گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۵

آن جنگی مرد شایگانی
معروف شده به پاسبانی
در گردنش از عقیق تعویذ
بر سرش کلاه ارغوانی
بر روی نکوش چشم رنگین
چون بر گل زرد خون چکانی
بر پشت فگنده چون عروسان
زربفت ردای پرنیانی
بسیار نکوتر از عروسان
مردی است به پیری و جوانی
بی‌زن نخورد طعام هرگز
از بس لطف و ز مهربانی
تا زنده همیشه چون سواری
با بانگ و نشاط و شادمانی
واندر پس خویش دو علامت
کرده است به پای، خسروانی
آلوده به خون کلاه و طوقش
این است ز پردلی نشانی
نه لشکری است این مبارز
بل حجرگی است و شایگانی
از گوشهٔ بام دوش رازی
با من بگشاد بس نهانی
گفتا که «به شب چرا نخسپی؟
وز خواب و قرار چون رمانی؟
یا چون نکنی طلب چو یاران
داد خود از این جهان فانی؟
نوروز ببین که روی بستان
شسته است به آب زندگانی
واراسته شد چون نقش مانی
آن خاک سیاه باستانی
بر سر بنهاد بار دیگر
نو نرگس تاج اردوانی
درویش و ضعیف شاخ بادام
کرده است کنار پر شیانی
گیتی به مثل بهشت گشته است
هرچند که نیست جاودانی
چون شاد نه‌ای چو مردمان تو؟
یا تو نه ز جنس مردمانی؟
آن می‌طلبد همی و آن گل
چون تو نه چنین و نه چنانی؟
چون کار تو کس ندید کاری
امروز تو نادرالزمانی
تو زاهدی و سوی گروهی
بتر ز جهود و زندخوانی
بر دین حقی و سوی جاهل
بر سیرت و کیش هندوانی
سودت نکند وفا چو دشمن
از تو به جفا برد گمانی
سنگ است و سفال بردل او
گر بر سر او شکر فشانی
زین رنج تو را رها نیارد
جز حکم و قضای آسمانی»
گفتم که: به هر سخن که گفتی
زی مرد خرد ز راستانی
خوابم نبرد همی که زیرا
شد راز فلک مرا عیانی
بشنودم راز او چو ایزد
برداشت زگوش من گرانی
گیتی بشنو که می چه گوید
با بی‌دهنی و بی‌زبانی
گوید که «مخسپ خوش ازیرا
من منزلم و تو کاروانی»
هرکو سخن جهان شنوده است
خوار است به سوی او اغانی
غره چه شوی به دانش خویش؟
چون خط خدای بر نخوانی؟
زیرا که دگر کسان بدانند
آن چیز که تو همی بدانی
واکنون که شنودم از جهان من
آن نکتهٔ خوب رایگانی
کی غره شود دل حزینم
زین پس به بهار بوستانی؟
خوش باد شب کسی که او را
کرده است زمانه میزبانی
من دین ندهم ز بهر دنیا
فرشم نه بکار و نه اوانی
الفنجم خیر تا توانم
از بیم زمان ناتوانی
ای آنکه همی به لعنت من
آواز بر آسمان رسانی
از تو بکشم عقاب دنیا
از بهر ثواب آن جهانی
دل خوش چه بوی بدانکه ناصر
مانده است غریب و مندخانی
آگاه نه‌ای کز این تصرف
بر سود منم تو بر زیانی
من همچو نبی به غارم و تو
چون دشمن او به خان و مانی
روزی بچشی جزای فعلت
رنجی که همی مرا چشانی
جائی که خطر ندارد آنجا
نه سیم زده نه زر کانی
وانجا نرود مگر که طاعت
نه مهتری و نه با فلانی
پیش آر قران و بررس از من
از مشکل و شرحش و معانی
بنکوه مرا اگر ندانم
به زانکه تو بی‌خرد برآنی
لیکن تو نه‌ای به علم مشغول
مشغول به طاق و طیلسانی
ای مسکین حجت خراسان
بر خوگ رمه مکن شبانی
کی گیرد پند جاهل از تو؟
در شوره نهال چون نشانی؟

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آن جنگی مرد شایگانی
معروف شده به پاسبانی
هوش مصنوعی: مردی که در میدان جنگ شجاعت و دلاوری از خود نشان داده، به عنوان نگهبان و حافظ معروف شده است.
در گردنش از عقیق تعویذ
بر سرش کلاه ارغوانی
هوش مصنوعی: در گردن او، تعویذی از سنگ عقیق آویزان است و بر سرش کلاهی به رنگ ارغوانی قرار دارد.
بر روی نکوش چشم رنگین
چون بر گل زرد خون چکانی
هوش مصنوعی: چشمان رنگین تو بر روی صورتت مانند قطرات خونی است که بر روی گل زرد می‌ریزد.
بر پشت فگنده چون عروسان
زربفت ردای پرنیانی
هوش مصنوعی: بر پشت تاجی همچون عروس‌های با لباس‌های طلایی، پیراهنی از جنس ابریشم و لطیف بر تن دارد.
بسیار نکوتر از عروسان
مردی است به پیری و جوانی
هوش مصنوعی: بهتر است که توجه کنیم که در زندگی، تجربه و خرد به مراتب ارزشمندتر از زیبایی‌های ظاهری جوانی است.
بی‌زن نخورد طعام هرگز
از بس لطف و ز مهربانی
هوش مصنوعی: یک مرد بدون همسر هرگز چیزی نمی‌خورد، زیرا به حدی از محبت و مهربانی محروم است.
تا زنده همیشه چون سواری
با بانگ و نشاط و شادمانی
هوش مصنوعی: زندگی باید همیشه پر از انرژی و شادابی باشد، مانند سواری که با روحیه و نشاط جلو می‌رود.
واندر پس خویش دو علامت
کرده است به پای، خسروانی
هوش مصنوعی: خسروانی که به دنبال خود دو نشانه گذاشته است، با زینت‌های زیبا به پاهایش، نشان می‌دهد که از جایگاه و مقام خود آگاهی دارد.
آلوده به خون کلاه و طوقش
این است ز پردلی نشانی
هوش مصنوعی: کلاه و زنجیرش به خون آغشته شده که این نشان از دلیر بودن اوست.
نه لشکری است این مبارز
بل حجرگی است و شایگانی
هوش مصنوعی: این مبارزه نه از روی قدرت نظامی است، بلکه به شکل نمایشی و با حالتی شاداب برگزار می‌شود.
از گوشهٔ بام دوش رازی
با من بگشاد بس نهانی
هوش مصنوعی: دیروز هنگام شب، در گوشه‌ای از بام، رازی را به من گفت که بسیار پنهانی بود.
گفتا که «به شب چرا نخسپی؟
وز خواب و قرار چون رمانی؟
هوش مصنوعی: او گفت: «چرا در شب آرامش نداری؟ چرا از خواب و آسایش خود دوری؟»
یا چون نکنی طلب چو یاران
داد خود از این جهان فانی؟
هوش مصنوعی: آیا اگر طلب نکنید، مانند دوستان، از این دنیای ناپایدار چیزی به دست نخواهید آورد؟
نوروز ببین که روی بستان
شسته است به آب زندگانی
هوش مصنوعی: نوروز را ببین که چقدر زیبایی و طراوت بستان را با آب زندگی تمیز کرده است.
واراسته شد چون نقش مانی
آن خاک سیاه باستانی
هوش مصنوعی: خاک سیاه باستانی همچون نقش مانی زیبا و معصوم شده است.
بر سر بنهاد بار دیگر
نو نرگس تاج اردوانی
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر کشیده شده که گل نرگس با زیبایی و تازگی خود، کلاهی همچون تاج پادشاهی به سر می‌گذارد. این تصویر نمادی از زیبایی و شکوه است که به یادبود یک سلطنت و مقام بلند مرتبه اشاره دارد.
درویش و ضعیف شاخ بادام
کرده است کنار پر شیانی
هوش مصنوعی: در اینجا به تصویر شخصی اشاره می‌شود که تعبیراتی ظریف و عمیق دارد؛ او مانند درختی که شاخ و برگ‌های خود را به سمت آسمان دراز کرده باشد، با روحی لطیف و زود آسیب‌پذیر در کنار دیگران قرار گرفته است. این فرد با وجود سادگی و نقص‌های ظاهری، به نوعی قدرت درونی را نمایان می‌کند که در کنار دیگران، بیشتر به چشم می‌آید.
گیتی به مثل بهشت گشته است
هرچند که نیست جاودانی
هوش مصنوعی: دنیا به گونه‌ای بهشتی شده است، هرچند که عمر آن پایدار نیست.
چون شاد نه‌ای چو مردمان تو؟
یا تو نه ز جنس مردمانی؟
هوش مصنوعی: چرا تو مانند دیگر مردم شاد نیستی؟ آیا تو اصلاً از جنس انسان‌ها نیستی؟
آن می‌طلبد همی و آن گل
چون تو نه چنین و نه چنانی؟
هوش مصنوعی: او در پی دوست‌داشتن و عشق است، اما تو مثل هیچ‌کس دیگری نیستی. تو نه شبیه کسی هستی و نه قابل مقایسه با دیگران.
چون کار تو کس ندید کاری
امروز تو نادرالزمانی
هوش مصنوعی: چون هیچ کسی در زمانه تو مثل کار تو را ندیده است، کار امروز تو بسیار نادر و خاص است.
تو زاهدی و سوی گروهی
بتر ز جهود و زندخوانی
هوش مصنوعی: تو مانند زاهدان هستی که به گروهی می‌پیوستی که از یهودیان و کسانی که به کتاب‌های باطل می‌خوانند، بدترند.
بر دین حقی و سوی جاهل
بر سیرت و کیش هندوانی
هوش مصنوعی: بر اساس اصول و موازین دین حق زندگی کن و از رفتار و روش‌های نادرست و ناپسند دوری کن که شبیه به رفتار جاهلان و غیرمسلمانان است.
سودت نکند وفا چو دشمن
از تو به جفا برد گمانی
هوش مصنوعی: وفاداری از تو نمی‌سازد که دشمن به تو آسیب زده و به تو بدبین شده است.
سنگ است و سفال بردل او
گر بر سر او شکر فشانی
هوش مصنوعی: دل او سنگ و سفال است و هیچ مهر و محبتی نمی‌تواند بر آن تأثیر بگذارد، حتی اگر بهترین چیزها را بر سرش بریزی.
زین رنج تو را رها نیارد
جز حکم و قضای آسمانی»
هوش مصنوعی: تنها فرمان و تقدیر الهی می‌تواند تو را از این رنج آزاد کند.
گفتم که: به هر سخن که گفتی
زی مرد خرد ز راستانی
هوش مصنوعی: گفتم که: هر چیزی که بگویی، از رویکرد درست و منطقی یک انسان باهوش جدا نیست.
خوابم نبرد همی که زیرا
شد راز فلک مرا عیانی
هوش مصنوعی: خوابم نمی‌برد، چون راز آسمان‌ها برایم آشکار شده است.
بشنودم راز او چو ایزد
برداشت زگوش من گرانی
هوش مصنوعی: من وقتی که خداوند اسرار او را شنید، از گوش من بار سنگینی برداشت.
گیتی بشنو که می چه گوید
با بی‌دهنی و بی‌زبانی
هوش مصنوعی: جهان را گوش کن که چگونه سخن می‌گوید، حتی بدون زبان و کلام.
گوید که «مخسپ خوش ازیرا
من منزلم و تو کاروانی»
هوش مصنوعی: او می‌گوید که «دلیل نکن که خوشحالی برمی‌خیزد؛ زیرا من در این مکان ساکن هستم و تو در سفر و جاده‌ای».
هرکو سخن جهان شنوده است
خوار است به سوی او اغانی
هوش مصنوعی: هرکسی که به سخنان دنیا گوش کرده باشد، در نظر او ارزش کمتری دارد و به سوی او آوازه‌ها و نغمه‌ها می‌آید.
غره چه شوی به دانش خویش؟
چون خط خدای بر نخوانی؟
هوش مصنوعی: به خود نبال، به دانشت مغرور مشو، چون نمی‌توانی کلام خدا را درک کنی و بخوانی.
زیرا که دگر کسان بدانند
آن چیز که تو همی بدانی
هوش مصنوعی: زیرا دیگران نیز از آنچه تو می‌دانی آگاه هستند.
واکنون که شنودم از جهان من
آن نکتهٔ خوب رایگانی
هوش مصنوعی: اکنون که از دنیا درک کردم آن نکتهٔ خوب و مفیدی که به آسانی به دست می‌آید.
کی غره شود دل حزینم
زین پس به بهار بوستانی؟
هوش مصنوعی: این دل غمگین دیگر چه‌طور می‌تواند به بهار باغی امیدوار باشد؟
خوش باد شب کسی که او را
کرده است زمانه میزبانی
هوش مصنوعی: شبی که کسی در آن مهمان پذیرایی از زمانه باشد، شبی خوش و دلنشین است.
من دین ندهم ز بهر دنیا
فرشم نه بکار و نه اوانی
هوش مصنوعی: من دینم را برای به دست آوردن دنیا نمی‌فروشم، نه به خاطر کار و نه به خاطر موقعیتم.
الفنجم خیر تا توانم
از بیم زمان ناتوانی
هوش مصنوعی: پرتو نور بهتر است تا زمانی که نتوانم از ترس زمان، ناتوانی را تحمل کنم.
ای آنکه همی به لعنت من
آواز بر آسمان رسانی
هوش مصنوعی: ای آنکه با بدگویی‌ها و نفرین‌های من، صدای خود را به آسمان می‌رسانی.
از تو بکشم عقاب دنیا
از بهر ثواب آن جهانی
هوش مصنوعی: می‌خواهم از تو به عنوان نیرویی قوی در زندگی‌ام استفاده کنم تا زندگی‌ام را به بهترین شکل ممکن برسانم و در عوض به امید پاداش های خوب در زندگی بعدی تلاش کنم.
دل خوش چه بوی بدانکه ناصر
مانده است غریب و مندخانی
هوش مصنوعی: دل خوش چه بوی به خاطر اینکه ناصر همچنان تنها و غریب باقی مانده است.
آگاه نه‌ای کز این تصرف
بر سود منم تو بر زیانی
هوش مصنوعی: تو نمی‌دانی که این دخالت‌ها به نفع من است و بیشتر برای تو ضرر دارد.
من همچو نبی به غارم و تو
چون دشمن او به خان و مانی
هوش مصنوعی: من در حالتی شبیه پیامبر در غار قرار دارم و تو مانند دشمن او هستی که در خانه و مکان او حضور داری.
روزی بچشی جزای فعلت
رنجی که همی مرا چشانی
هوش مصنوعی: روزی می‌چشی نتیجه کارهایی که کردی را، رنجی که همواره به من می‌چشانی.
جائی که خطر ندارد آنجا
نه سیم زده نه زر کانی
هوش مصنوعی: جایی که خطری وجود ندارد، در آنجا نه ثروت و نه منابع گرانبها وجود دارد.
وانجا نرود مگر که طاعت
نه مهتری و نه با فلانی
هوش مصنوعی: آن‌جا کسی نمی‌تواند برود مگر اینکه اطاعت و سرسپردگی داشته باشد، نه نسبت به بالادست و نه نسبت به فرد خاصی.
پیش آر قران و بررس از من
از مشکل و شرحش و معانی
هوش مصنوعی: برای من قرآن را بیاور و درباره مشکلات، تفسیرها و معانی آن با من گفتگو کن.
بنکوه مرا اگر ندانم
به زانکه تو بی‌خرد برآنی
هوش مصنوعی: اگر من به درستی ندانم و تو نادانانه برآشوبی، مرا به عیب مگیر.
لیکن تو نه‌ای به علم مشغول
مشغول به طاق و طیلسانی
هوش مصنوعی: اما تو به دانش مشغول نیستی و بیشتر به مسائل ظاهری و زیبایی‌های ظاهری توجه می‌کنی.
ای مسکین حجت خراسان
بر خوگ رمه مکن شبانی
هوش مصنوعی: ای بیچاره، به بهانه‌ی اینکه تو حجت خراسانی هستی، مردم را از خود دور نکن و با بی‌محلی خود نگذر که رمه را به حال خود بگذاری.
کی گیرد پند جاهل از تو؟
در شوره نهال چون نشانی؟
هوش مصنوعی: کسی که نادان است، چگونه می‌تواند از تو درس بگیرد؟ وقتی که در زمین شور، نشانی از درخت نیست، چه انتظاری می‌توان داشت؟

حاشیه ها

1394/11/22 13:01

در ابیات 1 تا 11 شاعر در وصف خروس سخن می گوید

1398/06/20 13:09
مسعود

در مصراع اول به جای جنگی باید "ختلی" باشد. منسوب به ختل یا خُتَلان، ناحیۀ پیشین بر مسیر علیای آمودریا، در حدود ماوراءالنهر.
آن ختلی مرد شایگانی