قصیدهٔ شمارهٔ ۱۷۳
ای تن تیره اگر شریفی اگر دون
نبسهٔ گردونی و نبیرهٔ گردون
نیست به نسبت بس افتخار که هرگز
نبسهٔ گردونِ دون نبود مگر دون
آنکه شریف است همچو دون نه به ترکیب
از رگ و موی است و استخوان و پی و خون؟
گر تو شریفی و بهتری تو ز خویشان
چونکه بری سوی خویشِ خویش شبیخون؟
بلکه به جان است، نه به تن، شرفِ مرد
نیست جسدها همه مگر گِل مسنون
تن صدف است ای پسر، به دین و به دانش
جانت بپرور درو چو لؤلؤ مکنون
اهرون از علم شد سمر به جهان در
گر تو بیاموزی، ای پسر، توئی اهرون
نیک و بد و دیوی و فریشتگی را
سوی خردمند هست مایه و قانون
مادر دیوان یکی فریشته بوده است
فعل بدش کرد زشت و فاسق و ملعون
راه تو زی خیر و شرّ هر دو گشاده است
خواهی ایدون گرای و خواهی ایدون
دیو و فرشته به خاک و آب درون شد
دیو مغیلان شد و فریشته زیتون
داد کن ار نام نیک خواهی ازیراک
نامور از داد گشت شهره فریدون
هزل ز کس مشنو و مگوی ازیراک
عقل تو را دشمن است هزل، چو هپیون
چند بنالی که بد شدهاست زمانه؟
عیب تنت بر زمانه برفگنی چون؟
هرگز کی گفت این زمانه که «بد کن»؟
مفتون چونی به قول عامهٔ مفتون؟
تو شدهای دیگر، این زمانه همان است،
کی شود ای بیخرد زمانه دگرگون؟
دل به یقین ای پسر خزینهٔ دین است
چشم تو چون روزن است و گوش چو پرهون
گوهر دین چون در این خزینه نهادی
روزن و پرهون رو تو سخت کن اکنون
روزن و پرهون چو بسته گشت، خیانت
راه نیابد بسوی گوهر مخزون
منگر سوی حرام و جز حق مشنو
تا نبرد دیو دزد سوی تو آهون
توبه کن از هر بدی به تربیت دین
جانت چو پیراهن است و توبه چو صابون
زنده به آبند زندگان که چنین گفت
ایزد سبحان بیچگونه و بیچون
هرکه مر این آب را ندید، در این آب
تشنه چو هاروت ماند غرقه چو ذوالنون
زنده نباشد حقیقت آنکه بمیرد
گرچه به خاک اندرون نباشد مدفون
زنده ز ما ای پسر نه این تن خاکی است
سوی پیامبر، نه نیز سوی فلاطون
بلکه ز ما زنده و شریف و سخن گوی
نیست مگر جان بر خجسته و میمون
زنده به آب خدای خواهی گشتن
نه تو به جیحون مرده و نه به سیحون
هر که بدین آب مرده زنده شد، او را
زنده نخواند مگر که جاهل و مجنون
مردم اگر ز آب مرده زنده بماندی
خلق نمردی هگرز بر لب جیحون
آب خدای آنکه مرده زنده بدو کرد
آن پسر بیپدر برادر شمعون
در دهن پاک خویش داشت مر آن را
وز دهنش جز به دم نیامد بیرون
اصل سخنها دم است سوی خردمند
معنی، باشد سخن به دم شده معجون
گر به فسون زنده کرد مرده مسیحا
جز سخن خوب نیست سوی من، افسون
بنگر نیکو تو، از پی سخن، ادریس
چون به مکانالعلی رسید ز هامون
گر تو بیاموزی ای پسر سخن خوب
خوار شود پیش تو خزانهٔ قارون
گرچه عزیز است زر زرت ندهد میر
چون سخنت خوب و خوش نیامد و موزون
گفتهٔ دانا چو ماه نو به فزون است
گفتهٔ نادان چنان کهن شده عرجون
فضل طبرخون نیافت سنجد هرگز
گرچه ز دیدن چو سنجد است طبرخون
فضل سخن کی شناسد آنکه نداند
فضل اساس و امام و حجت و ماذون؟
طبع تو ای حجت خراسان در زهد
دُرّ همی درکشد به رشته همیدون
چون دلت از بلخ شد به یمگان خرسند
پس چه فریدون به سوی تو چه فریغون
اطلاعات
وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای تن تیره اگر شریفی اگر دون
نبسهٔ گردونی و نبیرهٔ گردون
هوش مصنوعی: ای بدن تیره، اگر تو نیکو و شریف هستی، نباید خود را به سرنوشت و قضا و قدر وامیگذاشتی و فرزند آن سرنوشت میشوی.
نیست به نسبت بس افتخار که هرگز
نبسهٔ گردونِ دون نبود مگر دون
هوش مصنوعی: هیچ افتخاری برتر از این نیست که هرگز کسی از طبقه پایین، به خاطر موقعیت خود در عرصه زندگی، به دیگران افتخار نکرده است.
آنکه شریف است همچو دون نه به ترکیب
از رگ و موی است و استخوان و پی و خون؟
هوش مصنوعی: شخص با ارزش و محترم، تنها به خاطر داشتن ترکیب ظاهری از رگ و موی بدن نیست؛ ویژگیهای او به عمق وجودش و شخصیتش برمیگردد.
گر تو شریفی و بهتری تو ز خویشان
چونکه بری سوی خویشِ خویش شبیخون؟
هوش مصنوعی: اگر تو انسان شریفی هستی و از دیگران بهتر، پس چرا به خانوادهات خیانت میکنی و به آنها آسیب میزنی؟
بلکه به جان است، نه به تن، شرفِ مرد
نیست جسدها همه مگر گِل مسنون
هوش مصنوعی: اصل شرف و شخصیت در وجود فرد به روح و جان اوست، نه به جسم و ظاهرش. جسم آدمی میتواند مثل اجساد دیگر باشد، اما آنچه انسانیت و ارزش او را تعیین میکند، عمق روح و اخلاق اوست.
تن صدف است ای پسر، به دین و به دانش
جانت بپرور درو چو لؤلؤ مکنون
هوش مصنوعی: ای پسر، بدن تو مانند صدف است؛ پس به ایمان و دانش خود جانت را در آن پرورش ده. مانند مرواریدی که درون صدف پنهان است، نباید خود را بیارزش نشان دهی.
اهرون از علم شد سمر به جهان در
گر تو بیاموزی، ای پسر، توئی اهرون
هوش مصنوعی: اهرون به خاطر علم و دانشش در دنیا مشهور شد. اگر تو هم یاد بگیری، ای پسر، مثل اهرون درخشان خواهی شد.
نیک و بد و دیوی و فریشتگی را
سوی خردمند هست مایه و قانون
هوش مصنوعی: نیک و بد، وجود دیو و فرشته، همگی برای انسان خردمند دارای اصول و قوانینی هستند که او را راهنمایی میکنند.
مادر دیوان یکی فریشته بوده است
فعل بدش کرد زشت و فاسق و ملعون
هوش مصنوعی: مادر دیوان یک فرشته بوده، اما رفتار زشت و ناپسند او باعث شده که به سرنوشت بدی دچار شود.
راه تو زی خیر و شرّ هر دو گشاده است
خواهی ایدون گرای و خواهی ایدون
هوش مصنوعی: راه تو برای خیر و شر هر دو باز است؛ اگر بخواهی میتوانی به سوی خیر بروی و اگر بخواهی به سمت شر.
دیو و فرشته به خاک و آب درون شد
دیو مغیلان شد و فریشته زیتون
هوش مصنوعی: دیو و فرشته در عالم ماده شکل گرفتند، دیو به شکل موجودی زشت و ناپسند درآمد و فرشته به شکل موجودی پاک و نیکو، مانند درخت زیتون.
داد کن ار نام نیک خواهی ازیراک
نامور از داد گشت شهره فریدون
هوش مصنوعی: اگر میخواهی نام نیک داشته باشی، باید به دیگران کمک کنی، زیرا از طریق داد و کمک به مردم است که فریدون به شهرت رسید.
هزل ز کس مشنو و مگوی ازیراک
عقل تو را دشمن است هزل، چو هپیون
هوش مصنوعی: از کسی حرف بیخود نزن، و از تو هم کسی را به حماقت نکش. عقل تو با بیخودی دشمن است، مانند حسادت.
چند بنالی که بد شدهاست زمانه؟
عیب تنت بر زمانه برفگنی چون؟
هوش مصنوعی: چند بار برای بدیهای دنیا شکایت میکنی؟ اشکال وجود خودت را به گردن زمانه نگذار.
هرگز کی گفت این زمانه که «بد کن»؟
مفتون چونی به قول عامهٔ مفتون؟
هوش مصنوعی: هرگز کسی نگفته است که این زمانه بدی میکند. چرا تو به حرف مردم توجه میکنی و خودت را به چنگال این افکار میسپاری؟
تو شدهای دیگر، این زمانه همان است،
کی شود ای بیخرد زمانه دگرگون؟
هوش مصنوعی: تو تغییر کردهای، اما این زمانه همانند گذشته باقی مانده است. کی میخواهی زمانهای متفاوت و بهتر پیش بیاید، ای کسی که درک درستی از اوضاع نداری؟
دل به یقین ای پسر خزینهٔ دین است
چشم تو چون روزن است و گوش چو پرهون
هوش مصنوعی: به یقین دل تو گنجینهای از دین و ایمان است. چشمانت مانند روزنهای هستند که نور را به درون میآورند و گوشت مانند زنگاری است که صداها را میشنود.
گوهر دین چون در این خزینه نهادی
روزن و پرهون رو تو سخت کن اکنون
هوش مصنوعی: نیکی و ارزشهای دینی را در دل خود نگهدار، و در این دوران سخت، با عزم و ارادهای قوی به پیش برو.
روزن و پرهون چو بسته گشت، خیانت
راه نیابد بسوی گوهر مخزون
هوش مصنوعی: وقتی درها و راههای ورودی بسته شود، خیانت و نیرنگ نمیتواند به گنجینههای باارزش دست یابد.
منگر سوی حرام و جز حق مشنو
تا نبرد دیو دزد سوی تو آهون
هوش مصنوعی: به چیزی که حرام است نگاه نکن و جز حق را نشنو تا شیطان دزد تو را فریب ندهد.
توبه کن از هر بدی به تربیت دین
جانت چو پیراهن است و توبه چو صابون
هوش مصنوعی: از هر کار ناپسند دست بکش و به اصلاح روح و روان خود بپرداز، چراکه روح تو همچون پیراهنی است که نیاز به پاکیزگی دارد و توبه مانند صابونی است که آن را تمیز میکند.
زنده به آبند زندگان که چنین گفت
ایزد سبحان بیچگونه و بیچون
هوش مصنوعی: زندگان با آب زندهاند، چرا که خداوند بزرگ این را بهگونهای بدون قید و شرط بیان کرده است.
هرکه مر این آب را ندید، در این آب
تشنه چو هاروت ماند غرقه چو ذوالنون
هوش مصنوعی: هر کسی که این آب را نبیند، مانند هاروت، که تشنه میماند، غرق در حسرت و درگیریهای دنیوی خواهد بود، مانند ذوالنون.
زنده نباشد حقیقت آنکه بمیرد
گرچه به خاک اندرون نباشد مدفون
هوش مصنوعی: حقیقت هر چیزی که بمیرد زنده نیست، حتی اگر به خاک هم سپرده نشود.
زنده ز ما ای پسر نه این تن خاکی است
سوی پیامبر، نه نیز سوی فلاطون
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که حقیقت و وجود انسانی فراتر از این جسم مادی و خاکی است. ما باید به روح و معنای عمیقتری نگاه کنیم، نه اینکه خود را محدود به دنیا و آموزههای صرفاً مادی کنیم. در واقع، ما باید به سوی پیامبران و آرمانهای بزرگ و نه به سمت فلسفههای محدود بشری حرکت کنیم.
بلکه ز ما زنده و شریف و سخن گوی
نیست مگر جان بر خجسته و میمون
هوش مصنوعی: در بین ما، تنها کسی که زنده، با احترام و توانمند در سخن گفتن است، کسی است که روحش شاد و نیکبخت باشد.
زنده به آب خدای خواهی گشتن
نه تو به جیحون مرده و نه به سیحون
هوش مصنوعی: اگر بخواهی به خدا نزدیک شوی و زندهات کند، نه به آب جیحون و نه به سیحون نیازی نداری.
هر که بدین آب مرده زنده شد، او را
زنده نخواند مگر که جاهل و مجنون
هوش مصنوعی: هر کسی که با این آب مرده زنده شود، نمیتوان او را زنده نامید جز اینکه جاهل و دیوانه باشد.
مردم اگر ز آب مرده زنده بماندی
خلق نمردی هگرز بر لب جیحون
هوش مصنوعی: اگر مردم میتوانستند از آب مرده زنده شوند، دیگر هیچکس نمیمرد، حتی اگر بر لب جیحون باشند.
آب خدای آنکه مرده زنده بدو کرد
آن پسر بیپدر برادر شمعون
هوش مصنوعی: آب مایه حیات است و میتواند مردهها را زنده کند. این جمله به شخصی اشاره دارد که پسر یتیمی است و همچنین به برادر شخصی به نام شمعون اشاره شده است.
در دهن پاک خویش داشت مر آن را
وز دهنش جز به دم نیامد بیرون
هوش مصنوعی: او در دهن پاک خود آن را نگه داشت و از دهنش چیزی جز نفس بیرون نیامد.
اصل سخنها دم است سوی خردمند
معنی، باشد سخن به دم شده معجون
هوش مصنوعی: سخن اصلی و درست، به عملکرد عقل و خرد بستگی دارد. وقتی که فردی دانا به سخن میگوید، کلامش مانند یک معجون ارزشمند است که از ترکیب فکر و تجربه به وجود آمده است.
گر به فسون زنده کرد مرده مسیحا
جز سخن خوب نیست سوی من، افسون
هوش مصنوعی: اگرچه مسیحا با جادو مرده را زنده کرد، اما برای من هیچ چیزی جز سخن زیبا و دلنشین وجود ندارد.
بنگر نیکو تو، از پی سخن، ادریس
چون به مکانالعلی رسید ز هامون
هوش مصنوعی: بنگر که ادریس چگونه با تلاش و علم خود به مرتبه بلند و والایی رسید. از آنجا که او از دیاری دور و با دانش و کوشش خود به این مقام دست یافت، این را در نظر داشته باش که چقدر مهم است که ما نیز در پی سخن و دانش باشیم.
گر تو بیاموزی ای پسر سخن خوب
خوار شود پیش تو خزانهٔ قارون
هوش مصنوعی: اگر تو یاد بگیری، ای پسر، دانشی که به دست میآوری بسیار ارزشمندتر از ثروت قارون خواهد بود.
گرچه عزیز است زر زرت ندهد میر
چون سخنت خوب و خوش نیامد و موزون
هوش مصنوعی: هرچند طلا ارزشمند است، اما در برابر سخن خوب و موزون، چیزی از آن نمیتواند خریداری شود.
گفتهٔ دانا چو ماه نو به فزون است
گفتهٔ نادان چنان کهن شده عرجون
هوش مصنوعی: گفتههای حکیمانه و دانا با ارزش و نو هستند، مانند ماه نو که در آسمان تازه و زیبا میدرخشد. اما سخنان نادان به گونهای قدیمی و بیارزش شدهاند که مانند عود سوخته و بیرنگ است.
فضل طبرخون نیافت سنجد هرگز
گرچه ز دیدن چو سنجد است طبرخون
هوش مصنوعی: کسی که فضل و حسنش کم است، هرگز به مقام و ارزش سنجد (یک میوه با خاصیت) نخواهد رسید، گرچه از نظر ظاهر و جلوه، شبیه سنجد باشد.
فضل سخن کی شناسد آنکه نداند
فضل اساس و امام و حجت و ماذون؟
هوش مصنوعی: کسی که اهمیت و ارزش سخن را نمیداند، چگونه میتواند فضل و برتری آن را بشناسد، در حالی که این برتری به اساس و رهبری و مجوز مرتبط است؟
طبع تو ای حجت خراسان در زهد
دُرّ همی درکشد به رشته همیدون
هوش مصنوعی: ای حجت خراسان، تو با طبع زاهدانهات در زهد و پارسایی به خوبی درک میکنی و آن را به رشتهای از حکمت و علم پیوند میزنی.
چون دلت از بلخ شد به یمگان خرسند
پس چه فریدون به سوی تو چه فریغون
هوش مصنوعی: وقتی قلبت از بلخ (روستای بلخ) به یمگان (منطقهای در افغانستان) خوشحال شد، دیگر چه فرقی میکند فریدون (پادشاه افسانهای) به سمت تو بیاید یا فریغون (شخصیتی دیگر)؟