قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۵
امهات و نبات با حیوان
بیخ و شاخند و بارشان انسان
بار مانند تخم خویش بود
سر بیابی چو یافتی پایان
چون سخنگوی بود آخر کار
جز سخن چون روا بود ساران؟
تخم ما بیگمان سخن بودهاست
خوبتر زین کسی نداد نشان
نه سخن کمتر از یکی باشد
نه بگوید کم از دو حرف زبان
یک سخن باد و حرف خویش چنانک
خرد و جان ز وحدت یزدان
این جهان هم بدان سخن ماند
حرف او ساکن است یا جنبان
وان سخن را مثل به مردم زن
حرفها را نبات با حیوان
آن سخن خود نه چیز و حرفش چیز
چیزها را حروف او بنیان
وانچه او از سخن پدید آید
به سخن باشدش بقا و توان
به سخن مردم آمده است پدید
به سخن جان او رسد به جنان
سخن اول آن شریف خرد
سخن آخر آن عزیز قران
سخنت اول و سخنت آخر
سخنی خوب شو در این دومیان
این جهان کثیف چون تن توست
جان این تن از آن لطیف جهان
نعمت این بخور به صورت جسم
نعمت آن ببر به سیرت جان
تنت را مادر این زمین و، فلک
پدر او و هر دوان حیران
جانت را مادر و پدر گشتند
نفس و عقل شریف جاویدان
این فرودین بدین دو باز رسید
آن برین را بدان دو باز رسان
تن تو چون بیافت صورت این
نعمت این همه بیافت بدان
جانت ار یابد از خرد صورت
هم جنان یافتی و هم ریحان
صورت جان تو شناختن است
مر فلان را حقیقت از بهمان
آنکه معقول هست چون بهمان
وین که محسوس نام اوست فلان
جفتها را ز طاق بشناسی
به غلط نوفتی درین و دران
جفت را جفت و طاق دان زنخست
با صفت جفت و بیصفت به عیان
حد و محدود جفت یکدگرند
نیست با هست چون مکین و مکان
عقل و معقول هردوان جفتند
همگان جفت کردهٔ سبحان
طاق با جفت هر دوان مقهور
پر از ایشان دو قاهر ایشان
باز جفت است قاهر و مقهور
زانکه توحید نیست زیر بیان
چون بدانی حدود جفتیها
برتر آئی ز پایهٔ حیوان
ای برادر، شناخت محسوسات
نردبانی است اندر این زندان
تو به پایهش یکان یکان برشو
پس بیاسای بر سر سولان
سر آن نردبان و معقول است
که سرائی است زنده و آبادان
آن همه نور و راحت و نعمت
وین همه رنج و ظلمت و نیران
نیست مرگ است و هست هست حیات
نیست کفرست و هست هست ایمان
مرگ جهل است و زندگی دانش
مرده نادان و زنده دانایان
جهل مانند نیست و علم چو هست
جهل چون درد و علم چون درمان
هست ماند به علم دانا مرد
نیست گردد به جاهلی نادان
وانکه از نیست هست کردندش
او به راحت رسد همی زهوان
وانکه او هست و نیست خواهد شد
سوی زندان کشندش از بستان
نیست را هست صنع یزدان کرد
هست را نیست صنعت شیطان
ای اخی دوزخ و بهشت ببین
بیگمان شو ز مالک و رضوان
آنچه دانا بداندش هست است
کس ندانست نیست را سامان
هست و دانش قرین و جفتانند
نیست یا جهل هردوان زوجان
به با هست جفت و بد با نیست
به بهیی جان ز نیستی برهان
جهد کن تا ز نیست هست شوی
برهانی روان ز بار گران
بهتر جانور همه مردم
بهتر از مردمان امام زمان
حیوانی که خوی ما گیرد
قیمتش برتر آید از دگران
گر بگیریم خوی بهتر خلق
از ثری برشویم زی کیوان
بهترین زمانه مستنصر
که عیال ویند انسی و جان
دل او داد را بهین رهبر
امر او خلق را مهین میزان
داد و دانش به عز او زنده است
دین و دنیا به نور او رخشان
جوهر عقل زیر گفتهٔ اوست
گر کسی یافت مر خرد را کان
فتح را نام اوست فتح بزرگ
به مثالش خیال بسته میان
سوی او شو اگر ندیدهستی
ملک داوود و حکمت لقمان
کمترین چاکرش چو اسکندر
کمترین حاکمش چو نوشروان
چرخ بر بدگمانش کرده کمین
نحس بر دشمنش کشیده کمان
ایمنی در بزرگ ملکت او
گستریده فراخ شادروان
کعبهٔ جان خلق پیکر اوست
حکمت ایزدی درو مهمان
گرد او گر طواف خواهی کرد
جان بشوی از پلیدی عصیان
گر تو از گوسپند او باشی
بخوری آب چشمهٔ حیوان
ای رسیده ز تو جهان به کمال
ای مراد از طبایع و دوران
بنده را دستگیر باش به فضل
به خراسان میانهٔ دیوان
تخم دادی مرا که کشت کنم
نفگنم تخم تو به شورستان
چون کشاورز خوگ و خار گرفت
تخم اگر بفگنم بود تاوان
گوسپندی که خوی خوگ گرفت
بر نیدیشد از ضعیف شبان
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۴: دیر بماندم در این سرای کهن منقصیدهٔ شمارهٔ ۱۸۶: ای دننده همچو دن کرده رخان از خون دن
اطلاعات
وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
امهات و نبات با حیوان
بیخ و شاخند و بارشان انسان
هوش مصنوعی: مادران و گیاهان به مانند حیوانات ریشه و شاخه دارند و محصولی که میدهند انسان است.
بار مانند تخم خویش بود
سر بیابی چو یافتی پایان
هوش مصنوعی: اگر به هدف و مقصود خود رسیدی، همچون تخم که به درختی تبدیل میشود، بار بده و ثمره داشته باش.
چون سخنگوی بود آخر کار
جز سخن چون روا بود ساران؟
هوش مصنوعی: وقتی سخنگوی در پایان کار وجود دارد، پس چرا تنها به سخن و گفتار اکتفا کنیم؟
تخم ما بیگمان سخن بودهاست
خوبتر زین کسی نداد نشان
هوش مصنوعی: تخم ما بیشک ناشی از کلام بوده که از این لحاظ، بهتر از هر کسی جایی برای شناخت ندارد.
نه سخن کمتر از یکی باشد
نه بگوید کم از دو حرف زبان
هوش مصنوعی: سخن باید کامل و واضح باشد، نه اینکه کمتر از یک مطلب بیان شود و نه اینکه کلام به دو جمله کاهش یابد.
یک سخن باد و حرف خویش چنانک
خرد و جان ز وحدت یزدان
هوش مصنوعی: سخنی که میگویی، همانند روح و خرد از یگانگی و وحدت خداست.
این جهان هم بدان سخن ماند
حرف او ساکن است یا جنبان
هوش مصنوعی: این دنیا به حرف او از دو حالت خارج نیست؛ یا بیحرکت و ساکن است، یا در حال جنبش و تغییر.
وان سخن را مثل به مردم زن
حرفها را نبات با حیوان
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که مانند یک سخن شیرین و دلنشین، سخنان را با مردم در میان بگذار و صحبتها را مانند گیاهان با جانوران به زیبا و مفید بودن ارائه کن.
آن سخن خود نه چیز و حرفش چیز
چیزها را حروف او بنیان
هوش مصنوعی: این شعر به این معنی است که سخن و کلام انسان دارای عمق و معناست و تنها یک جملۀ ساده نیست. آنچه گفته میشود، بنیان و اساس حقیقتها و امور را تشکیل میدهد. در واقع، صحبت کردن میتواند به درک و فهم مسائل عمیقتر و مهمتر از آنچه به نظر میرسد، منجر شود.
وانچه او از سخن پدید آید
به سخن باشدش بقا و توان
هوش مصنوعی: هر آنچه که او از کلام به وجود آورد، تنها با کلام میتواند باقی بماند و قوی باشد.
به سخن مردم آمده است پدید
به سخن جان او رسد به جنان
هوش مصنوعی: سخن مردم به دنیا میآید، اما سخن روح او به بهشت میرسد.
سخن اول آن شریف خرد
سخن آخر آن عزیز قران
هوش مصنوعی: اولین و مهمترین گفتمان، سخن خرد است، و آخرین و ارزندهترین پیام، کلام قرآن میباشد.
سخنت اول و سخنت آخر
سخنی خوب شو در این دومیان
هوش مصنوعی: گفتار تو باید در ابتدا و انتها زیبا و دلنشین باشد، پس همواره تلاش کن که در این دو Moment بهترین کلمات را بیان کنی.
این جهان کثیف چون تن توست
جان این تن از آن لطیف جهان
هوش مصنوعی: این دنیا، مانند جسم تو است که آلوده و ناپاک است، اما روح و جان این جسم از جهانی پاک و لطیف نشأت میگیرد.
نعمت این بخور به صورت جسم
نعمت آن ببر به سیرت جان
هوش مصنوعی: خوشیهای دنیوی را به جسم خود بچش و نعمتهای معنوی را به روح و باطن خود برسان.
تنت را مادر این زمین و، فلک
پدر او و هر دوان حیران
هوش مصنوعی: بدن تو از این زمین بهوجود آمده و آسمان پدر آن است و هر دو در شگفتی هستند.
جانت را مادر و پدر گشتند
نفس و عقل شریف جاویدان
هوش مصنوعی: زندگیات به مانند پدر و مادر، به نفس و عقل معنوی و پایدار تبدیل شده است.
این فرودین بدین دو باز رسید
آن برین را بدان دو باز رسان
هوش مصنوعی: در این بهار، دو نفر به هم رسیدند و یکی از آنها به دیگری چیزی را منتقل کرد.
تن تو چون بیافت صورت این
نعمت این همه بیافت بدان
هوش مصنوعی: بدن تو وقتی که به نعمتهای این دنیا میافتی، به معنای واقعی درک میکند که چه قدر از این نعمتها کم دارد.
جانت ار یابد از خرد صورت
هم جنان یافتی و هم ریحان
هوش مصنوعی: اگر جان تو از خرد بهرهمند شود، همچنان که به بالاترین درجات میرسی، به زیبایی و طراوت نیز دست خواهی یافت.
صورت جان تو شناختن است
مر فلان را حقیقت از بهمان
هوش مصنوعی: شناختن ذات و حقیقت انسانها به شناخت روح و جان آنها بستگی دارد.
آنکه معقول هست چون بهمان
وین که محسوس نام اوست فلان
هوش مصنوعی: کسی که دارای تفکر منطقی و معقول است، مانند خود او میباشد؛ و کسی که به حواس ما مربوط میشود، به نام خاصی شناخته میشود.
جفتها را ز طاق بشناسی
به غلط نوفتی درین و دران
هوش مصنوعی: اگر جفتها را از روی قوس بشناسی، به اشتباه در این و آن نمیافتی.
جفت را جفت و طاق دان زنخست
با صفت جفت و بیصفت به عیان
هوش مصنوعی: شخص جفت خود را میسازد و او را با ویژگیها و بدون ویژگیها بهوضوح میشناسد.
حد و محدود جفت یکدگرند
نیست با هست چون مکین و مکان
هوش مصنوعی: دو چیز که با هم جفت و مرتبط هستند، نمیتوانند از یکدیگر جدا شوند. وجود یکی بدون دیگری معنا ندارد، مانند وجود مکان و موجود در آن.
عقل و معقول هردوان جفتند
همگان جفت کردهٔ سبحان
هوش مصنوعی: عقل و آنچه که معقول است، هر دو با هم مرتبطاند و همه چیز به دست خداوندی است که آفریننده است.
طاق با جفت هر دوان مقهور
پر از ایشان دو قاهر ایشان
هوش مصنوعی: هر دو طرف طاق، به زودی تحت تأثیر دو شخصیت قدرتمند قرار میگیرند که خود، قدرت زیادی دارند.
باز جفت است قاهر و مقهور
زانکه توحید نیست زیر بیان
هوش مصنوعی: در اینجا به این معنا اشاره شده که وقتی دو عنصر در برابر یکدیگر قرار میگیرند، یکی بر دیگری تسلط پیدا میکند. اما این تسلط و سلطه به خاطر نبود یکپارچگی و اتحاد است. اگر اصل وحدت و یگانگی وجود داشته باشد، چنین تفاوتهایی و جداییها نمیتواند شکل بگیرد.
چون بدانی حدود جفتیها
برتر آئی ز پایهٔ حیوان
هوش مصنوعی: وقتی که حدود و قوانین دوگانگیها را بشناسی، به مرتبهای بالاتر از سطح حیوانی خواهی رسید.
ای برادر، شناخت محسوسات
نردبانی است اندر این زندان
هوش مصنوعی: ای برادر، شناخت چیزهای محسوس و قابل لمس، راهی است برای بالا رفتن از این زندان.
تو به پایهش یکان یکان برشو
پس بیاسای بر سر سولان
هوش مصنوعی: تو به تدریج و مرحله به مرحله پیش برو و سپس بر بالای سر آرامش بنشین.
سر آن نردبان و معقول است
که سرائی است زنده و آبادان
هوش مصنوعی: نردبانی که به بالا میرود، باید به جایی برسد که زنده و پر رونق باشد.
آن همه نور و راحت و نعمت
وین همه رنج و ظلمت و نیران
هوش مصنوعی: تمامی نور و آسایش و نعمتهای زندگی در مقابل این همه رنج و تاریکی و فقر قرار دارد.
نیست مرگ است و هست هست حیات
نیست کفرست و هست هست ایمان
هوش مصنوعی: مرگ وجود ندارد و زندگی همچنان ادامه دارد. کفر وجود ندارد و ایمان همیشه هست.
مرگ جهل است و زندگی دانش
مرده نادان و زنده دانایان
هوش مصنوعی: مرگ به معنای نداشتن علم و آگاهی است، و زندگی افرادی که بدون دانش هستند، مانند مردگان است. اما افرادی که علم و دانایی دارند، زنده و پویا میباشند.
جهل مانند نیست و علم چو هست
جهل چون درد و علم چون درمان
هوش مصنوعی: جهل شبیه نیست و علم مانند درمان است. جهل مثل درد میباشد و علم مانند دارو.
هست ماند به علم دانا مرد
نیست گردد به جاهلی نادان
هوش مصنوعی: عالمی که در دانش خود ثابت قدم است، قرار دارد و در برابر نادانی که در جهل و ناآگاهی زندگی میکند، مرد به حساب میآید.
وانکه از نیست هست کردندش
او به راحت رسد همی زهوان
هوش مصنوعی: کسی که از عدم به وجود آمده است، به آرامش و راحتی خواهد رسید.
وانکه او هست و نیست خواهد شد
سوی زندان کشندش از بستان
هوش مصنوعی: آن که به نوعی هم وجود دارد و هم ندارد، به زودی او را از باغ به زندان خواهند برد.
نیست را هست صنع یزدان کرد
هست را نیست صنعت شیطان
هوش مصنوعی: خداوند چیزی که وجود ندارد را خلق میکند و شیطان چیزی که وجود دارد را از بین میبرد.
ای اخی دوزخ و بهشت ببین
بیگمان شو ز مالک و رضوان
هوش مصنوعی: ای برادر، به دوزخ و بهشت نگاه کن و بیشک از مالک (نگهبان دوزخ) و رضوان (نگهبان بهشت) آگاه شو.
آنچه دانا بداندش هست است
کس ندانست نیست را سامان
هوش مصنوعی: هر چیزی که دانا به آن آگاهی دارد وجود دارد و چیزی که کسی نمیتواند به آن پی ببرد، وجود دارد، اما در نهایت سامان و ترتیبی ندارد.
هست و دانش قرین و جفتانند
نیست یا جهل هردوان زوجان
هوش مصنوعی: دانش و وجود همیشه در کنار هم هستند، اما جهل و ناآگاهی نیز دو طرف یک زوج هستند که به هم مرتبطند.
به با هست جفت و بد با نیست
به بهیی جان ز نیستی برهان
هوش مصنوعی: در روح و وجود انسان، دو جنبه وجود دارد: یکی خوب و دیگری بد. با وجود اینکه وجود ندارد، اما روح باید از این بدیها رهایی یابد تا به سوی خوبیها سوق پیدا کند.
جهد کن تا ز نیست هست شوی
برهانی روان ز بار گران
هوش مصنوعی: تلاش کن تا از نیروی درون خود به وجود واقعیات پی ببری و از بار سنگین مشکلات رهایی یابی.
بهتر جانور همه مردم
بهتر از مردمان امام زمان
هوش مصنوعی: بهترین انسانها، از دیدگاه شاعر، کسانی هستند که متعلق به زمان امام زمان هستند و برتری ویژهای دارند.
حیوانی که خوی ما گیرد
قیمتش برتر آید از دگران
هوش مصنوعی: آن حیوانی که خصوصیات ما را به خود بگیرد، ارزشش بیشتر از دیگران خواهد بود.
گر بگیریم خوی بهتر خلق
از ثری برشویم زی کیوان
هوش مصنوعی: اگر ویژگیهای خوب انسانی را به دست آوریم، به عرش برتر خواهیم رسید و جایگاه بلندی پیدا خواهیم کرد.
بهترین زمانه مستنصر
که عیال ویند انسی و جان
هوش مصنوعی: بهترین زمان برای مستنصر زمانی است که خانوادهاش با او در کنار هم زندگی میکنند و عشق و همدلی در میان آنها وجود دارد.
دل او داد را بهین رهبر
امر او خلق را مهین میزان
هوش مصنوعی: دل او، بهترین راهنما را به دست میآورد و بر اساس دستورات او، انسانها را در مقیاسی کوچک تر ارزیابی میکند.
داد و دانش به عز او زنده است
دین و دنیا به نور او رخشان
هوش مصنوعی: خداوند با قدرت و علم خود زندگی را پدید آورده است. دین و دنیای ما به روشنی و هدایت او درخشان و تابناک است.
جوهر عقل زیر گفتهٔ اوست
گر کسی یافت مر خرد را کان
هوش مصنوعی: عقل و خرد واقعی در کلام او نهفته است؛ اگر کسی بتواند این حقیقت را درک کند، به ارزش واقعی آن پی خواهد برد.
فتح را نام اوست فتح بزرگ
به مثالش خیال بسته میان
هوش مصنوعی: نام او فتح است، مانند یک پیروزی بزرگ که به خاطر آن خیالها و آرزوها در میان مردم شکل میگیرد.
سوی او شو اگر ندیدهستی
ملک داوود و حکمت لقمان
هوش مصنوعی: به سوی او برو، اگر هرگز ملک و سلطنت داوود و حکمت لقمان را ندیدهای.
کمترین چاکرش چو اسکندر
کمترین حاکمش چو نوشروان
هوش مصنوعی: کسی که از نظر مقام و ارزش به اندازه اسکندر پایینتر است، به اندازه حاکم بزرگ و معروفی چون نوشروان نیز در جایگاه پایینتری قرار دارد.
چرخ بر بدگمانش کرده کمین
نحس بر دشمنش کشیده کمان
هوش مصنوعی: چرخ (سرنوشت یا زمان) بر کسانی که بدگمان هستند، کمین کرده و برای دشمنانشان تله آماده کرده است.
ایمنی در بزرگ ملکت او
گستریده فراخ شادروان
هوش مصنوعی: امنیت و آرامش در سرزمین بزرگ او به طور وسیع و گستردهای برقرار است.
کعبهٔ جان خلق پیکر اوست
حکمت ایزدی درو مهمان
هوش مصنوعی: جان انسان مانند کعبهای است که پیکر او را در بر گرفته و حکمت الهی در درون آن حضور دارد.
گرد او گر طواف خواهی کرد
جان بشوی از پلیدی عصیان
هوش مصنوعی: اگر قصد داری به گرد او بچرخی، جانت را از آلودگی گناهان پاک کن.
گر تو از گوسپند او باشی
بخوری آب چشمهٔ حیوان
هوش مصنوعی: اگر تو از گوسفند او باشی، آب چشمهٔ حیوان را میخوری.
این یعنی اگر در جمعیتی یا گروهی باشی، بهرهوری و امکانات آن گروه نصیبت میشود.
ای رسیده ز تو جهان به کمال
ای مراد از طبایع و دوران
هوش مصنوعی: ای که به واسطه تو، جهان به اوج و کمال خود رسیده است، ای کسی که هدف و آرزوی طبیعتها و زمانهها هستی.
بنده را دستگیر باش به فضل
به خراسان میانهٔ دیوان
هوش مصنوعی: شخصی از خداوند خواسته است که با لطف خود به او کمک کند و در میان دیوانیان خراسان، او را یاری کند.
تخم دادی مرا که کشت کنم
نفگنم تخم تو به شورستان
هوش مصنوعی: تو به من دانهای دادی که رشدش دهم، اما دیگر نمیتوانم دانهات را در زمین شور بکاوشم.
چون کشاورز خوگ و خار گرفت
تخم اگر بفگنم بود تاوان
هوش مصنوعی: زمانی که کشاورز در کشاورزی سختکوشی و زحمت بکشید، اگر در نهایت نتیجهای که از زحماتش به دست میآید، رضایتبخش نباشد، آن وقت باید بهایی برای تلاشهایش بپردازد.
گوسپندی که خوی خوگ گرفت
بر نیدیشد از ضعیف شبان
هوش مصنوعی: گوسفندی که رفتار زشتی را یاد گرفته، به خاطر ضعیف بودن شبان، به او بیاعتنایی میکند.
حاشیه ها
1403/12/15 01:03
برمک
تو به پایهش یکان یکان برشو
پس بیاسای بر سر سولان(سبلان)
وانکه او هست و نیست خواهد شد
سوی زندان کشندش از بستان
آنچه دانا بداندش هست است
کس ندانست نیست را سامان
بهی با هست جفت و بد با نیست
به بهیی جان ز نیستی برهان