قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۶
ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن
خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن
همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون
نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن
راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو
چند خواهی گفت مطرب را: فلان راهک بزن؟
چون سمن شد بر دو عارض مشک شم شمشاد تو
چند بوئی زلف چون شمشاد و روی چون سمن؟
بانگ مطرب را فراوان کمتری از ده ستیر
بانگ مؤذن را فزونی از صد و پنجاه من
تو چرانی گوروار و شیر گیتی در کمین
شیر گیتی را همی فربه کنی چون گور تن
گورگیرد شیر دشتی لیکن از بهر تو را
گور سازد شیر گیتی خویشتن را بیدهن
تن چرای گور خواهد شد، به تن تا کی چری؟
جانت عریان است و تو برگرد تن کرباس تن
چهره و جامهٔ نکو زیب و جمال مرد نیست
ننگ آید مرد را ننگ از جمال و زیب زن
عیب تو جامهت نپوشد، تیغ پوشد یا قلم
گر نهای زن یا قلمزن باش یا شمشیرزن
از قلم برنگذرد مر هیچ مردم را شرف
ور کسی را ظن جزین افتد خطا افتدش ظن
تیغ تخت توست و تاج تو قلم، شو هر دو دست
آن درین زن وین دران زن پادشا کن خویشتن
دست را چون مرکب تیغ و قلم هر دو بگیر
وانگهی اسپت به میدان شرف بیرون فگن
گر یکی زین دو شرف را بیش ناوردی به دست
نیم مردی، زانکه تو یک دسته ماندی سوی من
عدل و احسان پیشه کن، تا چند گوئی بیهده
نام جد من معدل بود و نام من حسن؟
خوب روی از فعل خوب است، ای برادر، جبرئیل
زشت سوی مردمان از فعل زشت است اهرمن
بیهنر گر گنج یابد ممتحن بایدش بود
با هنر بیچیز اگر ماند نباشد ممتحن
گر هنر باشد ملک نعمت نباشد جز رهی
ور صنم گردد هنر نعمت نباشد جز شمن
از هنر مر خویشتن را شو یکی چنبر طلب
تا بیاید صد هزاران بیشت از نعمت رسن
تخم بخت نیک، پورا، نیست چیزی جز هنر
بار بخت نیکت از شاخ هنر باید چدن
بیهنر با مال و با شاهی نباشد نیکبخت
با هنر هرگز به محنت در نماند مر تهن
از سر شمشیر و از نوک قلم زاید هنر،
ای برادر، همچو نور از نار و نار از نارون
مرد دانا را چو بر دلها سخن خواهد نبشت
خود قلم باشد زبان اندر میان انجمن
چون شد آبستن به حکمتها زبان مرد علم
تیغ باید تا بیارد زادن آبستن سخن
از زبان بهترین خلق بهتر دین نزاد،
چون شنیدی، جز بیاریی تیغ تیز بوالحسن
از سخن وز تیغ زاد این دین، ازان آمد قوی
دین طلب، گر می هنر جوئی، رها کن مکر و فن
بیهنر دان، نزد بیدین، هم قلم هم تیغ را
چون نباشد دین نباشد کلک و آهن را ثمن
برهمن در هند بر چندال ناکس فضل داشت
بندهٔ دین و هنر نشگفت اگر شد برهمن
مادر و مایهٔ هنر دین است نشگفت ار هنر
جز به زیر مایه و مادر نمیگیرد وطن
دین گرامی شد به دانا و، به نادان خوار گشت
پیش نادان دین چو پیش گاو باشد یاسمن
همچو کرباسی که از یک نیمه زو مرشاه را
قرطه آید وز دگر نیمه جهودی را کفن
مرد بیدین گاو باشد تا نداری بانکش
مر تو را، پورا، همی مردم به دین باید شدن
آن سخن باشد سخن نزدیک من کز دین بود
آن سخن کز دین برون باشد چه باشد؟ هین و هن
گر به دل بینا شدهستی راه دینی پیش توست
گاه از این سو گاه از آن سو چونت باید تاختن؟
دین یکی جامه است چون داناش پوشد پاک و نو
باز چون نادانش پوشد چو گلیمی پر درن
چون که بینا شد به بوی جامهٔ یوسف پدرش
زان سپس کهش چشم نابینا ببود از بس محن؟
وز چه ماندی تو به هر دو چشم نابینا کنون
گر فرستاده است سوی تو محمد پیرهن؟
یا تو را از پیرهن خود نیست، ای جاهل، خبر
روز و شب زان ماندهای با هایهای و مفتتن
دین ز فعل بد نماند پاک جز در پاک دل
شیر پاکیزه کجا باشد در آلوده لگن؟
راست گوی و طاعت آر و پاک باش و علم جوی
فوج دیوان را بدین معروف لشکرها شکن
گر دلت بر نیک همسایه ز حسد کینه گرفت
کینهت از بد فعل جان خویش باید آختن
ای منافق، یا مسلمان باش یا کافر به دل
چونت باید با خداوند این دوالک باختن؟
از دل همسایه گر میکند خواهی کین خویش
از دل خویش این زمانه کین همسایه بکن
همچنان باشم تو را من چون تو باشی مر مرا
گر همی دیبات باید جز که ابریشم متن
شعر حجت را بخوان، ای هوشیار، و یاد گیر
شعر او در دل تو را شهد است و اندر لب لبن
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن
خون دن خونت بخواهد ریخت گرد دن مدن
هوش مصنوعی: ای دنیا، مانند دنیای پر از زشتی، این گیسوانت از خون من آبیاری شده است. خون تو خواهان ریخته شدن است تا گرد و غبار دنیای امروزی را بزداید.
همچو نخچیران دنیدی، سوی دانش دن کنون
نیک دان باید همیت اکنون شدن ای نیک دن
هوش مصنوعی: مانند شکارچیان که با دقت و هوشیاری عمل میکنند، اکنون باید به سمت دانش بروی و به خوبی درک کنی که چه کارهایی باید انجام دهی.
راه زد بر تو جهان و برد فر و زیب تو
چند خواهی گفت مطرب را: فلان راهک بزن؟
هوش مصنوعی: جهان به تو بیگانگی کرد و زیبایی و جذابیتت را از تو گرفت. چه اندازه میخواهی از نوازنده بخواهی که برایت نواخته و تو را فراموش نکند؟
چون سمن شد بر دو عارض مشک شم شمشاد تو
چند بوئی زلف چون شمشاد و روی چون سمن؟
هوش مصنوعی: چون عطر سمن بر روی گونههایت پیچیده، تو چه بویی داری؟ زلفت چون شمشادی نرم و لبت چون گل سمن است.
بانگ مطرب را فراوان کمتری از ده ستیر
بانگ مؤذن را فزونی از صد و پنجاه من
هوش مصنوعی: صدای ساز و آواز، بخصوص خوشایند و دلنشین است، اما صدای مؤذن، به دلیل رسالت و اهمیتش در اذان، بسیار بیشتر و با ارزشتر به شمار میرود.
تو چرانی گوروار و شیر گیتی در کمین
شیر گیتی را همی فربه کنی چون گور تن
هوش مصنوعی: تو مانند یک شیر قدرتمند هستی که در دنیای خاکی در کمین است. با قدرت و چابکیات، دیگر شیران را هم تحت تاثیر قرار میدهی و مانند گوریل، بر آنها تسلط میداری.
گورگیرد شیر دشتی لیکن از بهر تو را
گور سازد شیر گیتی خویشتن را بیدهن
هوش مصنوعی: شیر دشت ممکن است در زیر زمین دفن شود، اما به خاطر تو، شیر جهان از خود و وجودش دست میکشد.
تن چرای گور خواهد شد، به تن تا کی چری؟
جانت عریان است و تو برگرد تن کرباس تن
هوش مصنوعی: بدن تو در نهایت به خاک سپرده خواهد شد، پس چه مدت میخواهی فقط به بدن خود دل ببندی؟ روح تو عریان و بیپوشش است و تو همچنان به بدنت اهمیت میدهی؟
چهره و جامهٔ نکو زیب و جمال مرد نیست
ننگ آید مرد را ننگ از جمال و زیب زن
هوش مصنوعی: زینت و زیبایی چهره و لباس بر مردان ناپسند است و برای آنها زشت به نظر میآید. مرد باید از زیبایی و جاذبهٔ زن ننگ کند و به آن افتخار نکند.
عیب تو جامهت نپوشد، تیغ پوشد یا قلم
گر نهای زن یا قلمزن باش یا شمشیرزن
هوش مصنوعی: اگر عیوب تو را لباس نباید بپوشاند، پس یا به سلاحی چون قلم یا شمشیر درآیی. اگر زن نیستی، باید یا نویسنده باشی یا شمشیرزن.
از قلم برنگذرد مر هیچ مردم را شرف
ور کسی را ظن جزین افتد خطا افتدش ظن
هوش مصنوعی: هیچ انسانی هرگز از ارزش و کرامت خود خارج نمیشود، و اگر کسی دربارهای دچار شک و تردید شود، این تنها خطایی است که به دل او راه یافته است.
تیغ تخت توست و تاج تو قلم، شو هر دو دست
آن درین زن وین دران زن پادشا کن خویشتن
هوش مصنوعی: تیغ تو به عنوان سلاحی در دستت است و تاج تو به معنای قدرت و مقام توست. بنابراین، با استفاده از این قدرتها، باید خود را در این دنیا به عنوان پادشاه بشناسانی و بر دیگران تسلط پیدا کنی.
دست را چون مرکب تیغ و قلم هر دو بگیر
وانگهی اسپت به میدان شرف بیرون فگن
هوش مصنوعی: دستت را همچون مرکبی آماده کن که هم تیغ و هم قلم است. سپس اسبت را به میدان شرف برانید و آزاد بگذارید تا در میدان حاضر شود.
گر یکی زین دو شرف را بیش ناوردی به دست
نیم مردی، زانکه تو یک دسته ماندی سوی من
هوش مصنوعی: اگر یکی از این دو مقام را بیشتر به دست نیاوری، نیمهمردی محسوب میشوی، چرا که تو هنوز به یک گروه تعلق داری و به سمت من نمیآیی.
عدل و احسان پیشه کن، تا چند گوئی بیهده
نام جد من معدل بود و نام من حسن؟
هوش مصنوعی: عدالت و نیکی را سرلوحه کار خود قرار بده، به چه دلیل همچنان میگویی که جد من قابلیتهای لازم را داشت و من تنها حسن نامیده شدم؟
خوب روی از فعل خوب است، ای برادر، جبرئیل
زشت سوی مردمان از فعل زشت است اهرمن
هوش مصنوعی: خیلی زیباست که انسانهای نیکوکار و نیکوچهره به اعمال خوب و پسندیده متصل هستند. از سوی دیگر، کارهای زشت و ناپسند به افرادی نامناسب و بدچهره نسبت داده میشود. این بیان نشاندهنده ارتباط عمیق میان کردار و ظاهر انسانهاست.
بیهنر گر گنج یابد ممتحن بایدش بود
با هنر بیچیز اگر ماند نباشد ممتحن
هوش مصنوعی: اگر شخصی بدون استعداد و هنر به گنجی برسد، باید شخصی وجود داشته باشد که او را مورد ارزیابی قرار دهد. اما اگر فردی با استعداد و توانایی، چیزی در دست نداشته باشد، دیگر نیازی به ارزیابی شدن ندارد.
گر هنر باشد ملک نعمت نباشد جز رهی
ور صنم گردد هنر نعمت نباشد جز شمن
هوش مصنوعی: اگر هنر واقعی وجود داشته باشد، هیچ نعمت و ثروتی جز راهی که به آن میرسد وجود نخواهد داشت و اگر هنر به بت تبدیل شود، دیگر هیچ نعمت و خوشی ایوجود نخواهد داشت جز دروغ و فریب.
از هنر مر خویشتن را شو یکی چنبر طلب
تا بیاید صد هزاران بیشت از نعمت رسن
هوش مصنوعی: با استفاده از هنر خود، ویژگیهای درونیات را پرورش بده و به دنبال هدفی مشخص باش تا نعمتهای فراوان و بیشماری به سوی تو بیاید.
تخم بخت نیک، پورا، نیست چیزی جز هنر
بار بخت نیکت از شاخ هنر باید چدن
هوش مصنوعی: آینده خوب و موفقیت تنها به شانس وابسته نیست، بلکه بستگی به مهارت و هنر خود فرد دارد. برای دستیابی به سرنوشت خوب، باید خود را با هنر و مهارتهای لازم مجهز کرد.
بیهنر با مال و با شاهی نباشد نیکبخت
با هنر هرگز به محنت در نماند مر تهن
هوش مصنوعی: نااهل و بیاستعداد، حتی با ثروت و مقام عالی هم نمیتواند خوشبخت باشد. اما کسی که با هنر و استعداد است، هرگز در سختی و درد نمیماند و به آرامش میرسد.
از سر شمشیر و از نوک قلم زاید هنر،
ای برادر، همچو نور از نار و نار از نارون
هوش مصنوعی: توان هنری از دو چیز نشأت میگیرد: از قدرت و نیرویی که در دستان ماست، همچون شمشیر، و از دانشی که مینویسیم، مانند نوک قلم. این هنر همانند نوری است که از آتش میتابد و آتش نیز از درختان میزند.
مرد دانا را چو بر دلها سخن خواهد نبشت
خود قلم باشد زبان اندر میان انجمن
هوش مصنوعی: وقتی مرد دانشمندی بخواهد در دلها تاثیر بگذارد و سخنی بگوید، مانند این است که قلم او زبان را در جمع بیان میکند.
چون شد آبستن به حکمتها زبان مرد علم
تیغ باید تا بیارد زادن آبستن سخن
هوش مصنوعی: زمانی که زبان مرد دانش به حکمتها آماده میشود، باید مانند تیغ تیز باشد تا بتواند سخنانی با ارزش و بامعنا را به دنیا بیاورد.
از زبان بهترین خلق بهتر دین نزاد،
چون شنیدی، جز بیاریی تیغ تیز بوالحسن
هوش مصنوعی: بهترین مخلوقات پیامبر (ص) است و دین واقعی از او سرچشمه میگیرد. وقتی به این حقیقت پی بردی، تنها با مساعدت و یاری شمشیر تیز امام علی (ع) میتوانی به هدف برسی.
از سخن وز تیغ زاد این دین، ازان آمد قوی
دین طلب، گر می هنر جوئی، رها کن مکر و فن
هوش مصنوعی: با صحبت و چونان شمشیر، این آیین زندگی به وجود آمده است. از همین رو، دینخواهی قویتر میشود. اگر به دنبال هنر هستی، باید فریب و نیرنگ را کنار بگذاری.
بیهنر دان، نزد بیدین، هم قلم هم تیغ را
چون نباشد دین نباشد کلک و آهن را ثمن
هوش مصنوعی: بیهنر را نزد بیدین، هم قلم و هم تیغ بیمعنا هستند. چون دین نباشد، ارزش کلام و آهن نیز وجود ندارد.
برهمن در هند بر چندال ناکس فضل داشت
بندهٔ دین و هنر نشگفت اگر شد برهمن
هوش مصنوعی: در هند، برهمن بر فردی به نام چندال که وضعیت اجتماعی پایینی داشت، برتری و فضیلت نشان میدهد. از این رو، اگر برهمن به بندهای که دین و هنر را میشناسد، برتری دهد، جای تعجبی ندارد.
مادر و مایهٔ هنر دین است نشگفت ار هنر
جز به زیر مایه و مادر نمیگیرد وطن
هوش مصنوعی: مادر و منبع هنر، دین است. بنابراین جای تعجب نیست که هنر بدون این بنیاد و مادر نتواند جوش بخورد و رشد کند.
دین گرامی شد به دانا و، به نادان خوار گشت
پیش نادان دین چو پیش گاو باشد یاسمن
هوش مصنوعی: دین به انسانهای با دانش و آگاهی ارزشمند و محترم است، اما در برابر نادانها خوار و بیارزش میشود. دین در نظر نادانان مانند یاسمنی است که در مقابل گاوی قرار دارد، و هیچ اهمیتی ندارد.
همچو کرباسی که از یک نیمه زو مرشاه را
قرطه آید وز دگر نیمه جهودی را کفن
هوش مصنوعی: چنان که پارچهای از یک سمت، به رنگی خاص درآید و از سمت دیگر، رنگ یا نوعی دیگر داشته باشد، که یکی به زیبایی اشاره کند و دیگری به زشتی.
مرد بیدین گاو باشد تا نداری بانکش
مر تو را، پورا، همی مردم به دین باید شدن
هوش مصنوعی: یک مرد بیدين به اندازهی یک گاو ارزش دارد، بنابراین اگر تو از ثروت و امکانات بیبهرهای، باید بدانید که انسانها در جامعه به ایمان و دین نیاز دارند.
آن سخن باشد سخن نزدیک من کز دین بود
آن سخن کز دین برون باشد چه باشد؟ هین و هن
هوش مصنوعی: سخنی که به من نزدیک و وابسته است، آن سخنی است که ریشه در دین دارد. اگر سخن از دین خارج باشد، هیچ ارزشی ندارد. پس دقت کن و تأمل کن.
گر به دل بینا شدهستی راه دینی پیش توست
گاه از این سو گاه از آن سو چونت باید تاختن؟
هوش مصنوعی: اگر دل تو بینا شده باشد، راه حقیقت در پیش روی توست. گاهی باید از این سو و گاهی از آن سو حرکت کنی تا به مقصد برسی.
دین یکی جامه است چون داناش پوشد پاک و نو
باز چون نادانش پوشد چو گلیمی پر درن
هوش مصنوعی: دین مانند یک لباس است که وقتی فرد دانا آن را میپوشد، تمیز و جدید جلوه میکند، اما وقتی نادان آن را به تن کند، به شکل کهنه و آلوده درمیآید.
چون که بینا شد به بوی جامهٔ یوسف پدرش
زان سپس کهش چشم نابینا ببود از بس محن؟
هوش مصنوعی: زمانی که پدر یوسف با بوی ادکلن یا عطر یوسف آشنا شد، چشمانش به دلیل شدت غم و مشکلاتی که کشیده بود، دوباره بینا شد.
وز چه ماندی تو به هر دو چشم نابینا کنون
گر فرستاده است سوی تو محمد پیرهن؟
هوش مصنوعی: چرا تو همچنان در انتظار ماندهای؟ حالا که محمد، آن پیامبر، پیراهنی را به سمت تو فرستاده است.
یا تو را از پیرهن خود نیست، ای جاهل، خبر
روز و شب زان ماندهای با هایهای و مفتتن
هوش مصنوعی: ای نادان، تو از پیرهن خود خبر نداری و هنوز از مشکلات روز و شب آگاه نیستی و فقط با زاری و دلنگرانی به سر میبری.
دین ز فعل بد نماند پاک جز در پاک دل
شیر پاکیزه کجا باشد در آلوده لگن؟
هوش مصنوعی: دین نمیتواند از اعمال ناپاک بینقص بماند، همانطور که دل پاک نمیتواند در ظرفی آلوده قرار بگیرد.
راست گوی و طاعت آر و پاک باش و علم جوی
فوج دیوان را بدین معروف لشکرها شکن
هوش مصنوعی: سخن را راست بگو، فرمانبردار باش، پاک و بیآلایش زندگی کن و علم و دانش را جستجو کن. با این اصول میتوانی به سادگی بر مشکلات و دشمنان فائق بیایی.
گر دلت بر نیک همسایه ز حسد کینه گرفت
کینهت از بد فعل جان خویش باید آختن
هوش مصنوعی: اگر به خاطر حسد، بر نیکو همسایهات کینهت به دل راه یابد، باید کینهات را از بدیهای خودت دور کنی.
ای منافق، یا مسلمان باش یا کافر به دل
چونت باید با خداوند این دوالک باختن؟
هوش مصنوعی: ای انسان دورو، روشن بگو یا مسلمان هستی یا کافر. دل تو باید با خداوند روشن باشد و این دوگانگی و نفاق را کنار بگذار.
از دل همسایه گر میکند خواهی کین خویش
از دل خویش این زمانه کین همسایه بکن
هوش مصنوعی: اگر میخواهی از دل همسایه شکایت کنی، ابتدا از دل خودت شروع کن. این روزها بیشتر از کینهای که در دل همسایه است، باید به کینهای که در دل خود داریم، توجه کنیم.
همچنان باشم تو را من چون تو باشی مر مرا
گر همی دیبات باید جز که ابریشم متن
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که من همواره به عشق تو ادامه خواهم داد، چنانچه تو نیز به من عشق بورزی. اگر قرار باشد زیبایی تو به من برسد، تنها از طریق نرم و لطیف بودن مانند ابریشم خواهد بود.
شعر حجت را بخوان، ای هوشیار، و یاد گیر
شعر او در دل تو را شهد است و اندر لب لبن
هوش مصنوعی: ای فرد دانا، به شعر حجت گوش کن و بیاموز که شعر او همچون شهد در دل تو جای دارد و بر لبانت مانند شیرین است.