برگردان به زبان ساده
ای ستمگر فلک ای خواهر آهرمن
چون نگوئی که چه افتاد تو را با من؟
هوش مصنوعی: ای جبار زمانه، ای همزادی با شر، چطور میتوانی بگویی چه بر سر تو و من آمده است؟
نرم کردهستیم و زرد چو زردآلو
قصد کردی که بخواهیم همی خوردن
هوش مصنوعی: ما به آرامی و با نرمی رفتار کردهایم، مانند زردآلو که زرد شده است. تو نیز قصد کردهای که از ما بخواهی که همیشه با هم باشیم و لذت ببریم.
اینکه شد زرد و کهن پیرهن جان است
پیرهن باشد جان را و خرد را تن
هوش مصنوعی: پیرهن زرد و کهنه نشاندهندهی روح و جان انسان است؛ این بدان معناست که لباس تنها پوشش ظاهری نیست، بلکه نمایانگر وجود و خرد درون آدمی نیز هست.
عاریت داشتم این را از تو تا یک چند
پیش تو بفگنم این داشته پیراهن
هوش مصنوعی: مدتی از تو این را قرض گرفتم تا به تو بفهمانم که این لباس را دارم.
من ز حرب چو تو آهرمن کی ترسم
که مرا طاعت تیغ است و خرد جوشن
هوش مصنوعی: من از جنگ و دشمنی مانند تو نمیترسم، زیرا سلاحی در دست دارم که دلم را قوی میکند و حکمتی به من میآموزد.
من دل از نعمت و عز تو چو بر کندم
تو دل از طاعت و از خدمت من بر کن
هوش مصنوعی: وقتی که من دل را از نعمت و بزرگواری تو جدا کنم، تو هم باید از خدمت و اطاعت من جدا شوی.
زن جادوست جهان، من نخرم زرقش
زن بود آنکه مرو را بفریبد زن
هوش مصنوعی: زن همانند جادو است که باعث فریب و جذابیت در زندگی میشود. اگر من فریب زیبایی و جذابیت او را نخورم، نباید فراموش کنم که او کسی است که باعث میشود دیگران را فریب دهد.
زرق آن زن را با بیژن نشنودی
که چه آورد به آخر به سر بیژن؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معنی است که زیبایی و جذابیت آن زن را با بیژن مقایسه نکردی و حالا نتیجه کار بیژن را ببین که در آخر چه سرنوشتی برایش رقم خورد. در واقع، به نتایج و عواقب یک انتخاب یا تصمیم اشاره دارد و نشان میدهد که باید به عاقبت کارها توجه داشت.
همچو بیژن به سیه چاه درون مانی
ای پسر، گر تو به دنیا بنهی گردن
هوش مصنوعی: اگر تو در دنیا t از خودت مراقبت نکنی و به امور سطحی و بیارزش اهمیت بدهی، مثل بیژن که در چاه تاریک گرفتار شد، به بیراهه خواهی رفت و به مشکلات بزرگتری دچار خواهی شد.
چون همی بر ره بیژن روی ای نادان
پس چه گوئی که نبایست چنان کردن؟
هوش مصنوعی: وقتی که تو به راه بیژن نگاه میکنی ای نادان، چه دلیلی برای گفتن داری که نباید چنین کردهام؟
صحبت این زن بدگوهر بدخو را
گر بورزی تو نیرزی به یکی ارزن
هوش مصنوعی: اگر با این زن بددهن و بدخلق صحبت کنی، هیچ فایدهای نخواهی برد و در واقع صحبت کردن با او ارزشی ندارد.
صحبت او مخر و عمر مده، زیرا
جز که نادان نخرد کسی به تبر سوزن
هوش مصنوعی: گفتوگو با او را بیهوده و عمر خود را در این مسایل تلف نکن، چرا که تنها نادانی است که با ابزار نامناسبی مانند تبر، سوزن را بخرد.
طمع جانت کند گرچه بدو کابین
گنج قارون بدهی یا سپه قارن
هوش مصنوعی: اگر به طمع جانت بیفتند، حتی اگر تمام ثروت قارون را به او بدهی یا مانند سپهسالار قارن باشی، فایدهای ندارد.
مر مرا بر رس از این زن، که مرا با او
شست یا بیش گذشته است دی و بهمن
هوش مصنوعی: من را رها کن از این زن، چون به اندازهای با او گذشتهام که دیگر نمیتوانم تحملش کنم.
خوی او این است ای مرد، که دانا را
نفروشد همه جز مکر و دروغ و فن
هوش مصنوعی: در واقع، او این گونه است که شخص دانشمند را نمیفروشد و تنها هنر و دغدغههایش به فریب و دروغ محدود میشود.
کودن و خوار و خسیس است جهان و خس
زان نسازد همه جز با خس و با کودن
هوش مصنوعی: دنیا جایگاهی است که پر از افراد نادان و حقیر است و از این رو، تنها افرادی با همین خصوصیات در آن به وجود میآیند.
خاصه امروز نبینی که همی ایدون
بر سر خلق خدائی کند آهرمن؟
هوش مصنوعی: امروز بخصوص نمیتوانی ببینی که شیطان چگونه بر سر مردم خدا را به بازی میگیرد؟
به خراسان در تا فرش بگسترده است
گرد کرده است ازو عهد و وفا دامن
هوش مصنوعی: در خراسان، به خاطر آراسته بودن فرش، عهد و وفا را بر دامن خود گسترش دادهاند.
خلق را چرخ فرو بیخت، نمیبینی
خس مانده است همه بر سر پرویزن؟
هوش مصنوعی: چرخ روزگار به همه انسانها آسیب رسانده و هر کس که در جست و جوی قدرت یا مقام بالایی بود، حالا در موقعیتی سخت و ناگوار قرار دارد. در این میان، فقط برخی از این مشکلات بر سر کسی خاص به نام پرویزن باقی مانده است.
زین خسان خیر چه جوئی چو همی دانی
که به ترب اندر هرگز نبود روغن
هوش مصنوعی: از این افراد بیفایده چه چیزی میخواهی، وقتی میدانی که در خاک هرگز روغنی وجود ندارد؟
خویشتن دار چو احوال همی بینی
خیره بیرشته و هنجار مکش هنجن
هوش مصنوعی: خودت را کنترل کن وقتی حال و احوال دیگران را می بینی، زیرا بیهدف و بدون نظم عمل نکن.
این خسان باد عذابند، چو نادانان
باد ایشان مخر و باد مکن خرمن
هوش مصنوعی: این افراد بیخود و نادان مانند باد، موجب عذاب و دردسر هستند. تو نیز همچون آنها بیفکر نباش و باعث ویرانی و آسیب به انبار خودت نشو.
چون طمع داری افروختن آتش
به شب اندر زان پر وانگک روشن
هوش مصنوعی: اگر به روشن کردن آتش در شب امید داری، باید به صدای پرندهگان (که زنگ شوق و زندگی را میزنند) توجه کنی.
دل بخیره چه کنی تنگ چو آگاهی
که جهان سایهٔ ابر است و شب آبستن؟
هوش مصنوعی: دل تو چه میخواهد وقتی که میدانی جهان همچون سایهای از ابر است و شب به زودی رازهایش را فاش خواهد کرد؟
این جهان معدن رنج و غم و تاریکی است
نور و شادی و بهی نیست در این معدن
هوش مصنوعی: این دنیا پر از درد، غم و تاریکی است و در این مکان چیزی از نور، شادی و زندگی پیدا نمیشود.
معدن نور بر این گنبد پیروزه است
که چو باغی است پر از لاله و پر سوسن
هوش مصنوعی: در اینجا به زیبایی و درخشش یک مکان اشاره شده است که همچون باغی پر از گلهای لاله و سوسن، مملو از نور و روشنی است. این مکان به گونهای توصیف شده که جلوهای بسیار زیبا و دلانگیز دارد.
گر به شب بنگری اندر فلک و عالم
بر سرت گلشن بینی و تو در گلخن
هوش مصنوعی: اگر در شب به آسمان و دنیای اطراف نگاه کنی، میبینی که در بالای سرت باغی زیبا و خرم وجود دارد، اما خودت در جایی تاریک و غمانگیز هستی.
تو مر این گلخن بیرونق تاری را
جز که از جهل نینگاشتهای گلشن
هوش مصنوعی: تو این محیط کسلکننده و بیروح را جز به خاطر نادانی خودت سرشار از زیبایی نساختهای.
مسکن شخص توست این فلک ای مسکین
جانت را بهتر ازین هست یکی مسکن
هوش مصنوعی: این دنیا برای تو مکان مناسبی نیست، ای بیچاره! جان تو شایستهی جایی بهتر از این است.
اندر این جای سپنجی چه نهادی دل؟
آب کوبی همی، ای بیهده، در هاون
هوش مصنوعی: در این مکان نامناسب چه چیزی در دل خود جای دادهای؟ بیهوده در هاون، آب میکوبی.
کهت بگفته است که اندیشه مدار از جان
هرچه یابی همه بر تنت همی برتن؟
هوش مصنوعی: آیا کسی به تو گفته که دربارهی زندگی و افکار خود نگران نباشی؟ زیرا هر چیزی که در زندگی پیدا کنی، در واقع فقط به جسم تو مربوط میشود.
دشمن توست تن بد کنش ای غافل
به شب و روز مباش ایمن از این دشمن
هوش مصنوعی: ای غافل، بدان که بدنی که داری دشمن سرسخت توست. در شب و روز خودت را هرگز از این دشمن در امان ندان.
همه شادی و طرب جوید و مهمانی
که بیارندش از این برزن و زان برزن
هوش مصنوعی: هر کسی به دنبال خوشی و جشن و سرور است و از همه جا دعوت میشود تا در مهمانیها شرکت کند.
گوید « از عمر وز شادی چه بود خوشتر؟
مکن اندیشه ز فردا، بخور و بشکن»
هوش مصنوعی: میگوید: "از عمر و شادی چه چیزی بهتر است؟ به آینده فکر نکن، زندگی کن و لذت ببر."
لیکن این نیست روا گر تو همی خواهی
ای تن کاهل بیحاصل هیکلافگن
هوش مصنوعی: اما این درست نیست اگر تو هم بخواهی، ای بدن تنبل که تنها زحمت بیفایده میکشی.
چه کنی دنیا بیدین و خرد زیرا
خوش نباشد نان بیزیره و آویشن
هوش مصنوعی: دنیا بدون دین و عقل چه ارزشی دارد، زیرا نانی که طعم و عطر خوبی نداشته باشد، خوشمزه نخواهد بود.
مرد بیدین چو خر است، ار تو نهای مردم
چو خران بیدین شو، روز و شبان میدن
هوش مصنوعی: مردی که دین و ایمان ندارد، مانند الاغ است. اگر تو هم انسانی نباشی، مانند الاغهای بیدین رفتار کن و شب و روز مشغول خوردن باش.
خری آموختت آن کس که بفرمودت
که «همیشه شکم و معده همی آگن»
هوش مصنوعی: شخصی به تو آموخت که همیشه باید به شکم و معدهات توجه کنی و به آنها اهمیت بدهی، مانند خر که تنها به خوردن و سیر شدن فکر میکند.
نیک بندیش که از بهر چه آوردت
آنکهت آورد در این گنبد بیروزن
هوش مصنوعی: خوب فکر کن که چرا کسی تو را به این دنیا آورد، چرا در این جهان پر از محدودیت قرار گرفتی.
چشم و گوش و سخن و عقل و زبان دادت
بر مکافاتش دامن به کمر در زن
هوش مصنوعی: چشم و گوش و عقل و زبان را که به تو دادهاند، باید در مسیر درست و کارهای نیکو به کار ببری و به دنبال کارهای خوب باشی. پس باید جدی و با اراده به استقبال پاداش و نتایج اعمالت بروی.
آن کن از طاعت و نیکی که نداری شرم
چون ببینیش در آن معدن پاداشن
هوش مصنوعی: هر کار نیک و طاعتی که انجام میدهی را با احتیاط و بدون شرم انجام بده، چون پاداش آن را در جایگاه واقعی و شایستهاش خواهی دید.
پیش ازان کهت بشود شخص پراگنده
تخم و بیخ بد و به برکن و بپراگن
هوش مصنوعی: قبل از آنکه تو به شخصی تبدیل شوی که فقط دانههای بد و ریشههای ناپسند را مینشاند، بهتر است که آنها را از وجود خود دور کنی و نگذارید که پراکنده شوند.
بس که بگذشت جهان بر تو و جز عصیان
سوی تو نامد و نگذشت به پیرامن
هوش مصنوعی: عمر تو به سرعت گذشت و هیچ چیز جز نافرمانی و سرکشی به سمت تو نیامد و هیچ چیزی در اطراف تو تغییر نکرد.
از بد کرده پشیمان شو و طاعت کن
خیره بر عمر گذشته چه کنی شیون؟
هوش مصنوعی: از کارهای بدی که انجام دادهای پشیمان شو و به انجام کارهای خوب بپرداز. دیگر به گذشته فکر نکن و به خاطر اشتباهاتت غصه نخور.
سخن حجت بشنو که همی بافد
نرم و با قیمت و نیکو چو خز ادکن
هوش مصنوعی: به سخن کسی گوش کن که با هوش و مهارت حرف میزند، چون این سخن مانند پارچهای نرم و با ارزش و زیباست.
سخن حکمتی و خوب چنین باید
صعب و بایسته و در بافته چون آهن
هوش مصنوعی: سخن باید به گونهای باشد که حکمت و درستی در آن وجود داشته باشد و این کار باید دشوار و ضروری باشد، به طوری که مانند آهن محکم و استوار باشد.
حاشیه ها
1400/09/15 13:12
جهن یزداد
شاهکار ناصر خسرو و اهنگ سخنش دیوانه کننده است
ای ستمگر چرخ ای خواهر آهرمن
چون نگوئی که چه افتاد تو را با من؟
نرم کردهستیم و زرد چو زردآلو
هنگ داری که بخواهیم همی خوردن
اینکه شد زرد و کهن پیرهن جان است
پیرهن باشد جان را و خرد را تن
بگرو داشتم این را ز تو تا یکچند
پیش تو بفگنم این داشته پیراهن
زن جادوست جهان، من نخرم ریوش
زن بود آنکه مرو را بفریبد زن
ریو آن زن را با بیژن نشنودی
که چه آورد به افدم به سر بیژن؟
همچو بیژن به سیه چاه درون مانی
ای پسر، گر تو به گیتی بنهی گردن
چون همی بر ره بیژن روی ای نادان
پس چه گوئی که نبایست چنان کردن؟
همسری این زن بدگوهر بدخو را
گر بورزی تو نیرزی به یکی ارزن
یاری او مخر و داد مده، زیرا
جز که نادان نخرد کسی به تبر سوزن
دست بر جانت کند گرچه بدو کابین
گنج قارون بدهی یا سپه قارن
مر مرا بر رس از این زن، که مرا با او
شست یا بیش گذشته است دی و بهمن
خوی او این است ای مرد، که دانا را
نفروشد همه جز تنبل و جز ترفن
کودن و خوار و نبهر است جهان و خس
زان نسازد همه جز با خس و با کودن
ویژه امروز نبینی که همی ایدون
بر سر تخت خدائی کند آهرمن؟
به خراسان در تا بیخ بگسترده است
گرد کرده است ازو راستروی دامن
چرخ یکباره فرو بیخت، همه مردم
خس مانده است همه بر سر پرویزن
زین خسان خیر چه جوئی چو همی دانی
که به ترب اندر هرگز نبود روغن
خویشتن دار چو انجام همی بینی
خیره بیرشته و هنجار مکش هنجن
این خسان باد زیانند، چو نادانان
باد ایشان مخر و باد مکن خرمن
کی توان بیخرد افروختن آتش
به شب اندر زان پروانگک روشن
دل بخیره چه کنی تنگ چو آگاهی
که جهان سایهٔ ابر است و شب آبستن؟
کان خورشید بر این گنبد پیروزه است
که چو باغی است پر از لاله و پر سوسن
گر به شب بنگری اندر سر این گردون
بر سرت گلشن بینی و تو در گلخن
تو مر این گلخن بیرونق تاری را
جز ز نادانی نینگاشتهای گلشن
اندر این جای سپنجی چه نهادی دل؟
آب کوبی همی، ای بیهده، در هاون
کهت بگفته است که اندیشه مدار از جان
هرچه یابی همه بر تنت همی برتن؟
دشمن توست تن بد کنش ای نادان
به شب و روز میاسای از این دشمن
همه شادی و خوشی جوید و مهمانی
که بیارندش از این برزن و زان برزن
گوید « از شادی و خوردن چه بود خوشتر؟
مکن اندیشه ز فردا، بخور و بشکن»
چه کنی گیتی بیدین و خرد زیرا
خوش نباشد نان بیزیره و آویشن
مرد بیدین چو خر است، ار تو نهای مردم
چو خران بیدین شو، روز و شبان میدن
خری آموختت آن کس که بفرمودت
که «همیشه شکم خویش همی آگن»
نیک بندیش که از بهر چه آوردت
آنکهت آورد در این گنبد بیروزن
چشم و گوش و خرد و گفت و زبان دادت
بر پاداشن دامن به کمر در زن
آن کن کار بنیکی که نداری شرم
چون ببینیش بر آن پاسخ پاداشن
پیش ازان کهت بشود کشت پراگنده
تخم و بیخ بد و به برکن و بپراگن
بس که بگذشت جهان بر تو جز استیزه
سوی تو نامد و نگذشت به پیرامن
از بد کرده پشیمان شو و فرمان بر
خیره بر داد گذشته چه کنی شیون؟
1403/02/11 21:05
جهن یزداد
ای ستمگر چرخ ای خواهر آهرمن
چون نگوئی که چه افتاد تو را با من؟
نرم کردهستیم و زرد چو زردآلو
هنگ داری که بخواهیم همی خوردن
اینکه شد زرد و کهن پیرهن جان است
پیرهن باشد جان را و خرد را تن
بگرو داشتم این را ز تو تا یک چند
پیش تو بفگنم این داشته پیراهن
زن جادوست جهان، من نخرم ریوش
زن بود آنکه مرو را بفریبد زن
ریو آن زن را با بیژن نشنودی
که چه آورد به افدم به سر بیژن؟
همچو بیژن به سیه چاه درون مانی
ای پسر، گر تو به گیتی بنهی گردن
چون همی بر ره بیژن روی ای نادان
پس چه گوئی که نبایست چنان کردن؟
همسری این زن بدگوهر بدخو را
گر بورزی تو نیرزی به یکی ارزن
یاری او مخر و داد مده، زیرا
جز که نادان نخرد کسی به تبر سوزن
دست بر جانت کند گرچه بدو کابین
گنج قارون بدهی یا سپه قارن
مر مرا بر رس از این زن، که مرا با او
شست یا بیش گذشته است دی و بهمن
خوی او این است ای مرد، که دانا را
نفروشد همه جز تنبل و جز ترفن
کودن و خوار و نبهر است جهان و خس
زان نسازد همه جز با خس و با کودن
ویژه امروز نبینی که همی ایدون
بر سر تخت خدائی کند آهرمن؟
به خراسان در تا بیخ بگسترده است
گرد کرده است ازو راستروی دامن
چرخ یکباره فرو بیخت، همه مردم
خس مانده است همه بر سر پرویزن
زین خسان خیر چه جوئی چو همی دانی
که به ترب اندر هرگز نبود روغن
خویشتن دار چو انجام همی بینی
خیره بیرشته و هنجار مکش هنجن
این خسان باد زیانند، چو نادانان
باد ایشان مخر و باد مکن خرمن
کی توان بیخرد افروختن آتش
به شب اندر زان پروانگک روشن
دل بخیره چه کنی تنگ چو آگاهی
که جهان سایهٔ ابر است و شب آبستن؟
کان خورشید بر این گنبد پیروزه است
که چو باغی است پر از لاله و پر سوسن
گر به شب بنگری اندر سر این گردون
بر سرت گلشن بینی و تو در گلخن
تو مر این گلخن بیرونق تاری را
جز ز نادانی نینگاشتهای گلشن
اندر این جای سپنجی چه نهادی دل؟
آب کوبی همی، ای بیهده، در هاون
کهت بگفته است که اندیشه مدار از جان
هرچه یابی همه بر تنت همی برتن؟
دشمن توست تن بد کنش ای نادان
به شب و روز میاسای از این دشمن
همه شادی و خوشی جوید و مهمانی
که بیارندش از این برزن و زان برزن
گوید « از شادی و خوردن چه بود خوشتر؟
مکن اندیشه ز فردا، بخور و بشکن»
چه کنی گیتی بیدین و خرد زیرا
خوش نباشد نان بیزیره و آویشن
مرد بیدین چو خر است، ار تو نهای مردم
چو خران بیدین شو، روز و شبان میدن
خری آموختت آن کس که بفرمودت
که «همیشه شکم خویش همی آگن»
نیک بندیش که از بهر چه آوردت
آنکهت آورد در این گنبد بیروزن
چشم و گوش و خرد و گفت و زبان دادت
بر پاداشن دامن به کمر در زن
آن کن کار بنیکی که نداری شرم
چون ببینیش بر آن پاسخ پاداشن
پیش ازان کهت بشود کشت پراگنده
تخم و بیخ بد و به برکن و بپراگن
بس که بگذشت جهان بر تو جز استیزه
سوی تو نامد و نگذشت به پیرامن
از بد کرده پشیمان شو و فرمان بر
خیره بر آنچه گذشته چه کنی شیون؟