قصیدهٔ شمارهٔ ۲۵۰
شبی تاری چو بیساحل دمان پر قیر دریائی
فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی
نشیب و توده و بالا همه خاموش و بیجنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی
زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده
که گفتی نافریده ستش خدای فرد فردائی
نه از هامون سودائی تحیر هیچ کمتر شد
نه نیز از صبح صفرائی بجنبید ایچ صفرائی
نه نور از چشمها یارست رفتن سوی صورتها
نه سوی هیچ گوشی نیز ره دانست آوائی
بدل کرده جهان سفله هستی را به ناهستی
فرو مانده بدین کار اندرون گردون چو شیدائی
برآسوده ز جنبشها و قال و قیل دهر ایدون
که گفتی نیست در عالم نه جنبائی نه گویائی
ندید از صعب تاریکی و تنگی زیر این خیمه
نه چشم باز من شخصی نه جان خفته رؤیائی
مرا چون چشم دل زی خلق، چشم سر به سوی شب
چو اندر لشکری خفته یکی بیدار تنهائی
کواکب را همی دیدم به چشم سر چو بیداران
به چشم دل نمیبینم یکی بیدار دانائی
ندیدم تا ندیدم دوش چرخ پر کواکب را
به چشم سر در این عالم یکی پر حور خضرائی
اگر سرا به ضرا در ندیدهستی بشو بنگر
ستاره زیر ابر اندر چو سرا زیر ضرائی
چو خوشهٔ نسترن پروین درفشنده به سبزه بر
به زر و گوهران آراسته خود را چو دارائی
نهاده چشم سرخ خویش را عیوق زی مغرب
چو از کینه معادی چشم بنهد زی معادائی
چو در تاریک چه یوسف منور مشتری در شب
درو زهره بمانده زرد و حیران چون زلیخائی
کنیسهٔ مریمستی چرخ گفتی پر ز گوهرها
نجوم ایدون چو رهبانان و دبران چون چلیبائی
مرا بیدار مانده چشم و گوش و دل که چون یابم
به چشم از صبح برقی یا به گوش از وحش هرائی
که نفس ار چه نداند، عقل پر دانش همی داند
که در عالم نباشد بینهایت هیچ مبدائی
چو زاغ شب به جابلسا رسید از حد جابلقا
برآمد صبح رخشنده چو از یاقوت عنقائی
گریزان شد شب تیره ز خیل صبح رخشنده
چنان چون باطل از حقی و ناپیدا ز پیدائی
خجل گشتند انجم پاک چون پوشیده رویانی
که مادرشان بیند رویبگشاده مفاجائی
همه همواره در خورشید پیوستند و ناچاره
به کل خویش پیوندد سرانجامی هر اجزائی
چنین تا کی کنی حجت تو این وصف نجوم و شب؟
سخن را اندر این معنی فگندی در درازائی
ز بالای خرد بنگر یکی در کار این عالم
ازیرا از خرد برتر نیابی هیچ بالائی
یکی دریاست این عالم پر از لولوی گوینده
اگر پر لولوی گویا کسی دیده است دریائی
زمانه است آب این دریا و این اشخاص کشتیها
ندید این آب و کشتی را مگر هشیار بینائی
ز بهر بیشی و کمی به خلق اندر پدید آمد
که ناپیدا بخواهد شد بر این سان صعب غوغائی
فلان از بهر بهمان تا مرو را صید چون گیرد
ازو پوشیده هر ساعت همی سازد معمائی
همی بینی به چشم دل به دلها در ز بهر آن
که بستاند قبای ژنده یا فرسوده یکتائی
محسن را دگر مکری و حسان را دگر کیدی
و جعفر را دگر روئی و صالح را دگر رائی
رئیسان و سران دین و دنیا را یکی بنگر
که تا بینی مگر گرگی همی یا باد پیمائی
به چشم سر نگه کن پس به دل بیندیش تا یابی
یکی با شرم پیری یا یکی مستور برنائی
کجا باشد محل آزادگان را در چنین وقتی
که بر هر گاهی و تختی شه و میر است مولائی
مدارا کن مده گردن خسیسان را چو آزادان
که از تنگی کشیدن به بسی کردن مدارائی
اگر دانی که نامردم نداند قیمت مردم
مبر مر خویشتن را خیره زی مردمهمانائی
نبینی بر گه شاهی مگر غدار و بیباکی
نیابی بر سر منبر مگر رزاق و کانائی
یجوز و لایجوز ستش همه فقه از جهان لیکن
سر استر ز مال وقف گشتهستش چو جوزائی
تهی تر دانش از دانش ازان کز مغز ترب ارچه
به منبر بر همی بینیش چون قسطای لوقائی
حصاری به ز خرسندی ندیدم خویشتن را من
حصاری جز همین نگرفت ازین بیش ایچ کندائی
به پیش ناکسی ننهم به خواری تن چو نادانان
نهد کس نافهٔ مشکین به پیش گنده غوشائی؟
شکیبا گردد آن کس کو زمن طاعت طمع دارد
ازیرا کارش افتاده است با صعبی شکیبائی
به طمع مال دونی مر مرا همتا کجا یابد
ازان پس کهم گزید از خلق عالم نیستهمتائی
خداوندی که گر بر خاک دست شسته بفشاند
ز هر قطره به خاک اندر پدید آید ثریائی
نه بینور لقای او نجوم سعد را بختی
نه با پهنای ملک او فلک را هیچ پهنائی
محلی داد و علمی مر مرا جودش که پیش من
نه دانا هست دانائی نه والا هست والائی
من از دنیا مواسائی همی یابم به دین اندر
که از دنیا و دین کس را چنان نامد مواسائی
سپاس آن بیهمال و یار و با قدرت توانا را
کزو یابد توانائی به عالم هر توانائی
یکی دیبا طرازیدم نگاریده به حکمتها
که هرگز تا ابد ناید چنین از روم دیبائی
درختی ساختم مانند طوبی خرم و زیبا
که هر لفظیش دیناری است و هر معنیش خرمائی
اطلاعات
وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شبی تاری چو بیساحل دمان پر قیر دریائی
فلک چون پر ز نسرین برگ نیل اندوده صحرائی
هوش مصنوعی: در شبی تاریک و بیساحل، دنیای آسمان مانند دریای سرشار از قیر است و زمین به رنگ نیل و برگهای نسرین آغشته شده.
نشیب و توده و بالا همه خاموش و بیجنبش
چو قومی هر یکی مدهوش و درمانده به سودائی
هوش مصنوعی: در این تصویر، همه چیز آرام و بیحرکت است. زمین، تپهها و ارتفاعات همه در سکوت به سر میبرند، مانند گروهی از انسانها که هر یک در سرمای خواب و اندیشهای عمیق غرق شدهاند و احساس ناتوانی میکنند.
زمانه رخ به قطران شسته وز رفتن برآسوده
که گفتی نافریده ستش خدای فرد فردائی
هوش مصنوعی: زمانه با چهرهای پاک و از کثیفیها دور به نظر میرسد و از رفتن و رنجهای گذشته آسوده است، به گونهای که گویی خداوند هنوز او را خلق نکرده است و در زمانهای آینده به وجود نخواهد آمد.
نه از هامون سودائی تحیر هیچ کمتر شد
نه نیز از صبح صفرائی بجنبید ایچ صفرائی
هوش مصنوعی: نه از دیوانگی و شور و شوق افرادی که در هامون هستند چیزی کمتر شد و نه از روز آغاز بتواند کسی از جا حرکت کند.
نه نور از چشمها یارست رفتن سوی صورتها
نه سوی هیچ گوشی نیز ره دانست آوائی
هوش مصنوعی: این ابیات به این معناست که عشق و محبت واقعی انسان را به سوی زیباییهای ظاهری نمیکشاند و به هیچ شکلی نمیتوان به آن دسترسی پیدا کرد. انسان باید از ظواهر بگذرد و به عمق احساسات و معنویت توجه کند. سخن از این است که در جستجوی عشق واقعی نه به چشمها و نه به گوشها نمیتوان اکتفا کرد.
بدل کرده جهان سفله هستی را به ناهستی
فرو مانده بدین کار اندرون گردون چو شیدائی
هوش مصنوعی: جهان پست و بیارزش را به چیزی که وجود ندارد تبدیل کرده است، و در نتیجه، در این کار آسمان مانند فردی مجنون به حال خود رها شده است.
برآسوده ز جنبشها و قال و قیل دهر ایدون
که گفتی نیست در عالم نه جنبائی نه گویائی
هوش مصنوعی: آرامش را پیدا کردهای و از هیاهو و سر و صدای دنیا رها شدهای؛ بهطوری که اکنون میگویی در این جهان نه حرکتی وجود دارد و نه صدایی شنیده میشود.
ندید از صعب تاریکی و تنگی زیر این خیمه
نه چشم باز من شخصی نه جان خفته رؤیائی
هوش مصنوعی: در زیر این خیمه، نه چشم من به سختی و تاریکی باز میشود و نه جانم که در خواب است، رؤیایی را تجربه میکند.
مرا چون چشم دل زی خلق، چشم سر به سوی شب
چو اندر لشکری خفته یکی بیدار تنهائی
هوش مصنوعی: من برای مردم مانند چشم دل میمانم، اما چشم سرم در شب، مانند لشکری که در خواب است، تنها و بیدار است.
کواکب را همی دیدم به چشم سر چو بیداران
به چشم دل نمیبینم یکی بیدار دانائی
هوش مصنوعی: من ستارهها را با چشم سر میبینم، اما مانند بیداران، با چشم دل یک بیدار و دانا را نمیبینم.
ندیدم تا ندیدم دوش چرخ پر کواکب را
به چشم سر در این عالم یکی پر حور خضرائی
هوش مصنوعی: من تا زمانی که آن شب آسمان پرستاره را با چشم خود ندیدم، در این دنیا یک حوری سبزهرو را ندیده بودم.
اگر سرا به ضرا در ندیدهستی بشو بنگر
ستاره زیر ابر اندر چو سرا زیر ضرائی
هوش مصنوعی: اگر در زندگیات به سختیها و مشکلات فکر نکردهای، حالا نگاهی به وضعیت خود بینداز و ببین که چه چیزهایی از دیدت مخفی ماندهاند، مانند ستارهای که زیر ابر پنهان است.
چو خوشهٔ نسترن پروین درفشنده به سبزه بر
به زر و گوهران آراسته خود را چو دارائی
هوش مصنوعی: مانند خوشه گل نسترن که در میان سبزه میدرخشد، به زیورهای زر و جواهر آراسته است و خود را به زیبایی به نمایش میگذارد.
نهاده چشم سرخ خویش را عیوق زی مغرب
چو از کینه معادی چشم بنهد زی معادائی
هوش مصنوعی: چشمهای سرخ خود را به سمت افق مغرب دوختهام، مانند کسانی که به خاطر کینهای در دل، به یاد روز آخر و بازگشت به زندگی بعد از مرگ چشم میدوزند.
چو در تاریک چه یوسف منور مشتری در شب
درو زهره بمانده زرد و حیران چون زلیخائی
هوش مصنوعی: زمانی که در تاریکی قرار دارم، مثل یوسف روشن و درخشان در میان ظلمت، مشتری در شب به وضوح دیده میشود و زهره، مثل زلیخا، با چشمهای حیرتزده و رنگی زرد و پریشان مانده است.
کنیسهٔ مریمستی چرخ گفتی پر ز گوهرها
نجوم ایدون چو رهبانان و دبران چون چلیبائی
هوش مصنوعی: در این بیت به زیبایی و جواهرات آسمانی اشاره شده است. گوینده به مقایسهای میان کنیسهای که مریم در آن است و آسمان میپردازد و آن را پر از درخشش و نور میداند. همچنین، به حالت رهبانان و پیران نیز اشاره میشود که در میان این زیباییها قرار دارند. بهطور کلی، این ابیات تجلیل از زیباییهای آسمانی و معنوی هستند.
مرا بیدار مانده چشم و گوش و دل که چون یابم
به چشم از صبح برقی یا به گوش از وحش هرائی
هوش مصنوعی: من با چشم و گوش و دل بیدار ماندهام تا ببینم آیا در صبح نوری میبینم یا صدای حیوانی را میشنوم.
که نفس ار چه نداند، عقل پر دانش همی داند
که در عالم نباشد بینهایت هیچ مبدائی
هوش مصنوعی: نفس اگرچه نادان است، اما عقل با دانش میداند که در این جهان هیچ مبدأیی بدون نهایتی وجود ندارد.
چو زاغ شب به جابلسا رسید از حد جابلقا
برآمد صبح رخشنده چو از یاقوت عنقائی
هوش مصنوعی: زمانی که زاغ شب به شهر جابلسا رسید، صبح روشن و درخشانی از مرز جابلقا برخاست، مانند درخشش یاقوتی که به شکل عنقایی است.
گریزان شد شب تیره ز خیل صبح رخشنده
چنان چون باطل از حقی و ناپیدا ز پیدائی
هوش مصنوعی: شب تاریک به سرعت از مقابل صبح روشن کنار میرود، مانند باطل که از حق فاصله میگیرد و ناپیدا در برابر دیدههای روشن باقی میماند.
خجل گشتند انجم پاک چون پوشیده رویانی
که مادرشان بیند رویبگشاده مفاجائی
هوش مصنوعی: ستارههای پاک شرمنده شدند مانند زنان باحجاب که وقتی مادرشان رویش را میگشاید، دچار شگفتی میشوند.
همه همواره در خورشید پیوستند و ناچاره
به کل خویش پیوندد سرانجامی هر اجزائی
هوش مصنوعی: همه افراد در نهایت به هم متصل خواهند شد و هر جزئی از وجودشان به یک سرانجام مشترک خواهد رسید.
چنین تا کی کنی حجت تو این وصف نجوم و شب؟
سخن را اندر این معنی فگندی در درازائی
هوش مصنوعی: چطور میتوانی همچنان به این بهانهگیری ادامه بدهی درباره توصیف ستارهها و شب؟ در این موضوع، حرفهایت را به درازا میکشی و به حقیقت نمیرسی.
ز بالای خرد بنگر یکی در کار این عالم
ازیرا از خرد برتر نیابی هیچ بالائی
هوش مصنوعی: به بالای عقل و فهم خود نگاه کن و ببین که در کارهای این دنیا چه میگذرد، زیرا از خرد و دانایی بالاتر چیزی وجود ندارد.
یکی دریاست این عالم پر از لولوی گوینده
اگر پر لولوی گویا کسی دیده است دریائی
هوش مصنوعی: این عالم به مانند دریایی است پر از سخنان گویندگان. اگر کسی در لابهلای این سخنان، گویندهای با مهارت و توانا دیده باشد، آن را به مانند دریایی بزرگ تصور کند.
زمانه است آب این دریا و این اشخاص کشتیها
ندید این آب و کشتی را مگر هشیار بینائی
هوش مصنوعی: زمانه مانند آب دریا است و افرادی که در آن زندگی میکنند، مانند کشتیهایی هستند که تنها افراد با بصیرت و آگاه میتوانند این آب و کشتیها را ببینند و درک کنند.
ز بهر بیشی و کمی به خلق اندر پدید آمد
که ناپیدا بخواهد شد بر این سان صعب غوغائی
هوش مصنوعی: برای افزایش یا کاهش، در میان مردم نمایان میشود، زیرا در اینجا مسألهای دشوار و پیچیده وجود دارد که به طور پنهان در حال شکلگیری است.
فلان از بهر بهمان تا مرو را صید چون گیرد
ازو پوشیده هر ساعت همی سازد معمائی
هوش مصنوعی: فلانی به خاطر بهمانی هر لحظه در حال فکر و تردید است و شرایط را به گونهای میسازد که در هر ساعت، معما و راز جدیدی از او پیدا میشود.
همی بینی به چشم دل به دلها در ز بهر آن
که بستاند قبای ژنده یا فرسوده یکتائی
هوش مصنوعی: شما با چشم دل میتوانید به دلها نگاهی بیندازید، زیرا هدف این است که لباس زشت یا کهنهای را از کسی بستانید.
محسن را دگر مکری و حسان را دگر کیدی
و جعفر را دگر روئی و صالح را دگر رائی
هوش مصنوعی: محسن دیگر به تو خیانت نخواهد کرد و حسان دیگر تو را فریب نخواهد داد و جعفر دیگر در چهرهات نخواهد نگریست و صالح دیگر به سخنان تو گوش نخواهد داد.
رئیسان و سران دین و دنیا را یکی بنگر
که تا بینی مگر گرگی همی یا باد پیمائی
هوش مصنوعی: هر دو گروه رئیسان و سران دین و دنیای را به یک چشم نگاه کن تا ببینی آیا در بین آنها گرگ یا باد پیمایی وجود دارد.
به چشم سر نگه کن پس به دل بیندیش تا یابی
یکی با شرم پیری یا یکی مستور برنائی
هوش مصنوعی: به چشمانت توجه کن و سپس به احساسات درونی خود فکر کن تا کسی را پیدا کنی که با شرم سالخوردگی مواجه است یا کسی را که بهخوبی در پنهانی خود را پوشانده است.
کجا باشد محل آزادگان را در چنین وقتی
که بر هر گاهی و تختی شه و میر است مولائی
هوش مصنوعی: در چنین زمانهای که بر هر سرزمینی و بر هر تختی، فرمانروایی وجود دارد، جایگاه آزادگان کجا میتواند باشد؟
مدارا کن مده گردن خسیسان را چو آزادان
که از تنگی کشیدن به بسی کردن مدارائی
هوش مصنوعی: با افراد خسیس و تنگنظر مدارا کن و مانند آزادگان رفتار نکن، زیرا آنها به خاطر تنگنظری خود، در فشار و سختی قرار دارند. پس اوضاعشان را درک کن و با آنها صبورانه برخورد کن.
اگر دانی که نامردم نداند قیمت مردم
مبر مر خویشتن را خیره زی مردمهمانائی
هوش مصنوعی: اگر میدانی که نادانها ارزش انسانها را نمیدانند، خود را در معرض قضاوت آنها قرار نده و خود را در بین مردم عادی جلوه نده.
نبینی بر گه شاهی مگر غدار و بیباکی
نیابی بر سر منبر مگر رزاق و کانائی
هوش مصنوعی: در هیچجا و هیچوقت نمیتوانی در کاخهای سلطنتی غیر از حیلهگری و بیپروا بودن ببینی و بر منبرهای دینی فقط افرادی را خواهی یافت که از فضل و روزیدهی برخوردارند.
یجوز و لایجوز ستش همه فقه از جهان لیکن
سر استر ز مال وقف گشتهستش چو جوزائی
هوش مصنوعی: در اینجا بیان شده که در جهان مسائل فقهی بسیاری وجود دارد که جایز و نا جایز را مشخص میکنند. اما از آن طرف، بر سر جزییات و مالهای وقف اختلاف نظر وجود دارد، به گونهای که به نظر میرسد حتی چیزهای کوچک و بیاهمیت مانند دانههای گردو، در این بحثها اهمیت پیدا میکنند.
تهی تر دانش از دانش ازان کز مغز ترب ارچه
به منبر بر همی بینیش چون قسطای لوقائی
هوش مصنوعی: دانش کسی که فقط از ظواهر فکر میکند و به عمق مسائل نمینگرد، به اندازه دانهای ترب در مغز او بیارزش است، حتی اگر در محیطهایی مانند منبر ظاهر شود و به نظر برسد که دانشمند است.
حصاری به ز خرسندی ندیدم خویشتن را من
حصاری جز همین نگرفت ازین بیش ایچ کندائی
هوش مصنوعی: من هیچ دیواری به اندازهی خوشحالی خودم ندیدم، و تنها همین دیوار (خود) من را از بیشتر از این جدا نکرد.
به پیش ناکسی ننهم به خواری تن چو نادانان
نهد کس نافهٔ مشکین به پیش گنده غوشائی؟
هوش مصنوعی: من به کسی که بیارزش است، سر تسلیم فرود نخواهم آورد و خودم را خوار نخواهم کرد. همانطور که نادانان کاری غیرمعقول انجام میدهند، من هم نمیتوانم چیزی ارزشمند را در مقابل بیارزشها قرار دهم.
شکیبا گردد آن کس کو زمن طاعت طمع دارد
ازیرا کارش افتاده است با صعبی شکیبائی
هوش مصنوعی: آن کسی که به اطاعت و خدمت من امید دارد، صبور میشود، زیرا کار او به چالشهای دشواری برخورد کرده است.
به طمع مال دونی مر مرا همتا کجا یابد
ازان پس کهم گزید از خلق عالم نیستهمتائی
هوش مصنوعی: تو به امید اندک مالی به من نگاه میکنی، ولی کسی مثل من را پس از این نمیتواند پیدا کند، زیرا من از میان انسانها گزیدهام و همتایی ندارم.
خداوندی که گر بر خاک دست شسته بفشاند
ز هر قطره به خاک اندر پدید آید ثریائی
هوش مصنوعی: خداوندی که اگر بر زمین دست خود را بشوید، از هر قطره آب که بر زمین بریزد، ستارهای درخشان به وجود میآید.
نه بینور لقای او نجوم سعد را بختی
نه با پهنای ملک او فلک را هیچ پهنائی
هوش مصنوعی: در این بیت، بیان میشود که بدون نور ملاقات و حضور او، ستارههای خوشبختی هیچ معنایی ندارند و همچنین، با وجود وسعت و بزرگی ملک او، آسمان هیچ گستردگیای را نخواهد داشت. به عبارت دیگر، وجود او باعث معنا و ارزش زندگی و جهان میشود.
محلی داد و علمی مر مرا جودش که پیش من
نه دانا هست دانائی نه والا هست والائی
هوش مصنوعی: این بیت نشان میدهد که شخصی به نوعی از فضیلت و علم انسانی که در نزد او وجود دارد، اشاره میکند. او به این نتیجه میرسد که در میان دانشمندان و افراد بلندمرتبه، کسی نمیتواند به او برتری نشان دهد. به عبارتی، او از جود و بخشش و علم و فضل خود احساس غرور میکند و به عدم برتری دیگران نسبت به خود اشاره دارد.
من از دنیا مواسائی همی یابم به دین اندر
که از دنیا و دین کس را چنان نامد مواسائی
هوش مصنوعی: من از دنیا آنچه میطلبم، در دین مییابم؛ زیرا هیچکس در دنیا و دین به چنین مواسات و برابری دست نمییابد.
سپاس آن بیهمال و یار و با قدرت توانا را
کزو یابد توانائی به عالم هر توانائی
هوش مصنوعی: سپاس و شکرگزاری به آن موجود بیهمتا و قدرتمند است که از او همهی تواناییها در جهان نشأت میگیرد.
یکی دیبا طرازیدم نگاریده به حکمتها
که هرگز تا ابد ناید چنین از روم دیبائی
هوش مصنوعی: من یکی لباس زیبایی با تصاویری از حکمتهای عمیق تهیه کردهام که تا همیشه به این زیبایی از روم دیده نخواهد شد.
درختی ساختم مانند طوبی خرم و زیبا
که هر لفظیش دیناری است و هر معنیش خرمائی
هوش مصنوعی: من درختی درست کردم که شاداب و زیباست، هر کلمهاش ارزشمند و هر مفهومش لذّتبخش است.
حاشیه ها
1398/12/20 21:02
مهدی
آنجا که شاعر میگوید:
چو زاغ شب به جابلسا رسید از حد جابلقا
برآمد صبح رخشنده، چو از یاقوت عنقایی
میتوان به آگاهی ناصرخسرو از کردی بودن زمین رسید
1401/03/08 10:06
سید دانیال حسینی
سلام.
عذرمیخوام اون بیتِ
«نبینی بر گه شاهی مگر غدار و بیباکی
نیابی بر سر منبر مگر رزاق و کانایی»
این نمیبایست به جای «رزاق به معنای روزی دهنده»،«زراق به معنیِ فریبنده» باشه؟