گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۴

ایا دیده تا روز شب‌های تاری
بر این تخت سخت این مدور عماری
بیندیش نیکو که چون بی‌گناهی
به بند گران بسته اندر حصاری
تو را شست هفتاد من بند بینم
اگرچه تو او را سبک می‌شماری
تو اندر حصار بلندی و بی‌در
ولیکن نه‌ای آگه از باد ساری
بدین بی‌قراری حصاری ندیدم
نه بندی شنیدم بدین استواری
در این بند و زندان به کار و به دانش
بیلفغد باید همی نامداری
در این بند و زندان سلیمان بدین دو
نبوت بهم کرد با شهریاری
ز بی‌دانشی صعبتر نیست عاری
تو چون کاهلی سر به سر نیز عاری
چرا برنبندی ز دانش ازاری؟
نداری همی شرم ازین بی‌ازاری!
بیاموز تا دین بیابی ازیرا
ز بی‌علمی آید هم بی‌فساری
تو را جان دانا و این کار کن تن
عطا داد یزدان دادار باری
ز بهر چه؟ تا تن به دنیا و دین در
دهد جان و دل را رهی‌وار یاری
خرد یافتی تا مرین هردوان را
به علم و عمل در به ایدر بداری
ز جهل تو اکنون همی جان دانا
کند پیشکار تو را پیشکاری
ازین است جانت ز دانش پیاده
وزین تو به تن جلد و چابک سواری
به دانش مر این پیشکار تنت را
رها کن از این پیشکاری و خواری
عجب نیست گر جانت خوار است و حیران
چو تن مست خفته است از بیش خواری
جز از بهر علمت نبستند لیکن
تو از نابکاریت مشغول کاری
تو را بند کردند تا دیو بر تو
نیابد مگر قدرت و کامگاری
چه سود است از این بند چون دیو را تو
به جان و تن خویش می برگماری؟
به تعویذ بازو چه مشغول گشتی؟
که دیوی است بازوت خود سخت کاری
من از دیو ملعون گذشتن نیارم
تو از طاعت او گذشتن نیاری
گذاره شدت عمر و تو چون ستوران
جهان را بر امیدها می‌گذاری
بهاران به امید میوهٔ خزانی
زمستان بر امید سبزهٔ بهاری
جهانا دو روئی اگر راست خواهی
که فرزند زائی و فرزند خواری
چو می‌خورد خواهی بخیره چه زائی؟
وگر می فرود آوری چون برآری؟
ربودی ازین و بدادی مر آن را
چو بازی شکاری و آز شکاری
به فرزند شادی ز پیری پر انده
تو را هم غم الفنج و هم غمگساری
درختی بدیعی ولیکن مرین را
درخت ترنج و مر آن را چناری
یکی را به گردون همی برفرازی
یکی را به چاهی فرو می‌فشاری
نمانی مگر گلبنی را، ازیرا
گهی تر و خوش گل گهی خشک خاری
چو دندان مار است خارت، برآرد
دمار از کسی که‌ش به خارت بخاری
اگر جاهل اندر تو بدبخت شد، من
بدین از تو الفغده‌ام بختیاری
تو بی‌علت عمر جاویدی از چه
همی خواهی از خلق عمر شماری؟
گنه‌کار را سوی آتش دلیلی
کم‌آزار را سوی جنت مهاری
به دانش حق جانت بگزار، پورا
چنان چون حق تن به خور می‌گزاری
ز مار و ز طاووس و ابلیس قصه
ز بلخی شنودی و نیز از بخاری
تو ماری و طاووس و ابلیس هر سه
سزد کاین سخن را به جان برنگاری
چو طاووس خوبی اگر دین بیابی
وگر تنت بفریبد آن زشت ماری
تو را عقل طاووس و، مار است جهلت
تن ابلیس، بندیش اگر هوشیاری
حقیقت بجوی از سخن‌های علمی
فسانه چو دیوانه چون گوش داری؟
به چشمت همی مار ماهی نماید
ازیرا تو از جهل سر پر خماری
چو از شیر و از انگبین و خورش‌ها
سخن بشنوی خوش بگریی به زاری
امیدت به باغ بهشت است ازیرا
که در آرزوی ضیاع و عقاری
بیندیش از آن خر که بر چوب منبر
همی پای کوبد بر الحان قاری
بدان رقص و الحان همی بر تو خندد
تو از رقص آن خر چرا سوکواری؟
چرا نسپری راه علم حقیقت؟
به بیهوده‌ها جان و دل چون سپاری؟
به راه ستوران روی می به دین در
به چاه اندر افتادی از بس عیاری
سخن بشنو از حجت و باز ره‌شو
بیندیش اگر چند ازو دل فگاری

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعولن (متقارب مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ایا دیده تا روز شب‌های تاری
بر این تخت سخت این مدور عماری
هوش مصنوعی: آیا چشمی تا به حال شب‌های تار را بر این تخت سخت و گرد دیده است؟
بیندیش نیکو که چون بی‌گناهی
به بند گران بسته اندر حصاری
هوش مصنوعی: خودت را در شرایط کسی که بی‌گناه است و به زنجیر و در حصاری تنگ گرفتار شده، تصور کن و خوب و عمیق فکر کن.
تو را شست هفتاد من بند بینم
اگرچه تو او را سبک می‌شماری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من تو را از جهات مختلف و با دقت زیادی می‌شناسم، در حالی که شاید تو به اهمیت یا عمق شناخت من نسبت به خودت توجه نداشته باشی و آن را سبک بشماری.
تو اندر حصار بلندی و بی‌در
ولیکن نه‌ای آگه از باد ساری
هوش مصنوعی: تو در یک فضای بلند و بدون در زندگی می‌کنی، اما از وزش بادی که در اطراف است، بی‌خبر هستی.
بدین بی‌قراری حصاری ندیدم
نه بندی شنیدم بدین استواری
هوش مصنوعی: من هرگز ندیده‌ام که در این بی‌قراری، حصاری وجود داشته باشد یا بند و زنجیری شنیده باشم که به این استقامت باشد.
در این بند و زندان به کار و به دانش
بیلفغد باید همی نامداری
هوش مصنوعی: در این بند و زندان، باید به کار و دانش مشغول شد تا به نام و شهرت دست پیدا کرد.
در این بند و زندان سلیمان بدین دو
نبوت بهم کرد با شهریاری
هوش مصنوعی: در این قید و بند، سلیمان با دو خصوصیت یعنی پیامبری و پادشاهی، به هم پیوسته است.
ز بی‌دانشی صعبتر نیست عاری
تو چون کاهلی سر به سر نیز عاری
هوش مصنوعی: عدم دانش از خود عاجزتر نیست، همان‌طور که تنبلی تمام وجودت را خالی کرده است.
چرا برنبندی ز دانش ازاری؟
نداری همی شرم ازین بی‌ازاری!
هوش مصنوعی: چرا از دانش خود پوشیده‌اید؟ آیا از این که بی‌کاره‌اید، شرمنده نیستید؟
بیاموز تا دین بیابی ازیرا
ز بی‌علمی آید هم بی‌فساری
هوش مصنوعی: آموختن را فراموش نکن زیرا بدون دانش، به گمراهی و سردرگمی می‌رسی.
تو را جان دانا و این کار کن تن
عطا داد یزدان دادار باری
هوش مصنوعی: خداوند به تو زندگی و آگاهی بخشیده است، پس در این دنیا با اعمال نیک و کارهای خوب زندگی کن.
ز بهر چه؟ تا تن به دنیا و دین در
دهد جان و دل را رهی‌وار یاری
هوش مصنوعی: به چه دلیل؟ تا اینکه بدن خود را به دنیا و دین بسپارد و روح و دلش را همچون یک یاری به دنبال راهی بفرستد.
خرد یافتی تا مرین هردوان را
به علم و عمل در به ایدر بداری
هوش مصنوعی: اگر دانایی و خرد کسب کرده‌ای، باید با علم و عمل خود دوگانگی‌ها را در اینجا رفع کنی.
ز جهل تو اکنون همی جان دانا
کند پیشکار تو را پیشکاری
هوش مصنوعی: از نادانی تو اکنون، جان خِردمند به خدمت تو می‌آید و تو را یاری می‌دهد.
ازین است جانت ز دانش پیاده
وزین تو به تن جلد و چابک سواری
هوش مصنوعی: از این روی، جان تو به خاطر دانش کم‌است و به همین دلیل، بدن تو به مانند اسبی چابک و آماده نیست.
به دانش مر این پیشکار تنت را
رها کن از این پیشکاری و خواری
هوش مصنوعی: دانش را به عنوان پیشوای خود بپذیر و از محدودیت‌های جسمی و افت‌هایی که باعث ضعف تو می‌شوند، رها شو.
عجب نیست گر جانت خوار است و حیران
چو تن مست خفته است از بیش خواری
هوش مصنوعی: تعجبی ندارد اگر جانت بی‌احساس و سرگردان است، چرا که وجود تو همچون جسمی مست و خواب‌آلود است که از بی‌توجهی و کم‌ارزشی رنج می‌برد.
جز از بهر علمت نبستند لیکن
تو از نابکاریت مشغول کاری
هوش مصنوعی: تنها به خاطر دانش تو را به اینجا آوردند، اما تو به خاطر نادرستی‌هایت مشغول کارهای دیگری هستی.
تو را بند کردند تا دیو بر تو
نیابد مگر قدرت و کامگاری
هوش مصنوعی: تو را به زنجیر کشیدند تا شیطان نتواند به تو دست یابد، مگر از طریق توانایی و موفقیت تو.
چه سود است از این بند چون دیو را تو
به جان و تن خویش می برگماری؟
هوش مصنوعی: این چه فایده‌ای دارد که تو خود را به زنجیر ببندی، در حالی که دیو در وجود و روح تو حضور دارد؟
به تعویذ بازو چه مشغول گشتی؟
که دیوی است بازوت خود سخت کاری
هوش مصنوعی: به چه دلیلی به دعا و تعویذ متوسل می‌شوی؟ چراکه مشکل واقعی و سختی که با آن روبه‌رو هستی، خود تو هستی، نه یک دیو یا موجود خارجی.
من از دیو ملعون گذشتن نیارم
تو از طاعت او گذشتن نیاری
هوش مصنوعی: من نمی‌توانم از شر دیو پلیدی بگذرم، تو هم از اطاعت او نمی‌توانی بگذری.
گذاره شدت عمر و تو چون ستوران
جهان را بر امیدها می‌گذاری
هوش مصنوعی: زندگی تو به مانند ستاره‌هاست که بر آرزوها می‌تابد و به دیگران امید می‌دهد.
بهاران به امید میوهٔ خزانی
زمستان بر امید سبزهٔ بهاری
هوش مصنوعی: بهار با امید میوه‌های فصل سرد خزانی به انتظار سبزه‌های فصل بهار است.
جهانا دو روئی اگر راست خواهی
که فرزند زائی و فرزند خواری
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهی در دنیای دوگانگی زندگی کنی، باید هم فرزند بیاوری و هم به فرزندان خود آسیب نرسانی.
چو می‌خورد خواهی بخیره چه زائی؟
وگر می فرود آوری چون برآری؟
هوش مصنوعی: وقتی مشغول نوشیدن هستی، چه فایده‌ای از به هم ریختن افکار و دل مشغولی‌هایت می‌برند؟ و اگر دلت را شاد کنی و دل را از موانع رها کنی، چطور می‌توانی به آرامش برسی؟
ربودی ازین و بدادی مر آن را
چو بازی شکاری و آز شکاری
هوش مصنوعی: تو از این دنیا چیزی را می‌گیری و به دیگری می‌دهی، مانند اینکه در یک بازی شکار می‌کوشی و آزمایش می‌کنی.
به فرزند شادی ز پیری پر انده
تو را هم غم الفنج و هم غمگساری
هوش مصنوعی: در پیری به جای خوشحالی و شادی، غم و اندوه نصیبت می‌شود، و تو هم باید با غم‌هایی مانند ضعف و دلدرد رو به رو شوی.
درختی بدیعی ولیکن مرین را
درخت ترنج و مر آن را چناری
هوش مصنوعی: درختی با زیبایی خاص وجود دارد که به عنوان درخت ترنج شناخته می‌شود، اما در حقیقت آن را می‌توان به عنوان درخت چنار هم توصیف کرد.
یکی را به گردون همی برفرازی
یکی را به چاهی فرو می‌فشاری
هوش مصنوعی: یکی را به آسمان می‌برد و به او مژده می‌دهد، در حالی که دیگری را به عمق چاه می‌کشاند و به او فشار می‌آورد.
نمانی مگر گلبنی را، ازیرا
گهی تر و خوش گل گهی خشک خاری
هوش مصنوعی: تنها گل‌ها و زیبایی‌ها باقی نمی‌مانند، چرا که زندگی گاهی پر از شادابی و تازگی است و گاهی هم با مشکلات و دردسرها روبرو می‌شویم.
چو دندان مار است خارت، برآرد
دمار از کسی که‌ش به خارت بخاری
هوش مصنوعی: اگر دندان مار به تو آسیب بزند، می‌تواند بلای جان کسی شود که به تو آسیب رسانده است.
اگر جاهل اندر تو بدبخت شد، من
بدین از تو الفغده‌ام بختیاری
هوش مصنوعی: اگر نادانی باعث بدبختی تو شود، من به خاطر این موضوع از تو ناامید نیستم.
تو بی‌علت عمر جاویدی از چه
همی خواهی از خلق عمر شماری؟
هوش مصنوعی: چرا می‌خواهی عمرت را با حساب و کتاب انسان‌ها اندازه‌گیری کنی، در حالی که تو بدون دلیل و به طور ابدی زندگی می‌کنی؟
گنه‌کار را سوی آتش دلیلی
کم‌آزار را سوی جنت مهاری
هوش مصنوعی: خطا کاران به سمت آتش می‌روند و کسانی که کم‌ضرر و بی‌آزار هستند، به بهشت راه پیدا می‌کنند.
به دانش حق جانت بگزار، پورا
چنان چون حق تن به خور می‌گزاری
هوش مصنوعی: با علم و دانش خود زندگی‌ات را به درستی رقم بزن، همان‌طور که وقتی به خورشید می‌نگری، تمام وجودت را به آن می‌سپاری.
ز مار و ز طاووس و ابلیس قصه
ز بلخی شنودی و نیز از بخاری
هوش مصنوعی: از داستان‌های مار، طاووس و ابلیس سخن می‌گویی، که آن‌ها را از بلخ و بخارا شنیده‌ای.
تو ماری و طاووس و ابلیس هر سه
سزد کاین سخن را به جان برنگاری
هوش مصنوعی: تو مانند مار و طاووس و ابلیس هستی و شایسته است که این سخن را با جان و دل بپذیری.
چو طاووس خوبی اگر دین بیابی
وگر تنت بفریبد آن زشت ماری
هوش مصنوعی: اگر مانند طاووس زیبا و خوب هستی، باید دین و معرفت را در آغوش بگیری، وگرنه اگر به ظاهر فریفته شوی، مانند ماری زشت گرفتار خواهی شد.
تو را عقل طاووس و، مار است جهلت
تن ابلیس، بندیش اگر هوشیاری
هوش مصنوعی: تو خود را مانند طاووس دانا می‌دانی، اما نادانی‌ات تو را به زنجیر ابلیس تبدیل کرده است. اگر هوشیاری داشته باشی، می‌توانی از این بند رهایی یابی.
حقیقت بجوی از سخن‌های علمی
فسانه چو دیوانه چون گوش داری؟
هوش مصنوعی: حقیقت را در سخن‌های علمی جستجو کن، زیرا مانند داستان‌های تخیلی، چیزی واقعی نیست. زمانی که گوش داری، چرا باید مجنون‌وار به این مطالب توجه کنی؟
به چشمت همی مار ماهی نماید
ازیرا تو از جهل سر پر خماری
هوش مصنوعی: چشم تو باعث می‌شود که هر چیزی را به شکل دیگری ببینی، زیرا تو به خاطر نادانی و ناآگاهی دچار سردرگمی و گیجی هستی.
چو از شیر و از انگبین و خورش‌ها
سخن بشنوی خوش بگریی به زاری
هوش مصنوعی: وقتی که درباره شیر، عسل و خوراکی‌های خوشمزه صحبت می‌شود، دل انسان به خاطر آن شادی و خوشحالی به تنگ می‌آید و به گریه می‌افتد.
امیدت به باغ بهشت است ازیرا
که در آرزوی ضیاع و عقاری
هوش مصنوعی: امید تو به بهشت است، زیرا در آرزوی باغ‌ها و زمین‌های زیبا به سر می‌بری.
بیندیش از آن خر که بر چوب منبر
همی پای کوبد بر الحان قاری
هوش مصنوعی: به یاد داشته باش که حتی یک خر هم می‌تواند بر روی منبر بایستد و به صدای قاری گوش دهد. این اشاره به این دارد که هر موجودی، حتی بی‌فایده‌ترین‌ها، می‌توانند در جایی خاص جلب توجه کنند و شاید در درک معنا یا زیبایی چیزی سهیم شوند.
بدان رقص و الحان همی بر تو خندد
تو از رقص آن خر چرا سوکواری؟
هوش مصنوعی: بدان که لذت و زیبایی آهنگ‌ها و رقص‌ها به تو لبخند می‌زنند، اما تو چرا از رقص آن الاغ ناراحت هستی؟
چرا نسپری راه علم حقیقت؟
به بیهوده‌ها جان و دل چون سپاری؟
هوش مصنوعی: چرا حقیقت علم را رها می‌کنی؟ چرا جان و دل‌ات را به کارهای بیهوده اختصاص می‌دهی؟
به راه ستوران روی می به دین در
به چاه اندر افتادی از بس عیاری
هوش مصنوعی: به راه اسب‌ها رفتی و به دین و اعتقاد خودی، اما به خاطر شیطنت و ناپختگی‌ات به چاه افتادی.
سخن بشنو از حجت و باز ره‌شو
بیندیش اگر چند ازو دل فگاری
هوش مصنوعی: به حرف‌های دلیل و برهان گوش بده و سپس از آن استفاده کن. تفکر کن، هرچند که ممکن است از آن یک دلخوشی نداشته باشی.