گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۲

ای غره شده به پادشائی
بهتر بنگر که خود کجائی
آن کس که به بند بسته باشد
هرگز که دهدش پادشائی؟
تو سوی خرد ز بندگانی
زیرا که به زیر بندهائی
گر بنده نه‌ای چرا نه از تنت
این چند گره نه بر گشائی؟
زین بند گران که این تن توست
چون هیچ نبایدت رهائی؟
پس شاه چگونه‌ای تو با بند
چون بندهٔ خویش و مبتلائی؟
گر شاه توی ببخش و مستان
چیزی تو ز شهر و روستائی
زیرا که ز خلق خواستن چیز
شاهی نبود بود گدائی
یا باز شه است یا تو بازی
زیرا که چو باز می‌ربائی
وان را که به مال و جان کنی قصد
خود باز نه‌ای که اژدهائی
گیتی، پسرا، دو در سرائی است
تو بسته در این دو در سرائی
بیرونت برند از در مرگ
چون از در بودش اندرآئی
پیوسته شدی به خاک تا زو
می‌رای نیایدت جدائی
گر رای بقا کنی در این جای
بیهوده درای و سست رائی
وین چرخ که‌ش ایچ خود بقا نیست
تو بر طمع بقا چرائی؟
گر می به خرد درست مانده است
این بر شده چرخ آسیائی
هر کو به خرد بقا نیابد
بیهوده چرائی ای چرائی
گر تو بخرد بدی نگشتی
یکتا قد تو چنین دوتائی
ای گاو! چرای شیر مرگی
بندیش که پیش او نیائی
تو جز که ز بهر این قوی شیر
از مادر خویش می‌نزائی
از کاهش و نیستی بیندیش
امروز که هستی و فزائی
دندان جهان همیت خاید
ای بیهده، ژاژ چند خائی؟
آنجا که شوی همی بپایدت
وینجای همیشه می نپائی
بر طرف دو ره چو مرد گمره
اکنون حیران و هایهائی
خوردی و زدی و تاخت یک چند
واکنون که نماندت آن روائی
یک چند چو گاو مانده از کار
شو زهدفروش و پارسائی
ای بوده بسی چو اسپ نو زین،
امروز یکی کهن حنائی
جاهل نرسد به پارسائی
بیهوده خله چرا درائی؟
آن بس نبود که روی و زانو
بر خاک بمالی و بسائی؟
گر سوی تو پارسائی است این
والله که تو دیو پر خطائی
زیرا که نخست علم باید
تا بیش خدای را بشائی
هرگز نبرد کسی به بازار
نابیخته گندم بهائی
پر خاک و خسی تو ای نگونسار
از بی‌خردی و از مرائی
هرچند به شخص همچو دانا
با چاکر و اسپ و با ردائی
چون یک سخن خطا بگوئی
بهر جهل تو آن دهد گوائی
ای گشته کهن به کار دیوی
واکنون بنوی شده خدائی
اکنون مردم شوی گر از دل
دیوی به خرد فرو زدائی
شوراب ز قعر تیره دریا
چون پاک شود شود سمائی
آئینه عزیز شد سوی ما
چون نور گرفت و روشنائی
با علم گر آشنا شوی تو
با زهد بیابی آشنائی
با جهل مجوی زهد ازیرا
کز جغد نیایدت همائی
ای جاهل چون شوی به مسجد؟
ای تشنه چرا کنی سقائی؟
گر جهد کنی، به علم از این چاه
یک روز به مشتری برآئی
در خورد ثنا شوی به دانش
هرچند که در خور هجائی
خورشید شوی قوی به دانش
هرچند ضعیف چون سهائی
یک روز چنان شوی به کوشش
کامروز چنان همی نمائی
دانش ثمر درخت دین است
برشو به درخت مصطفائی
تا میوهٔ جانفزای یابی
در سایهٔ برگ مرتضائی
چیزی عجبی نشانت دادم
زیرا که تو آشنای مائی
زان میوه شوی قوی و باقی
گر بر ره جستن بقائی
هرچند که بی‌بها گلیمی
دیبای نکو شوی بهائی
از حجت گیر پند و حکمت
گر حکمت و پند را سزائی
با نو سخنان او کهن گشت
آن شهره مقالت کسائی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای غره شده به پادشائی
بهتر بنگر که خود کجائی
هوش مصنوعی: ای کسی که به مقام پادشاهی افتخار می‌کنی، بهتر است نگاهی به جایگاه واقعی خودت بیندازی.
آن کس که به بند بسته باشد
هرگز که دهدش پادشائی؟
هوش مصنوعی: کسی که در قید و بند باشد، هرگز نمی‌تواند به مقام سلطنت برسد.
تو سوی خرد ز بندگانی
زیرا که به زیر بندهائی
هوش مصنوعی: تو به سوی عقل و اندیشه هدایت شده‌ای، چرا که در زیر بندگی دیگران قرار داری.
گر بنده نه‌ای چرا نه از تنت
این چند گره نه بر گشائی؟
هوش مصنوعی: اگر بنده کسی نیستی، پس چرا این زنجیرها و گره‌ها را از بدنت باز نمی‌کنی؟
زین بند گران که این تن توست
چون هیچ نبایدت رهائی؟
هوش مصنوعی: از این بار سنگینی که بر دوش توست، چگونه می‌توانی رهایی یابی؟
پس شاه چگونه‌ای تو با بند
چون بندهٔ خویش و مبتلائی؟
هوش مصنوعی: پس تو که شاه هستی، چگونه است که با زنجیرهایی چون بندگان خود، در بند و گرفتار هستی؟
گر شاه توی ببخش و مستان
چیزی تو ز شهر و روستائی
هوش مصنوعی: اگر تو شاهی، پس ببخش و نیکو برخورد کن، و مستان را از چیزی نگران نکن، تو از شهر و دیار خود فراتر برو.
زیرا که ز خلق خواستن چیز
شاهی نبود بود گدائی
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که درخواست و خواستن از مردم، چیزی از مقام و موقعیت پادشاهی نمی‌کاهد و انجام دادن چنین کاری، نشانه‌ی نیازمند بودن یا گدا بودن است.
یا باز شه است یا تو بازی
زیرا که چو باز می‌ربائی
هوش مصنوعی: یا تو به شکار پرداخته‌ای و فرصتی برای دیگران نمی‌گذاری، یا خودت در حال بازی هستی، چرا که وقتی که شکارچی می‌کنی، دیگران را از توجه به خودت بازمی‌داری.
وان را که به مال و جان کنی قصد
خود باز نه‌ای که اژدهائی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که اگر به کسی بخواهی ضرر بزنی، خواه مالی باشد و خواه جانی، باید بدان که این اقدام تو نتیجه‌ای خراب‌تر و دشوارتر خواهد داشت، شبیه به یک اژدها که می‌تواند خطرناک و ویرانگر باشد.
گیتی، پسرا، دو در سرائی است
تو بسته در این دو در سرائی
هوش مصنوعی: دنیا مانند یک خانه است که دارای دو در است. تو در این خانه، تنها به یکی از این درها دسترسی داری.
بیرونت برند از در مرگ
چون از در بودش اندرآئی
هوش مصنوعی: اگر از در مرگ وارد شوی، دیگران تو را از در بیرون می‌برند.
پیوسته شدی به خاک تا زو
می‌رای نیایدت جدائی
هوش مصنوعی: تو همیشه به زمین وابسته‌ای و از آن جدا نخواهی شد، پس هیچ چیزی نمی‌تواند تو را از آن دور کند.
گر رای بقا کنی در این جای
بیهوده درای و سست رائی
هوش مصنوعی: اگر به دنبال بقای خود هستی، در این مکان بی‌فایده پیوسته نمان و سستی را کنار بگذار.
وین چرخ که‌ش ایچ خود بقا نیست
تو بر طمع بقا چرائی؟
هوش مصنوعی: این دنیا و زندگی، هیچ‌گاه جاودانه نیست و ادامه‌دار نخواهد بود. پس چرا به بقای آن دل ببندی و امیدوار باشی؟
گر می به خرد درست مانده است
این بر شده چرخ آسیائی
هوش مصنوعی: اگر شراب به درستی در عقل باقی مانده است، این نشان از چرخش آسیا و روزگار است.
هر کو به خرد بقا نیابد
بیهوده چرائی ای چرائی
هوش مصنوعی: هر کسی که با عقلت نتوانی به بقا و دوام دست یابی، بیهوده در حال گشت و گذار هستی، ای گمراه.
گر تو بخرد بدی نگشتی
یکتا قد تو چنین دوتائی
هوش مصنوعی: اگر تو دانا و خردمند بودی، هرگز به این وضعیت تنها و بی‌همتا نمی‌رسیدی.
ای گاو! چرای شیر مرگی
بندیش که پیش او نیائی
هوش مصنوعی: ای گاو! چرا به دنبال مرگ خود می‌گردی؟ به دقت رفتار کن که به او نزدیک نشوی!
تو جز که ز بهر این قوی شیر
از مادر خویش می‌نزائی
هوش مصنوعی: تو به جز این که برای دفاع و قدرت خود از مادر حسین به دنیا آمده‌ای، هیچ چیز دیگری را نمی‌شناسی.
از کاهش و نیستی بیندیش
امروز که هستی و فزائی
هوش مصنوعی: امروز به فکر کمبود و نابودی باش که در حال حاضر وجود داری و در حال افزایش هستی.
دندان جهان همیت خاید
ای بیهده، ژاژ چند خائی؟
هوش مصنوعی: دنیا برای تو ارزشی ندارد، چرا بیهوده اینقدر سخن بی‌مورد بر زبان می‌آوری؟
آنجا که شوی همی بپایدت
وینجای همیشه می نپائی
هوش مصنوعی: در جایی که به آرامش و ثبات می‌رسی، آنجا همیشه در امان خواهی بود، و در این جا که هستی، هیچ چیز دائمی نیست و نمانده است.
بر طرف دو ره چو مرد گمره
اکنون حیران و هایهائی
هوش مصنوعی: اکنون که دو راه را در نظر دارم و مانند مردی گم شده سرگردان و دچار حیرت هستم، احساس بلاتکلیفی و سردرگمی می‌کنم.
خوردی و زدی و تاخت یک چند
واکنون که نماندت آن روائی
هوش مصنوعی: تو از زندگی لذت بردی و به خوشگذرانی پرداختی، اما اکنون که آن روزهای خوش و شادابی گذشته است، چه بر سر تو آمده؟
یک چند چو گاو مانده از کار
شو زهدفروش و پارسائی
هوش مصنوعی: مدتی را همچون گاو بی‌کار بگذران و از دلمشغولی‌های بیهوده و خودپرستی فاصله بگیر.
ای بوده بسی چو اسپ نو زین،
امروز یکی کهن حنائی
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که بسیاری از افراد شبیه به یک اسب نو هستند که تازه به زین رفته‌اند و به‌تازگی تربیت شده‌اند، در حالی که امروز فقط یک فرد قدیمی و با تجربه مانند حنائی وجود دارد. این به نوعی به تغییرات و تفاوت‌های نسلی اشاره دارد؛ نسل‌های جدید با استعداد و توانایی، اما ممکن است تجربه‌ی کافی نداشته باشند.
جاهل نرسد به پارسائی
بیهوده خله چرا درائی؟
هوش مصنوعی: جاهل هرگز به پاکی و پرهیزگاری نمی‌رسد، بی‌دلیل خود را به زحمت نینداز؛ چرا باید درگیر چیزی شوی که از آن بی‌خبری؟
آن بس نبود که روی و زانو
بر خاک بمالی و بسائی؟
هوش مصنوعی: این کافی نیست که فقط صورت و زانوی خود را به خاک بسابی و در پیشانی زمین بگذاری؟
گر سوی تو پارسائی است این
والله که تو دیو پر خطائی
هوش مصنوعی: اگر نزد تو پارسایی و نیوکری وجود داشته باشد، من با کمال صداقت می‌گویم که تو دیو بزرگ گناهکاری هستی.
زیرا که نخست علم باید
تا بیش خدای را بشائی
هوش مصنوعی: برای این که مقام والای خداوند را درک کنیم، ابتدا باید به علم و دانش دست یابیم.
هرگز نبرد کسی به بازار
نابیخته گندم بهائی
هوش مصنوعی: هرگز نمی‌توان انتظار داشت که کسی بدون زحمت و تلاش، به چیزی باارزش دست یابد.
پر خاک و خسی تو ای نگونسار
از بی‌خردی و از مرائی
هوش مصنوعی: ای افسرده و ناامید، تو از نادانی و خیال‌پردازی خود به این حال افتاده‌ای.
هرچند به شخص همچو دانا
با چاکر و اسپ و با ردائی
هوش مصنوعی: هرچند که او به اندازه‌ای دانش و فضل دارد، اما همچنان با خدمتکار و اسب و لباسی ساده به زندگی ادامه می‌دهد.
چون یک سخن خطا بگوئی
بهر جهل تو آن دهد گوائی
هوش مصنوعی: اگر سخن نادرستی بگویی، همین اشتباه می‌تواند نشان‌دهنده ناآگاهی تو باشد.
ای گشته کهن به کار دیوی
واکنون بنوی شده خدائی
هوش مصنوعی: ای موجودی که درگذشتگان به تو شبیه‌اند و امروز به صفات خدایی در آمده‌ای.
اکنون مردم شوی گر از دل
دیوی به خرد فرو زدائی
هوش مصنوعی: اگر بخواهی مردم را به خود جذب کنی، باید آنچه در دل داری را با خرد و فهم عمیق دور کنی.
شوراب ز قعر تیره دریا
چون پاک شود شود سمائی
هوش مصنوعی: اگر آب آلوده و تیره دریا از عمق آن پاک شود، همچون آسمان صاف و بی‌غبار خواهد شد.
آئینه عزیز شد سوی ما
چون نور گرفت و روشنائی
هوش مصنوعی: آئینه برای ما ارزشمند شد، چون با نور و روشنی پر شد.
با علم گر آشنا شوی تو
با زهد بیابی آشنائی
هوش مصنوعی: اگر با علم آشنا شوی، به زهد و پارسایی نیز دست پیدا خواهی کرد.
با جهل مجوی زهد ازیرا
کز جغد نیایدت همائی
هوش مصنوعی: نادانی را با زهد و پارسایی جستجو نکن، زیرا از جغد هیچ‌گاه پرنده‌ای خوش‌صدا خارج نمی‌شود.
ای جاهل چون شوی به مسجد؟
ای تشنه چرا کنی سقائی؟
هوش مصنوعی: ای نادان، وقتی به مسجد می‌روی و به عبادت مشغول می‌شوی، چه فایده‌ای برای تو دارد؟ ای کسی که تشنه‌ای، چرا از کسی که آب می‌دهد طلب کمک نمی‌کنی؟
گر جهد کنی، به علم از این چاه
یک روز به مشتری برآئی
هوش مصنوعی: اگر تلاش کنی، با دانش و علم می‌توانی روزی از این چاه به سمت بالاترین مرتبه‌ها و موفقیت‌ها بروی.
در خورد ثنا شوی به دانش
هرچند که در خور هجائی
هوش مصنوعی: هرچند که شایسته‌ی ستایش باشد، اما دانشی که در خود داری موجب می‌شود که در خور و شایسته‌ی مدح قرار بگیری.
خورشید شوی قوی به دانش
هرچند ضعیف چون سهائی
هوش مصنوعی: اگرچه ممکن است ضعیف باشی، اما با علم و دانش می‌توانی مانند خورشید درخشان و قوی شوی.
یک روز چنان شوی به کوشش
کامروز چنان همی نمائی
هوش مصنوعی: روزی به حدی تلاش خواهی کرد که امروز آن را به نمایش می‌گذاری.
دانش ثمر درخت دین است
برشو به درخت مصطفائی
هوش مصنوعی: علم و دانش، میوه درخت دین است، پس به درخت نبوت و الوهیت تمسک جویید و از آن بهره‌مند شوید.
تا میوهٔ جانفزای یابی
در سایهٔ برگ مرتضائی
هوش مصنوعی: تا وقتی که میوه‌ای که روح را شاداب می‌کند، در سایهٔ برگ‌های علی (ع) به دست آوری.
چیزی عجبی نشانت دادم
زیرا که تو آشنای مائی
هوش مصنوعی: چیز جالبی را به تو نشان دادم چون تو با آن آشنا هستی.
زان میوه شوی قوی و باقی
گر بر ره جستن بقائی
هوش مصنوعی: از آن میوه به قدری قوی و قدرتمند شو که اگر بخواهی به دنبال ماندگاری بروی، در مسیر خود به اهدافی دست یابی.
هرچند که بی‌بها گلیمی
دیبای نکو شوی بهائی
هوش مصنوعی: اگرچه گلیمی با قیمت پایین است، اما می‌تواند با زیبایی و کیفیتش ارزش واقعی خود را نشان دهد.
از حجت گیر پند و حکمت
گر حکمت و پند را سزائی
هوش مصنوعی: از دلایل و نشانه‌ها بهره ببر و از آنها درس و حکمت بگیر، اگر واقعاً لیاقت حکمت و پند را داری.
با نو سخنان او کهن گشت
آن شهره مقالت کسائی
هوش مصنوعی: با کلمات جدید او، آن مقام معروف کسائی قدیمی شد.