گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۳

جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
ازین بدترش باشد نیز عاری؟
چه دزدی زی خردمندان چه موشی
چه بدگوئی سوی دانا چه ماری
خلنده‌تر ز جاهل بر نروید
هگرز، ای پور، ز آب و خاک خاری
زجاهل بید به زیراک اگر بید
نیارد بار نازاردت باری
حذر دار از درخت جاهل ایراک
نیارد بر تو زو جز خار باری
چه باید هر که او سر گین بشولد
مگر رنج تن و ناخوش بخاری؟
چو خلق این است و حال این، تو نیابی
ز تنهائی به، ای خواجه، حصاری
به از تنهائیت یاری نباید
که تنهائی به از بد مهر یاری
خرد را اختیار این است و زی من
ازین به کس نکرده است اختیاری
پیاده به بسی از بسته برخر
تهی غاری به از پر گرگ غاری
مرا یاری است چون تنها نشینم
سخن گوئی امینی رازداری
همی گوید که «هر کو نشنود خود
ندارد غم ولیکن غم‌گساری»
یکی پشتستش و صد روی هستش
به خوبی هر یکی همچون بهاری
به پشتش بر زنم دستی چو دانم
که بنشسته است بر رویش غباری
سخن‌گوئی بی‌آوازی ولیکن
نگوید تا نیابد هوشیاری
نبینی نشنوی تو قول او را
نبیند کس چنین هرگز عیاری
به هر وقت از سخن‌های حکیمان
به رویش بر ببینم یادگاری
نگوید تا به رویش ننگرم من
نه چون هر ژاژخائی بادساری
به تاریکی سخن هرگز نگوید
چو با حشمت مشهر شهریاری
به صحبت با چنین یاری به یمگان
به سر بردم به پیری روزگاری
به زندان سلیمانم ز دیوان
نمی‌بینم نه یاری نه زواری
سلیمان‌وار دیوانم براندند
سلیمانم، سلیمانم من آری
به دریا باری افتاد او بدان وقت
ز دست دیو و من بر کوهساری
بجز پرهیز و دانش بر تن من
نیابد کس نه عیبی نه عواری
مرا تا بر سر از دین آمد افسر
رهی و بنده بد هر بی‌فساری
زمن تیمار نامدشان ازیرا
نپرهیزد حماری از حماری
گرفته‌ستند اکنون از من آزار
چو از پرهیز بر بستم ازاری
ز بهر آل پیغمبر بخوردم
چنین بر جان مسکین زینهاری
تبار و ال من شد خوار زی من
ز بهر بهترین آل و تباری
به فر آل پیغمبر ببارید
مرا بر دل ز علم دین نثاری
به هر فضلی پیاده و کند بودم
به فر آل او گشتم سواری
به فر آل پیغمبر شود مرد
اگر بدبخت باشد بختیاری
به فر علم آلش روزه‌دار است
همان بی‌طاعتی بسیار خواری
به جان بی‌قرار اندر، بدیشان
پدید آید زعلم دین قراری
ستمگاری به جز کز علم ایشان
در این عالم کجا شد حق گزاری؟
به فر آل پیغمبر شفا یافت
ز بیماری دل هر دل‌فگاری
به حلهٔ دین حق در پود تنزیل
به ایشان یافت از تاویل تاری
نبیند جز به ایشان چشم دانا
نهانی را به زیر آشکاری
نهان آشکارا کس ندیده است
جز از تعلیم حری نامداری
نگارنده نهانی آشکار است
سوی دانا به زیر هر نگاری
بدین دار اندرون بایدت دیدن
که بیرون زین و به زین هست داری
لطیف است آن و خوش، مشمر خبیثش
زخاک و خارو خس چون مرغزاری
ازیراک از قیاس، آن شادمانی است
سوی دانای دین، وین سوکواری
چو شورستان نباشد بوستانی
چو کاشانه نباشد ره گذاری
گر آگاهی که اندر ره‌گذاری
چه افتادی چنین در کاروباری؟
چو دیوانه به طمع بار خرما
چه افشانی همی بی‌بر چناری؟
شکار خویش کردت چرخ و نامد
به دستت جز پشیمانی شکاری
بسی خفتی، کنون بر کن سر از خواب
خری خیره مده مستان خیاری
که روزی زین شمرده روزگارت
بباید داد ناچاره شماری
بخوان اشعار حجت را که ندهد
به از شعرش خرد جان را شعاری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جهان را نیست جز مردم شکاری
نه جز خور هست کس را نیز کاری
هوش مصنوعی: در این دنیا فقط انسان‌ها هستند که به دنبال شکار و کسب روزی می‌باشند و هیچ‌کس دیگر هدف خاصی ندارد.
یکی مر گاو بر پروار را کس
جز از قصاب ناید خواستاری
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز قصاب نمی‌تواند خواستار گرفتن گاو پروار باشد.
کسی کو زاد و خورد و مرد چون خر
ازین بدترش باشد نیز عاری؟
هوش مصنوعی: اگر کسی تنها زندگی‌اش را به زاد و خوردن و مرگ بگذراند، او به اندازه یک خر بی‌فایده‌تر خواهد بود. آیا چنین فردی از هر گونه ارزش و معنایی نیز عاری است؟
چه دزدی زی خردمندان چه موشی
چه بدگوئی سوی دانا چه ماری
هوش مصنوعی: اگر فردی از افراد دانا و بیدار باشد، می‌تواند از سخنان بد و ناپسند دیگران، مانند دزدی کردن از خردمندان یا موش‌های پنهان، آزرده نشود و به سوی دانایی و حقیقت حرکت کند. این نشان می‌دهد که نباید به حرف‌های بی‌محتوا و زهرآلود توجه کرد و باید بر روی دانش و آگاهی متمرکز شد.
خلنده‌تر ز جاهل بر نروید
هگرز، ای پور، ز آب و خاک خاری
هوش مصنوعی: اگر از آب و خاک، درختی روییده باشد، هرگز نمی‌تواند از بی‌خودان و نادانان زودتر شکوفا و خندان باشد.
زجاهل بید به زیراک اگر بید
نیارد بار نازاردت باری
هوش مصنوعی: اگر کسی جاهل و نادان باشد، نمی‌تواند به خوبی بار مشکلات را تحمل کند و در این صورت نمی‌تواند به تو آسیبی برساند.
حذر دار از درخت جاهل ایراک
نیارد بر تو زو جز خار باری
هوش مصنوعی: مراقب باش از درختی که از آن علم و دانش نمی‌آموزی، زیرا نمی‌تواند برای تو چیزی جز درد و رنج به ارمغان بیاورد.
چه باید هر که او سر گین بشولد
مگر رنج تن و ناخوش بخاری؟
هوش مصنوعی: هر کسی که سر خود را به گناه آلوده کند، چه انتظاری می‌تواند از خود داشته باشد جز اینکه رنج و زحمت را تحمل کند و از درد و ناراحتی فرار نکند؟
چو خلق این است و حال این، تو نیابی
ز تنهائی به، ای خواجه، حصاری
هوش مصنوعی: وقتی که اوضاع و احوال مردم این گونه است، تو در تنهایی خود نمی‌توانی به آرامش برسی، ای عزیز، به مانند داشتن یک دیوار دور خود.
به از تنهائیت یاری نباید
که تنهائی به از بد مهر یاری
هوش مصنوعی: بهتر است که تنها باشی تا اینکه یاری داشته باشی که بدی‌ها و نیرنگ‌ها را به تو تحمیل کند.
خرد را اختیار این است و زی من
ازین به کس نکرده است اختیاری
هوش مصنوعی: خرد فقط به خود اختیار دارد و هیچ کس دیگری به آن اختیار نداده است.
پیاده به بسی از بسته برخر
تهی غاری به از پر گرگ غاری
هوش مصنوعی: اگر پیاده و بی‌چیز باشی، بهتر است که در جایی دورافتاده و خالی از سکنه باشی تا اینکه در میان مردم ناپاک و پرخطر قرار بگیری.
مرا یاری است چون تنها نشینم
سخن گوئی امینی رازداری
هوش مصنوعی: وقتی تنها می‌نشینم، کسی هست که به من کمک می‌کند و با او می‌توانم با خیال راحت صحبت کنم و رازهایم را با او در میان بگذارم.
همی گوید که «هر کو نشنود خود
ندارد غم ولیکن غم‌گساری»
هوش مصنوعی: هر کس که درد و غم را نمی‌شنود، خود را آزاد و بی‌غم می‌داند، اما در حقیقت کسی که می‌تواند غم‌ها را از بین ببرد، در این مسائل نقش دارد.
یکی پشتستش و صد روی هستش
به خوبی هر یکی همچون بهاری
هوش مصنوعی: در این بیت، به زیبایی و چندین جنبه مثبت و دلپذیر یک مفهوم یا یک شخص اشاره شده است. اگرچه فقط یک موضوع وجود دارد، اما زوایای مختلف و خوبی‌های بسیاری از آن موجود است که هر کدام مانند بهاری تازه و خوشبو شناخته می‌شوند.
به پشتش بر زنم دستی چو دانم
که بنشسته است بر رویش غباری
هوش مصنوعی: من به او کمک می‌کنم و بر او تکیه می‌زنم، چون می‌دانم که بر رویش غباری نشسته است.
سخن‌گوئی بی‌آوازی ولیکن
نگوید تا نیابد هوشیاری
هوش مصنوعی: بی‌صدا صحبت کردن ممکن است، اما اگر کسی چیزی نگوید، ممکن است نتواند خوب درک کند و هوشیار شود.
نبینی نشنوی تو قول او را
نبیند کس چنین هرگز عیاری
هوش مصنوعی: تو نه او را می‌دیدی و نه از سخن او باخبر بودی؛ هیچ‌کس چنین دلیری را ندیده است.
به هر وقت از سخن‌های حکیمان
به رویش بر ببینم یادگاری
هوش مصنوعی: هر بار که به گفته‌های حکیمان گوش می‌دهم، یادگاری از آن‌ها در ذهنم باقی می‌ماند.
نگوید تا به رویش ننگرم من
نه چون هر ژاژخائی بادساری
هوش مصنوعی: نمی‌گوید که من به چهره‌اش نگاه نکنم، چون من مانند هر مفت‌گویی نیستم که با باد و ناز صحبت کند.
به تاریکی سخن هرگز نگوید
چو با حشمت مشهر شهریاری
هوش مصنوعی: در تاریکی هیچ وقت سخن نمی‌گوید، چون با شکوه و قدرت پادشاهی در معرض دید است.
به صحبت با چنین یاری به یمگان
به سر بردم به پیری روزگاری
هوش مصنوعی: با دوستی در دل صحبت کرده‌ام و در کنار او لحظاتی از زندگی را سپری کرده‌ام.
به زندان سلیمانم ز دیوان
نمی‌بینم نه یاری نه زواری
هوش مصنوعی: در اینجا فرد به نوعی حس تنهایی و انزوا را بیان می‌کند. او خود را در زندانی تشبیه می‌کند که هیچ یار و همراهی ندارد و از کسی در این وضعیت کمک نمی‌کند. این احساس به فقدان پشتیبانی و ارتباطات انسانی اشاره دارد.
سلیمان‌وار دیوانم براندند
سلیمانم، سلیمانم من آری
هوش مصنوعی: مرا همچون سلیمان از جمع خود دور کردند، اما من همچنان سلیمان هستم، بله، من سلیمانم.
به دریا باری افتاد او بدان وقت
ز دست دیو و من بر کوهساری
هوش مصنوعی: در آن زمان که او در دریا به مشکل برخورد کرد، به خاطر دیو و مشکلاتش، من در کوهستان مشغول بودم.
بجز پرهیز و دانش بر تن من
نیابد کس نه عیبی نه عواری
هوش مصنوعی: جز دانایی و خودداری، هیچ کس نمی‌تواند عیب یا نقصی به من وارد کند.
مرا تا بر سر از دین آمد افسر
رهی و بنده بد هر بی‌فساری
هوش مصنوعی: من تا زمانی که تاج بر سرم گذاشته شد، به راه و رسم دین پایبند بودم و هر بی‌خود و بی‌نظم را بنده خود می‌دانستم.
زمن تیمار نامدشان ازیرا
نپرهیزد حماری از حماری
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که از من هیچ اطلاعی به آنها نرسیده است، زیرا هیچ‌یک از آن‌ها از دیگری احتیاط نمی‌کند. به عبارت دیگر، انسان‌ها معمولاً در میان خود به یکدیگر آسیب می‌زنند و مراقب رفتار یکدیگر نیستند.
گرفته‌ستند اکنون از من آزار
چو از پرهیز بر بستم ازاری
هوش مصنوعی: اکنون دیگران از من رنجیده‌اند چون من خود را از آزار دیگران دور کرده‌ام.
ز بهر آل پیغمبر بخوردم
چنین بر جان مسکین زینهاری
هوش مصنوعی: برای نجات آل پیغمبر، به جان بی‌نوا این‌گونه رنج بردم و پایداری کردم.
تبار و ال من شد خوار زی من
ز بهر بهترین آل و تباری
هوش مصنوعی: من از نسل و خانواده خودم کم‌ارزش شدم، زیرا به خاطر بهترین نسل و تبار از آن‌ها فاصله گرفتم.
به فر آل پیغمبر ببارید
مرا بر دل ز علم دین نثاری
هوش مصنوعی: به من از ویژگی‌های پیامبر اطلاع دهید و بر قلب من از دانش دین نثر کنید.
به هر فضلی پیاده و کند بودم
به فر آل او گشتم سواری
هوش مصنوعی: من در هر فضیلتی به صورت پیاده و راحت حرکت می‌کردم، اما به هویت او وابسته شدم و حالا مثل سوارکاری شجاع درخدمت او هستم.
به فر آل پیغمبر شود مرد
اگر بدبخت باشد بختیاری
هوش مصنوعی: اگر مردی که خوشبخت نیست، به مقام و مقامتی از فر آل پیامبر هم برسد، باز هم به او خوشبختی نخواهد رسید.
به فر علم آلش روزه‌دار است
همان بی‌طاعتی بسیار خواری
هوش مصنوعی: در سایه‌ی مقام و علم خاندان او، روزه‌داری و بندگی میسر است، ولی بی‌اطاعتی و سرپیچی از دستورات او، انسان را به ذلت و خواری می‌کشاند.
به جان بی‌قرار اندر، بدیشان
پدید آید زعلم دین قراری
هوش مصنوعی: در دل پر آشوب و بی‌قرار، با علم دین، آرامشی برای آن‌ها به وجود می‌آید.
ستمگاری به جز کز علم ایشان
در این عالم کجا شد حق گزاری؟
هوش مصنوعی: ظلم و ستمی که از علم و دانش آن‌ها نشأت می‌گیرد، در این دنیا از کجا می‌توان یافت که حق و انصاف را رعایت کند؟
به فر آل پیغمبر شفا یافت
ز بیماری دل هر دل‌فگاری
هوش مصنوعی: به شخصیت والای پیامبر، افرادی که دلشان بیمار بود و دچار درد و غم بودند، شفا و آرامش یافتند.
به حلهٔ دین حق در پود تنزیل
به ایشان یافت از تاویل تاری
هوش مصنوعی: در لباس دین حق، حقیقتی را که در آیات نازل شده وجود دارد، به آن‌ها (مفسرین و عالمان) نشان داده شده است و از تفسیر و تأویل این آیات، پرده‌برداری شده است.
نبیند جز به ایشان چشم دانا
نهانی را به زیر آشکاری
هوش مصنوعی: چشم آگاه تنها آنچه را که در اینجا معلوم است می‌بیند و به جز آن، هیچ چیز دیگری را نمی‌تواند مشاهده کند.
نهان آشکارا کس ندیده است
جز از تعلیم حری نامداری
هوش مصنوعی: هیچ‌کس راز حقیقت را از نزدیک ندیده است، مگر آنکه به آموزش و راهنمایی شخصی بزرگ و معتبر دست یافته باشد.
نگارنده نهانی آشکار است
سوی دانا به زیر هر نگاری
هوش مصنوعی: نگارنده‌ای که کارش پنهان است، در واقع خود را به وضوح به کسی که دانا باشد، نشان می‌دهد و حتی زیر هر نقشی که کشیده شده، وجود او قابل شناسایی است.
بدین دار اندرون بایدت دیدن
که بیرون زین و به زین هست داری
هوش مصنوعی: برای درک صحیح اوضاع و احوال درونی خود، باید به دقت به آنچه در درونتان می‌گذرد توجه کنید؛ زیرا آنچه در بیرون وجود دارد، تنها بخشی از واقعیت است و فهم عمیق‌تر درون شما را نمایان می‌سازد.
لطیف است آن و خوش، مشمر خبیثش
زخاک و خارو خس چون مرغزاری
هوش مصنوعی: زیبا و دلنشین است، اما نباید آن را با چیزهای زشت و بی‌ارزش کنار بگذاریم، همچون زیبایی یک دشت پرگل در میان خار و خس.
ازیراک از قیاس، آن شادمانی است
سوی دانای دین، وین سوکواری
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که شادمانی و خوشحالی واقعی از درک و فهم دین به دست می‌آید، در حالی که اندوه و غم از جهل و نادانی نسبت به مسائل دینی ناشی می‌شود. در واقع، دانایی و آگاهی از دین، موجب خوشحالی و رضایت در زندگی می‌شود.
چو شورستان نباشد بوستانی
چو کاشانه نباشد ره گذاری
هوش مصنوعی: اگر جایی برای شادابی و نشاط نباشد، نمی‌توان از آن به عنوان یک محیط دلپذیر یاد کرد؛ همان‌طور که اگر خانه‌ای نباشد، راهی برای عبور و مرور وجود نخواهد داشت.
گر آگاهی که اندر ره‌گذاری
چه افتادی چنین در کاروباری؟
هوش مصنوعی: اگر می‌دانی که در راه زندگی چه تجربیاتی را پشت سر گذاشتی، چرا این‌گونه در کار و شغل خود مشغول هستی؟
چو دیوانه به طمع بار خرما
چه افشانی همی بی‌بر چناری؟
هوش مصنوعی: انسانی شبیه دیوانه که به خاطر خوش‌خوری خرما به پا می‌افتد، در حالی‌که فاقد درخت چنار است، تنها به خیال و آرزو می‌پردازد و از خود بی‌خود می‌شود.
شکار خویش کردت چرخ و نامد
به دستت جز پشیمانی شکاری
هوش مصنوعی: سرنوشت تو را به دام انداخته و هیچ چیزی جز پشیمانی از آن شکار نصیبت نشده است.
بسی خفتی، کنون بر کن سر از خواب
خری خیره مده مستان خیاری
هوش مصنوعی: بسیار خوابیده‌ای، حالا از خواب بیدار شو و سر خود را از خواب بردار. به خری که بی‌هدف و بی‌خبر خوابیده، بی‌اشتیاق نگاه نکن.
که روزی زین شمرده روزگارت
بباید داد ناچاره شماری
هوش مصنوعی: روزی خواهد رسید که به خاطر روزهایی که در زندگی گذرانده‌ای، نیاز به یاری و کمکی احساس خواهی کرد.
بخوان اشعار حجت را که ندهد
به از شعرش خرد جان را شعاری
هوش مصنوعی: اشعار حجت را بخوان که هیچ چیز به اندازه شعر او نمی‌تواند روح را به زندگی وادارد.