قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۷
در دلم تا به سحرگاه شب دوشین
هیچ نارامید این خاطر روشن بین
گفت: بنگر که چرا مینگرد گردون
به دو صد چشم در این تیره زمین چندین
خاک را قرصهٔ خورشید همی درزد
روز تا شام به زر آب زده ژوپین
وز گه شام بپوشد به سیه چادر
تا به هنگام سحر روی خود این مسکین
روز رخشان سپس تیره شبان، گوئی
آفرین است روان بر اثر نفرین
خاک را شوی همین دوست که میزاید
شور و تلخ و خوب و زشت و ترش و شیرین
گم ازین شد ره مانی که زیک گوهر
به یکی صانع ناید شکر و رخپین
از دو شو نه زین بجه بچه برون ناید
این جنین ناید، پورا، و نه آن جنین
میوه زین است یکی تلخ و دگر شیرین
خلق از این است یکی شاد و دگر غمگین
طین اگر شوی نباشدش به روز و شب
کی پدید اید زیتون و نه تین از طین
نه چو کافور شود کوه به بهمن ماه
نه شود دشت چو زنگار به فروردین
کس ندیده است چنین طرفه زناشوئی
نه زنی هرگز زاده است بدین آئین
وین خردمند و سخن گوی بهشتی جان
از چه مانده است چنین بسته در این سجین؟
زن جان است تن تیرهت، با زندان
چند خسپی؟ بنگر نیک و نکو بنشین
عمر خود خواب جهان است، چرا خسپی؟
بر سر خواب جهان خواب دگر مگزین
بیگمان گردی اگر نیک بیندیشی
که بدل خفته است این خلق همه همگین
گر کسی غسلین خورده است به مستی در
تو که هشیاری بر خیره مخور غسلین
بلبل و هدهد و مرغند، بلی، لیکن
گل همی جوید یکی و یکی سرگین
طبع تشرین به چه ماند به مه نیسان؟
گرچه در سال بود نیسان با تشرین
از نبشته است نه ز اواز و نه از معنی
سوی هشیار دلان سیرین چو نسرین
تا سحرگه ز بس اندیشه نجست از من
سر من جز که سر زانوی من بالین
ای برادر، به چنین راه درون مرکب
فکرتت باید و از عقل بدو بر زین
جز بر این مرکب و زین، زین چه زشت و ژرف
جان دانا نشود بر فلک پروین
دهر تنین خورنده است بر این مرکب
بایدت جست به صد حیلت از این تنین
ای پسر، جان و تنت هر دو زناشویاند
شوی جان است و زنش تنت و خرد کابین
زین زن و شوی بدین کابین، فرزندی
چه همی باید، دانی، که بزاید؟ دین
گر بترسی ز بلا بر تن خویش و جان
هر دو را باید کردنت ز دین پرچین
کیمیای زر دین است بدو زر شو
کیمیا نیست چنین نیز به قسطنطین
نرهد ز آتش نه سیم و نه مس جز زر
برهی زاتش دوزخ چو شدی زرین
تن بیچارهت از این شوی همی یابد
این همه زینت و آرایش و این تحسین
جفت جان حورالعین هم اندر جان
زانش برطاعت وعده است به حورالعین
آنک ازو خاک سیه حورالعین گشته است
حور ازو یابد در خلد برین تزیین
جان تو گوهر علم است چنینش ایزد
در تو می از قبل علم کند تسکین
مر تو را دین محمد چو دبستان است
دین کند جان تو را زنده و علم آگین
طلب علمت فرمود رسول حق
گر سفر باید کردن به مثل تا چین
سوی چین دین من راه بیاموزم
مر تو را گر نکنی روی چنین پرچین
آل یاسین مر چین را دومین چین است
تو به چین دومین شو نه بدان پیشین
چین تو ظاهر و ماچین به مثل باطن
تو به چین بودی و ماندهاست تو را ماچین
جانت خاک است و خرد تخم گل و لاله
خاک را تخم گل و لاله کند رنگین
چون نمودم که تن و جانت زن و شویاند
عمل و علم پدید آمده زان و زین
گر همی آرزو آیدت عروسی نو
دین عروست بس و دل خانه و علم آئین
راه ظاهر، پسرا، راه ستوران است
ناصبی از من ازین است جگر پر کین
ز آل یاسین خبرش نی و به تقلیدش
بر سر سوره همی خواند یا و سین
هان و هینش کنم از حکمت ازیرا خر
باز گردد ز ره کژ به هان و هین
آب دریا را خورشید بجوشاند
تا برآردش سوی چرخ و شود نوشین
پند میتین و، دل نادان چون سنگ است
بر دل سنگین از پند سزد میتین
جز که بر سخته نگویم سخنی، زیرا
سخن حکمت زر است و خرد شاهین
جز به تلقین نرهد بیخرد از تقلید
که چراغ است به تقلید درون تلقین
هر که را آتش تقلید بجوشاند
مرد داناش به تاویل دهد تسکین
ای پسر، گفت در این شعر تو را حجت
آنچه دل گفت مر او را به شب دوشین
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۶: ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دنقصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۸: چه گوئی؟ ای شده زین گوی گردان پشت تو چوگان
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فع
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
در دلم تا به سحرگاه شب دوشین
هیچ نارامید این خاطر روشن بین
هوش مصنوعی: در دل من تا سپیدهدم هم هیچ چیزی نمیتواند این فکر شفاف و روشن را آزار دهد.
گفت: بنگر که چرا مینگرد گردون
به دو صد چشم در این تیره زمین چندین
هوش مصنوعی: گفت: به این موضوع توجه کن که چرا آسمان با این همه چشم به این زمین تاریک نگاه میکند.
خاک را قرصهٔ خورشید همی درزد
روز تا شام به زر آب زده ژوپین
هوش مصنوعی: خاک در طول روز تا شب به تأثیر نور خورشید به صورت طلایی و درخشان دیده میشود، که گویی در آن زردآب ریخته شده است.
وز گه شام بپوشد به سیه چادر
تا به هنگام سحر روی خود این مسکین
هوش مصنوعی: او در شب با چادر سیاه خود را میپوشاند تا در سپیدهدم، چهره این بیچاره را آشکار کند.
روز رخشان سپس تیره شبان، گوئی
آفرین است روان بر اثر نفرین
هوش مصنوعی: روز روشن و زیبا به دنبال شب تاریک، گویی روح به خاطر نفرینی که بر اوست، دچار درد و رنج شده است.
خاک را شوی همین دوست که میزاید
شور و تلخ و خوب و زشت و ترش و شیرین
هوش مصنوعی: خاکی که دوستش داری، همه احساسات و طعمهای زندگی را در خود دارد، از شادی و تلخی گرفته تا زیبایی و زشتی.
گم ازین شد ره مانی که زیک گوهر
به یکی صانع ناید شکر و رخپین
هوش مصنوعی: هرجا که از وجود خود گم شویم و راه را گم کنیم، نشاندهنده این است که از یک گوهر و زیبایی به دستآمده، نمیتوانیم به خوبی آن را شکر گزاری کنیم، و این باعث میشود که دچار چالشهای بیشتری شویم.
از دو شو نه زین بجه بچه برون ناید
این جنین ناید، پورا، و نه آن جنین
هوش مصنوعی: برای اینکه یک نتیجهی خوب به دست آید، باید از دو منبع یا منشأ به خوبی بهرهبرداری شود. اگر هر یک از آنها به درستی عمل نکنند، نتیجهی نهایی نمیتواند مطلوب باشد.
میوه زین است یکی تلخ و دگر شیرین
خلق از این است یکی شاد و دگر غمگین
هوش مصنوعی: زندگی تجربههای مختلفی دارد؛ برخی از آنها خوشایند و شیرین هستند، در حالی که برخی دیگر تلخ و دشوار. در میان آدمها نیز عواطف متفاوتی وجود دارد؛ برخی شاد و سرزندهاند و برخی دیگر با احساسات غم و اندوه دست و پنجه نرم میکنند.
طین اگر شوی نباشدش به روز و شب
کی پدید اید زیتون و نه تین از طین
هوش مصنوعی: اگر خاک (طین) بشوی، دیگر روز و شب برایت مهم نیست. چگونه میتوان از خاک، زیتون (ثمره) را به وجود آورد وقتی که خود خاک چیزی جز خاک است؟
نه چو کافور شود کوه به بهمن ماه
نه شود دشت چو زنگار به فروردین
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به این نکته اشاره میکند که کوهها در بهمن ماه به رنگ سفید و زیبای برف در میآیند، اما این زیبایی دائمی نیست و در فروردین ماه دشتها ممکن است که رنگ و حالت دیگری پیدا کنند، مانند زنگاری که در گذر زمان دستخوش تغییر میشود. به طور کلی، این بیانگر تغییرات فصلی و ناپایداری زیباییهای طبیعی است.
کس ندیده است چنین طرفه زناشوئی
نه زنی هرگز زاده است بدین آئین
هوش مصنوعی: هیچکس هرگز چنین ازدواج شگفتانگیزی را ندیده است و هیچ زنی اینگونه نتوانسته است فرزندی به دنیا آورد.
وین خردمند و سخن گوی بهشتی جان
از چه مانده است چنین بسته در این سجین؟
هوش مصنوعی: این شخص دانا و خوشزبان که مثل بهشتیان است، چرا باید در این زندان گرفتار باشد؟
زن جان است تن تیرهت، با زندان
چند خسپی؟ بنگر نیک و نکو بنشین
هوش مصنوعی: زن روح و زندگی تو است، بدن تو فقط سایهای تیره است. چندین بار خود را در این زندان محدود محبوس کردهای؟ خوب نگاه کن و به آرامی با آن نشست کن.
عمر خود خواب جهان است، چرا خسپی؟
بر سر خواب جهان خواب دگر مگزین
هوش مصنوعی: زندگی انسان مانند یک خواب گذراست، پس چرا در پی چیزهای بیارزش باشی؟ بر روی این خواب دنیوی، به خواب دیگری نروید.
بیگمان گردی اگر نیک بیندیشی
که بدل خفته است این خلق همه همگین
هوش مصنوعی: بدون شک اگر به خوبی بیندیشی، متوجه خواهی شد که همهی این مردم، در واقع یکسان و مشابه در خواب و غفلت به سر میبرند.
گر کسی غسلین خورده است به مستی در
تو که هشیاری بر خیره مخور غسلین
هوش مصنوعی: اگر کسی در حال مستی چیزهای ناپسند خورده باشد، تو نباید به خیال اینکه او هشیار است، به او توجه کنی.
بلبل و هدهد و مرغند، بلی، لیکن
گل همی جوید یکی و یکی سرگین
هوش مصنوعی: بلبل و هدهد و مرغ، هر کدام وجود دارند، اما در عوض، گل همواره به دنبال یکی خاص است و این در حالیست که این جانداران تنها در پی دنیای خودشان هستند.
طبع تشرین به چه ماند به مه نیسان؟
گرچه در سال بود نیسان با تشرین
هوش مصنوعی: طبیعت ماه تشرین به چه چیزی شبیه است که با ماه نیسان مقایسه شود؟ هرچند که در تقویم، نیسان با تشرین در یک سال قرار دارد.
از نبشته است نه ز اواز و نه از معنی
سوی هشیار دلان سیرین چو نسرین
هوش مصنوعی: این سخن از نوشتههاست، نه از صدا و نه از معنی. دلهای هشیار مانند گل نسرین در سیر و سفر هستند.
تا سحرگه ز بس اندیشه نجست از من
سر من جز که سر زانوی من بالین
هوش مصنوعی: تا صبح که بیدار شدم، از شدت تفکر و اندیشه، سرم دیگر بر بالین نمیگذارد و تنها بر روی زانویم است.
ای برادر، به چنین راه درون مرکب
فکرتت باید و از عقل بدو بر زین
هوش مصنوعی: ای برادر، برای راهیابی در افکار و اندیشههات باید از عقل و خرد خود بهره ببری و بر آن تکیه کنی.
جز بر این مرکب و زین، زین چه زشت و ژرف
جان دانا نشود بر فلک پروین
هوش مصنوعی: جز بر این اسب و زین، زین چه زشت و عمیق است و جان دانا به آسمان ستاره پروین نمیرسد.
دهر تنین خورنده است بر این مرکب
بایدت جست به صد حیلت از این تنین
هوش مصنوعی: دنیا مانند دهری است که همه چیز را میبلعد، بنابراین باید با تدبیر و چارهجویی از این خطرات و مشکلات دوری کنی.
ای پسر، جان و تنت هر دو زناشویاند
شوی جان است و زنش تنت و خرد کابین
هوش مصنوعی: ای پسر، جان و بدن تو هر دو به هم وابستهاند. جان تو مانند شوهر است و بدن تو مانند همسرش. عقل و اندیشه نیز به مانند مهریه این رابطه هستند.
زین زن و شوی بدین کابین، فرزندی
چه همی باید، دانی، که بزاید؟ دین
هوش مصنوعی: از این ازدواج و این مهریه، فرزند چه خواهد شد، میدانی که چه کسی باید به دنیا آید؟ دین.
گر بترسی ز بلا بر تن خویش و جان
هر دو را باید کردنت ز دین پرچین
هوش مصنوعی: اگر از بدبختی و مشکلات میترسی، برای حفظ جان و تن خود، باید دین و ایمانت را کنار بگذاری.
کیمیای زر دین است بدو زر شو
کیمیا نیست چنین نیز به قسطنطین
هوش مصنوعی: دین مانند طلایی گرانبهاست؛ اگر به آن ایمان داشته باشی، خود به خود به ارزش و اهمیت بیشتری دست مییابی. اما اگر بدون ایمان و عمل درست به آن تنها به شکل ظاهری بپردازی، ارزش واقعی آن را از دست میدهی.
نرهد ز آتش نه سیم و نه مس جز زر
برهی زاتش دوزخ چو شدی زرین
هوش مصنوعی: هرگز از آتش نترس، نه نقره و نه مس؛ فقط طلا از آتش جهنم در امان میماند. زمانی که طلا را در آتش قرار میدهند، تنها صیقل میخورد و خالصتر میشود.
تن بیچارهت از این شوی همی یابد
این همه زینت و آرایش و این تحسین
هوش مصنوعی: بدن بیچارهات از این همسر به این همه زیبایی و زینت و تحسین میرسد.
جفت جان حورالعین هم اندر جان
زانش برطاعت وعده است به حورالعین
هوش مصنوعی: دوست و همراه جان همچون حورالعین، در دل جانش به عشق و محبت وعدهای است که به حورالعین داده شده است.
آنک ازو خاک سیه حورالعین گشته است
حور ازو یابد در خلد برین تزیین
هوش مصنوعی: از اوست که خاک سیاه به زیبایی حورالعین تبدیل شده و حوری از او در بهشت زینت مییابد.
جان تو گوهر علم است چنینش ایزد
در تو می از قبل علم کند تسکین
هوش مصنوعی: جان تو به مانند گوهری از علم است و خداوند در تو از دیرباز با علمش آرامش ایجاد کرده است.
مر تو را دین محمد چو دبستان است
دین کند جان تو را زنده و علم آگین
هوش مصنوعی: دین محمد مانند یک مدرسه است که روح تو را زنده میکند و به تو علم و دانش میآموزد.
طلب علمت فرمود رسول حق
گر سفر باید کردن به مثل تا چین
هوش مصنوعی: پیامبر خدا دستور داد که برای کسب علم و دانش، باید سفر کرد، حتی اگر به دورترین جاها مانند چین باشد.
سوی چین دین من راه بیاموزم
مر تو را گر نکنی روی چنین پرچین
هوش مصنوعی: اگر تو همچنان از روی این پرچین دور باشی، نمیتوانم به تو راه و روش محبت و دوستی را آموزش دهم.
آل یاسین مر چین را دومین چین است
تو به چین دومین شو نه بدان پیشین
هوش مصنوعی: آل یاسین، یعنی خانواده پیامبر، در واقع به جایگاه و مقام بالایی اشاره دارد. به عبارت دیگر، اگر میخواهی به آن مقام و مرتبه دست یابی، باید خود را به جایگاه دومین (دومین چین) برسانی و نه به مقام اول (پیشین). این یعنی برای رسیدن به کمال و منزلت، باید از الگوها و راههای صحیح پیروی کنی و به مراحل بالاتر صعود کنی.
چین تو ظاهر و ماچین به مثل باطن
تو به چین بودی و ماندهاست تو را ماچین
هوش مصنوعی: ظاهر تو زیبا و جذاب است، اما باطن تو نیز به اندازهی ظاهرِ زیبا و درخشان است. از این رو، زیبایی باطن تو همواره در دلها باقی مانده است.
جانت خاک است و خرد تخم گل و لاله
خاک را تخم گل و لاله کند رنگین
هوش مصنوعی: روح تو مانند خاک است و خرد و اندیشهات به مانند بذر گل و لاله. این بذرها میتوانند خاک را به رنگهای زیبا و شاداب تبدیل کنند.
چون نمودم که تن و جانت زن و شویاند
عمل و علم پدید آمده زان و زین
هوش مصنوعی: وقتی که فهمیدم که جسم و روح تو به مانند همسر و شوهر هستند، عمل و دانش نیز به دلیل همین رابطه ظاهر شدهاند.
گر همی آرزو آیدت عروسی نو
دین عروست بس و دل خانه و علم آئین
هوش مصنوعی: اگر آرزوی تو عروسی جدیدی است، پس عشق و دل تو همانند خانهای است که پر از علم و آگاهی از دین و آیین است.
راه ظاهر، پسرا، راه ستوران است
ناصبی از من ازین است جگر پر کین
هوش مصنوعی: راهی که به ظاهر دیده میشود، راهی است که مختص پسران و سوارکاران است، اما من از ناصبی بودن خود، دل پر از کینه دارم.
ز آل یاسین خبرش نی و به تقلیدش
بر سر سوره همی خواند یا و سین
هوش مصنوعی: از خانواده یاسین خبری نیست و به تقلید از او، همواره این سوره را میخواند.
هان و هینش کنم از حکمت ازیرا خر
باز گردد ز ره کژ به هان و هین
هوش مصنوعی: اگر انسان را با حکمت و دانش آگاه سازیم، حتی اگر در مسیر نادرستی قرار داشته باشد، میتواند به سوی حقیقت و راه درست بازگردد.
آب دریا را خورشید بجوشاند
تا برآردش سوی چرخ و شود نوشین
هوش مصنوعی: خورشید آب دریا را گرم میکند و به بخار تبدیل میسازد تا به آسمان برود و در نهایت، باران لطیفی را بباراند.
پند میتین و، دل نادان چون سنگ است
بر دل سنگین از پند سزد میتین
هوش مصنوعی: انتقاد یا نصیحت درست و مفید به دل نادانی که مانند سنگ است، تأثیر چندانی نخواهد داشت، زیرا دل سنگین و سخت نمیتواند به راحتی نصیحتها را بپذیرد.
جز که بر سخته نگویم سخنی، زیرا
سخن حکمت زر است و خرد شاهین
هوش مصنوعی: جز بر دلهای رنجدیده چیزی نمیگویم، زیرا کلامی که از دل برآید، گنجی ارزشمند و خردی مانند شاهین دارد.
جز به تلقین نرهد بیخرد از تقلید
که چراغ است به تقلید درون تلقین
هوش مصنوعی: کسی که بیخرد است، بدون راهنمایی و یادآوری دیگران از تقلید دور نمیشود. همانطور که چراغی درون انسان میتواند به او راهنمایی کند، تقلید نیز میتواند او را به سوی فهم بهتر هدایت نماید.
هر که را آتش تقلید بجوشاند
مرد داناش به تاویل دهد تسکین
هوش مصنوعی: هر کس که تحت تأثیر تقلید قرار گیرد، مردی عاقل میتواند با تحلیل و تفسیر، آرامش و تسلی را به او بدهد.
ای پسر، گفت در این شعر تو را حجت
آنچه دل گفت مر او را به شب دوشین
هوش مصنوعی: ای پسر، در این شعر چیزی را میگویم که دل تو در شب گذشته به من گفت.
حاشیه ها
1403/02/13 04:05
جهن یزداد
روز رخشان سپس تیره شبان آید
آفرین است روان بر سپس نفرین
خاک را شوی همین دوست که میزاید
شور و تلخ و خوش و زشت و ترش و شیرین
نه چو کافور شود کوه به بهمن ماه
نه شود دشت چو زنگار به فروردین
ای پسر، جان و تنت هر دو زناشویاند
شوی جان است و زنش تنت و خرد کابین
زین زن و شوی بدین کابین، فرزندی
چه همی باید، دانی، که بزاید؟ دین
جانت خاک است و خرد تخم گل و لاله
خاک را تخم گل و لاله کند رنگین