گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۹

ای شب تازان چو ز هجران طناب
علت خوابی و تو را نیست خواب
مکر تو صعب است که مردم ز تو
هست در آرام تو خود در شتاب
هرگز ناراست جز از بهر تو
چرخ سر خویش به دُر خوشاب
تو چو یکی زنگی ناخوب و پیر
دخترکان تو همه خوب و شاب
زادن ایشان ز تو، ای گنده‌پیر،
هست شگفتی چو ثواب از عِقاب
تا تو نیائی ننمایند هیچ
دخترکان رویَک‌ها از حجاب
روی زمین را تو نقابی ولیک
ایشان را نیست نقابت نقاب
چند گریزی ز حواصل در این
قبهٔ بی‌روزن و باب، ای غراب؟
در تو همی پیری ناید پدید
زانکه ز مردم تو ربائی شباب
آب نه‌ای، چونکه بشوید همی
شرم‌گن از روی تو به شرم و آب؟
چند به سوزن بشکستی تبر!
چند به گنجشک گرفتی عقاب!
چند چو رعد از تو بنالید دَعْد
تاش بخوردی به فراق رباب؟
چند که از بیم تو بگریختند
از رمهٔ گرسنه میشان، ذئاب؟
شاه حبش چون تو بود گر کند
شمشیر از صبح و سنان از شهاب
چند گذشته‌ستی بر جاهلان
بر کفشان قحف و میان‌شان قحاب
حرمت تو سخت بزرگ است ازانک
در تو دعا را بگشایند باب
ای که ندانی تو همی قدر شب
سورهٔ واللیل بخوان از کتاب
قدر شب اندر شب قدر است و بس
برخوان آن سوره و معنی بیاب
همچو شب دنیا دین را شب است
ظلمت از جهل و ز عصیان سحاب
خلق نبینی همه خفته ز علم
عدل نهان گشته و فاش اضطراب
اینکه تو بینی نه همه مردمند
بلکه ذئابند به زیر ثیاب
کرده ز بهر ستم و جور و جنگ
چنگ چو نشپیل و چو شمشیر، ناب
خانهٔ خمّار چو قصر مشید
منبر ویران و مساجد خراب
مطرب قارون شده بر راه تو
مقری بی‌مایه و الحانش غاب
حاکم در خلوت خوبان به روز
نیم شبان محتسب اندر شراب
خون حسین آن بچشد در صبوح
وین بخورد ز اشتر صالح کباب
غره مشو گرچه به آواز نرم
عرضه کند بر تو عِقاب و ثواب
چون بخورد ساتگنی هفت هشت
با گلُوَش تاب ندارد رباب
این شب دین است، نباشد شگفت
نیم‌شبان بانگ و فغان کلاب
گاه سحر بود، کنون سخت زود
برزند از مشرق تیغ آفتاب
تازه شود صورت دین را، جبین
سهل شود شیعت حق را صعاب
زیر رکاب و علم فاطمی
نرم شود بی‌خردان را رقاب
خاک خراسان شود از خون دل
زیر بر دشمن جاهل خضاب
بر سر جهال به امر خدای
محتسب او بکند احتساب
کرّ شود باطل از آواز حق
کور کند چشم خطا را صواب
چونکه نخواهی سپس شصت سال
ای متغافل ز تن خود حساب؟
صید زمانه شدی و دام توست
مرکب رهوار به سیمین رکاب
چند در این بادیهٔ خشک و زشت
تشنه بتازی به امید سراب؟
دنیا خود جست و نجستی تو دین
چیست به دست تو جز از باد ناب؟
گر نبود پرسش رستی، ولیک
گرت بپرسند چه داری جواب؟
گرت خوش آید سخن من کنون
ره ز بیابان به سوی شهر تاب
شهر علوم آنکه در او علی‌ست
مسکن مسکین و مآب و مَناب
هر چه جز از شهر، بیابان شمر
بی‌بر و بی‌آب و خراب و یبآب
روی به شهر آر که این است روی
تا نفریبدت ز غولان خطاب
هر که نتابد ز علی روی خویش
بی‌شک ازو روی بتابد عذاب
جان و تن حجت تو مر تو را
باد تراب قدم، ای بوتراب
از شرف مدح تو در کام من
گرد عبیر است و لعابم گلاب

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای شب تازان چو ز هجران طناب
علت خوابی و تو را نیست خواب
هوش مصنوعی: ای شب سیاه که به خاطر دوری و جدایی، مانند طنابی بر گردن افکنده‌ای و تو خود از خواب بی‌خبری.
مکر تو صعب است که مردم ز تو
هست در آرام تو خود در شتاب
هوش مصنوعی: فریب و نیرنگ تو به قدری پیچیده است که مردم در آرامش خود، به سرعت در حال حرکت‌اند.
هرگز ناراست جز از بهر تو
چرخ سر خویش به دُر خوشاب
هوش مصنوعی: هرگز به خاطر کسی جز تو، نشانه‌ای از نادرستی از خود نشان نخواهم داد.
تو چو یکی زنگی ناخوب و پیر
دخترکان تو همه خوب و شاب
هوش مصنوعی: تو مانند یک زنگی بدجنس و پیر هستی، در حالی که دختران تو همه زیبا و جوانند.
زادن ایشان ز تو، ای گنده‌پیر،
هست شگفتی چو ثواب از عِقاب
هوش مصنوعی: به دنیا آوردن آن‌ها از تو، ای پیر بزرگ، شگفتی است مانند این که پاداشی از عذابی به دست آید.
تا تو نیائی ننمایند هیچ
دخترکان رویَک‌ها از حجاب
هوش مصنوعی: تا زمانی که تو نیایی، هیچ یک از دختران جلوه‌ای از زیبایی خود را نشان نخواهند داد و پشت حجاب خواهند ماند.
روی زمین را تو نقابی ولیک
ایشان را نیست نقابت نقاب
هوش مصنوعی: زمین بر روی تو پارچه‌ای است که پوشش داده‌ای، اما آن‌ها که در زیر هستند، هیچ پوششی ندارند.
چند گریزی ز حواصل در این
قبهٔ بی‌روزن و باب، ای غراب؟
هوش مصنوعی: چقدر می‌توانی از محدودیت‌ها و تنگناها در این مکان بی‌نور و بدون دروازه فرار کنی، ای کلاغ؟
در تو همی پیری ناید پدید
زانکه ز مردم تو ربائی شباب
هوش مصنوعی: در تو نشانه‌های پیری ظاهر نمی‌شود، زیرا تو از دیگران جوانی را به ارث برده‌ای.
آب نه‌ای، چونکه بشوید همی
شرم‌گن از روی تو به شرم و آب؟
هوش مصنوعی: اگر تو بتوانی خود را شستشو دهی و از شرم چهره‌ات آبی شوی، پس بدان که آب هم از روی تو شرمنده خواهد بود.
چند به سوزن بشکستی تبر!
چند به گنجشک گرفتی عقاب!
هوش مصنوعی: چند بار می‌توانی با یک سوزن چوب بزرگی را بشکنی؟ به اندازه‌ای که تا کنون یک گنجشک را گرفته‌ای، چه زمانی یک عقاب را خواهی گرفت؟
چند چو رعد از تو بنالید دَعْد
تاش بخوردی به فراق رباب؟
هوش مصنوعی: چرا مثل رعد از جدایی رباب ناله می‌کنی؟ آیا نمی‌دانی که این درد جدایی را تحمل کرده‌ای؟
چند که از بیم تو بگریختند
از رمهٔ گرسنه میشان، ذئاب؟
هوش مصنوعی: چند نفر از گرگ‌ها که به خاطر ترس از تو از جمعیت گرسنه‌ میش‌ها فرار کردند؟
شاه حبش چون تو بود گر کند
شمشیر از صبح و سنان از شهاب
هوش مصنوعی: اگر شاه حبش هم مثل تو باشد، حتی اگر از صبح شمشیر بکشد و سنانش مانند ستاره‌های دنباله‌دار باشد.
چند گذشته‌ستی بر جاهلان
بر کفشان قحف و میان‌شان قحاب
هوش مصنوعی: مدت زیادی را در کنار نادانان گذرانده‌ای، در دستانشان چیزی نیست و در دلشان هم خبری نیست.
حرمت تو سخت بزرگ است ازانک
در تو دعا را بگشایند باب
هوش مصنوعی: احترام و ارزش تو بسیار بالاست، به همین خاطر دعا در نزد تو همیشه مورد پذیرش قرار می‌گیرد.
ای که ندانی تو همی قدر شب
سورهٔ واللیل بخوان از کتاب
هوش مصنوعی: ای کسی که نمی‌دانی ارزش شب چیست، از کتاب آیه‌های سورهٔ واللیل را بخوان.
قدر شب اندر شب قدر است و بس
برخوان آن سوره و معنی بیاب
هوش مصنوعی: ارزش شب، تنها در شب قدر مشخص می‌شود. پس این سوره را بخوان و به معنا و مفهوم آن پی ببر.
همچو شب دنیا دین را شب است
ظلمت از جهل و ز عصیان سحاب
هوش مصنوعی: دنیا مانند شبی است که دین در آن به خواب رفته و تاریکی آن ناشی از جهل و نافرمانی انسان‌هاست.
خلق نبینی همه خفته ز علم
عدل نهان گشته و فاش اضطراب
هوش مصنوعی: انسان‌ها را نمی‌بینی که همه در خواب هستند، زیرا علم و دانش عدالت پنهان شده و ناآرامی‌ها آشکار شده است.
اینکه تو بینی نه همه مردمند
بلکه ذئابند به زیر ثیاب
هوش مصنوعی: اینکه تو مشاهده می‌کنی فقط افراد نیستند، بلکه برخی از آنها مانند گرگ در زیر لباس‌هایشان پنهان شده‌اند.
کرده ز بهر ستم و جور و جنگ
چنگ چو نشپیل و چو شمشیر، ناب
هوش مصنوعی: به خاطر ظلم و ستم و جنگ و کشتار، مانند چنگ و شمشیر، نابود شده است.
خانهٔ خمّار چو قصر مشید
منبر ویران و مساجد خراب
هوش مصنوعی: خانهٔ شراب‌فروشی به اندازهٔ قصر پادشاهی بزرگی و زرق و برق دارد، اما منبرها و مساجد خراب و ویران شده‌اند.
مطرب قارون شده بر راه تو
مقری بی‌مایه و الحانش غاب
هوش مصنوعی: موسیقی‌دانان ریاکار و بی‌ارزش در مسیر تو جوهره‌ای ندارند و نغمه‌هایشان بی‌اهمیت است.
حاکم در خلوت خوبان به روز
نیم شبان محتسب اندر شراب
هوش مصنوعی: حاکم در تنهایی خوبان، در دل شب به خوش‌گذرانی مشغول است و مراقب نمی‌باشد.
خون حسین آن بچشد در صبوح
وین بخورد ز اشتر صالح کباب
هوش مصنوعی: اگر کسی از خون حسین بنوشد، در حالی که شخص دیگر از کبابی که از شتر صالح تهیه شده، استفاده کند.
غره مشو گرچه به آواز نرم
عرضه کند بر تو عِقاب و ثواب
هوش مصنوعی: فریب نخور، حتی اگر با سخنان ملایم و دلنشین، به تو وعده پاداش و جزا بدهند.
چون بخورد ساتگنی هفت هشت
با گلُوَش تاب ندارد رباب
هوش مصنوعی: زمانی که فردی همچون ساتگن، با شماری از دوستانش به دورهمی و خوشگذرانی می‌پردازد، دیگر از ساز و آواز و زیبایی‌های زندگی، همچون نواختن رباب، لذت نمی‌برد.
این شب دین است، نباشد شگفت
نیم‌شبان بانگ و فغان کلاب
هوش مصنوعی: این شب، شب جستجو و دین‌داری است، بنابراین تعجبی ندارد که در نیمه‌شب صدای ناله و فریاد از دلتنگی و غم به گوش برسد.
گاه سحر بود، کنون سخت زود
برزند از مشرق تیغ آفتاب
هوش مصنوعی: گاهی صبح می‌شود و هنوز هوا روشن نشده، اما ناگهان خورشید با تیزی خود از سمت شرق طلوع می‌کند.
تازه شود صورت دین را، جبین
سهل شود شیعت حق را صعاب
هوش مصنوعی: چهره دین نو می‌شود و در این حال، پیروان حق با سهولت و آسانی به وظایف خود خواهند پرداخت.
زیر رکاب و علم فاطمی
نرم شود بی‌خردان را رقاب
هوش مصنوعی: افرادی که بی‌فکر و نادان هستند، در سایه‌ی حمایت و عظمت فاطمه، به راحتی و بدون مقابله، تحت تاثیر قرار می‌گیرند.
خاک خراسان شود از خون دل
زیر بر دشمن جاهل خضاب
هوش مصنوعی: خاک خراسان به خاطر دل‌سوختگی‌ها و رنج‌های مردمش به رنگ خون درمی‌آید و بر سر دشمنی نادان رنگ می‌پاشد.
بر سر جهال به امر خدای
محتسب او بکند احتساب
هوش مصنوعی: در مقابل نادانان، به فرمان خدا، مراقب و نگهبانی به وظیفه‌اش عمل می‌کند.
کرّ شود باطل از آواز حق
کور کند چشم خطا را صواب
هوش مصنوعی: با صدای حقیقت، باطل از بین می‌رود و چشم نادرست را به حقیقت روشن می‌کند.
چونکه نخواهی سپس شصت سال
ای متغافل ز تن خود حساب؟
هوش مصنوعی: در صورتی که خود را نخواسته‌ای، آیا نمی‌دانی که باید در زندگی‌ات به حسابی برای بدن و وجودت برسید؟
صید زمانه شدی و دام توست
مرکب رهوار به سیمین رکاب
هوش مصنوعی: تو در دام زمانه گرفتار شده‌ای و مرکبت با زین نقره‌ای، همچون اسب تندبادی است.
چند در این بادیهٔ خشک و زشت
تشنه بتازی به امید سراب؟
هوش مصنوعی: در میان این بیابان خشک و زشت، چرا از روی تشنگی به دنبال سرابی واهی می‌گردی؟
دنیا خود جست و نجستی تو دین
چیست به دست تو جز از باد ناب؟
هوش مصنوعی: دنیا در تلاش است و تو هیچ چیزی از دین به دست نیاورده‌ای، مگر اینکه همه‌اش بی‌مقدار و بی‌ارزش است.
گر نبود پرسش رستی، ولیک
گرت بپرسند چه داری جواب؟
هوش مصنوعی: اگر از تو سوالی نپرسند، آزاد خواهی بود، اما اگر از تو بپرسند، چه جوابی داری؟
گرت خوش آید سخن من کنون
ره ز بیابان به سوی شهر تاب
هوش مصنوعی: اگر صحبت‌های من برایت جالب است، اکنون از بیابان به سمت شهر تاب حرکت کن.
شهر علوم آنکه در او علی‌ست
مسکن مسکین و مآب و مَناب
هوش مصنوعی: شهر علم و دانش جایی است که علی سکونت دارد، و محل زندگی افراد بی‌پناه و نیازمند است.
هر چه جز از شهر، بیابان شمر
بی‌بر و بی‌آب و خراب و یبآب
هوش مصنوعی: هر چیزی که به جز شهر باشد، بیابانی است بی‌برکت و بی‌آب و ویران.
روی به شهر آر که این است روی
تا نفریبدت ز غولان خطاب
هوش مصنوعی: به شهر برو که زیباست، زیرا این زیبایی تو را از افکار و مزاحمت‌های بی‌جا دور نگه می‌دارد.
هر که نتابد ز علی روی خویش
بی‌شک ازو روی بتابد عذاب
هوش مصنوعی: هر کسی که نتواند به روی علی نگاه کند، به طور حتم از عذاب او دور خواهد شد.
جان و تن حجت تو مر تو را
باد تراب قدم، ای بوتراب
هوش مصنوعی: ای بوتراب، جان و تن تو شاهد بر حقانیت توست. امیدوارم که قدم‌های تو همچون خاکی که با آن در تماس هستی، پر برکت باشد.
از شرف مدح تو در کام من
گرد عبیر است و لعابم گلاب
هوش مصنوعی: در لبّی که به یاد توست، عطر و بویی خوش مانند عطر مشک و گلاب حس می‌شود.