گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۸

چه گوئی؟ ای شده زین گوی گردان پشت تو چوگان
به دست سالیان شسته زمان از موی تو قطران
ز قول رفته و مانده چه بر خواندی و چه شنودی؟
چه گفتند این و آن هر دو؟ چه چیز است این، چه چیز است آن؟
گر این نزدیک را گوئی و آن مر دور را گوئی
پس این نزدیک پیدا باشد و آن دورتر پنهان
به دشواری توانی یافتن مر دور چیزی را
ولیکن زود شاید یافتن نزدیک را آسان
چه چیز است این و پیدائی؟ چه چیز است آن و پنهانی؟
چه گفته است اندرین تازی؟ چه گفته است اندران دهقان؟
تو را نزدیک و آسان است پیدا این جهان، پورا
ز تو پنهان و دشوار است و دور است آن دگر گیهان
تو پنهانی و پیدائی و دشواری و آسانی
تو را این است پیدا تن، تو را آن است پنهان جان
مگر کز بهر اندر یافتن دشوار و پنهان را
در این پیدا و آسان فضل دانا نیست بر نادان
ز دانا نیست پنهان جان چنانک از چشم بینائی
ز نادان است پنهان جان چنان کز گوش کر الحان
ز نابیناست پنهان رنگ و ، بانگ از کر پنهان است
همی بینند کران رنگ را و بانگ را عمیان
ز بهر دیدن جانت همی چشمی دگر باید
که بی لون است، چشم سر نبیند جز همه الوان
ز پنهان آمد اینجا جان و پیدا شد زتن زان‌سان
که پنهان بر شود واندر هوا پیدا شود باران
اگر حکمت بیاموزی تو تخمی چرخ گردان را
توی ظاهر توی باطن توی ساران توی پایان
در این پیدا و نزدیکت ببین آن دور پنهان را
که بند از بهر اینت کرد یزدان اندر این زندان
چو پنهان را نمی‌بینی درو رغبت نمی‌داری
مرین را زین گرفته‌ستی به ده چنگال و سی دندان
تو گریانی جهان خندان، موافق کی شود با تو؟
جهان بر تو همی خندد چرائی تو برو گریان؟
ز بهر آنکه بنمایندمان آن جای پنهانی
دمادم شش تن آمد سوی ما پیغمبر از یزدان
به دل در چشم پنهان بین ازیشان آیدت پیدا
بدیشان ده دلت را تا به دل بینا شوی زیشان
از این پنگان برون نور است و نعمت‌های جاویدی
همه تنگی و تاریکی است اندر زیر این پنگان
تو را خلقان شد این جامه، ز طاعت جامه‌ای نو کن
که عریان بایدت بودن چو بستانندت این خلقان
در این ایوان بسی گشتی و خلقان شد تنت واخر
نبینم با تو چیزی من همی جز باد در انبان
مثل هست این که: جامهٔء تن زیان آید مران کس را
که سال و مه نباشد جز به خان این و آن مهمان
تنت کز بهر طاعت بد به عصیانش بفرسودی
چه عذر آری اگر فردا بخواهند از تو این تاوان؟
اگر گوئی «فلان کس داد و بهمان مر مرا رخصت»
بدان جا هم فلان بیزار گردد از تو هم بهمان
چرا مر اهل عصیان را به عصیان هم‌رهی کردی
نرفتی یک قدم با اهل ایمان در ره ایمان؟
به راه معصیت در گر ز میرانی و سرهنگان
به راه طاعت اندر چون ز کورانی و از کران؟
اگر چون خر به خور مشغولی و طاعت نمی‌داری
قبا بفگن که در خور تر تو را از صد قبا پالان
ز بهر آن کاوری طاعت که چون تو خر نکرده‌ستی
چرا کرد ایزد از بهر تو چرخ و انجم و ارکان؟
اگر چه خر به نیسان شاد و سران و دنان باشد
ز بهر خر نمی‌گردد به نیسان دشت چون بستان
اگر همچون منی زنده تو بی‌طاعت مشو غره
که نه گر میزبان یابد همی، نه گرچه یابد نان
خداوندی نیابد هیچ طاغی در جهان گرچه
خداوندش همی خواند تگین و تاش یا طوغان
تو را فرمان چگونه برد خواهد شهر یا برزن
چو جان تو تورا خود می‌نخواهد برد و تن فرمان؟
به فرمان تن تو باز ماند از مجلس و مسجد
به بهمن مه ز بیم برف، وز گرما به تابستان
به وقت مجلس علمی به خواب اندر شود چشمت
چو بیرون آمدی در وقت یاد آیدت صد دستان
اگر فرمان تن کردی و در اصطخر بنشستی
از اهل‌البیت پیغمبر نگشتی نامور سلمان
گناه کاهلی‌ی خود را همیشه بر قضا بندی
که «کاری ناید از من تا نخواهد داور سبحان»
چرا چون گرسنه باشی نخسپی وز قضا جوئی
که پیش آرد طعامت؟ بل بخواهی نان ازین و زان
شبانگه بس گران باشی بخسپی بی‌نماز آنگه
چو صعوه مر صبوحی را سبک باشی سحرگاهان
زکات مال جز قلب و سرب ندهی به درویشان
نثار میر عدلی‌های چون زهره بری رخشان
زچشمت خواب بگریزد چو گوشت زی رباب آید
به خواب اندر شوی آنگه که برخواند کسی فرقان
به مؤذن بس به دشواری دهی هر سال صاع سر
به مطرب هر زمان آسان دهی کژ موش با خفتان
به گوشت بانگ گرگ از بانگ مؤذن خوشتر است ایرا
که دیوانت نهاده‌ستند در دل سیرت گرگان
به مسجد خواندت مؤذن چو گرگی زان فرو لیکن
دوی چون گرگ یونان گر به گرگان خواندت سلطان
ز نیکی‌ها گریزانی سوی بدها شتابانی
چرا با صورت مردم گرفتی سیرت دیوان؟
ازیرا جاهلی در دلت علت گشت و محکم شد
چو محکم گشت نپذیرد به علت زان سپس درمان
اگرچه نرم باشد نم چو بر پولاد ازو زنگی
پدید آید کجا رندد ز پولادش مگر سوهان؟
ببر از ننگ نادانی، طلب کن فخر دانش را
مگر یک ره برون آئی به حیلت زین رمهٔ حیوان
به پند تلخ معنی‌دار به شکر درد جهلت را
چو درد معده را خوشی و تلخی باید و والان
به حکمت مر دل ویرانت را خوش خوش عمارت کن
که ویران را عمارت گر همی خوش خوش کند عمران
به حکمت چون شد آبادان دلت نیکو سخن گشتی
که جز ویران سخن ناید برون از خاطر ویران
سخن را جامه معنی باشد، ای عریان سخن خواجه،
تو در خزی و در دیبا چرا گوئی سخن عریان؟
ز دیوان دور شو تا راه یابد سوی تو حکمت
سخنت آنگه شود بی‌شک سزای دفتر و دیوان
چو با دانا سخن گوئی سخن نیکو شود زیرا
که جز در مدح پیغمبر نشد نیکو سخن حسان
ز یار زشت نامت زشت شد نام و سزاواری
چنان کز بخت فرعون لعین بدبخت شد هامان
ز فعل خویش باید نام نیکو مرد را زیرا
به داد خویشتن شد نز پدر معروف نوشروان
به حجت گوی ای حجت سخن با مردم دانا
که مرد جوهری خرد به قیمت لؤلؤ و مرجان
به پیش جاهلان مفگن گزافه پند نیکو را
که دهقان تخم هرگز نفگند در ریگ و شورستان

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه گوئی؟ ای شده زین گوی گردان پشت تو چوگان
به دست سالیان شسته زمان از موی تو قطران
هوش مصنوعی: چه می‌گویی؟ ای کسی که مانند یک گوی در دست گردان، سال‌ها زمان بر موی تو اثر گذاشته و آن را مانند قطران سیاه کرده است.
ز قول رفته و مانده چه بر خواندی و چه شنودی؟
چه گفتند این و آن هر دو؟ چه چیز است این، چه چیز است آن؟
هوش مصنوعی: از سخنانی که از گذشته مانده و یا از بین رفته، چه چیزهایی را شنیدی و چه چیزهایی را خواندی؟ این و آن چه می‌گویند؟ این چه چیزی است و آن چه چیزی است؟
گر این نزدیک را گوئی و آن مر دور را گوئی
پس این نزدیک پیدا باشد و آن دورتر پنهان
هوش مصنوعی: اگر از نزدیکی صحبت کنی و از دوری هم بگویی، پس چیز نزدیک آشکار خواهد شد و آنچه دور است پنهان خواهد ماند.
به دشواری توانی یافتن مر دور چیزی را
ولیکن زود شاید یافتن نزدیک را آسان
هوش مصنوعی: به راحتی می‌توان برخی از چیزها را که در نزدیکی ما قرار دارند پیدا کرد، اما پیدا کردن چیزهایی که دور از ما هستند، ممکن است دشوارتر باشد.
چه چیز است این و پیدائی؟ چه چیز است آن و پنهانی؟
چه گفته است اندرین تازی؟ چه گفته است اندران دهقان؟
هوش مصنوعی: این چه چیزی است که نمایان است و مشخص؟ و آن چه چیز است که در سایه و پنهان است؟ در این میان، کلامی که از زبان آن شخص گفته شده چیست؟ و آن کشاورز چه گفته است؟
تو را نزدیک و آسان است پیدا این جهان، پورا
ز تو پنهان و دشوار است و دور است آن دگر گیهان
هوش مصنوعی: تو به راحتی می‌توانی این دنیا را بشناسی و به آن نزدیک شوی، اما شناختن آن دنیای دیگر از تو پنهان و دشوار است و دور به نظر می‌رسد.
تو پنهانی و پیدائی و دشواری و آسانی
تو را این است پیدا تن، تو را آن است پنهان جان
هوش مصنوعی: تو همزمان هم پنهان و هم آشکار هستی؛ در برخی حالتها آسان و در برخی دیگر دشوار. وجود ظاهری تو قابل مشاهده است، اما حقیقت و وجود باطنی تو از دید دیگران پنهان مانده است.
مگر کز بهر اندر یافتن دشوار و پنهان را
در این پیدا و آسان فضل دانا نیست بر نادان
هوش مصنوعی: آیا به خاطر پیدا کردن چیزهای سخت و پنهان، در این دنیا که به نظر واضح و ساده می‌آید، فضلیت دانا بر نادانی نادان نیست؟
ز دانا نیست پنهان جان چنانک از چشم بینائی
ز نادان است پنهان جان چنان کز گوش کر الحان
هوش مصنوعی: حقایق و ظرایف جان برای کسی که داناست مخفی نیست، همانطور که چیزها برای چشم بینا پنهان نمی‌مانند. اما برای کسی که نادان است، جان همچون صدا برای گوش کر و ناشنوا پنهان است.
ز نابیناست پنهان رنگ و ، بانگ از کر پنهان است
همی بینند کران رنگ را و بانگ را عمیان
هوش مصنوعی: افراد نابینا نمی‌توانند رنگ‌ها را ببینند و افرادی که ناشنوا هستند، نمی‌توانند صداها را بشنوند. اما نابینایان می‌توانند رنگ‌ها را از طریق توصیف دیگران درک کنند و ناشنوایان نیز می‌توانند صداها را با احساسات و نشانه‌ها درک کنند. در حقیقت، هر گروه از این افراد توانایی خاصی در برداشت معنای جهان دارد، حتی اگر به طور مستقیم قادر به تجربه آن نباشند.
ز بهر دیدن جانت همی چشمی دگر باید
که بی لون است، چشم سر نبیند جز همه الوان
هوش مصنوعی: برای دیدن روح تو، نیاز به چشمی دیگر است، چرا که چشم معمولی نمی‌تواند جز رنگ‌ها و اشیاء خارجی را ببیند.
ز پنهان آمد اینجا جان و پیدا شد زتن زان‌سان
که پنهان بر شود واندر هوا پیدا شود باران
هوش مصنوعی: جان به صورت پنهان به اینجا آمده و بدون بدن مشخص شده است، درست مانند بارانی که ابتدا پنهان است و سپس در هوا نمایان می‌شود.
اگر حکمت بیاموزی تو تخمی چرخ گردان را
توی ظاهر توی باطن توی ساران توی پایان
هوش مصنوعی: اگر به کسب دانش و حکمت بپردازی، می‌توانی به رازهای زندگی و طبیعت پی ببری و در تمام ابعاد وجودت، هم در ظاهر و هم در باطن، تاثیرات مثبت و عمیقی ایجاد کنی. این دانش به تو کمک می‌کند تا در هر مرحله از زندگیت، به درک بهتری از اوضاع و اتفاقات برسیدی.
در این پیدا و نزدیکت ببین آن دور پنهان را
که بند از بهر اینت کرد یزدان اندر این زندان
هوش مصنوعی: در این دنیا و در نزدیکی‌ات، به آن دوری که پنهان است نگاه کن؛ این خداوند است که برای تو در این زندان، بندهایی را ساخته است.
چو پنهان را نمی‌بینی درو رغبت نمی‌داری
مرین را زین گرفته‌ستی به ده چنگال و سی دندان
هوش مصنوعی: وقتی چیزی را نمی‌بینی، به آن علاقه‌ای هم نداری. اگر این واقعیت را درک کنی، متوجه می‌شوی که همین چیز پنهان را نمی‌توانی به راحتی به دست بیاوری؛ حتی اگر بخواهی، به سختی می‌توانی آن را بگیری.
تو گریانی جهان خندان، موافق کی شود با تو؟
جهان بر تو همی خندد چرائی تو برو گریان؟
هوش مصنوعی: تو در حال گریه‌ای و در عین حال، جهان به شادی و خنده است. چطور می‌خواهی با این حال، جهان با تو همسو باشد؟ چرا زمانی که دنیا به تو می‌خندد، تو هنوز در حال گریان هستی؟
ز بهر آنکه بنمایندمان آن جای پنهانی
دمادم شش تن آمد سوی ما پیغمبر از یزدان
هوش مصنوعی: برای این که ما را به آن مکان پنهانی نشان دهند، شش پیامبر از سوی خدا هر لحظه به سوی ما می‌آیند.
به دل در چشم پنهان بین ازیشان آیدت پیدا
بدیشان ده دلت را تا به دل بینا شوی زیشان
هوش مصنوعی: اگر با دل و نگاه خود به درون دیگران بنگری، می‌توانی آنچه در درون آنهاست را بشناسی. بنابراین دل خود را به آنان هدیه کن تا بتوانی از حقیقت وجودشان آگاه شوی.
از این پنگان برون نور است و نعمت‌های جاویدی
همه تنگی و تاریکی است اندر زیر این پنگان
هوش مصنوعی: از این شرایط سخت و محدود، نوری و نعمت‌های بی‌پایان و جاودانه‌ای وجود دارد و تمام تنگناها و تاریکی‌ها در زیر این شرایط نهفته است.
تو را خلقان شد این جامه، ز طاعت جامه‌ای نو کن
که عریان بایدت بودن چو بستانندت این خلقان
هوش مصنوعی: این لباس برای تو از اطاعت ساخته شده است؛ پس لباسی نو به تن کن، زیرا اگر این مردم تو را عریان بگذارند، چه نیکوست که آماده هیچ‌گونه برهنگی باشی.
در این ایوان بسی گشتی و خلقان شد تنت واخر
نبینم با تو چیزی من همی جز باد در انبان
هوش مصنوعی: در این مکان به دفعات گشته‌ای و دیگران را دیده‌ای، اما اکنون که به تو نگاه می‌کنم، جز هیچی نمی‌بینم، فقط باد است که در کیسه وجودم وزیدن دارد.
مثل هست این که: جامهٔء تن زیان آید مران کس را
که سال و مه نباشد جز به خان این و آن مهمان
هوش مصنوعی: این مانند این است که: لباس بدن به کسی ضرر نمی‌زند، اگر سال و ماه جز برای مهمانی این و آن نباشد.
تنت کز بهر طاعت بد به عصیانش بفرسودی
چه عذر آری اگر فردا بخواهند از تو این تاوان؟
هوش مصنوعی: اگر بدنت را برای عبادت و بندگی مصرف کرده‌ای و به خاطر نافرمانی‌ات دچار مشکل شده‌ای، چه دلیلی می‌توانی بیاوری اگر فردا بخواهند از تو پاسخ‌گویی کنند؟
اگر گوئی «فلان کس داد و بهمان مر مرا رخصت»
بدان جا هم فلان بیزار گردد از تو هم بهمان
هوش مصنوعی: اگر بگویی که فلان شخص به من کمک کرد و دیگری به من اجازه داد، بدان که در آنجا نیز فلان شخص از تو بیزار خواهد شد و همان دیگری نیز همینطور.
چرا مر اهل عصیان را به عصیان هم‌رهی کردی
نرفتی یک قدم با اهل ایمان در ره ایمان؟
هوش مصنوعی: چرا اهل گناه را در گناه یاری کردی و یک قدم هم با اهل ایمان در مسیر ایمان نرفتی؟
به راه معصیت در گر ز میرانی و سرهنگان
به راه طاعت اندر چون ز کورانی و از کران؟
هوش مصنوعی: اگر در مسیر گناه می‌روی و در کنار افراد سرکش هستی، بدان که در مسیر طاعت هم می‌توانی قرار بگیری؛ اما آیا بر اثر نادانی و بی‌خبری، از راه راست دور شده‌ای؟
اگر چون خر به خور مشغولی و طاعت نمی‌داری
قبا بفگن که در خور تر تو را از صد قبا پالان
هوش مصنوعی: اگر مثل خر به سرگرمی و خوردن مشغول باشی و به اطاعت و فرمانبری توجهی نداشته باشی، باید بدانی که در خور و استفاده از آن، تو را به اندازه‌ی چندین قبا مورد توجه قرار نمی‌دهند.
ز بهر آن کاوری طاعت که چون تو خر نکرده‌ستی
چرا کرد ایزد از بهر تو چرخ و انجم و ارکان؟
هوش مصنوعی: خداوند چرا به خاطر تو که چنین نافرمانی کرده‌ای، آسمان‌ها و زمین و دیگر چیزها را آفریده است؟
اگر چه خر به نیسان شاد و سران و دنان باشد
ز بهر خر نمی‌گردد به نیسان دشت چون بستان
هوش مصنوعی: اگرچه الاغ در بهار خوشحال است و در میان علفها و سبزه‌ها می‌چرخد، اما به خاطر الاغ دشت و کشتزار به مانند باغ نمی‌شود.
اگر همچون منی زنده تو بی‌طاعت مشو غره
که نه گر میزبان یابد همی، نه گرچه یابد نان
هوش مصنوعی: اگر تو هم مثل من زنده‌ای، نباید به بی‌اطاعتی خود مغرور شوی. زیرا نه اینکه اگر میزبان تو را پیدا کند، نفعی خواهد داشت، و نه اینکه حتی اگر نانی بیابد، ارزش خاصی خواهد داشت.
خداوندی نیابد هیچ طاغی در جهان گرچه
خداوندش همی خواند تگین و تاش یا طوغان
هوش مصنوعی: هیچ ستمگری در دنیا نمی‌تواند بر خداوند تسلط پیدا کند، حتی اگر خود را بزرگ و قدرتمند بخواند یا بر دیگران فخر کند.
تو را فرمان چگونه برد خواهد شهر یا برزن
چو جان تو تورا خود می‌نخواهد برد و تن فرمان؟
هوش مصنوعی: چطور ممکن است که یک شهر یا محله بر تو کنترل داشته باشد، زمانی که خودت را فراموش کرده‌ای و جانت به جای تو به او فرمان می‌دهد؟
به فرمان تن تو باز ماند از مجلس و مسجد
به بهمن مه ز بیم برف، وز گرما به تابستان
هوش مصنوعی: به خاطر حال جسم تو، از شرکت در مجلس و مسجد باز می‌مانم، زیرا به خاطر برف در زمستان و گرما در تابستان نگران هستم.
به وقت مجلس علمی به خواب اندر شود چشمت
چو بیرون آمدی در وقت یاد آیدت صد دستان
هوش مصنوعی: زمانی که در جلسه علمی هستی، چشمانت به خواب می‌رود. اما وقتی از آنجا خارج می‌شوی، یاد تو می‌آید که چندین داستان برای گفتن داشتی.
اگر فرمان تن کردی و در اصطخر بنشستی
از اهل‌البیت پیغمبر نگشتی نامور سلمان
هوش مصنوعی: اگر به فرمان دنیوی تن بدهی و در مقام فرمانروایی بنشینی، هرگز به مقام والای اهل بیت پیامبر نخواهی رسید، مانند سلمان که به خاطر ایمان و اخلاصش شناخته شده است.
گناه کاهلی‌ی خود را همیشه بر قضا بندی
که «کاری ناید از من تا نخواهد داور سبحان»
هوش مصنوعی: انسان گاه به بهانه‌هایی مانند تقدیر و قضا، از انجام کارها و مسئولیت‌های خود به راحتی سرباز می‌زند و به خود این اجازه را می‌دهد که از عمل و تلاش فرار کند. او به جای اینکه در تلاش و کوشش باشد، به سرنوشتی که از قبل تعیین شده است، متوسل می‌شود و خود را از هر گونه مسئولیتی معاف می‌داند.
چرا چون گرسنه باشی نخسپی وز قضا جوئی
که پیش آرد طعامت؟ بل بخواهی نان ازین و زان
هوش مصنوعی: چرا وقتی گرسنه‌ای باید به دنبال غذا باشی و از سرنوشت خود بخواهی تا برایت طعام بیاورد؟ بهتر است خودت از این و آن نان بخواهی.
شبانگه بس گران باشی بخسپی بی‌نماز آنگه
چو صعوه مر صبوحی را سبک باشی سحرگاهان
هوش مصنوعی: در نیمه شب که می‌خوابیدی، بسیار سنگین و بدون نماز بودی، ولی وقتی صبح می‌شود، مانند پرنده‌ای که به آرامی بیدار می‌شود، سبک و آزاد خواهی بود.
زکات مال جز قلب و سرب ندهی به درویشان
نثار میر عدلی‌های چون زهره بری رخشان
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به درویشان و نیازمندان کمک کنی، فقط به بخشش مالی اکتفا نکن. باید از دل و جانت نیز برای آن‌ها مایه بگذاری. در این صورت، شخصیت و وضع اجتماعی تو به‌گونه‌ای روشن و درخشان خواهد بود که همچون زهره (درخشان‌ترین سیاره) در آسمان می‌درخشد.
زچشمت خواب بگریزد چو گوشت زی رباب آید
به خواب اندر شوی آنگه که برخواند کسی فرقان
هوش مصنوعی: چشم تو خواب را دور می‌کند، وقتی صدای رباب به گوش می‌رسد. در آن لحظه به خواب می‌روید و زمانی که کسی بخواند، به بیداری می‌آیید.
به مؤذن بس به دشواری دهی هر سال صاع سر
به مطرب هر زمان آسان دهی کژ موش با خفتان
هوش مصنوعی: هر سال به مؤذن سختی می‌کشی، اما به مطرب هر زمان راحتی می‌دهی. این نشان‌دهنده‌ی ناهماهنگی در رفتار توست.
به گوشت بانگ گرگ از بانگ مؤذن خوشتر است ایرا
که دیوانت نهاده‌ستند در دل سیرت گرگان
هوش مصنوعی: صدای گرگ برای تو از صدای مؤذّن دلنشین‌تر است، زیرا در دل زشتی‌های گرگ‌ها جا گرفته‌ای.
به مسجد خواندت مؤذن چو گرگی زان فرو لیکن
دوی چون گرگ یونان گر به گرگان خواندت سلطان
هوش مصنوعی: مؤذن تو را به مسجد دعوت می‌کند، اما این دعوت شبیه صدای گرگ است. اگر چه همچنان که گریه و شیون گرگ‌ها در یونان حس می‌شود، در سرزمینی که گرگان (شکارچیان) حکومت می‌کنند، این دعوت به گوش می‌رسد.
ز نیکی‌ها گریزانی سوی بدها شتابانی
چرا با صورت مردم گرفتی سیرت دیوان؟
هوش مصنوعی: چرا از خوبی‌ها دوری می‌کنی و به سمت بدی‌ها می‌روی؟ چرا ظاهر خود را مانند انسان‌ها حفظ کرده‌ای ولی باطن‌ات شبیه دیوان است؟
ازیرا جاهلی در دلت علت گشت و محکم شد
چو محکم گشت نپذیرد به علت زان سپس درمان
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه در دل تو نادانی و جهل ریشه‌دار شده، این جهل به طور محکم و استوار در درونت جا گرفته است. وقتی که این نادانی محکم شد، دیگر به راحتی نمی‌توانی آن را به دلایلی تغییر دهی. از این رو، برای درمان این وضعیت، باید به دقت و تعمق بیشتری بپردازی.
اگرچه نرم باشد نم چو بر پولاد ازو زنگی
پدید آید کجا رندد ز پولادش مگر سوهان؟
هوش مصنوعی: هر چند که رطوبت به طور نرم بر روی فولاد نشسته باشد، اما باز هم می‌تواند زنگی روی آن ایجاد کند. این زنگ را فقط با سوهان می‌توان از بین برد.
ببر از ننگ نادانی، طلب کن فخر دانش را
مگر یک ره برون آئی به حیلت زین رمهٔ حیوان
هوش مصنوعی: از شرم نادانی رها شو و تلاش کن تا به علم و دانش دست یابی؛ شاید یک روز بتوانی با چاره‌جویی از این جمعیت حیوان‌صفت بیرون بیایی.
به پند تلخ معنی‌دار به شکر درد جهلت را
چو درد معده را خوشی و تلخی باید و والان
هوش مصنوعی: زندگی گاهی با مشکلات و دردهایی همراه است که باید آنها را پذیرفت. همان‌طور که درد معده می‌تواند نشان‌دهنده یک مشکل باشد، درک مشکلات و چالش‌های زندگی نیز می‌تواند به ما کمک کند. باید این واقعیت را بپذیریم که شادی و ناراحتی، هر دو بخشی از زندگی هستند و باید به آنها توجه کنیم.
به حکمت مر دل ویرانت را خوش خوش عمارت کن
که ویران را عمارت گر همی خوش خوش کند عمران
هوش مصنوعی: دل ویران خود را با حکمت آباد کن، زیرا که احیای یک دل خراب، به شکل خوشایندی به آن زندگی می‌بخشد.
به حکمت چون شد آبادان دلت نیکو سخن گشتی
که جز ویران سخن ناید برون از خاطر ویران
هوش مصنوعی: وقتی دل تو با حکمت پر شود، سخن نیکو و زیبا از تو بیرون می‌آید. اما اگر دل ویران باشد، هیچ چیز جز کلمات خراب و نابسامان از آن خارج نخواهد شد.
سخن را جامه معنی باشد، ای عریان سخن خواجه،
تو در خزی و در دیبا چرا گوئی سخن عریان؟
هوش مصنوعی: سخن باید مفهوم و معنا داشته باشد. ای سخن، تو که خود بی‌پوشش و عریان هستی، چرا در میان زیبایی و لطافت صحبت کنی؟
ز دیوان دور شو تا راه یابد سوی تو حکمت
سخنت آنگه شود بی‌شک سزای دفتر و دیوان
هوش مصنوعی: از دیوان و مجنون بازی فاصله بگیر تا حکمت گفتارت به تو راه یابد. در این صورت، بدون شک، شایسته‌ی دفتر و دیوان خواهی شد.
چو با دانا سخن گوئی سخن نیکو شود زیرا
که جز در مدح پیغمبر نشد نیکو سخن حسان
هوش مصنوعی: وقتی با افراد باهوش و دانا صحبت می‌کنی، صحبت‌های تو کیفیت بهتری پیدا می‌کند. چرا که حسان، شاعر معروف، نیز نتوانسته جز در ستایش پیامبر، حرف‌های خوبی بزند.
ز یار زشت نامت زشت شد نام و سزاواری
چنان کز بخت فرعون لعین بدبخت شد هامان
هوش مصنوعی: از دوستی که چهره‌اش زیبا نیست، نام و شهرت بدی به جا می‌ماند و شایستگی‌ها نیز به شکل ناخوشایندی نمایان می‌شود، چنان‌که هازمان به خاطر بدبختی فرعون ملعون و بدبختی او در تاریخ ثبت شد.
ز فعل خویش باید نام نیکو مرد را زیرا
به داد خویشتن شد نز پدر معروف نوشروان
هوش مصنوعی: انسان باید برای عمل خودش نام نیکو بگیرد، زیرا به خاطر خوبی‌هایش، شهرتش از پدرش که نوشروان معروف بود، بیشتر شده است.
به حجت گوی ای حجت سخن با مردم دانا
که مرد جوهری خرد به قیمت لؤلؤ و مرجان
هوش مصنوعی: به این افراد که دانشمند و عاقل هستند، بگو که انسان با درک و فهم، ارزشش بیشتر از گوهرهای قیمتی مانند مروارید و مرجان است.
به پیش جاهلان مفگن گزافه پند نیکو را
که دهقان تخم هرگز نفگند در ریگ و شورستان
هوش مصنوعی: به احمق‌ها و نادان‌ها نصایح خوب نده، زیرا کشاورز هرگز دانه را در زمین‌های بی‌ثمر و شور نمی‌کارد.