قصیدهٔ شمارهٔ ۲۱۷
مکر جهان را پدید نیست کرانه
دام جهان را زمانه بینم دانه
دانه به دام اندرون مخور که شوی خوار
چون سپری گشت دانه چون خر لانه
طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک
طاعت و علم است بند و فند زمانه
با تو روان است روزگار حذر کن
تا نفریبد در این رهت بروانه
سبزه جوانی است مر تو را چه شتابی
از پس این سبزه همچو گاو جوانه؟
نیک نگه کن که در حصار جوانیت
گرگ درنده است در گلوت و مثانه
دسترست نیست جز به خواب و خور ایراک
شهر جوانی پر از زر است و رسانه
پیری اگر تو درون شوی ز در شهر
سخت کند بر تو در به تنبه و فانه
عالم دجال توست و تو به دروغش
بستهای و ماندهای و کشده یگانه
قصهٔ دجال پر فریب شنودی
گوش چه داری چو عامه سوی فسانه؟
گر به سخنهاش خلق فتنه شود پاک
پس سخن اوست بانگ چنگ و چغانه
گوش تو زی بانگ اوست و خواندن او را
بر سر کوی ایستادهای به بهانه
بس به گرانی روی گهی سوی مسجد
سوی خرابات همچو تیر نشانه
دیو بخندد ز تو چو تو بنشینی
روی به محراب و دل به سوی چمانه
از پس دیوی دوان چو کودک لیکن
رود و می استت زلیبیا و لکانه
مؤمنی و می خوری، به جز تو ندیدم
در جسد مؤمنانه جان مغانه
قول و عمل چیست جز ترازوی دینی
قول و عمل ورز و راستدار زبانه
راه نمایدت سوی روضهٔ رضوان
گر بروی بر رهی در این دو میانه
دام جهان است بر تو و خبرت نیست
گاهی مستی و گه خمار شبانه
پیش تو آن راست قدر کو شنواندت
پیش ترنگ چغانه لحن ترانه
راه خران است خواب و خوردن و رفتن
خیره مرو باخرد به راه خرانه
از خور زی خواب شو زخواب سوی خور
تات برون افگند زمان به کرانه
گنبد گردنده خانهای است سپنجی
مهر چه بندی بر این سپنجی خانه؟
آمدنی اندر این سرای کسانند
خیره برون شو تو زین سرای کسانه
مرگ ستانه است در سرای سپنجی
بگذری آخر تو زین بلند ستانه
دختر و مادرت از این ستانه برون شد
رفت بد و نیک و شد فلان و فلانه
تنگ فراز آمده است حالت رفتنت
سود نداردت کرد گربه به شانه
در ره غمری به یک مراغه چه جوئی
ای خر دیوانه، در شتاب و دوانه؟
اسپ جهان چون همی بخواهدت افگند
علم تو را بس بود اسپ عقل دهانه
گفتهٔ حجت به جمله گوهر علم است
گوهر او را ز جانت ساز خزانه
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مکر جهان را پدید نیست کرانه
دام جهان را زمانه بینم دانه
هوش مصنوعی: دنیا پر از ترفندها و فریبهاست و هیچ حد و مرزی برای آن نمیتوان تعیین کرد. تنها چیزی که میتوانم ببینم، نعمتها و فرصتهایی است که زمان در اختیارم قرار میدهد.
دانه به دام اندرون مخور که شوی خوار
چون سپری گشت دانه چون خر لانه
هوش مصنوعی: گول ظاهر را نخور و خودت را در تنگنای مشکلات نینداز، زیرا پس از مدتی ممکن است که به وضعیتی سخت و ناگوار دچار شوی.
طاعت پیش آر و علم جوی ازیراک
طاعت و علم است بند و فند زمانه
هوش مصنوعی: فرمانبرداری را پیش بگذار و از علم و دانش بهره ببر، زیرا در این دنیا، فرمانبرداری و علم ابزارهای مهمی برای کنترل و مواجهه با زمانه هستند.
با تو روان است روزگار حذر کن
تا نفریبد در این رهت بروانه
هوش مصنوعی: زندگی با تو در جریان است، پس از چیزهایی که تو را فریب میدهد، دوری کن تا در این مسیر همچون پروانهای آتشین نشوی.
سبزه جوانی است مر تو را چه شتابی
از پس این سبزه همچو گاو جوانه؟
هوش مصنوعی: سبزه نمایانگر جوانی و طراوت است. سؤال این است که چرا به سرعت و بیدلیل از این دوران نوجوانی فرار میکنی، درست مثل گاوی جوان که بیجهت در حال حرکت است؟
نیک نگه کن که در حصار جوانیت
گرگ درنده است در گلوت و مثانه
هوش مصنوعی: خوب دقت کن که در دوران جوانیات، خطرها و چالشهای زیادی وجود دارد که میتواند به تو آسیب بزند.
دسترست نیست جز به خواب و خور ایراک
شهر جوانی پر از زر است و رسانه
هوش مصنوعی: تنها در خواب و خوراک میتوان به آرامش و دستیابی به مقصود رسید. ایراکی که جوانی در آن جاری است، شهری است پر از ثروت و خبرهایی مهم.
پیری اگر تو درون شوی ز در شهر
سخت کند بر تو در به تنبه و فانه
هوش مصنوعی: اگر در شهر، پیری در درون خود داشته باشی، در برابر سختیهای زندگی به تو کمک خواهد کرد و تو را از غفلت و نابودی نجات میدهد.
عالم دجال توست و تو به دروغش
بستهای و ماندهای و کشده یگانه
هوش مصنوعی: دنیا برای تو دنیای فریب و ظاهر است و تو در چنگال این فریب گرفتار شدهای، در حالی که حقیقت یکتایی در درونت وجود دارد.
قصهٔ دجال پر فریب شنودی
گوش چه داری چو عامه سوی فسانه؟
هوش مصنوعی: حالا که داستان دجال بسیار فریبنده و گمراهکننده است، چرا باید به سخنان عوامانه و افسانهها گوش دهی؟
گر به سخنهاش خلق فتنه شود پاک
پس سخن اوست بانگ چنگ و چغانه
هوش مصنوعی: اگر حرفهای او باعث ایجاد آشوب در میان مردم شود، پس سخنانش مانند صدای چنگ و چغانه است که زیبا و دلنشین است.
گوش تو زی بانگ اوست و خواندن او را
بر سر کوی ایستادهای به بهانه
هوش مصنوعی: گوش تو آماده شنیدن صدای اوست و تو به بهانهای در تلاش برای شنیدن آوازش، در کنار خیابان ایستادهای.
بس به گرانی روی گهی سوی مسجد
سوی خرابات همچو تیر نشانه
هوش مصنوعی: بسیار پیش آمده که در وقت ضرورت یا برای انجام کار درست، به سمت مسجد میروم. اما گاهی نیز به سمت خرابات میروم، که به نوعی نماد زندگی آزاد و غیررسمی است. در واقع، این رفتار من به گونهای است که مثل تیر نشانه به هدف میزنم.
دیو بخندد ز تو چو تو بنشینی
روی به محراب و دل به سوی چمانه
هوش مصنوعی: اگر تو رویت را به محراب برای عبادت برگردانی و دل را به سمت نعمتها و زیباییهای زندگی برسانی، دیو نیز از این کار تو خندهاش میگیرد.
از پس دیوی دوان چو کودک لیکن
رود و می استت زلیبیا و لکانه
هوش مصنوعی: نمایندگانی از پشت یک موجود خبیث و ترسناک، مانند یک کودک دوان دوان فرار میکنند. اما در عین حال، نهر و شراب تو از سرزمین لیبیا میآید و میتواند به مزارع خرم و آباد تبدیل شود.
مؤمنی و می خوری، به جز تو ندیدم
در جسد مؤمنانه جان مغانه
هوش مصنوعی: در میان مؤمنان، فقط تو را دیدهام که شراب مینوشی؛ این ویژگی خاصی است که در دیگر مؤمنان نمیبینم و به نوعی روحی از جهان میپرستید.
قول و عمل چیست جز ترازوی دینی
قول و عمل ورز و راستدار زبانه
هوش مصنوعی: قول و عمل همچون ترازویی در دین هستند؛ یعنی باید سخنان و رفتارهای خود را با یکدیگر همتراز و هماهنگ کنیم و به صداقت و درستی در آنها توجه داشته باشیم.
راه نمایدت سوی روضهٔ رضوان
گر بروی بر رهی در این دو میانه
هوش مصنوعی: اگر در این مسیر قدم برداری، تو را به بهشت ارشاد میکند.
دام جهان است بر تو و خبرت نیست
گاهی مستی و گه خمار شبانه
هوش مصنوعی: دنیا همچون دام است که بر سر تو قرار دارد و تو از آن بیخبری. گاهی در حال شادی و سرخوشی هستی و گاهی در حال غم و افسردگی در شبهای تار.
پیش تو آن راست قدر کو شنواندت
پیش ترنگ چغانه لحن ترانه
هوش مصنوعی: وقتی در حضور تو هستم، صدای موسیقی و نغمههای خوش آهنگ، به زیبایی خودش را نشان میدهد و میتواند تو را تحت تأثیر قرار دهد.
راه خران است خواب و خوردن و رفتن
خیره مرو باخرد به راه خرانه
هوش مصنوعی: زندگی مانند مسیر یک الاغ است، خوابیدن و خوردن و به صورت بیهدف راه رفتن، کار عاقلانهای نیست. با عقل و سلیقه باید در مسیر درست قدم برداشت و از زندگی بهرهوری بهتری داشت.
از خور زی خواب شو زخواب سوی خور
تات برون افگند زمان به کرانه
هوش مصنوعی: از خواب بیدار شو و به سوی خورشید برو تا زمان تو را به سوی افق بکشاند.
گنبد گردنده خانهای است سپنجی
مهر چه بندی بر این سپنجی خانه؟
هوش مصنوعی: گنبد آسمان مانند یک سقف گرد در حال چرخش است. چه نیازی به وابستگی به این خانه موقت داریم که در حقیقت فقط یک مکان موقتی است؟
آمدنی اندر این سرای کسانند
خیره برون شو تو زین سرای کسانه
هوش مصنوعی: در این دنیا افرادی آمدهاند که در آن زندگی میکنند، پس تو باید از این دنیا خارج شوی.
مرگ ستانه است در سرای سپنجی
بگذری آخر تو زین بلند ستانه
هوش مصنوعی: مرگ در خانهای موقتی و ناپایدار وجود دارد، و تو بالاخره از این دنیا رد خواهی شد.
دختر و مادرت از این ستانه برون شد
رفت بد و نیک و شد فلان و فلانه
هوش مصنوعی: دختر و مادرت از اینجا بیرون رفتند و از کارهای خوب و بد گذشتند و به وضع جدیدی رسیدند.
تنگ فراز آمده است حالت رفتنت
سود نداردت کرد گربه به شانه
هوش مصنوعی: حالت رفتن تو به قدری نزدیک و محدود شده که دیگر فایدهای ندارد. مثل این است که گربهای بر دوش تو نشسته باشد و مانع حرکت تو شده باشد.
در ره غمری به یک مراغه چه جوئی
ای خر دیوانه، در شتاب و دوانه؟
هوش مصنوعی: در مسیر غم و اندوه، برای چه چیزی به یک مکان خاص (مراغه) میروی، ای الاغ دیوانه که اینقدر شتابزده و سرگردانی؟
اسپ جهان چون همی بخواهدت افگند
علم تو را بس بود اسپ عقل دهانه
هوش مصنوعی: اگر جهان به تو نیاز داشته باشد، عقل تو مانند افسار اسب خواهد بود که تو را کنترل میکند.
گفتهٔ حجت به جمله گوهر علم است
گوهر او را ز جانت ساز خزانه
هوش مصنوعی: حجت میگوید که همه علمها در دل او نهفته است و این گنجینه را باید از وجود و روح خودت به دست بیاوری.
حاشیه ها
1404/04/13 08:07
برمک
بیخته پارسی این سرود
دانه به دام اندرون مخور که شوی خوار
چون سپری گشت دانه چون خر لانه
سبزه جوانی است مر تو را چه شتابی
از پس این سبزه همچو گاو جوانه؟
دست رست نیست جز به خواب و خور ایراک
شهر جوانی پر از زر است و رسانه
پیری اگر تو درون شوی ز در شهر
سخت کند بر تو در به تنبه و فانه
گوش تو زی بانگ اوست و خواندن او را
بر سر کوی ایستادهای به بهانه
راه خران است خواب و خوردن و رفتن
خیره مرو با خرد به راه خرانه
از خور زی خواب شو زخواب سوی خور
تات برون افگند زمان به کرانه
گنبد گردنده خانهای است سپنجی
مهر چه بندی بر این سپنجی خانه؟
آمدنی اندر این سرای کسانند
خیره برون شو تو زین سرای کسانه