گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۱

آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی
خود سوده می‌نگردی ما را همی بسائی
ما را همی فریبد گشت دمادم تو
من در تو چون بپایم گر تو همی نپائی؟
بس بی‌وفا و مهری کز دوستان یکدل
نور جمال و رونق خوش خوش همی ربائی
هر کو همیت جوید تو زو همی گریزی
این است رسم زشتی و آثار بی‌وفائی
بسیار گشت دورت تا مرد بی‌تفکر
گوید همی قدیمی بی‌حد و منتهائی
ایام بر دو قسم است آینده و گذشته
وان را به وقت حاضر باشد ازین جدائی
پس تو به وقت حاضر نزدیک مرد دانا
زان رفته انتهائی ز آینده ابتدائی
پس تو که روزگارت با اول است و آخر
هرچند دیر مانی میرنده همچو مائی
وان را که بی‌بصارت یافه همی در آید
بر محدثیت بس باد از گشتنت گوائی
هرگز قدیم باشد جنبدهٔ مکانی؟
زین قول می‌بخندد شهری و روستائی
پرگرد باغ و بی‌بر شاخ و خلنده خاری
تاریک چاه و ناخوش زشت و درشت جائی
جز زاد ساختن را از بهر راه عقبی
هشیار و پیش بین را هرگز بکار نائی
آن را که دست و رویت چون دوستان ببوسد
چون گرگ روی و دستش بشخاری و بخائی
صیاد بی‌محابا هرگز چو تو ندیدم
غدار گنده پیری پر مکر و با روائی
هرکس پس تو آید از مکر وز مرائی
گوئی که من تو راام چونان که تو مرائی
ای داده دل به دنیا، از پیش و پس نگه کن
بندیش تا چه کردی بنگر که تا کجائی
از بس خطا و زلت ناخوب‌ها که کردی
در چنگل عقابی در کام اژدهائی
گر هوش یار داری امروز بایدت جست
ای هوشیار مردم، زین اژدها رهائی
زین اژدهای پیسه نتواندت رهاندن
ای پر خطا و زلت، جز رحمت خدائی
با خویشتن بیندیش، ای دوست، تا بدانی
کز فعل خویش هر بد هر زشت را سزائی
رفتند همرهانت منشین بساز توشه
مر معدن بقا را زین منزل فنائی
جز خواب و خور نبینم کارت، مگر ستوری؟
بر سیرت ستوران گر مردمی چرائی؟
بس سالها برآمد تا تو همی بپوئی
زین پوی پوی حاصل پررنج و درد پائی
مر هر که را بینی یا هر کجا نشینی
گاهی ز درد نالی گاهی ز بی‌نوائی
کشت خدای بودی اکنون تو زرد گشتی
گاه درودن آمد بیهوده چون درائی؟
گر تو ز بهر خدمت رفتن به پیش میران
اندر غم قبائی تو از در قفائی
از بس که بر تو بگذشت این آسیای گیتی
چون مرد آسیابان پر گرد آسیائی
اکنون که از تو بنهفت آن بت رخ زدوده
آن به که مهر او را از دل فرو زدائی
ترسم به دل فروشد از سرت آن سیاهی
وز دل به سر برآمد زان بیم روشنائی
ورنه به کار دنیا چون جلد و سخت کوشی
وانگه به کار دین در بی‌توش و سست رائی
چندین چرا خرامی آراسته بگشی
در جبهٔ بهائی گر نیستی بهائی؟
تن زیر زیب و زینت جان بی‌جمال و رونق
با صورت رجالی بر سیرت نسائی
طاووس خواستندت می‌آفرید از اول
طاووس مردمی تو ایدون همی نمائی
از دوستی دنیا بندهٔ امیر و شاهی
وز آرزوی مرکب خمیده چون حنائی
کی بازگشت خواهی زی خالق، ای برادر
آنگه که نیز خدمت مخلوق را نشائی؟
گر توبه کرد خواهی زان پیش باید این کار
کز تنت باز خواهند این گوهر عطائی
چون نیز هیچ طاقت بر کردنت نماند
آنگاه کرد خواهی پرهیز و پارسائی
گر همت تو این است، ای بی‌تمیز، پس تو
با کردگار عالم در مکر و کیمیائی
ور سوی تو صواب است این کار سوی دانا
والله که بر خطائی حقا که بر خطائی
چون آشنات باشد ابلیس مکر پیشه
با زرق و مکر یابی ناچاره آشنائی
نشگفت اگر نداند جز مکر خلق ایراک
چیزی نماند جز نام از دین مصطفائی
دجال را نبینی بر امت محمد
گسترده در خراسان سلطان و پادشائی؟
یارانش تشنه یکسر و ز دوستی‌ی ریاست
هریک همی به حیلت دعوی کند سقائی
بازار زهد کاسد، سوق فسوق رایج
افگنده خوار دانش، گشته روان مرائی
ترکان به پیش مردان زین پیش در خراسان
بودند خوار و عاجز همچون زنان سرائی
امروز شرم ناید آزاده زادگان را
کردن به پیش ترکان پشت از طمع دوتائی
آب طمع ببرده‌است از خلق شرم یارب
ما را توی نگهبان زین آفت سمائی
تو شعرهای حجت بر خویشتن به حجت
برخوان اگر کهن گشت آن گفتهٔ کسائی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آسایشت نبینم ای چرخ آسیائی
خود سوده می‌نگردی ما را همی بسائی
هوش مصنوعی: ای چرخ فلک، آرامش و راحتی تو را نمی‌بینم. تو دائماً به دور خود می‌چرخانی و به ما هم به چشم حقارت نگاه می‌کنی.
ما را همی فریبد گشت دمادم تو
من در تو چون بپایم گر تو همی نپائی؟
هوش مصنوعی: ما را همواره فریب می‌دهد، چون لحظه به لحظه در تو غرق می‌شوم. اگر تو نیز به پا نایستی، من چگونه می‌توانم باقی بمانم؟
بس بی‌وفا و مهری کز دوستان یکدل
نور جمال و رونق خوش خوش همی ربائی
هوش مصنوعی: بسیار بی‌وفا و بی‌رحم است، آن دوستی که بدون همدلی و یکدلی، زیبایی و شادابی را از دوستان خود می‌گیرد.
هر کو همیت جوید تو زو همی گریزی
این است رسم زشتی و آثار بی‌وفائی
هوش مصنوعی: هر کسی که دنبال چیزی باشد، تو از او فرار می‌کنی. این نشان‌دهنده‌ی بی‌وفایی و ناپسندی است.
بسیار گشت دورت تا مرد بی‌تفکر
گوید همی قدیمی بی‌حد و منتهائی
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد بدون اندیشه و درک عمیق، نظراتی کلیشه‌ای و قدیمی را بیان می‌کنند، بی‌اینکه به جزئیات و عمق موضوع توجه کنند.
ایام بر دو قسم است آینده و گذشته
وان را به وقت حاضر باشد ازین جدائی
هوش مصنوعی: زمان به دو بخش تقسیم می‌شود: آینده و گذشته. اما آنچه در حال حاضر اهمیت دارد، جدایی این دو از یکدیگر است.
پس تو به وقت حاضر نزدیک مرد دانا
زان رفته انتهائی ز آینده ابتدائی
هوش مصنوعی: برای تو که در حال حاضر هستی، مرد دانا به آیندهٔ دور رفته و به آغاز آن زمان نزدیک است.
پس تو که روزگارت با اول است و آخر
هرچند دیر مانی میرنده همچو مائی
هوش مصنوعی: تو که زندگی‌ات با آغاز و پایان گره خورده است، هرچقدر هم که دیر به پایان برسی، مانند ما که در حال مرگیم، خواهی مرد.
وان را که بی‌بصارت یافه همی در آید
بر محدثیت بس باد از گشتنت گوائی
هوش مصنوعی: اگر کسی که نادان است، به حقیقت و معانی عمیق دست یابد، باید برای او بویی از نادانی و جهالت باقی نماند.
هرگز قدیم باشد جنبدهٔ مکانی؟
زین قول می‌بخندد شهری و روستائی
هوش مصنوعی: هیچ موجود زنده‌ای در یک مکان نمی‌تواند همواره ثابت بماند و قدیمی شود. در نتیجه، این حرف باعث خنده و شادی مردمان شهر و روستا می‌شود.
پرگرد باغ و بی‌بر شاخ و خلنده خاری
تاریک چاه و ناخوش زشت و درشت جائی
هوش مصنوعی: محل پر از گرد و غبار و بدون برگ است، شاخه‌ها خشک و خاردار، چاه تاریک و ناپسند، و در کل جایی نازیبا و زشت به نظر می‌رسد.
جز زاد ساختن را از بهر راه عقبی
هشیار و پیش بین را هرگز بکار نائی
هوش مصنوعی: تنها فراهم کردن وسیله سفر برای عبور از مسیرهای آینده کافی نیست، بلکه باید همیشه آگاه و پیش‌بینی‌کننده بود تا در مواقع نیاز به کار نیامده نماند.
آن را که دست و رویت چون دوستان ببوسد
چون گرگ روی و دستش بشخاری و بخائی
هوش مصنوعی: اگر کسی به تو محبت کند و مانند دوستانت به تو احترام بگذارد، در چنین حالتی خوب است که به او محبت نشان دهی. اما اگر کسی همچون گرگ به تو نزدیک شود و نیت بدی داشته باشد، باید مراقب باشی و دوری کنی.
صیاد بی‌محابا هرگز چو تو ندیدم
غدار گنده پیری پر مکر و با روائی
هوش مصنوعی: من هرگز صیادی را ندیده‌ام که به اندازه تو بی‌محابا و فریبکار باشد؛ تو پیر بزرگ و مکار، با ظاهر فریبنده‌ای هستی.
هرکس پس تو آید از مکر وز مرائی
گوئی که من تو راام چونان که تو مرائی
هوش مصنوعی: هر کسی که بعد از تو بیاید و به مکر و نیرنگ بپردازد، بگو که من همان گونه که تو هستی، تو را می‌شناسم.
ای داده دل به دنیا، از پیش و پس نگه کن
بندیش تا چه کردی بنگر که تا کجائی
هوش مصنوعی: ای دل که خود را فدای دنیا کرده‌ای، به گذشته و آینده‌ات خوب توجه کن و ببین در این مسیر چه کرده‌ای و به کجا رسیده‌ای.
از بس خطا و زلت ناخوب‌ها که کردی
در چنگل عقابی در کام اژدهائی
هوش مصنوعی: به خاطر اشتباهات و لغزش‌های زیادت، به جایی رسیده‌ای که مانند عقابی در چنگال اژدهایی گرفتار شده‌ای.
گر هوش یار داری امروز بایدت جست
ای هوشیار مردم، زین اژدها رهائی
هوش مصنوعی: اگر هوش و ذکاوتی داری، امروز باید تلاش کنی و جستجو کنی، ای انسان آگاه، تو از این خطر بزرگ نجات یافته‌ای.
زین اژدهای پیسه نتواندت رهاندن
ای پر خطا و زلت، جز رحمت خدائی
هوش مصنوعی: تو نمی‌توانی از این اژدهای وحشتناک رها شوی، ای پر از اشتباه و خطا، جز به کمک رحمت خداوند.
با خویشتن بیندیش، ای دوست، تا بدانی
کز فعل خویش هر بد هر زشت را سزائی
هوش مصنوعی: ای دوست، لحظه‌ای با خودت فکر کن تا بفهمی که هر عمل ناپسند و زشتی که انجام می‌دهی، پیامد خودش را دارد و سزاوار عواقبش هستی.
رفتند همرهانت منشین بساز توشه
مر معدن بقا را زین منزل فنائی
هوش مصنوعی: همراهانت رفتند، دیگر درنگ نکن و برای خود توشه‌ای فراهم کن تا از این دنیا که موقتی است، به آن عالم جاودانه برسید.
جز خواب و خور نبینم کارت، مگر ستوری؟
بر سیرت ستوران گر مردمی چرائی؟
هوش مصنوعی: جز خواب و خور، چیزی دیگری نمی‌بینم. آیا جز ستاره‌ای درخشنده، کسی هست که در سیرت و رفتار ستاره‌ها بیندیشد؟
بس سالها برآمد تا تو همی بپوئی
زین پوی پوی حاصل پررنج و درد پائی
هوش مصنوعی: سال‌ها گذشت تا تو نیز از این حرکت و تلاش، حاصل پر از رنج و درد را به دست آوری.
مر هر که را بینی یا هر کجا نشینی
گاهی ز درد نالی گاهی ز بی‌نوائی
هوش مصنوعی: هر کسی را که می‌بینی یا هر جایی که هستی، گاهی از درد و رنجی می‌نالند و گاهی به خاطر نبودن نعمت و ثروت شکایت می‌کنند.
کشت خدای بودی اکنون تو زرد گشتی
گاه درودن آمد بیهوده چون درائی؟
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که تو که باید همچون خدایان زراعت و باروری داشته باشی، اکنون به زردی و خشکی گراییده‌ای. چرا در میانه این وضعیت نامناسب، امید و آرزوهای بیهوده را دنبال می‌کنی؟
گر تو ز بهر خدمت رفتن به پیش میران
اندر غم قبائی تو از در قفائی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر خدمت به مقامات و بزرگان، با غم و اندوه به سوی آنها می‌روی، بدان که تو از در عقب و پشتی آن‌ها وارد شده‌ای و ارزش تو کمتر شده است.
از بس که بر تو بگذشت این آسیای گیتی
چون مرد آسیابان پر گرد آسیائی
هوش مصنوعی: به دلیل فراوانی مشکلات و سختی‌هایی که در زندگی برایت پیش آمده، به‌مانند آردی که در آسیاب می‌چرخد، دچار فرسایش و خستگی شده‌ای.
اکنون که از تو بنهفت آن بت رخ زدوده
آن به که مهر او را از دل فرو زدائی
هوش مصنوعی: اکنون که آن معشوق درخشان و زیبا از تو دور شده، بهتر است که عشق و محبت او را از دل خود کنار بگذاری.
ترسم به دل فروشد از سرت آن سیاهی
وز دل به سر برآمد زان بیم روشنائی
هوش مصنوعی: می‌ترسم که آن تاریکی که بر سرت مستولی شده، به دل تو نفوذ کند و از دل تو ترس و اضطراب بیرون بیاید، و سپس نور امید و روشنی به دلت برگردد.
ورنه به کار دنیا چون جلد و سخت کوشی
وانگه به کار دین در بی‌توش و سست رائی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به زندگی دنیوی بپردازی، باید تلاش و سخت‌کوشی داشته باشی، اما در کارهای معنوی و دینی، نباید بی‌توجه و سست‌نهاد باشی.
چندین چرا خرامی آراسته بگشی
در جبهٔ بهائی گر نیستی بهائی؟
هوش مصنوعی: شما به دلایلی زیبا و با ناز حرکت می‌کنید، اما اگر به حقیقت وجودی خود باور نداشته باشید، این زیبایی چه معنا دارد؟
تن زیر زیب و زینت جان بی‌جمال و رونق
با صورت رجالی بر سیرت نسائی
هوش مصنوعی: بدن زیبا و با زینت، اما روحی بدون جمال و نشاط، مانند صورتی مردانه که ظاهرش زنانه است.
طاووس خواستندت می‌آفرید از اول
طاووس مردمی تو ایدون همی نمائی
هوش مصنوعی: طاووس را خلق کردند و آن را از ابتدا به شکل طاووس آفریدند، اما تو که آدمی هستی، همچنان به آن شکل و زیبایی خود را نشان می‌دهی.
از دوستی دنیا بندهٔ امیر و شاهی
وز آرزوی مرکب خمیده چون حنائی
هوش مصنوعی: از دوستی دنیا، آدمی می‌شود تحت فرمان امیر و پادشاه، و آرزو می‌کند که بر مرکبی کج و خمیده سوار شود، مانند رنگ حنا که به شکل خاصی در می‌آید.
کی بازگشت خواهی زی خالق، ای برادر
آنگه که نیز خدمت مخلوق را نشائی؟
هوش مصنوعی: ای برادر، چه زمانی به سوی خالق بازخواهی گشت، هنگامی که خود را به خدمت مخلوق نشان نداده‌ای؟
گر توبه کرد خواهی زان پیش باید این کار
کز تنت باز خواهند این گوهر عطائی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی توبه کنی، باید پیش از آن از کارهایی که انجام داده‌ای دست برداری، زیرا این عمل ممکن است تو را به زنجیر کشد و از ارزش‌های حقیقی‌ات که همچون گوهر است، دور کند.
چون نیز هیچ طاقت بر کردنت نماند
آنگاه کرد خواهی پرهیز و پارسائی
هوش مصنوعی: زمانی که دیگر هیچ تحملی برای تحمل تو نداشته باشم، آن وقت به دنبال پرهیز و پاکدامنی خواهی بود.
گر همت تو این است، ای بی‌تمیز، پس تو
با کردگار عالم در مکر و کیمیائی
هوش مصنوعی: اگر نیت تو این باشد، ای کسی که تمایزی نمی‌دانی، پس تو با خداوند عالم در فریب و راز و ظرافت هستی.
ور سوی تو صواب است این کار سوی دانا
والله که بر خطائی حقا که بر خطائی
هوش مصنوعی: اگر کار به سمت تو درست باشد، این کار را به سوی دانا انجام می‌دهم و به خدا قسم، اگر اشتباهی در آن باشد، واقعاً اشتباهی خواهد بود.
چون آشنات باشد ابلیس مکر پیشه
با زرق و مکر یابی ناچاره آشنائی
هوش مصنوعی: وقتی که با شیطان مکار آشنا شدی، با فریب و نیرنگ او دیگر چاره‌ای جز آشنایی با دام‌هایش نخواهی داشت.
نشگفت اگر نداند جز مکر خلق ایراک
چیزی نماند جز نام از دین مصطفائی
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر کسی جز فریبکاری‌های مردم ایران را نداند، زیرا از دین پیامبر مصطفی تنها نامی باقی مانده است.
دجال را نبینی بر امت محمد
گسترده در خراسان سلطان و پادشائی؟
هوش مصنوعی: آیا نمی‌بینی که دجال بر امت محمد در خراسان سلطنت و فرمانروایی گسترده است؟
یارانش تشنه یکسر و ز دوستی‌ی ریاست
هریک همی به حیلت دعوی کند سقائی
هوش مصنوعی: دوستانش همه به شدت تشنه هستند و از نگاه دوستی و مقام خود، هر یک به شیوه‌ای تلاش می‌کنند تا خود را در نقش ساقی به دیگران معرفی کنند.
بازار زهد کاسد، سوق فسوق رایج
افگنده خوار دانش، گشته روان مرائی
هوش مصنوعی: بازار زهد و عبادت کساد شده و جای خود را به گناه و فساد داده است. علم و دانش به حاشیه رفته و بی‌ارزش شده است.
ترکان به پیش مردان زین پیش در خراسان
بودند خوار و عاجز همچون زنان سرائی
هوش مصنوعی: ترکان در گذشته در خراسان و در برابر مردان، در وضعیت کم‌قدری و ناتوانی قرار داشتند، مانند زنان خانه‌دار.
امروز شرم ناید آزاده زادگان را
کردن به پیش ترکان پشت از طمع دوتائی
هوش مصنوعی: امروز دیگر افراد آزاده از اینکه به خاطر منافع دنیوی به ترک‌ها تکیه کنند، شرمنده نیستند.
آب طمع ببرده‌است از خلق شرم یارب
ما را توی نگهبان زین آفت سمائی
هوش مصنوعی: ای خدا، آب طمع از انسان‌ها را گرفته و موجب شرم ما شده است. ما را تو به عنوان نگهبان در مقابل این آفت آسمانی حفظ کن.
تو شعرهای حجت بر خویشتن به حجت
برخوان اگر کهن گشت آن گفتهٔ کسائی
هوش مصنوعی: اگر شعرهای حجت را به عنوان دلیل بر خودت بخوانی، اگرچه آن گفتهٔ کسائی کهن باشد، به آن دلیل بسنده نکن.