برگردان به زبان ساده
دیوی است جهان پیر و غداری
کهش نیست به مکر و جادوی یاری
هوش مصنوعی: جهان مانند یک دیو پیر و فریبنده است که هیچکس نمیتواند با فریب و جادو به مقابله با آن بپردازد.
باغی است پر از گل طری لیکن
بنهفته به زیر هر گلی خاری
هوش مصنوعی: این جمله به زیبایی و ظرافتهای یک باغ پر از گل اشاره میکند، اما نکتهای را هم به تصویر میکشد که در زیر هر گل زیبایی، خارهایی نیز وجود دارند. به عبارتی، هرچند که زیبایی و طراوت در یک جا وجود دارد، اما مشکلات و چالشها نیز در کنار آن هستند.
گر نیست مراد خستن دستت
زین باغ بسند کن به دیداری
هوش مصنوعی: اگر به خواستهات نرسی و از این تلاش خسته شوی، بهتر است از این باغ دست بکشی و به دیدار کسی بروی که دلخواهت است.
این بلعجبی است، خوش کجا باشد
از بازی او مگر که نظاری
هوش مصنوعی: این واقعاً شگفتانگیز است که خوشحالی و لذت از بازی او کجا میتواند باشد جز در حالتی که کسی نظارگر باشد.
زنهار مشو فتنه برو زیرا
حوری است ز دور و خوبگفتاری
هوش مصنوعی: مواظب باش به فتنه مبتلا نشوی، چون در دوردست، زنان زیبا و خوشگو هستند.
بشکست هزار بار پیمانت
آگه نشدی ز خوی او باری
هوش مصنوعی: هر بار که پیمانت شکسته، تو هنوز متوجه رفتار او نشدی.
لیکن چو به دام خویش آوردت
گرگی است به فعل و زشت کفتاری
هوش مصنوعی: اما وقتی که تو را در دام خودش گرفتار کند، به مانند گرگی است که به رفتار زشت و شیطانی خود ادامه میدهد.
صد سالت اگر ز مکر او گویم
خوانده نشود خطی ز طوماری
هوش مصنوعی: اگر صد سال هم از نیرنگ و فریب او بگویم، باز هم هیچ چیزی از آن در کتابی نوشته نخواهد شد.
روز و شب بیخ ما همیبرد
غمری نرم است و گول طراری
هوش مصنوعی: روز و شب بدون توقف به ما غم و اندوه میدهد، اما به طور آرام و فریبندهای.
هر روز یکی لباس نو پوشد
از بهر فریب نو خریداری
هوش مصنوعی: هر روز یک نفر لباس تازهای میپوشد تا دیگران را بفریبد و خود را تازهتراشیده و جذاب نشان دهد.
روزی سقطی شکار او باشد
روزی شاهی و نامبرداری
هوش مصنوعی: زندگی ممکن است گاهی به شرایط متفاوتی منجر شود؛ روزی انسان به اوج قدرت و مقام میرسد و روزی دیگر ممکن است به شدت دچار مشکلات و ناکامیها شود.
فرقی نکند میان نیک و بد
مستی نشناسد او ز هشیاری
هوش مصنوعی: مستی بههیچوجه تفاوتی بین خوب و بد نمیگذارد و در حالت هشیاری هم این تمایز برای او وجود ندارد.
ماری است کزو کسی نخواهد رست
از خلق جهان بهجمله دیّاری
هوش مصنوعی: موجودی وجود دارد که هیچکس نمیتواند از آن خلاص شود و همه مردم در دنیا به نوعی به آن وابستهاند.
زین پیش جز از وفای آزادان
کاریش نبود نه بیاواری
هوش مصنوعی: قبل از این، کسی جز آزادگان به او وفا نداشت و او به هیچ کس اعتماد نمیکرد.
مر طغرل ترکمان و چغری را
با تخت نبود و با مهی کاری
هوش مصنوعی: طغرل ترکمان و چغری در مقام و شکوه خود فاقد تخت و تاج بودند و تنها به خاطر مهارت و تواناییهایشان شناخته شده بودند.
استاده بدی به بامیان شیری
بنشسته به عزّ در پشین شاری
هوش مصنوعی: در بامیان، یک شیر قدرتمند با عزت و عظمت نشسته است و به همه نشان میدهد که در این مکان چه جلال و شکوهی حاکم است.
بر هر طرفی نشسته هشیاری
گسترده به داد و عدل آثاری
هوش مصنوعی: در هر سو نشان از آگاهی و هوشیاری وجود دارد که به برقراری عدالت و نظم کمک میکند.
از فعل بد خسان این امت
ناگاه چنین بخاست آواری
هوش مصنوعی: از عمل زشت و ناپسند برخی از افراد این ملت، ناگهان چنین بلایی بر سر آنها نازل شد.
ابلیس لعین بدین زمین اندر
ذریّت خویش دید بسیاری
هوش مصنوعی: ابلیس پلید در این زمین فرزندان خود را بسیار دید.
یک چند به زاهدی پدید آمد
بر صورت خوب طیلسانداری
هوش مصنوعی: مدتی به زاهدی توجه کردم و زیبایی چهرهات مرا تحت تأثیر قرار داد.
بگشاد به دین درون در حیلت
برساخت به پیش خویش بازاری
هوش مصنوعی: به طریقی هوشمندانه و با تدبیر، در دل خود را به روی اندیشهها و ایدههای جدید گشوده و بازاری نو برای خود ایجاد کرده است.
گفتا که «اگر کسی به صد دوران
بوده است ستمگری و جباری
هوش مصنوعی: گفت: «اگر کسی در صد دوره، ستمگر و سرپرستی بوده باشد...»
چون گفت که لا اله الا الله
نایدش به روی هیچ دشواری»
هوش مصنوعی: زمانی که شخصی کلمه «لا اله الا الله» را بر زبان بیاورد، هیچ مشکل و مانعی نمیتواند بر سر راه او قرار گیرد.
تا هیچ نماند ازو بدین فتوی
در بلخ بدی و نه گنهکاری
هوش مصنوعی: در بلخ هیچگونه فساد یا گناهی باقی نخواهد ماند.
وین خلق همه تبه شد و برپزد
هرکس به دلش ز کفر مسماری
هوش مصنوعی: این مردم همگی نابود شدند و هر کس به دل خود با کفر و بیایمانی به جنگ برخاست.
هر زشت و خطای تو سوی مفتی
خوب است و روا چو دید دیناری
هوش مصنوعی: هر ناپسندی و خطایی که تو انجام دهی، در نظر مفتی (فقیه) نیکو و مجاز به نظر میرسد، به شرطی که پولی برایش وجود داشته باشد.
ور زاهدی و ندادهای رشوت
یابیش درست همچو دیواری
هوش مصنوعی: اگر زاهدی هستی و رشوهای ندادهای، پس رفتار تو درست مانند دیواری است که پابرجاست و بیتغییر میماند.
گوید که «مرا به درد سر دارد
هر بیخردی و هر سبکساری»
هوش مصنوعی: میگوید که هر کسی که احمق و بیفکر باشد، برای من دردسر ایجاد میکند و به من آسیب میزند.
و امروز به مهتری برون آمد
با درقه و تیغ چون ستمگاری
هوش مصنوعی: امروز شخصی با شجاعت و سلاح از خانه بیرون آمد، مانند شخصی که در مقام ستمگری است.
گوید که «نبود مر خراسان را
زین پیش چو من سری و دستاری»
هوش مصنوعی: میگوید که «خراسان از این پس دیگر کسی مانند من نخواهد داشت با این مقام و ویژگیها».
خاتون و بگ و تگین شده اکنون
هر ناکس و بنده و پرستاری
هوش مصنوعی: خانم و بزرگان اکنون هر شخص بینام و نشان و غلام و خدمتکاری شدهاند.
باغی بود این که هر درختی زو
حری بودی و خوبکرداری
هوش مصنوعی: در این باغ، هر درختی ویژگیهای خوب و پسندیدهای داشت و از نظر اخلاقی نیز خوب بود.
در هر چمنی نشسته دهقانی
این چون سمنی و آن چو گلناری
هوش مصنوعی: در هر دشت و صحرا، کشاورزی به چشم میخورد که یکی مانند گلی زیبا و دیگری شبیه گیاه سرسبز است.
پر طوطی و عندلیب اشجارش
بیهیچ بلا و شور و پیکاری
هوش مصنوعی: درختان او پر از طوطی و بلبل هستند و زندگی در آنجا بدون هیچ دردسر و جنگ و جدالی میگذرد.
دیوی ره یافت اندر این بستان
بد فعلی و ریمنی و غداری
هوش مصنوعی: دیوی به این باغ وارد شده است که دارای ویژگیهای ناپسند و فریبنده است.
بشکست و بکند سرو آزاده
بنشاند به جای او سپیداری
هوش مصنوعی: سرو آزاده شکست و از جای خودش کنار رفت و به جایش درخت سپیداری نشسته است.
ننشست ازان سپس در این بستان
جز کرگس مردهخوار، طیاری
هوش مصنوعی: در این باغ دیگر کسی جز کرکسهایی که مردار میخورند، باقی نمانده است.
وز شومی او همی برون آید
از شاخ به جای برگ او ماری
هوش مصنوعی: از بدبختی او، درخت به جای شاخههای برگدارش، مارهایی را بیرون میآورد.
گشتند رهی او ز نادانی
هر بیهنری و هر نگونساری
هوش مصنوعی: به خاطر نادانی، هر کسی که بیاستعداد و بیکفايت باشد، از راه او منحرف میشود.
اقرار به بندگی او داده
بیهیچ غمی و هیچ تیماری
هوش مصنوعی: به او به عنوان پروردگار خود اعتراف کرده و در این راه هیچ دلنگرانی یا نیازی به مراقبت ندارد.
من گشته هزیمتی به یمگان در
بیهیچ گنه شده به زنهاری
هوش مصنوعی: من در دورانی سخت و دشوار به سر میبرم و بدون اینکه مرتکب خطایی شده باشم، به حمایت و پشتیبانی نیاز دارم.
چون دیو ببرد خان و مان از من
به زین به جان نیافتم غاری
هوش مصنوعی: وقتی که دیو خانه و زندگیام را از من گرفت، به زین نشستم و از جانم نگذشتم، بلکه به دنبال پناهگاهی بودم.
ماندهاست چو من در این زمین حیران
هر زاهد و عابدی و بنداری
هوش مصنوعی: در این زمین، هر زاهد و عابد و بندۀ که در جستجوی حقیقت است، همانند من سردرگم و گیج مانده است.
بیچاره شود به دست مستان در
هشیار اگرچه هست عیاری
هوش مصنوعی: اگرچه فردی با عقل و آگاهی است، اما در دست مستها و بیپرواها، او نیز دچار مشکل و بدبختی میشود.
یک حرف جواب نشنود هرگز
هرچند که گفت مست خرواری
هوش مصنوعی: هرگز پاسخی نخواهد شنید، حتی اگر مستانه بسیار سخن بگوید.
ای مانده چو من بدین زمین اندر
بیمار نه و مثل چو بیماری
هوش مصنوعی: تو هم مانند من در این زمین سرد و بیرحم گیر افتادهای، همچون بیماری که در رنج و عذابی دائمی قرار دارد.
هرچند که خوار و رنجهای منگر
زنهار به روی ناسزاواری
هوش مصنوعی: با وجود اینکه ممکن است تو در شرایط سخت و ناگوار قرار داشته باشی، اما لطفاً به دیگران نگاه نکن و از زشتگویی پرهیز کن.
زنار، اگرچه قیمتی باشد،
خیره کمری مده به زناری
هوش مصنوعی: هر چند که زنار (زنجیری که دور کمر میبندند) ممکن است ارزشمند باشد، اما نباید دلبستگی و وابستگی خود را به آن نشان دهی.
چون کار جهان چنین فرا شوبد
سر بر کند از جهان جهانداری
هوش مصنوعی: وقتی که اوضاع دنیا به این صورت پیش برود، انسان از مقام رهبری و مدیریت جهان سر بر میدارد و از آن فاصله میگیرد.
چون دود بلند شد به هر حالی
سر بر زند از میان او ناری
هوش مصنوعی: وقتی دود به آسمان میرود، در هر حالتی از دل آن شعلهای به بالا میآید.
این دیو هزیمتی است اینجا در
منگر تو بدانکه ساخت کاچاری
هوش مصنوعی: این موجود وحشتناک در درون من است و به آن نگاه نکن، زیرا آن معصوم نیست و از ترس و وحشت ساخته شده است.
آن خانه که عنکبوت برسازد
تا صید مگس کند چو مکاری
هوش مصنوعی: خانهای که عنکبوت میسازد تا مگس را شکار کند، تنها به کار فریب و دام زدن میآید.
پس زود کندش ساخته لیکن
گنجشک بدردی به منقاری
هوش مصنوعی: پس از آنکه کارها به سرعت انجام میشود، اما گنجشک همچنان به خاطر منقار خود دچار درد و رنج است.
گر باز به دام او درآویزد
عاری بود آن و سهمگن عاری
هوش مصنوعی: اگر دوباره در دام او بیفتد، بیگناه خواهد بود و این بار بار سنگینی بر دوش او نیست.
ای باز سپید و خورده کبگان را
مردار مخور به سان ناهاری
هوش مصنوعی: ای پرنده سفید، لاشهها را نخور، مانند غذایی که به عنوان ناهار میخوری.
بنشین بی کار ازانکه بیکاری
به زانکه کنی بخیره بیگاری
هوش مصنوعی: بنشین و بیکار باش، زیرا بیکاری بهتر از این است که آنقدر مشغول شوی که در عوض کار بیهوده انجام بدهی.
یک سو کش سرت ازین گشن لشکر
بیهوده مرو پس گشن ساری
هوش مصنوعی: سر خود را از این لشکر گرسنه به یک سو بکش و بیهوده نرو، پس از گرسنگی رهایی خواهی یافت.
این خوب سخن بخیره از حجت
همواره مده به هر سخن خواری
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که باید مراقب سخنان خود باشیم و آنها را به طور صحیح و محترمانه بیان کنیم. نباید هر چیزی را به راحتی و با بیاحترامی بگوییم، حتی اگر دلیل محکمی برای آن داشته باشیم.
حاشیه ها
1400/09/09 11:12
جهن یزداد
استاده بدی به بامیان شیری
بنشسته بعز در پشین شاری
مهتر بامیان را شیر و مهتر پشین را شار میگفتند و پشین تختگاه غرجستان است
این سروده ناله ناصرخسرو و ایرانیان است و بسیار خوب اوضاع ان روزگار را می نماید
اینکه ترکان غز سلجوق با فریب مفتیان مسلمان شدند و همه چیز را نابود کردند
ماری است کزو کسی نخواهد رست
از خلق جهان بجمله دیّاری
زین پیش جز از وفای آزادان
کاریش نبود نه بیاواری
مر طغرل ترکمان و چغری را
با تخت نبود و با مهی کاری
استاده بدی به بامیان شیری
بنشسته به عزّ در پشین شاری
بر هر طرفی نشسته هشیاری
گسترده به داد و عدل آثاری
از فعل بد خسان این امت
ناگاه چنین بخاست آواری
ابلیس لعین بدین زمین اندر
ذریّت خویش دید بسیاری
یک چند به زاهدی پدید آمد
بر صورت خوب طیلسانداری
بگشاد به دین درون در حیلت
برساخت به پیش خویش بازاری
گفتا که «اگر کسی به صد دوران
بوده است ستمگری و جباری
چون گفت که لا اله الا الله
نایدش به روی هیچ دشواری»
تا هیچ نماند ازو بدین فتوی
در بلخ بدی و نه گنهکاری
وین خلق همه تبه شد و برپزد
هرکس به دلش ز کفر مسماری
هر زشت و خطای تو سوی مفتی
خوب است و روا چو دید دیناری
ور زاهدی و ندادهای رشوت
یابیش درست همچو دیواری
گوید که «مرا به درد سر دارد
هر بیخردی و هر سبکساری»
و امروز به مهتری برون آمد
با درقه و تیغ چون ستمگاری
گوید که «نبود مر خراسان را
زین پیش چو من سری و دستاری»
خاتون و بگ و تگین شده اکنون
هر ناکس و بنده و پرستاری
باغی بود این که هر درختی زو
حری بودی و خوب کرداری
در هر چمنی نشسته دهقانی
این چون سمنی و آن چو گلناری
دیوی ره یافت اندر این بستان
بد فعلی و ریمنی و غداری
بشکست و بکند سرو آزاده
بنشاند به جای او سپیداری
ننشست ازان سپس در این بستان
جز کرگس مردهخوار، طیاری
وز شومی او همی برون آید
از شاخ به جای برگ او ماری
گشتند رهی او ز نادانی
هر بیهنری و هر نگونساری
اقرار به بندگی او داده
بیهیچ غمی و هیچ تیماری
من گشته هزیمتی به یمگان در
بیهیچ گنه شده به زنهاری
چون دیو ببرد خان و مان از من
به زین به جان نیافتم غاری
ماندهاست چو من در این زمین حیران
هر زاهد و عابدی و بنداری
استاده بدی به بامیان شیری
بنشسته به عزّ در پشین شاری
در هر چمنی نشسته دهقانی
این چون سمنی و آن چو گلناری
مر طغرل ترکمان و چغری را
با تخت نبود و با مهی کاری
خاتون و بگ و تگین شده اکنون
هر ناکس و بنده و پرستاری
وز شومی او همی برون آید
از شاخ به جای برگ او ماری