برگردان به زبان ساده
دیر بماندم در این سرای کهن من
تا کهنم کرد صحبت دی و بهمن
هوش مصنوعی: من مدت طولانی در این خانه قدیمی ماندم، تا اینکه صحبت دی و بهمن مرا پیر کرد.
خسته ازانم که شست سال فزون است
تا به شبانروزها همی بروم من
هوش مصنوعی: من خستهام از این که بیش از شصت سال گذر کرده و همچنان در حال سپری کردن روزها هستم.
ای به شبان خفته ظن مبر که بیاسود
گر تو بیاسودی این زمانه ز گشتن
هوش مصنوعی: ای کسی که به خواب شبان اعتماد نکن، زیرا او در آرامش نیست. اگر تو در آرامی، این زمانه به خاطر چرخش و تغییراتش است.
خویشتن خویش را رونده گمان بر
هیچ نشسته نه نیز خفته مبر ظن
هوش مصنوعی: به خودت باور داشته باش و فکر نکن که بیاستعداد هستی. نه فعال هستی و نه غافل، پس به خودت شک نداشته باش.
گشتن چرخ و زمانه جانوران را
جمله کشنده است روز و شب سوی گشتن
هوش مصنوعی: چرخ و زمان به همه موجودات آسیب میزند و روز و شب به طور مداوم در حال گردشاند.
ای بخرد، با جهان مکن ستد و داد
کو بستاند ز تو کلند به سوزن
هوش مصنوعی: ای خردمند، با دنیا معامله و داد و ستد نکن، زیرا دنیا از تو آنچه را که میخواهد با نیرنگ و حقه به سادگی میگیرد.
جستم من صحبتش ولیکن از این کار
سود ندیدم ازانکه سوده شدم تن
هوش مصنوعی: من تلاش کردم با او صحبت کنم، اما در این کار به نتیجهای نرسیدم، زیرا روح و وجودم تحت تأثیر قرار گرفت.
گر تو نخواهی که زیرپای بسایدت
دست نبایدت با زمانه پسودن
هوش مصنوعی: اگر نخواهی که دیگران زیر پای تو باشند، نباید خود را با زمانه و مردم عوض کنی یا سازگار شوی.
نو شدهای،نو شده کهن شود آخر
گرچه به جان کوه قارنی به تن آهن
هوش مصنوعی: تو تازه و نو هستی، اما در نهایت کهنه خواهی شد، هرچند که به استواری کوه و با قدرت آهن میباشی.
گرت جهان دوست است دشمن خویشی
دشمن تو دوست است دوست تو دشمن
هوش مصنوعی: اگر جهان برای تو دوست باشد، بنابراین دشمنی که نزدیکترین فرد به توست، در واقع دشمن تو در دل دارد. اما کسی که در واقع دوست توست، میتواند به عنوان دشمن تو تلقی شود.
گر بتوانی ز دوستی جهان رست
بنگر کز خویشتن توانی رستن ؟
هوش مصنوعی: اگر بتوانی از دوستی با دنیا رهایی یابی، ببین آیا میتوانی از خود نیز آزاد شوی؟
وای بر آن کو زخویشتن نه برآید
سوخته بادش به هردو عالم خرمن
هوش مصنوعی: ای کاش بر کسی که از خودش برنمیخیزد، افسوس بخوریم؛ آتش عشق او در هر دو جهان، خرمن وجودش را سوزانده است.
دوستی این جهان نهنبن دلهاست
از دل خود بفگن این سیاه نهنبن
هوش مصنوعی: دوستی در این دنیا مانند یک موجود بزرگ و ناپیداست که در دلها پنهان شده. باید از دلهای خود فاصله بگیریم و به این موجود تاریک و بزرگ توجه نکنیم.
مسکن تو عالمی است روشن وباقی
نیست تو را عالم فرودین مسکن
هوش مصنوعی: خانهات جهانی روشن و پرنور است، و تو دیگر در جهانی پست و تیره ساکن نیستی.
شمع خرد بر فروز در دل و بشتاب
با دل روشن به سوی عالم روشن
هوش مصنوعی: عقل و اندیشهات را مانند شمعی روشن کن و با دلی پرنور، به سوی دنیایی روشن و پرنور حرکت کن.
چون به دل اندر چراغ خواهی افروخت
علم و عمل بایدت فتیله و روغن
هوش مصنوعی: زمانی که بخواهی در دل خود نور و روشنی بیافروزی، نیاز به علم و عمل داری که مانند فتیله و روغن، گرما و روشنایی را ایجاد کنند.
در ره عقبی بهپای رفت نباید
بلکه به جان و به عقل باید رفتن
هوش مصنوعی: برای رسیدن به هدفهای سعادت و خیر، صرفاً حرکت فیزیکی و تلاش ظاهری کافی نیست؛ بلکه باید با نیت نیک و تفکر عمیق و خردورزی به این مسیر گام نهاد.
خفته مرو نیز بیش ازین و چو مردان
دامن با آستینت برکش و برزن
هوش مصنوعی: بیدار شو و خواب را کنار بگذار. مانند مردان، آستین خود را بالا بزن و با قدرت وارد عمل شو.
توشهٔ تو علم و طاعت است در این راه
سفره دل را بدین دو توشه بیاگن
هوش مصنوعی: در راه زندگی، بهترین توشهات دانش و اطاعت است. بنابراین، با دل خود و این دو سرمایه به سفر خود برو.
آن خوری آنجا که با تو باشد از ایدر
جای ستم نیست آن و گربزی و فن
هوش مصنوعی: در جایی که تو حضور داشته باشی، هیچ ظلم و ستمی وجود ندارد و هر چیز زیبا و هنری در آنجا قابل مشاهده است.
گر نتوانی چو گاو خورد خس و خار
تخم خس و خار در زمین مپراگن
هوش مصنوعی: اگر نمیتوانی مانند گاو علف و علفهرز بخوری، پس تخم علف و علفهرز را در زمین نپاش.
بار گران بینمت، به توبه و طاعت
بار بیفگن، امل دراز میفگن
هوش مصنوعی: من سنگینی بار گناهت را میبینم، پس به توبه و انجام کارهای نیک بپرداز و امیدها را طولانی نکن.
کردهاست ایزد زلیفنت به قران در
عذر بیفتاد از آنکه کرد زلیفن
هوش مصنوعی: خداوند به خاطر اینکه زلیخا دچار خطا شده، از آن عذرخواهی کرده است.
جمله رفیقانت رفتهاند و تو نادان
پست نشستهستی و کنار پر ارزن
هوش مصنوعی: تمام دوستان تو رفتهاند و تو با نادانی در گوشهای نشستهای و مشغول کار بیارزشی هستی.
گوئی بهمان زمن مهست و نمردهاست
آب همی کوبی ای رفیق به هاون
هوش مصنوعی: انگار که زمان برای ما متوقف شده و آب هنوز زنده است. ای دوست، تو هم به شدت در تلاشی، انگار که در هاون چیزی را میکوبی.
تا تو بدین برزنی نگاه کن، ای پیر
چند جوانان برون شدند ز برزن
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که این بیت به این موضوع اشاره دارد که در زمان حال، جوانان زیادی از محیط و جمعی که در آن هستند، جدا شده و خارج میشوند. به بیان دیگر، در حینی که تو به اوضاع و احوال توجه میکنی، واقعیت این است که نسل جوان در حال تغییر و رفتن به سمت دیگری هستند.
گر به قیاس من و تو بودی، مطرب
زنده بماندی به گیتی از پس مؤذن
هوش مصنوعی: اگر من و تو را با هم مقایسه میکردند، مطرب تا به امروز در دنیا زنده میماند، اما مؤذن (مانند صدای اذان) او را تحت الشعاع خود قرار میداد.
راست نیاید قیاس خلق در این باب
زخم فلک را نه مغفر است و نه جوشن
هوش مصنوعی: در این مورد، نباید انسانها را با یکدیگر مقایسه کرد، زیرا زخمهایی که آسمان بر ما میزند، نه به وسیلهی کلاهخود (مغفر) و نه با زره (جوشن) قابل جلوگیری یا پوشش است.
علم اجلها به هیچ خلق نداده است
ایزد دانای دادگستر ذوالمن
هوش مصنوعی: خداوند دانا و عادل، علم و دانش را به هیچ مخلوقی نداده است و تنها خود او است که از تمامی اسرار و آگاهیها باخبر است.
خلق همه یکسره نهال خدایاند
هیچ نه برکن تو زین نهال و نه بشکن
هوش مصنوعی: تمامی انسانها آفریدههای خداوند هستند. پس هیچگاه نباید این نهال را که همان بشر است، از ریشه برکنیم یا شکسته شود.
دست خداوند باغ و خلق دراز است
بر خسک و خار همچو بر گل و سوسن
هوش مصنوعی: دست خداوند همچنان که بر گل و سوسن میکشد، بر گیاهان بیارزش و خار و خس هم رحمت دارد و به آنها نیز توجه میفرماید.
خون بناحق نهال کندن اوی است
دل ز نهال خدای کندن برکن
هوش مصنوعی: دل به خاطر قطع بیدلیل نهال، در رنج و عذاب است. دل، از بریدن ارتباطش با جمال الهی، میسوزد و احساس درد میکند.
گر نپسندی هم که خونت بریزند
خون دگر کس چرا کنی تو به گردن؟
هوش مصنوعی: اگر از من خوشت نیاید و بخواهند که خونم را بریزند، چرا باید خون کس دیگری را بر گردن خود بگذارم؟
گرت تب آید یکی ز بیم حرارت
جستن گیری گلاب و شکر و چندن
هوش مصنوعی: اگر دچار تب و بیماری شدی، برای کاهش حرارت بدن، گلاب و شکر بخور تا حال بهتری پیدا کنی.
وانگه نندیشی ایچ گاه معاصی
زاتش دوزخ که نیستش در و روزن
هوش مصنوعی: اگر به گناهانت فکر نکنی، بدان که جهنم برای تو درِ ورود و خروجی ندارد.
شد گل رویت چو کاه و تو به حریصی
راست همی کن نگار خانه و گلشن
هوش مصنوعی: چهرهی دلانگیز تو شبیه به کاه شده و تو با حرص و ولع، همچنان در حال تزئین و زیبا کردن خانه و باغ خود هستی.
راست چگونه شودت کار، چو گردون
راست نهادهاست بر تو سنگ فلاخن
هوش مصنوعی: چگونه میتوانی کارهای خود را به درستی پیش ببری، وقتی که آسمان بر تو سنگی سنگین انداخته است؟
دام به راهت پرست، شو تو چو آهو
زان سو و زین سو گیا همی خور و میدن
هوش مصنوعی: به راه تو، دام به چیدا است؛ تو مانند آهو، از این سو و آن سو حرکت کن و از علف و آب بچش.
روی مکن سوی مزگت ایچ و همی رو
روزی ده ره دنان دنان به سوی دن
هوش مصنوعی: به سمت مزار خود نرو، ای دوست، و هر روز مسیر زندگیات را به آرامی و با احتیاط طی کن.
دمنه به کار اندر است و گاو نه آگاه
جز که تو را این مثل نشاید گفتن
هوش مصنوعی: دمنه مشغول فعالیت است و گاو هیچ دانشی ندارد، جز اینکه این مثل مناسب است که گفته شود.
کو نبود آنکه دن پرستد هرگز
دن که پرستد مگر که جاهل و کودن؟
هوش مصنوعی: هیچگاه کسی نیست که دنیا را پرستش کند، مگر آنکه جاهل و نادان باشد.
گلشن عقل است مغز تو مکن، ای پور،
گلشن او را به دود خمر چو گلخن
هوش مصنوعی: آشکار است که مغز تو مانند گلستانی پر از عقل و دانایی است، اما ای پسر، نگذار که این باغ با دود شراب مانند یک کوره خراب شود.
معدن علم است دل چرا بنشاندی
جور و جفا را در این مبارک معدن؟
هوش مصنوعی: دل همچون معدن علم و دانش است، پس چرا اجازه میدهی که ناراحتی و ظلم در این منبع باارزش جا بگیرد؟
چون نبود دلت نرم سود ندارد
با دل چون سنگ پیرهن خز ادکن
هوش مصنوعی: وقتی که دل تو نرم و مهربان نیست، تلاش کردن با کسی که دلش سنگی و سخت است فایدهای ندارد. اگر هم بخواهی پوششی زیبا و ارزشمند داشته باشی، وقتی درونت سرد و بیاحساس است، هیچ سودی نخواهد داشت.
جهلت را دور کن زعقلت ازیراک
سور نباشد نکو به برزن شیون
هوش مصنوعی: جهل و نادانی را از عقل و هوش خود دور کن؛ چرا که در این صورت، در جامعهای نیکو و سالم زندگی خواهی کرد و هیچ سالدی وجود نخواهد داشت.
بررس نیکو به شعر حکمت حجت
زانکه بلند و قوی است چون که قارن
هوش مصنوعی: شعر خوب و حکیمانه دلیل محکمی دارد، زیرا مانند قلهای بلند و استوار است.
خوب سخنهاش را به سوزن فکرت
بر دل و جان لطیف خویش بیاژن
هوش مصنوعی: سخنان زیبا و دلنشین او را با دقت و تفکر در دل و جان خود اندازه بگیر و درک کن.
حاشیه ها
به نظر می رسد بیت دوم باید به جای شست، شصت نوشته شود
صورت درستِ بیت «دست خداوند باغ و خلق دراز است / بر حسک و خار همچو بر گل و سوسن» احتمالاً این است:
«دستِ خداوندِ باغِ خلق دراز است / بر خَسَک و خار همچو بر گل و سوسن».
هر دو دوست گرامی مهر و سعید این اشتباه را مرتکب شده اند برخی کلمات به صورت معرب و برخی به همان شکل قدیم فارسی به کار می رود.
شصت معرب شست است و خسک معرب حسک.
پس شاعر در مورد نخست واژه فارسی و مورد دوم عربی به کار برده است.
1401/10/30 19:12
جهن یزداد
خسک و هسک هر دو پارسی هستند
1396/05/23 17:07
مچتبی مینوی
در مصراع
خلق همه یکسره نهال خدایند
کلمه یکسره به اشتباه یسکره درج شده است.
1396/09/03 08:12
رضا مهام آذر
برخی از ابیات این قصیده را حسین علیشاپور در اپرای عروسکی مولوی (اثری از بهروز غریب پور، به آهنگسازی بهزاد عبدی) در نقش بهاء ولد، پدر مولانا، خوانده است.
1397/03/06 19:06
موسی روستایی
ای به شبان خفته ظن مبر که بیا سود گر تو بیاسودی این زمانه زگشتن
شبان: شبها
معنی بیت: ای که شبها می خوابی و آسوده ای، فکر نکن وقتی که تو می خوابی این دنیا هم خواب است، نه، او دارد می گردد و دیگرگون می شود
1397/03/06 19:06
موسی روستایی
دوستی این جهان نهنبن دلهاست از دل خود بفگن این سیاه نهنبن
نهنبن: سرپوش دیگ
معنی بیت: دوستی با این دنیا گویی سرپوش گذاشتن بر روی دل است. این در سیاه را از روی دست بردار تا دلت بینا شود
1397/05/09 09:08
shk clickmank
درود بر همه دوستان پر تلاش گنجوری
**پیشنهاد و انتقادی عمومی**
توجه به ویرایش فنی، رایانهای، نوشتاری و فاصله و نیم فاصله و... قابل تقدیر و ستایش است اما بی اعتنایی به سوسول بازیها و ضوابط من درآوردی و تایید نشده برخی ویراستاران و کم توجهی به سیما و چهره خط فارسی بخاطر قرائت و تقطیع شعر پسندیده نیست،چرا که تقطیع مقولهای جدا از چهره خط فارسی است.
با سپاس
شمشاد کشتکار
1398/03/11 11:06
ایمان کیانی
شاعر بسیار خوب از این وزن برای نشان دادن خستگی و رنج بسیاری که در عمر دراز، در غربت کشیده، سود جسته است.
1400/08/17 18:11
syed asad
الحق
که تیز بینانه بود
1399/01/10 16:04
امیر افشین فرهادیان
در بیت 20 مصراع دوم، گربزی، به صورت گر بزی نوشته شده که صحیح نیست. گُربُزی به معنای حیله گری ، مکر و نیز زیرکی است.
در اپرای عروسکی مولوی، قطعه «عاشق است چون زمرد» به زیبایی خوانده شده است.
1399/10/19 11:01
افسانه چراغی
این بیت سوالی نیست. لطفا علامت سوال را پاک کنید:
گر بتوانی ز دوستی جهان رَست
بنگر کز خویشتن توانی رستن
اگر بتوانی از دوستی با دنیا رهایی یابی، آگاه باش که از نفس خویش هم میتوانی رهایی یابی.
1400/04/28 23:06
ایمان کیانی
در بیت بیستم، مصرع دویم، واژهی گربزی رو روی هم بنویسید. گربزی به معنی زرنگی و زیرکی
1403/02/12 01:05
جهن یزداد
-
دیر بماندم در این سرای کهن من
تا کهنم کرد گردش دی و بهمن
خسته ازانم که شست سال فزون است
تا به شبانروزها همی بروم من
ای به شبان خفته بیگمانه نیاسود
گر تو بیاسودی این زمانه ز گشتن
گشتن چرخ و زمانه جانوران را
پاک کشنده است روز و شب سوی گشتن
ای بخرد، با جهان مکن ستد و داد
کو بستاند ز تو کلند به سوزن
جستم من همنشینی اش به همه کار
سود ندیدم ازانکه سوده شدم تن
گر تو نخواهی که زیرپای بسایدت
دست نبایدت با زمانه پسودن
نو شدهای،نو شده کهن شود ای دوست
گرچه به جان کوه قارنی به تن آهن
گرت جهان دوست است دشمن خویشی
دشمن تو دوست است دوست تو دشمن
گر بتوانی ز دوستی جهان رست
بنگر کز خویشتن توانی رستن ؟
وای بر آن کو زخویشتن نه برآید
سوخته بادش به هردو گیتی خرمن
دوستی این جهان نهنبن دلهاست
از دل خود بفگن این سیاه نهنبن
موم خرد بر فروز در دل و بشتاب
با دل روشن به سوی گیتی روشن
چون به دل اندر چراغ خواهی افروخت
دانش و دین بایدت فتیله و روغن
سوی چنان ره بهپای رفت نباید
با خرد و پای جان ببیاید رفتن
خفته مرو نیز بیش ازین و چو مردان
دامن با آستینت برکش و برزن
توشهٔ تو دین و دانش است در این راه
پیچه دل را بدین دو توشه بیاگن
آن خوری آنجا که با تو باشد از ایدر
جای ستم نیست آن و گربزی و فن
گر نتوانی چو گاو خورد خس و خار
تخم خس و خار در زمین مپراگن
بار گران بینمت، به دانش و کوشش
بار بیفگن، و آز دراز میفگن
ایزد کرده ترا نهیب به گردن
داد نهیبی ترا و کرد زلیفن
یکسره یارانت رفتهاند و تو نادان
پست نشستهستی و کنار پر ارزن
گوئی بهمان ز من مهست و نمردهاست
آب همی کوبی ای نبهره به هاون
تا تو بدین برزنی نگاه کن، ای پیر
چند جوانان برون شدند ز برزن
مردم گیتی همه نهال خدایاند
هیچ نه برکن تو زین نهال و نه بشکن
دست خداوند باغ سخت دراز است
بر خسک و خار همچو بر گل و سوسن
ریختن خون، نهال کندن اوی است
دل ز نهال خدای کندن برکن
گر نپسندی همی که خونت بریزند
خون دگر کس چرا کنی تو به گردن؟
گرت تب آید یکی ز بیم همه تن
جستن گیری گلاب و شکر و چندن
وانگه نندیشی ایچ گاه گناهی
زاتش دوزخ که نیستش در و روزن
شد گل رویت چو کاه و تو ز پس آز
راست همی کن نگار خانه و گلشن
راست چگونه شودت کار، چو گردون
راست نهادهاست بر تو سنگ فلاخن
دام به راهت پرست، شو تو چو آهو
زان سو و زین سو گیا همی خور و میدن
روی مکن سوی دانش ایچ و همی رو
روزی ده ره دنان دنان سوی می دن
دمنه به کار اندر است و گاو نه آگاه
جز که تو را این سخن نشاید گفتن
گلشن اندیشه است در سرت ، ای پور،
گلشن خود را به دود خیره مکن خن
چون نبود دلت نرم سود ندارد
نرم بگفتن ترا بر ان دل اهن
بیخردی دور کن ز خویش ازیراک
سور نباشد نکو به برزن شیون
بررس نیکو سرود گفت دری را
زانکه بلند و رسا است چون که قارن
خوب سخنهاش را به سوزن دریافت
بر دل و جان و به مغز خویش بیاژن