گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۵

نماند کار دنیا جز به بازی
بقائی نیستش هر چون طرازی
تو کبگ کوه و روز و شب عقابان
تو اهل روم و گشت دهر غازی
سر و سامان این میدان نیابد
نه غازی و نه جامی و نه رازی
وزین خیمهٔ معلق برنپرد
اگر بازی تو از اندیشه‌سازی
بر این میدان در این خیمه همیشه
همی تازی نهانی وانفازی
سوی بستی نیازد جز توانا
سوی خواری نیازد جز نیازی
جهان جای خلاف و رنج و شر است
تو ای دانا، برو چندین چه تازی؟
به دیدهٔ وهم و عقل اندر نیاید
چرا هرگز نیاز؟ از بی‌نیازی
حقیقت چیست؟ عمر و علم مردم
مده حقت بدین چیز مجازی
بجسم اندرت ضدان جفت گشتند
تفکر کن که کاری نیست بازی
رهی کان از شدن باشد نشیبی
چو باز آئی همو باشد فرازی
اگرچه کبگ صید باز باشد
بدو پیدا شده است از باز بازی
نبینی خوب را زشتی مقابل؟
نبینی عز را خواری موازی؟
نهفته‌ستند رازی بس شگفتی
بجوی آن راز را گر اهل رازی
بجوی آن راز را اندر تن خویش
نگر تا بیهده هرسو نتازی
نپردازی به راز ایزدی تو
که زیر بند جهل و بار آزی
یکی نامه است بس روشن تن تو
بدین خوبی و پهنی و درازی
تو را نامه همی برخواند باید
تو در نامه چو آهو چون گرازی؟
چو این نامه هم اندر نامهٔ خویش
نشان دادت بسی آن مرد تازی
به رنگ باز شد زاغت به سر بر
تو بیهوده همی شطرنج بازی
چنین بر بوی دنیا چند پوئی؟
بسوی آز چندین چند یازی؟
یکی درنده گرگی میش دین را
به کشت خیر در خشمی گرازی
چرا نامهٔ الهی برنخوانی؟
چه گردی گرد افسان و مغازی؟
همی دشوارت آید کرد طاعت
که بس خوش خواره و با کبر و نازی
ره مکه همی خواهی بریدن
که با زادی و با مال و جهازی
مگر کاندر بهشت آئی به حیلت
بدین اندوه تن را چون گدازی؟
گر این فاسد گمانت راست بودی
بهشتی کس نبودی جز حجازی
همی جان بایدت فربه ولیکن
تنت گشته است چون مرغ جوازی
اگر بالفغدن دانش بکوشی
برآئی زین چه هفتاد بازی
تو از جان سخن گوی لطیفت
یکی نامهٔ سپید پهن بازی
قلم‌ساز از زبان خویش بنویس
بر این نامه مناقب یا مخازی
ولیکن چون فرو خوانیش فردا
پدید آید که سوسن یا پیازی
تو ای حجت به شعر زهد و حکمت
سوی جنت سخن‌دان را جوازی
به دین بر چرخ دانش آفتابی
به دانش حلهٔ دین را طرازی
دل گمراه را زی راه دین کس
به از تو کرد نتواند نهازی
به حکمت طبع را بنواز در زهد
چنین دانم که بس خوش می‌نوازی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

نماند کار دنیا جز به بازی
بقائی نیستش هر چون طرازی
هوش مصنوعی: دنیا تنها به بازی و سرگرمی می‌گذرد و هیچ چیز از آن جز لذت و زیبایی باقی نمی‌ماند.
تو کبگ کوه و روز و شب عقابان
تو اهل روم و گشت دهر غازی
هوش مصنوعی: تو مانند کبک کوه هستی و در عین حال شکارچیانی که به دنبال تو هستند، در روز و شب همچون عقاب‌ها هستند. اهل روم نیز در پی تو هستند و زمان به مانند یک جنگجوی شجاع به جستجوی تو می‌پردازد.
سر و سامان این میدان نیابد
نه غازی و نه جامی و نه رازی
هوش مصنوعی: در این میدان، هیچ‌کس نمی‌تواند به هدفی دست یابد، نه جنگجویان و نه کسانی که به دنبال شادی و لذت هستند، و نه کسانی که به دنبال حقیقت و راز می‌گردند.
وزین خیمهٔ معلق برنپرد
اگر بازی تو از اندیشه‌سازی
هوش مصنوعی: اگر از خیال‌پردازی دست نکشی، هرگز از این چادر معلق خارج نخواهی شد.
بر این میدان در این خیمه همیشه
همی تازی نهانی وانفازی
هوش مصنوعی: در این میدان، در این خیمه، همواره یک شخص پنهانی حضور دارد که به شدت تلاش می‌کند و در حال فعالیت است.
سوی بستی نیازد جز توانا
سوی خواری نیازد جز نیازی
هوش مصنوعی: نیازی به کسی که توانایی ندارد نیست و از کسی که فقط به ذلت می‌انجامد، نیازی نمی‌باشد.
جهان جای خلاف و رنج و شر است
تو ای دانا، برو چندین چه تازی؟
هوش مصنوعی: جهان پر از تناقض، سختی و مشکلات است، پس ای دانشمند، چرا این همه خود را درگیر می‌کنی؟
به دیدهٔ وهم و عقل اندر نیاید
چرا هرگز نیاز؟ از بی‌نیازی
هوش مصنوعی: به نظر نمی‌رسد که با عقل و اندیشۀ انسانی بتوان نیازی را درک کرد، چرا که نیاز واقعی از عدم نیاز سرچشمه می‌گیرد.
حقیقت چیست؟ عمر و علم مردم
مده حقت بدین چیز مجازی
هوش مصنوعی: حقیقت چه چیزی است؟ عمر و دانش افراد را برای رسیدن به حقیقت در نظر نگیر، زیرا این مسائل فقط جنبه ظاهری و مجازی دارند.
بجسم اندرت ضدان جفت گشتند
تفکر کن که کاری نیست بازی
هوش مصنوعی: در وجود تو، تضادها و دشمنی‌ها به هم جفت شده‌اند. کمی فکر کن، که در واقع کاری نیست و همه‌چیز بازی است.
رهی کان از شدن باشد نشیبی
چو باز آئی همو باشد فرازی
هوش مصنوعی: راهی که از پایین آمدن به وجود آید، وقتی که دوباره برگردی، همان راه به سمت بالا خواهد بود.
اگرچه کبگ صید باز باشد
بدو پیدا شده است از باز بازی
هوش مصنوعی: اگرچه کبک در دست شاهین است، اما دریافته است که باز با او بازی می‌کند.
نبینی خوب را زشتی مقابل؟
نبینی عز را خواری موازی؟
هوش مصنوعی: آیا نمی‌بینی که زیبایی در برابر زشتی قرار دارد؟ آیا نمی‌بینی که عِزّت با ذلت هم‌راستا هستند؟
نهفته‌ستند رازی بس شگفتی
بجوی آن راز را گر اهل رازی
هوش مصنوعی: در دل هر چیزی رازهای شگفت‌انگیزی نهفته است. اگر به دنبال آن رازها هستید، باید دانشی مانند اهل راز داشته باشید.
بجوی آن راز را اندر تن خویش
نگر تا بیهده هرسو نتازی
هوش مصنوعی: رازهای درونی خود را در وجودت جستجو کن تا به طور بی‌هدف و سرگردان در اینجا و آنجا نروی.
نپردازی به راز ایزدی تو
که زیر بند جهل و بار آزی
هوش مصنوعی: اگر به اسرار الهی نپردازی، در دام جهالت و بار آزمایش‌ها گرفتار خواهی شد.
یکی نامه است بس روشن تن تو
بدین خوبی و پهنی و درازی
هوش مصنوعی: بدن تو همچون نامه‌ای واضح و روشن است که زیبایی، پهنایی و طولی خاص دارد.
تو را نامه همی برخواند باید
تو در نامه چو آهو چون گرازی؟
هوش مصنوعی: به تو نامه‌ای می‌رسد که باید به آن توجه کنی؛ آیا تو همچون آهو در بیابان به آن پاسخ خواهی داد یا بی‌اعتنا خواهید ماند؟
چو این نامه هم اندر نامهٔ خویش
نشان دادت بسی آن مرد تازی
هوش مصنوعی: وقتی که این نامه را در نامه‌ی خود به تو نشان داد، مرد عرب بسیار چیزها را به تو عرضه کرد.
به رنگ باز شد زاغت به سر بر
تو بیهوده همی شطرنج بازی
هوش مصنوعی: پرنده سیاه تو به رنگی دگر درآمده و تو بدون فایده همچنان در حال بازی شطرنج هستی.
چنین بر بوی دنیا چند پوئی؟
بسوی آز چندین چند یازی؟
هوش مصنوعی: چرا به ظاهر دنیا توجه می‌کنی و در جستجوی آن هستی؟ چرا دنبال آز و آزمایش‌هایی می‌روی که به هیچ نتیجه‌ای نمی‌رسند؟
یکی درنده گرگی میش دین را
به کشت خیر در خشمی گرازی
هوش مصنوعی: یک گرگ درنده بر سر دین، باعث کشت و خرابکاری می‌شود و در خشم و ناامنی زندگی می‌کند.
چرا نامهٔ الهی برنخوانی؟
چه گردی گرد افسان و مغازی؟
هوش مصنوعی: چرا کتاب خدا را نمی‌خوانی؟ چه فایده‌ای دارد به داستان‌ها و حماسه‌ها بپردازی؟
همی دشوارت آید کرد طاعت
که بس خوش خواره و با کبر و نازی
هوش مصنوعی: اگر به اطاعت و عبادت ناخرسند هستی، بدان که این کار دشوار است، چرا که تو انسانی با عادت‌های خوش و خودپسندانه‌ای هستی.
ره مکه همی خواهی بریدن
که با زادی و با مال و جهازی
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی به مکه بروی، باید به همراه خود توشه و وسایل لازم داشته باشی.
مگر کاندر بهشت آئی به حیلت
بدین اندوه تن را چون گدازی؟
هوش مصنوعی: آیا ممکن است با حیله‌ای به بهشت بروی و در این دنیا، با این دردی که داری، مانند یک گدا رنج بکشی؟
گر این فاسد گمانت راست بودی
بهشتی کس نبودی جز حجازی
هوش مصنوعی: اگر فرض کنیم که فکر تو درست است و افراد فاسد بهشت را به دست می‌آورند، در این صورت تنها کسی که باید بهشتی باشد، شخصی از حجاز است.
همی جان بایدت فربه ولیکن
تنت گشته است چون مرغ جوازی
هوش مصنوعی: باید روح و جان تو قوی و پرتوان باشد، اما بدنت همچنان ضعیف و نحیف شده است مثل مرغی که در قفس نگه‌داری شده است.
اگر بالفغدن دانش بکوشی
برآئی زین چه هفتاد بازی
هوش مصنوعی: اگر در یادگیری و کسب دانش تلاش کنی، موفق خواهی شد و از این کار به اندازه‌ی هفتاد نوع بازی بهره‌مند خواهی شد.
تو از جان سخن گوی لطیفت
یکی نامهٔ سپید پهن بازی
هوش مصنوعی: تو با نرمی و زیبایی سخن می‌گویی، مانند نامه‌ای سفید که آماده‌ی نوشتن است و در دلش بازی و شگفتی نهفته است.
قلم‌ساز از زبان خویش بنویس
بر این نامه مناقب یا مخازی
هوش مصنوعی: قلم‌ساز از زبان خودش بر روی این نامه خصوصیات یا ویژگی‌های من را بنویسد.
ولیکن چون فرو خوانیش فردا
پدید آید که سوسن یا پیازی
هوش مصنوعی: اما وقتی که با او گفتگو کردی، فردا مشخص خواهد شد که آیا او مانند گل نرگس است یا پیاز.
تو ای حجت به شعر زهد و حکمت
سوی جنت سخن‌دان را جوازی
هوش مصنوعی: تو ای نماینده زهد و حکمت، سخن‌گوی راستین که به سوی بهشت راه را نشان می‌دهی.
به دین بر چرخ دانش آفتابی
به دانش حلهٔ دین را طرازی
هوش مصنوعی: علم و دانش مثل آفتابی است که دین را زینت می‌دهد و به آن زیبایی می‌بخشد.
دل گمراه را زی راه دین کس
به از تو کرد نتواند نهازی
هوش مصنوعی: دل گمراه را به راه دین هدایت نمی‌کند، جز تو که کسی دیگر توانایی چنین کاری را ندارد.
به حکمت طبع را بنواز در زهد
چنین دانم که بس خوش می‌نوازی
هوش مصنوعی: با حکمت و انعطاف رفتار کن، زیرا در پرهیزکاری می‌دانم که به زیبایی افراد را هدایت می‌کنی.