گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۳

ای طمع کرده ز نادانی به عمر هرگزی
با فزونی و کمی مر هرگزی را کی سزی؟
در میان آتشی و اندر میانت آتش است
آب را چندین همی از بیم آتش چون مزی؟
گر همی خواهی که جاویدان بمانی، ای پسر،
در میان این دو آتش خویشتن را چون پزی؟
در میان خز و بز مر خاک را پنهان که کرد
جز تو؟ از خاکی سرشته و خفته بر خز و بزی
از کجا اندر خزیده‌ستی بدین بی‌در حصار؟
همچنان یک روز از اینجا ناگهان بیرون خزی
نیک بر رس تا برون زین دز چه باید مر تو را
آن به دست آور کنون کاندر میان این دزی
همچنین دانم نخواهد ماند برگشت زمان
موی جعدت عنبری و روی خوبت قرمزی
بی‌گمان شو زانکه یک روز ابر دهر بی‌وفا
برف بارد هم بر آن شاهسپرغم مرغزی
هرمز و خسرو تهی رفتند از اینجا، ای پسر،
پس همان گیرم که تو خود خسروی یا هرمزی
قدرت و ملک و صناعت خیره دعوی چون کنی
چون خود از ماندن در این مصنوع خانه عاجزی؟
آنکه بر حکم و قضای حتم او برخاستند
زین سیاه و تیره مرکز زندگان مرکزی
اندر این ناهر گزی از بهر آن آوردمان
تا بیلفنجیم از این‌جا مال و ملک هرگزی
مادر توست این جهان بنگر کز این مادر همی
نیک‌بخت و جلد زادی یا به نفرین و خزی
چون نیلفنجی به طاعت عمر جاویدی همی؟
چون همی شادان بباشی گرت گویم «دیر زی»؟
تن ز بهر طاعتت دادند، عاصی چون شدی؟
گر نه‌ای بدبخت، بر پستان مادر چون گزی؟
عارضی با مال و ملک و تا رسی بر آب و نان
کشته‌ای در خاک نادانی درخت گربزی
هم سپیداری به بی‌باری و هم بی‌سایگی
گر برستی بهتر آن باشد که هرگز نغرزی
گر بزی را از تو پیدا گشت معنی زانکه تو
بی‌شبان درنده گرگی با شبان لاغر بزی
علم و طاعت ورز تا مردم شوی، امروز تو
ویحکا، مانند مردم زیر دیبا و خزی
پروز جان علم باشد علم جو از بهر آنک
جامه بی‌مقدار و قیمت گردد از بی‌پروزی
مال و ملک و زور تن دایم نماند کاین همه
پیرزیهااند و بس بی‌قدر باشد پیرزی
عاجزی گرگی است ای غافل که او مردم خورد
عاجز آئی بی‌گمان هرچند کاکنون معجزی
دیر برناید تو را کاندر بیابان اوفتی
خانه اکنون کن پر از بر کاندر این بر بروزی
پند حجت را بخوان و درس کن زیرا که هست
چون قران از محکمی وز نیکوی وز موجزی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای طمع کرده ز نادانی به عمر هرگزی
با فزونی و کمی مر هرگزی را کی سزی؟
هوش مصنوعی: ای کسی که به نادانی به دنیا دل بسته‌ای، هرگز در زندگی‌ات به خاطر زیاد یا کم بودن چیزی به خودت فشار نیاور؛ زیرا هیچ کس لایق این گونه نگرانی‌ها نیست.
در میان آتشی و اندر میانت آتش است
آب را چندین همی از بیم آتش چون مزی؟
هوش مصنوعی: در بین آتش هستی و خود آتش هم در درون توست، چرا آنقدر از سوختن می‌ترسی که از آب استفاده می‌کنی؟
گر همی خواهی که جاویدان بمانی، ای پسر،
در میان این دو آتش خویشتن را چون پزی؟
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی که همیشه و جاودانه زندگی کنی، ای پسر، چگونه می‌توانی خود را در میان این دو آتش نگه‌داری و از آسیب آنها در امان باشی؟
در میان خز و بز مر خاک را پنهان که کرد
جز تو؟ از خاکی سرشته و خفته بر خز و بزی
هوش مصنوعی: در میان خز و بز، خاک را پنهان کن که جز تو چه کسی چنین کاری کرده است؟ چون از خاکی ایجاد شده و در میان خز و بز خوابیده است.
از کجا اندر خزیده‌ستی بدین بی‌در حصار؟
همچنان یک روز از اینجا ناگهان بیرون خزی
هوش مصنوعی: از کجا در این حصار بسته پنهان شده‌ای؟ مانند روزی که ناگهان از اینجا بیرون خواهی آمد.
نیک بر رس تا برون زین دز چه باید مر تو را
آن به دست آور کنون کاندر میان این دزی
هوش مصنوعی: بهترین کار این است که از این دام خطرناک خارج شده و به دنبال راهی مناسب برای دستیابی به آرزوهای خود باشی، زیرا حالا در این تنگنا قرار گرفته‌ای.
همچنین دانم نخواهد ماند برگشت زمان
موی جعدت عنبری و روی خوبت قرمزی
هوش مصنوعی: می‌دانم که زمان به عقب برنمی‌گردد و زیبایی موهای مجعد تو و رنگ زیبای صورتت نیز همیشگی نخواهد بود.
بی‌گمان شو زانکه یک روز ابر دهر بی‌وفا
برف بارد هم بر آن شاهسپرغم مرغزی
هوش مصنوعی: بدون تردید آگاه باش که روزی ممکن است دنیای بی‌وفا، برفی بر آن اسب سفید غم‌انگیز ببارد.
هرمز و خسرو تهی رفتند از اینجا، ای پسر،
پس همان گیرم که تو خود خسروی یا هرمزی
هوش مصنوعی: هرمز و خسرو از اینجا رفتند و چیزی با خود نبردند. حالا ای پسر، من هم به همین شکل تو را به عنوان خسرو یا هرمز می‌پذیرم.
قدرت و ملک و صناعت خیره دعوی چون کنی
چون خود از ماندن در این مصنوع خانه عاجزی؟
هوش مصنوعی: اگر قدرت و ملک و هنر را به رخ دیگران بکشی، باید بدانیم که خودت در این دنیای مصنوعی و ناپایدار، از ماندن ناچاری.
آنکه بر حکم و قضای حتم او برخاستند
زین سیاه و تیره مرکز زندگان مرکزی
هوش مصنوعی: کسی که به فرمان و ارادهٔ قطعی او اعتراض کردند، در دل این دنیای تاریک و پر از سختی، زندگی می‌کند.
اندر این ناهر گزی از بهر آن آوردمان
تا بیلفنجیم از این‌جا مال و ملک هرگزی
هوش مصنوعی: در این راهی که آمده‌ایم، به خاطر آن، که از اینجا به آسانی مال و دارایی‌مان را نبرند.
مادر توست این جهان بنگر کز این مادر همی
نیک‌بخت و جلد زادی یا به نفرین و خزی
هوش مصنوعی: این جهان همچون یک مادر است که از او نیک‌بختی و خوشی به دنیا می‌آید و یا اینکه با نفرین و بدبختی روبه‌رو می‌شود.
چون نیلفنجی به طاعت عمر جاویدی همی؟
چون همی شادان بباشی گرت گویم «دیر زی»؟
هوش مصنوعی: چرا مانند نیلفرخ که جوانی‌اش جاودانه است، در خدمت و اطاعت عمر طولانی هستی؟ اگر به تو بگویم «دیر زندگی کن»، در حالی که تو همواره شاد و خوشحالی؟
تن ز بهر طاعتت دادند، عاصی چون شدی؟
گر نه‌ای بدبخت، بر پستان مادر چون گزی؟
هوش مصنوعی: بدن انسان را برای بندگی و اطاعت خداوند خلق کرده‌اند، پس چرا نافرمانی می‌کنی؟ اگر بی‌چاره نیستی، پس چرا مانند کودکانی که بر سینه مادر خود می‌خوابند، به این راحتی از مسئولیت‌ها فرار می‌کنی؟
عارضی با مال و ملک و تا رسی بر آب و نان
کشته‌ای در خاک نادانی درخت گربزی
هوش مصنوعی: در زندگی، بسیاری از افراد در تلاش برای به دست آوردن ثروت، دارایی و جایگاه اجتماعی هستند، اما نباید فراموش کنند که در این مسیر ممکن است به چیزهای باارزش‌تری از جمله دانش و فهم واقعی‌ از زندگی آسیب بزنند. درواقع، جاه‌طلبی بی‌مورد و ناآگاهی می‌تواند آنها را به سمت نابودی و حسرت بکشاند.
هم سپیداری به بی‌باری و هم بی‌سایگی
گر برستی بهتر آن باشد که هرگز نغرزی
هوش مصنوعی: این متن بیانگر این است که اگر کسی به موقع و بدون فشار و سختی زندگی کند، بهتر از آن است که در شرایط ناپسند و غم‌انگیز باشد. یعنی آرامش و آسایش در زندگی ارزش بیشتری دارد و درخت سپیدار نیز نمادی از استقامت و استواری در برابر مشکلات است. به طور کلی، تأکید بر اهمیت زندگی‌ آرام و بدون تنش است.
گر بزی را از تو پیدا گشت معنی زانکه تو
بی‌شبان درنده گرگی با شبان لاغر بزی
هوش مصنوعی: اگر بز را از تو پیدا کنند، به این معناست که تو بی‌چرای خود را گم کرده‌ای. در واقع، تو در میانه یک گرگ درنده و یک شبان لاغر قرار داری.
علم و طاعت ورز تا مردم شوی، امروز تو
ویحکا، مانند مردم زیر دیبا و خزی
هوش مصنوعی: با علم و اطاعت رفتار کن تا به مقام انسانی برسی. امروز تو مانند کسانی هستی که زیر پارچه‌های نرم و با شکوه پنهان شده‌اند.
پروز جان علم باشد علم جو از بهر آنک
جامه بی‌مقدار و قیمت گردد از بی‌پروزی
هوش مصنوعی: اگر کسی با ایمان و شجاعت به دنبال دانش برود، علم برای او ارزشمند می‌شود. اما اگر فردی از ترس و بی‌جرأتی به دانش روی نیاورد، آن علم بی‌ارزش و بی‌قیمت خواهد بود.
مال و ملک و زور تن دایم نماند کاین همه
پیرزیهااند و بس بی‌قدر باشد پیرزی
هوش مصنوعی: مال و ثروت و قدرت جسمی همیشگی نیستند، چرا که اینها زیبایی‌های ظاهری هستند و در نهایت ارزشی ندارند.
عاجزی گرگی است ای غافل که او مردم خورد
عاجز آئی بی‌گمان هرچند کاکنون معجزی
هوش مصنوعی: عجز و ناتوانی مانند گرگی است که هرچند ممکن است خود را بی‌نقص و عجیب نشان دهد، اما در واقع در درونش، رفتارهای خطرناک و آسیب‌زایی نهفته است. بنابراین، هیچ شکی نیست که قدرت و توانایی، اگرچه در ظاهر به شکل معجزه‌وار نمایان شود، در اصل، شفافیت و واقعیت را نشان نمی‌دهد.
دیر برناید تو را کاندر بیابان اوفتی
خانه اکنون کن پر از بر کاندر این بر بروزی
هوش مصنوعی: به تأخیر نینداز و از فرصت استفاده کن، زیرا در بیابان تنها ماندن به تو آسیب می‌زند. اکنون خانه‌ات را با نعمت و برکت پر کن تا در روزهای خوب بتوانی به آن برسید.
پند حجت را بخوان و درس کن زیرا که هست
چون قران از محکمی وز نیکوی وز موجزی
هوش مصنوعی: پندهای حجت را مطالعه کن و به آن عمل نما، زیرا این پندها از لحاظ استحکام، زیبایی و اختصار به قرآن شباهت دارند.