گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۴۳

مانده به یمگان به میان جبال
نیستم از عجز و نه نیز از کلال
یکسره عشاق مقال منند
در گه و بیگه به خراسان رجال
وز سخن ونامهٔ من گشت خوار
نامهٔ مانی و نگارش نکال
نام سخن‌های من از نثر و نظم
چیست سوی دانا؟ سحر حلال
گر شنوندی همی اشعار من
گنگ شدی رؤبه و عجاج لال
ور به زمین آمدی از چرخ تیر
برقلم من شده بودی عیال
ور به گمان است دل تو درین
چاشنیم گیر چه باید جدال؟
جز سخن من ز دل عاقلان
مشکل و مبهم را نارد زوال
خیره نکرده‌است دلم را چنین
نه غم هجران و نه شوق وصال
عشق محال است نباشد هگرز
خاطر پرنور محل محال
نظم نگیرد به دلم در غزل
راه نگیرد به دلم بر غزال
از چو منی صید نیابد هوا
زشت بود شیر شکار شگال
نیست هوا را به دلم در مقر
نیست مرا نیز به گردش مجال
دل به مثل نال و هوا آتش است
دور به از آتش سوزنده، نال
نیست بدین کنج درون نیز گنج
نامدم اینجای ز بهر منال
مال نجسته‌است به یمگان کسی
زانکه نبوده است خود اینجای مال
نیز در این کنج مرا کس نبود
خویش و نه همسایه و نه عم و خال
بل چو هزیمت شدم از پیش دیو
گفت مرا بختم از اینجا «تعال»
با دل رنجور در این تنگ جای
مونس من حب رسول است و آل
چشم همی دارم تا در جهان
نو چه پدید آید از این دهر زال
گر تو نی آگاهی از این گند پیر
منت خبر گویم از این بد فعال
سیرت او نیست مگر جادوی
عادت او نیست مگر کاحتیال
تاج نهد بر سرت، آنگاه باز
خرد بکوبدت به زیر نعال
بی‌هنرت گر بگزیند چو زر
بی‌گنهت خوار کند چون سفال
گر نه همی با ما بازی کند
چند برون آردمان چون خیال؟
زید شده تشنه به ریگ هبیر
عمرو شده غرقه در آب زلال
رنجه زگرمای تموز آن و، این
خفته و آسوده به زیر ظلال
ازچه کند دهر جز از سنگ سخت
ایدون این نرم و رونده رمال؟
وز چه پدید آورد این زال را؟
جز که ازین دخترکی با جمال
دیر نپاید به یکی حال بر
این فلک جاهل بی‌خواب و هال
زود بگرداند اقبال و سعد
زان ملک مقبل مسعود فال
مهتر و کهتر همه با او به خشم
عالم و جاهل همه زو نال نال
نیست کسی جز من خشنود ازو
نیک نگه کن به یمین و شمال
کیست جز از من که نشد پیش او
روی سیه کرده به ذل سال؟
راست که از عادتش آگه شدم
زان پس بر منش نرفت افتعال
ای رهی و بندهٔ آز و نیاز
بوده به نادانی هفتاد سال
یک ره از این بندگی آزاد شو
ای خر بدبخت، برآی از جوال
گرت نباید که شوی زار و خوار
گوش طمع سخت بگیر و بمال
دست طمع کرده میان تو را
پیش شه و میر دو تا چون دوال
سیل طمع برد تو را آب‌روی
پای طمع کوفت تو را فرق و یال
ذل بود بار نهال طمع
نیک بپرهیز از این بد نهال
کم خور و مفروش به نان آب‌روی
سنگ خور از ننگ و سفال سکال
زشت بود بودن آزاده را
بندهٔ طوغان و عیال ینال
شرم نداری همی از نام زشت
بر طمع آنکه شوی خوب حال؟
من نشوم گر بشود جان من
پیش کسی که‌ش نپسندم همال
بلخ تو را دادم و یمگان ستد
وین درهٔ تنگ و جبال و تلال
چون ز تو من باز گسستم ز من
بگسل و کوتاه کن این قیل و قال
دست من و دامن آل رسول
وز دگران پاک بریدم حبال
از پس آن کس که تو خواهی برو
نیست مرا با تو جدال و مقال
فصل کند داوری ما به حشر
آنکه جز او نیست دگر ذوالجلال
فردا معلوم تو گردد که کیست
پیش خدا از تو و من بر ضلال
بد چه سگالی که فرومایگی است
خیره بر این حجت نیکو سگال

اطلاعات

وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مانده به یمگان به میان جبال
نیستم از عجز و نه نیز از کلال
هوش مصنوعی: در میان کوه‌ها به یمگان (جایی در ایران) مانده‌ام، نه به‌خاطر ناتوانی و ضعف، و نه به‌دلیل خستگی و فرسودگی.
یکسره عشاق مقال منند
در گه و بیگه به خراسان رجال
هوش مصنوعی: عشاق همیشه درباره من صحبت می‌کنند، چه در روز و چه در شب، و در خراسان هم این موضوع مطرح است.
وز سخن ونامهٔ من گشت خوار
نامهٔ مانی و نگارش نکال
هوش مصنوعی: از حرف و نوشتار من، نامهٔ مانی و نوشته‌هایش بی‌ارزش شدند.
نام سخن‌های من از نثر و نظم
چیست سوی دانا؟ سحر حلال
هوش مصنوعی: سخنان من، چه به صورت نثر باشد و چه به صورت نظم، چه نامی دارند در نظر دانشمند؟ جذاب و شیرین است.
گر شنوندی همی اشعار من
گنگ شدی رؤبه و عجاج لال
هوش مصنوعی: اگر اشعار من را بشنوی، به حدی تحت تاثیر قرار می‌گیری که زبانت بند می‌آید و از بیان کردن عقایدت ناتوان می‌شوی.
ور به زمین آمدی از چرخ تیر
برقلم من شده بودی عیال
هوش مصنوعی: اگر به زمین بیفتی از چرخ سرنوشت، من در دل چرخهٔ زندگی‌ام، به تو وابسته خواهم شد.
ور به گمان است دل تو درین
چاشنیم گیر چه باید جدال؟
هوش مصنوعی: اگر دل تو در این چاشنی گرفتار شده، پس چه نیازی به جدال و جنگ است؟
جز سخن من ز دل عاقلان
مشکل و مبهم را نارد زوال
هوش مصنوعی: تنها سخن من از دل خردمندان است که مسائل دشوار و پیچیده را نمی‌توانند نابود کنند.
خیره نکرده‌است دلم را چنین
نه غم هجران و نه شوق وصال
هوش مصنوعی: دل من نه به خاطر غم جدایی و نه به خاطر شوق دیدار، به این حال و روز افتاده است.
عشق محال است نباشد هگرز
خاطر پرنور محل محال
هوش مصنوعی: عشق همیشه وجود دارد، حتی اگر در جایی غیرممکن به نظر برسد. احساسات و یادها همیشه در دل و فکر ما جا دارند.
نظم نگیرد به دلم در غزل
راه نگیرد به دلم بر غزال
هوش مصنوعی: دل من به نظم و غزل دسترسی ندارد و نمی‌تواند به زیبایی‌های غزال (نماد عشق و زیبایی) برسد.
از چو منی صید نیابد هوا
زشت بود شیر شکار شگال
هوش مصنوعی: اگر کسی مانند من وجود داشته باشد، شکار شدن در برابر شرایط زشت غیرممکن است. مانند این است که شیر، که شکاری قوی و بزرگ است، نتواند شغال را صید کند.
نیست هوا را به دلم در مقر
نیست مرا نیز به گردش مجال
هوش مصنوعی: هوا در دلم نیست، و در این مکان هم فضایی برای من نیست تا به گردش بروم.
دل به مثل نال و هوا آتش است
دور به از آتش سوزنده، نال
هوش مصنوعی: دل مانند آتشی است که می‌سوزد و نالیدن از آن درد و رنجی است که به مراتب بدتر از آتش خودِ دل است.
نیست بدین کنج درون نیز گنج
نامدم اینجای ز بهر منال
هوش مصنوعی: در این گوشه از دل، هیچ گنجی نیست، من به این جا نیامدم که به زحمت بیفتم.
مال نجسته‌است به یمگان کسی
زانکه نبوده است خود اینجای مال
هوش مصنوعی: مال ناپاکی به دست نخواهد آمد و کسی از آن بهره‌مند نخواهد شد، زیرا خود این مال در اصل وجود نداشته و در اینجا جایی ندارد.
نیز در این کنج مرا کس نبود
خویش و نه همسایه و نه عم و خال
هوش مصنوعی: در این گوشه من هیچ‌کس را ندارم؛ نه آشنایی هست و نه همسایه، نه عمو و نه خاله.
بل چو هزیمت شدم از پیش دیو
گفت مرا بختم از اینجا «تعال»
هوش مصنوعی: وقتی که از دیو شکست خوردم و عقب‌نشینی کردم، او گفت که دیگر امیدی به من نیست و اینجا دیگر جایی برای ماندن من نیست.
با دل رنجور در این تنگ جای
مونس من حب رسول است و آل
هوش مصنوعی: در این جای تنگ و دشوار، دل من به شدت رنجور است و در کنار من، عشق به پیامبر و خاندان او آرامش‌بخش من است.
چشم همی دارم تا در جهان
نو چه پدید آید از این دهر زال
هوش مصنوعی: چشم به راه هستم تا ببینم در این دنیا و زمان جدید چه چیزهایی از این زندگی کهن نمایان می‌شود.
گر تو نی آگاهی از این گند پیر
منت خبر گویم از این بد فعال
هوش مصنوعی: اگر تو اطلاعاتی از این وضعیت بد و کهنه نداری، اجازه بده که من در مورد این فعالیت‌های ناخوشایند و منفی برایت بگویم.
سیرت او نیست مگر جادوی
عادت او نیست مگر کاحتیال
هوش مصنوعی: چهره و شخصیت او تحت تأثیر عادت‌هایش قرار دارد و این عادت‌ها به مانند جادوگری در زندگی‌اش عمل می‌کنند.
تاج نهد بر سرت، آنگاه باز
خرد بکوبدت به زیر نعال
هوش مصنوعی: وقتی بر سر تو تاج می‌گذارد، در آن صورت دوباره عقل و خردت را به زیر پا می‌زند.
بی‌هنرت گر بگزیند چو زر
بی‌گنهت خوار کند چون سفال
هوش مصنوعی: اگر کسی که هنری ندارد، انتخاب شود، مانند این است که طلا را برگزیده‌اند؛ اما اگر بدون گناه باشی، مثل سفال تو را خوار و بی‌ارزش می‌کند.
گر نه همی با ما بازی کند
چند برون آردمان چون خیال؟
هوش مصنوعی: اگر او با ما بازی نمی‌کند، پس چه چیزی ما را از دنیای درونمان بیرون می‌آورد؟
زید شده تشنه به ریگ هبیر
عمرو شده غرقه در آب زلال
هوش مصنوعی: زید که بسیار تشنه است، در میان ریگ‌ها و سنگ‌های بیابان در جستجوی آب به سر می‌برد. در همین حال، عمرو در آب زلال و صاف غرق شده و از خنکی آن بهره‌مند می‌شود.
رنجه زگرمای تموز آن و، این
خفته و آسوده به زیر ظلال
هوش مصنوعی: در گرمای تابستان، یکی در زحمت و تلاش است و دیگری در زیر سایه‌ها آرام و راحت خوابیده است.
ازچه کند دهر جز از سنگ سخت
ایدون این نرم و رونده رمال؟
هوش مصنوعی: زندگی چه کار دیگری می‌تواند بکند جز اینکه مانند سنگ سخت باشد، در حالی که این فرد نرم و روان است و مانند رود به سمت جلو می‌رود؟
وز چه پدید آورد این زال را؟
جز که ازین دخترکی با جمال
هوش مصنوعی: این زال از چه چیزی به وجود آمده است؟ جز به خاطر این دختر زیبا؟
دیر نپاید به یکی حال بر
این فلک جاهل بی‌خواب و هال
هوش مصنوعی: این دنیا با تمام زرق و برقش، به سرعت می‌گذرد و هیچ چیز در آن پایدار نیست. در این کائنات بی‌خبر و پرهیاهو، هیچ‌کس نمی‌تواند به راحتی استراحت کند و آرامش بیابد.
زود بگرداند اقبال و سعد
زان ملک مقبل مسعود فال
هوش مصنوعی: سرنوشت و شانس به سرعت تغییر می‌کند و ممکن است از آن سرزمین که در آن خوشی و سعادت وجود دارد، به سوی نیکی و موفقیت می‌چرخد.
مهتر و کهتر همه با او به خشم
عالم و جاهل همه زو نال نال
هوش مصنوعی: همه افراد، از رده‌های بالا و پایین، از او خشمگین هستند و چه دانا و چه نادان، همگی از او شکایت دارند.
نیست کسی جز من خشنود ازو
نیک نگه کن به یمین و شمال
هوش مصنوعی: هیچ‌کس جز من از او راضی نیست، به خوبی به اطراف خود نگاه کن، به راست و چپ.
کیست جز از من که نشد پیش او
روی سیه کرده به ذل سال؟
هوش مصنوعی: چه کسی جز من وجود دارد که در برابر او، دچار خفت و شرمندگی شده باشد؟
راست که از عادتش آگه شدم
زان پس بر منش نرفت افتعال
هوش مصنوعی: چندان که از رفتار او آگاه شدم، دیگر نتوانستم خود را به آن روش عادت دهم.
ای رهی و بندهٔ آز و نیاز
بوده به نادانی هفتاد سال
هوش مصنوعی: ای انسانی که در مسیر جستجوی آزادی و دلبستگی به نیازهای زندگی هستی، به خاطر نادانی‌ات، هفتاد سال از عمرت را به هدر داده‌ای.
یک ره از این بندگی آزاد شو
ای خر بدبخت، برآی از جوال
هوش مصنوعی: ای خر بدبخت، از این بندگی رها شو و از این وضعیت نجات پیدا کن.
گرت نباید که شوی زار و خوار
گوش طمع سخت بگیر و بمال
هوش مصنوعی: اگر نمی‌خواهی بی‌چاره و دردمند شوی، به طور جدی و با دقت به خواسته‌های دنیا توجه کن و از آن‌ها بهره‌برداری کن.
دست طمع کرده میان تو را
پیش شه و میر دو تا چون دوال
هوش مصنوعی: کسی که به تو نظر دارد و به دنبال جلب توجه توست، در میان دو مقام بزرگ به گونه‌ای است که مانند دو قلب در حال تپش است.
سیل طمع برد تو را آب‌روی
پای طمع کوفت تو را فرق و یال
هوش مصنوعی: سیل طمع تو را به دنبال خود برد و آبرویت را بر باد داد. شاخ و برگ طمع بر سرت ضربه زد.
ذل بود بار نهال طمع
نیک بپرهیز از این بد نهال
هوش مصنوعی: از آرزوهای بی‌اساس و طمع‌های نابجا دوری کن، زیرا این آرزوها مانند درختانی هستند که بار سنگین و ناخواسته‌ای به دنبال دارند.
کم خور و مفروش به نان آب‌روی
سنگ خور از ننگ و سفال سکال
هوش مصنوعی: به اندازه کافی و معقول بخور و خود را در راهی که باعث ننگ و خجالت می‌شود، نگذار؛ زیرا مانند سنگ و سفال، بی‌ارزش و بی‌هویت خواهی شد.
زشت بود بودن آزاده را
بندهٔ طوغان و عیال ینال
هوش مصنوعی: زشت است که یک انسان آزاد و آزاده، تحت بندگی طوغان و وابستگان او قرار گیرد.
شرم نداری همی از نام زشت
بر طمع آنکه شوی خوب حال؟
هوش مصنوعی: آیا از این که نام ناپسندت را ببینی شرم نمی‌کنی، در حالی که به خاطر تمایل به خوشبختی به چنین چیزی تن می‌دهی؟
من نشوم گر بشود جان من
پیش کسی که‌ش نپسندم همال
هوش مصنوعی: اگر جان من هم به کسی تعلق بگیرد که او را نمی پسندم، من چنین چیزی را نخواهم پذیرفت.
بلخ تو را دادم و یمگان ستد
وین درهٔ تنگ و جبال و تلال
هوش مصنوعی: من بلخ را به تو بخشیدم و یمگان آن را گرفت. حالا با این درهٔ تنگ و کوه‌ها و تپه‌ها چه کنم؟
چون ز تو من باز گسستم ز من
بگسل و کوتاه کن این قیل و قال
هوش مصنوعی: چون من از تو جدا شدم، تو هم از من جدا شو و این جار و جنجال را کم کن.
دست من و دامن آل رسول
وز دگران پاک بریدم حبال
هوش مصنوعی: دست من به دامن اهل بیت پیامبر گره خورده و از دیگران خود را جدا کرده‌ام.
از پس آن کس که تو خواهی برو
نیست مرا با تو جدال و مقال
هوش مصنوعی: من از کسی که خواسته‌اش را داری، دور می‌شوم و برای تو هیچ قصد بحث و جدلی ندارم.
فصل کند داوری ما به حشر
آنکه جز او نیست دگر ذوالجلال
هوش مصنوعی: فصل قضاوت و ارزیابی ما در روز قیامت بر اساس اعتماد به کسی خواهد بود که جز او هیچ موجود با جلال دیگری وجود ندارد.
فردا معلوم تو گردد که کیست
پیش خدا از تو و من بر ضلال
هوش مصنوعی: فردا مشخص می‌شود که در پیشگاه خداوند، چه کسی از تو و من گمراه‌تر است.
بد چه سگالی که فرومایگی است
خیره بر این حجت نیکو سگال
هوش مصنوعی: بد چه سگی که پستی و فرومایگی‌اش باعث شده است به این دلیل خوب نگاه کند.