکه درختی شکوفا شده است.
گرنه می می‌خوردی نرگس‌تر از جوی
چشم او هرگز پر خواب و خمارستی؟
هوش مصنوعی: اگر نمی‌نوشیدی، هرگز از زیبایی و خواب‌آلودگی چشمان او غافل نمی‌شدی.
واتش اندر دل خاک ار نزدی نوروز
کی هوا ایدون پر دود و بخارستی؟
هوش مصنوعی: اگر در دل خاک آتش بوجود نیاید، چگونه در روز نوروز باید انتظار هوای پاک و بدون دود و بخار را داشته باشیم؟
شاخ گل گر نکشیدی ستم از بهمن
نه چینن زرد و نوان و نه نزارستی
هوش مصنوعی: اگر شاخۀ گلی را نچینید، ستمی به این بهمن نخواهید کرد، پس نه گل‌های زردی خواهید دید و نه شکوفه‌هایی که پژمرده باشند.
ای به نوروز شده همچو خران فتنه
من نخواهم که مرا همچو تو یارستی
هوش مصنوعی: ای کسی که در نوروز به مانند الاغ‌ها ناآرامی می‌کنی، من نمی‌خواهم که تو مانند من دوستانه رفتار کنی.
گوئی «امسال تهی دست چه دانم کرد؟»
کاشک امسال تو را کار چو پارستی
هوش مصنوعی: انگار که نیک می‌دانم در این سال با دست خالی چه باید بکنم؛ ای کاش در این سال کاری همچون گذشته انجام دهم.
دلم از تو به همه حال بشستی دست
گر تو را در خور دل دست گزارستی
هوش مصنوعی: دل من به خاطر تو در هر شرایطی آرام گرفته است، به طوری که اگر تو دستت را به سمت دل من دراز کنی، دیگر نیازی به درخواست یا تلاشی ندارم.
فتنهٔ سبزه شدت دل چو خر، ای بیهش
فتنه سبزه نشدی گر نه حمارستی
هوش مصنوعی: ای خرم؛ اگر دل تو به خاطر زیبایی سبزه‌ها به هیجان آمده، نگران نباش. اگر واقعا درک و شعور داشتی، متوجه می‌شدی که این فقط یک نغمه‌ی فریبنده است و تو در واقع فقط به یک الاغ می‌مانی که در دام فتنه‌ای قرار گرفته است.
نیست فرقی به میان تو و آن خر
جز همی باید که‌ت پای چهارستی
هوش مصنوعی: هیچ تفاوتی بین تو و آن خر نیست، جز اینکه تو باید چهار پای خود را بر زمین بگذاری.
سیرتی بهتر از این یافتیی بی‌شک
گرت ننگستی از این سیرت و عارستی
هوش مصنوعی: اگر به ویژگی‌های بهتری دست یافته‌ای، بی‌تردید اگر از این رفتار زشت و ننگین دوری کنی، می‌توانی بیشتر از این تغییر کنی و پیشرفت کنی.
گر گل حکمت بر جان تو بشکفتی
مر تو را باغ بهاری چه بکارستی؟
هوش مصنوعی: اگر گل دانش و خرد در وجود تو شکفته باشد، تو چه چیزهایی از زیبایی و شادی در زندگی‌ات می‌کاشتید؟
مجلست بستانستی و رفیقان را
از درخت سخن خوب ثمارستی
هوش مصنوعی: در مجلس تو، گل‌های خوب و دوستانی به دور هستید که از درخت کلام نیکو می‌چینید.
وین گل و لالهٔ خاکی که همی روید
با گل دانش پیشت خس و خارستی
هوش مصنوعی: این گل و لاله‌ای که از خاک می‌روید، در مقایسه با علم و دانش تو، مانند خس و خار است.
پیش گلزار سخن‌های حکیمانه‌ت
کار لاله بد و کار گل زارستی
هوش مصنوعی: در کنار گلستانی که از سخنان حکیمانه‌ات سیراب شده، کار لاله‌ها به خوبی و خوشی انجام می‌شود و گل‌ها هم در اوج زیبایی خود هستند.
مردم آن است که چون مرد ورا بیند
گوید «ای کاش که‌م این صاحب غارستی»
هوش مصنوعی: مردم باید آن‌قدر بزرگوار باشند که وقتی کسی را در حالتی غم‌انگیز یا مصیبت‌زده ببینند، آرزو کنند که ای کاش خودشان در آن وضعیت بودند تا از آن فرد حمایت کنند.
فضل بایدش و خرد بار که خرما بن
گر نه بار آوردی یار چنارستی
هوش مصنوعی: برای موفقیت و دستیابی به دستاوردهای خوب، نیاز به نیکی و خرد داریم. اگر در راه درست تلاش نکنیم، مانند درختی می‌مانیم که میوه‌ای نمی‌دهد.
خرد است آنکه اگر نور چراغ او
نیستی عالم یکسر شب تارستی
هوش مصنوعی: عقل و دانش واقعی به این است که اگر تو مانند نور چراغ در زندگی کسی نیستی، در واقع او در یک دنیای تاریک و بی‌خبر است.
خرد است آنکه اگر نیستی او از ما
نه صغارستی هرگز نه کبارستی
هوش مصنوعی: افراد خردمند کسانی هستند که اگر تو در زندگی‌شان نباشی، هیچگاه به سن و سال یا موقعیت اجتماعی دیگران اهمیت نمی‌دهند.
گر نبوده‌ستی این عقل به مردم در
خلق یکسر بتر از کژدم و مارستی
هوش مصنوعی: اگر این عقل در انسان‌ها وجود نداشت، آنگاه تمامی انسان‌ها از عقرب و مار هم بدتر بودند.
تو چه گوئی که اگر عقل نبوده‌ستی
یک تن از مردم سالار هزارستی؟
هوش مصنوعی: تو چه می‌گویی اگر عقل وجود نداشت، هیچ‌کس از مردم نمی‌توانست به مقام رهبری برسد و هزاران نفر از انسان‌ها در این زمینه نا موفق باقی می‌ماندند؟
ورنه با عقل همی جهل جفا جستی
گرد دانا جهلا را چه مدارستی؟
هوش مصنوعی: اگرچه با عقل خود تلاش می‌کنی، اما به جهل و نادانی آسیب می‌زنی. انسان دانا چه نسبت به نادانی بی‌خبر است؟
سر به جهل از خرد و حق همی تابد
آنکه حق است که بر سرش فسارستی
هوش مصنوعی: اگر کسی به نادانی و جهل خود متکی باشد، هرگز نمی‌تواند به حقیقت و دانایی دست یابد؛ زیرا حقایق بر او سایه نمی‌افکنند و او از درک آنها ناتوان است.
یله کی کردی هر فاحشه را جاهل
گر نه از بیم حد و کشتن و دارستی؟
هوش مصنوعی: آیا به خاطر ترس از مجازات و اعدام، هر زن بی‌عفتی را بی‌خبر و نادان گذاشتی؟
آنکه طبع یله کردی به خوشی هرگز
معصفر گونه و نیروی شخارستی
هوش مصنوعی: کسی که روحش را آزاد گذاشته و از خوشی‌های زندگی لذت می‌برد، هرگز به زحمت و فشار برنمی‌خورد و توانایی خلاقیت و تولید ایده‌های جدید را دارد.
ای دهان باز نهاده به جفای من
راست گوئی که یکی کهنه تغارستی
هوش مصنوعی: ای که دهانت را به خاطر بدی‌های من باز کردی، راست بگو که آیا تو هم مثل یک ظرف قدیمی هستی که پر از آلودگی‌ها و زشتی‌هاست؟
چند گوئی که «از آن تنگ دره حجت
هم برون آیدی ار نیک سوارستی» ؟
هوش مصنوعی: چند بار باید بگویی که اگر خوب سوارکاری، از آن دره تنگ هم می‌توانی خارج شوی؟
اندر این تنگ حصارم ننشستی دل
گرنه گرد دلم از عقل حصارستی
هوش مصنوعی: در این فضای محدود، اگر دل من آرامش داشت، هرگز عقل من نمی‌توانست چنین دور از دلم بماند.
کار تو گر به میان من و تو ناظر
حاکمی عادل بودی بس خوارستی
هوش مصنوعی: اگر کار تو را یک حاکم عادل نظارت می‌کرد، چه بسا تمام ارزش و مقام تو زیر سوال می‌رفت.
کار دنیا گر بر موجب عقلستی
مر مرا خیره درین کنج چه کارستی؟
هوش مصنوعی: اگر کار دنیا بر اساس عقل است، پس چرا من در این گوشه تنها و حیران نشسته‌ام؟
بل سخن‌های دلاویز بلند من
بر سر گنبد گردنده عذارستی
هوش مصنوعی: سخنان زیبا و تأثیرگذار من مانند نغمه‌هایی در باد در حال چرخش است.
ور سخن‌هام فلاطون بشنوده‌ستی
پیش من حیران چون نقش جدارستی
هوش مصنوعی: اگر تو سخنان من را مانند افلاطون شنیده‌ای، پس چرا پیش من حیران و سردرگم هستی، مانند نقشی که بر دیوار نقش بسته است؟
یوز و باز سخن و نکته‌م را بی‌شک
دل دانای سخن پیشه شکارستی
هوش مصنوعی: یوز و باز، نشان‌دهنده‌ی شکار و توانایی در فهم دانایی است. صحبت من به شکلی بیان شده که دل آن را درک می‌کند؛ این یعنی کسی که در هنر گفتگو مهارت دارد، به خوبی می‌تواند نکات را لمس کند.
دهر پر عیبم همچون که تو بگزیدی
گر مرا تن چو تو پر عیب و عوارستی
هوش مصنوعی: زمانه خود پر از نواقص است، دقیقاً همانند تو که مرا انتخاب کردی. اگر بدن من نیز مانند تو پر از عیب و نقص باشد.
مر مرا گر پس دانش نشده‌ستی دل
همچو تو اسپ و غلامان و عقارستی
هوش مصنوعی: اگر به دانش دست نیافته‌ای، دل تو مانند اسب و غلام و املاک است.
بی‌شمارستی مال و خدم و ملکم
گر نه بیمم همه از روز شمارستی
هوش مصنوعی: هرچند که دارایی و کارکنان و possessions بسیاری دارم، اما ترس من از این است که روزهای زندگی‌ام به شمارش افتاده و به پایان می‌رسد.
بی‌قرارستی جانم چو تو در کوشش
گر بدانستی کاین جای قرارستی
هوش مصنوعی: ای جانم، تو همواره در تلاش و بی‌تابی هستی، اگر می‌دانستی که اینجا جای آرامش و سکون است، آرام‌تر می‌بود

حاشیه ها

1397/01/07 20:04
محسن فرشاد

درودبرهمگی دوستان
خواهشا یکی از دوستان دل به دریا بزند درباره این شاهکار (؟)ناصرخسرو مطلبی بگوید.من این بار آمدم که فقط حاشیه ها را بخوانم.دریغ

1397/03/07 22:06
موسی روستایی

بینی آن که باد که گوئی دم یا رستی باش بر تبت و خرخیزگذارستی
درآخر ابیات این قصیده افعال نیشابوری به چشم می خورد و وجه تسمیه این افعال به نیشابوری این بوده است که مقدسی در کتاب احسن التقاسیم فی معرفه الاقالیم گفته است که نیشابوریان اینگونه افعال را به کار می بردند. این افعال می باید پس از ادات تشبیه و شک و تمنی و ترجی مانند چون، گویی، پنداری، کاشکی، شاید و باشد قرار گیرند

1397/03/07 22:06
موسی روستایی

فوج فوج ابرهمی آید پنداری
بر سر دریا اشتر بقطارستی
دسته دسته پشته های ابر بر سر دریا روان می شوند، پنداری که قطار شتران پشت سر هم روی سر دریا راه می روند. تشبیه پشتهای ابر به قطار شتران

1397/03/07 22:06
موسی روستایی

فتنه سبزه شدت دل چو خر، ای بیهش فتنه سبزه نشدی گرنه حمارستی
معنی بیت: دل تو هم مانند خر، فریفته و مفتون خوشی های دنیا شده، ای غافل ای نادان. خر اگر عقل داشت و احمق نبود، فریفته سبزه و علف نمیشد.

1397/03/07 22:06
موسی روستایی

فضل بایدش و خرد بار کن که خرما بن گرنه بار آوردی یار چنارستی
آدمی باید فضل و دانش و خرد و حکمت و عقل داشته باشد. اینها را برای خودت جمع کن. وگرنه درخت خرما اگر میوه خرما ندهد، فرقی با درخت چنار که درختی بی میوه است، ندارد

1397/03/07 22:06
موسی روستایی

کار دنیا گر بر موجب عقلستی
مرمرا خیره درین کنج چه کارستی؟
اگر کار دنیا بر مدار عقل و اندیشه و خرد می بود، پس چرا من بیهوده در این کنج زندانی شده ام، چه کاری درین گنج دارم؟ نظیر این بیت عربی
فلو کانت الدنیاتنال بفطنة
وفضل و عقل نلنت أعلی المراتب
اگر با هوش فطنت و فضل و عقل به دنیا دست یافته میشد، پس من می باید به بالاترین پایه ها رسیده باشیم.
ناصرخسرو دراین بیت عقل را ملاک بیان خود قرار می دهد اما خیام نیشابوری عدل را ملاک می نهد
خیام:
گر کار فلک بعدل سنجیده بدی
احوال فلک جمله پسندیده بدی
ور عدل بدی به کارها در گردون
کی خاطر اهل فضل رنجیده بدی

1403/05/27 12:07
محمد خراسانی

اگر عالمی می‌تواند معنی ابیات  ۱ و ۲ و ۳ و ۱۳ و ۱۴  و ۲۵ را بگویدد ممنون میشوم