قصیدهٔ شمارهٔ ۱۳۰
هر کس به نسب نیک ندانی و به آلش
بر نسبت او نیست گوا به ز فعالش
زیرا که درختی که مر او را نشناسند
بارش خبر آرد که چه بوده است نهالش
قول تو چه بار است و تو پربار درختی
آباد درختی که چو خرماست مقالش!
فضل و ادب مرد مهین نسبت اوی است
شاید که نپرسی ز پدر وز عم خالش
از کوزه چو آب خوش خوردی نبود باک
گر چون خز ادکن نبود نرم سفالش
در حکمت و علم است جمال تن مردم
نه در حشم و اسپ و جمال است جمالش
آنجا که سخن دان بگشاید در منطق
از مرد سخن هرگز گویند نعالش؟
نفسی که ندارد پر و بال از حکم و علم
آنجا که بود علم بسوزد پر و بالش
گر دانا پرسد که «چرا خاک چو شد سنگ
چون خاک نیاغارد چون آب زلالش؟»
بس حلق گشاده به خرافات و محالات
کو بسته شود سخت بدین سست سؤالش
گر نیست به جعبهش در چون تیر مقالی
کس دست نگیرند ز پیروز و ینالش
ور نیست به دیبا تنش آراسته، شاید،
چون خویشتن آراست به دیبای خصالش
جهل آتش جان آمد و جان نال جهالت
وز آتش نادان نرهد هرگز نالش
چون زانچه نداندش بپرسند سؤالی
از هول شود زایل ازو خوابش و هالش
وز گاه بیفتد به سوی چاه فرودین
وز صدر برانند سوی صف نعالش
ای کرده تو را بسته و مطواع فلان میر
آن میخ کشن ساز و سیه اسپ عقالش
تو همبر آن میر شوی گر طمع خویش
بیرون کنی از دولت و از نعمت و مالش
میری بود آنکو چو به گرمابه درآید
خالی شود از ملکت و از جاه و جلالش؟
وانجا که سخن خیزد از چند و چه و چون
دانای سخن پیشه بخندد ز اقوالش!
بل میر حکیمی است که اندر دل اوی است
خیل و حشم و مملکت و گنج و رجالش
وانجا که سخن خیزد از آیات الهی
سقراط سزد چاکر و ادریس عیالش
آن را نبرم مال همی ظن که خداوند
در سنگ نهادهاست و در این خاک و رمالش
بل مال یکی جوهر عالی است که دانا
داند که خرد شاید صندوق و جوالش
آن مال خدای است که زنهار نهادهاست
اندر دل پاکیزهٔ پیغمبر و آلش
آن آب حیات است که جاوید بماند
نفسی که ازین داد کریم متعالش
زین مال و ازین آب رسید احمد تازی
در عالم گویندهٔ دانا به کمالش
نور ازلی را چو دلش راست به پذیرفت
الله زمین شد که ندیدند مثالش
وز برکت این نور فرو خواند قران را
بنبشته بر افلاک و بر و بحر و جبالش
وان کس که همی گوید کاواز شنودی
مندیش از آن جاهل و منیوش محالش
وین نور بر اولاد نبی باقی گشته است
کز نفس پیمبر به وصی بود وصالش
زیرا که نشد دادگر از کرده پشیمان
نه نیز ز کاری بگرفته است ملالش
زین نور بیابی تو اگر سخت بکوشی
با آنکه نیابی ز همه خلق همالش
آن کس که گرش اعمی در خواب ببیند
روشن شودش دیده ز پر نور خیالش
آن کس که اگر نامش بر دهر بخوانند
فرخنده شود ساعت و روز و مه و سالش
تا بود قضا بود وفادار یمینش
تا هست قدر هست رضاخواه شمالش
عالم به مثل بدخو و ناساز عروسی است
وز خلق جهان نیست جز او شوی حلالش
هر کو به زنا قصد جهان دارد از اوباش
بس زود بیارند در این ننگ و نکالش
کی نرم کند جز که به فرمان روانش
این شیر به زیر قدمت گردن و یالش؟
تا سعد خداوند به من بنده بپیوست
بگسست ز من دهر و برستم ز وبالش
امروز کزو طالع مسعود شدهستم
از دهر کی اندیشم وز بیم زوالش؟
هر کو سرش از طاعت آن شیر بتابد
گر شیر نر است او، بخورد ماده شگالش
ور طالع فالش به مثل مشتری آید
مریخ نهد داغی بر طلعت فالش
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
هر کس به نسب نیک ندانی و به آلش
بر نسبت او نیست گوا به ز فعالش
هوش مصنوعی: هر کسی را به خاطر نسب و خانوادهاش نباید قضاوت کرد، بلکه باید او را بر اساس اعمال و رفتارهایش سنجید.
زیرا که درختی که مر او را نشناسند
بارش خبر آرد که چه بوده است نهالش
هوش مصنوعی: درختی که کسی او را نشناسد، ثمرهاش نشان میدهد که از چه نوع درختی بوده است.
قول تو چه بار است و تو پربار درختی
آباد درختی که چو خرماست مقالش!
هوش مصنوعی: قول تو مانند باری سنگین است و تو همچون درختی تنومند و سرزندهای، درختی که میوهاش مانند خرما شیرین و خوشمزه است!
فضل و ادب مرد مهین نسبت اوی است
شاید که نپرسی ز پدر وز عم خالش
هوش مصنوعی: نیکوکاری و شخصیت بالای مرد بزرگ به خاطر اوست، شاید که تو هیچگاه از پدر و عمویش نپرسی.
از کوزه چو آب خوش خوردی نبود باک
گر چون خز ادکن نبود نرم سفالش
هوش مصنوعی: اگر از کوزه آب خوشمزهای بنوشی، نگران نباش، حتی اگر مانند خز، سفال آن نرم نباشد.
در حکمت و علم است جمال تن مردم
نه در حشم و اسپ و جمال است جمالش
هوش مصنوعی: زیبایی انسان در علم و دانش اوست، نه در ثروت و اسب و زینتهای ظاهری.
آنجا که سخن دان بگشاید در منطق
از مرد سخن هرگز گویند نعالش؟
هوش مصنوعی: در جایی که سخن دان با گفتار خود به منطق میپردازد، هیچگاه از مرد سخن نمیگویند که نعلینش را هم بگویند!
نفسی که ندارد پر و بال از حکم و علم
آنجا که بود علم بسوزد پر و بالش
هوش مصنوعی: نفسی که از دانش و قدرت برخوردار نیست، در جایی که علم وجود دارد، پر و بالش که میتواند او را به پرواز درآورد، از بین میرود.
گر دانا پرسد که «چرا خاک چو شد سنگ
چون خاک نیاغارد چون آب زلالش؟»
هوش مصنوعی: اگر کسی دانا بپرسد که چرا خاک وقتی که تبدیل به سنگ میشود، دیگر مانند خاک نرم و قابل تأثیر نیست و مثل آب زلال نمیتواند بماند؟
بس حلق گشاده به خرافات و محالات
کو بسته شود سخت بدین سست سؤالش
هوش مصنوعی: بسیاری در برابر خرافات و باورهای نادرست، با سؤالات بیپایه و اساس خود طعنه میزنند، اما به سادگی نمیتوان آنها را قانع کرد.
گر نیست به جعبهش در چون تیر مقالی
کس دست نگیرند ز پیروز و ینالش
هوش مصنوعی: اگر در جعبهاش چیزی نباشد، مانند تیر، که کسی پیروز و نالهاش را بگیرد، کسی به او دست نمیزند.
ور نیست به دیبا تنش آراسته، شاید،
چون خویشتن آراست به دیبای خصالش
هوش مصنوعی: اگر بدنش به لباس زیبایی زینت نیافته، شاید همچنان که درونش با ویژگیهای خوب خود را آراسته است.
جهل آتش جان آمد و جان نال جهالت
وز آتش نادان نرهد هرگز نالش
هوش مصنوعی: نادانی مانند آتش برای روح انسان ضرر دارد و روح به خاطر نادانی دائماً در عذاب است. از این آتش نادانی هرگز درد و ناله روح کاهش نخواهد یافت.
چون زانچه نداندش بپرسند سؤالی
از هول شود زایل ازو خوابش و هالش
هوش مصنوعی: اگر کسی از چیزی که نمیداند سؤال کند، به خاطر ترس و نگرانی، خواب و آرامشش از بین میرود.
وز گاه بیفتد به سوی چاه فرودین
وز صدر برانند سوی صف نعالش
هوش مصنوعی: اگر در عوض به چاه بیفتد و از مقامش به سمت صف نازش رانده شود.
ای کرده تو را بسته و مطواع فلان میر
آن میخ کشن ساز و سیه اسپ عقالش
هوش مصنوعی: تو در بند کسی هستی که برای تو مانند میخی در زمین محکم شده و با افساری سیاه بر اسب خود، تو را در اختیار دارد.
تو همبر آن میر شوی گر طمع خویش
بیرون کنی از دولت و از نعمت و مالش
هوش مصنوعی: اگر از خواستههای خود بگذری و به دنبال نعمت و ثروت نباشی، تو نیز به مقام والایی دست مییابی.
میری بود آنکو چو به گرمابه درآید
خالی شود از ملکت و از جاه و جلالش؟
هوش مصنوعی: شخصی به میرسد که وقتی به حمام میرود، تمامی مقام و اعتبار خود را از دست میدهد و خالی میشود.
وانجا که سخن خیزد از چند و چه و چون
دانای سخن پیشه بخندد ز اقوالش!
هوش مصنوعی: در جایی که سخن درباره مفاهیم پیچیده و مبهم باشد، کسی که واقف به حقیقت کلمات است، از گفتههای خود و دیگران میخندد.
بل میر حکیمی است که اندر دل اوی است
خیل و حشم و مملکت و گنج و رجالش
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف شخصی میپردازد که در دل او جمعیت، قدرت و ثروت زیادی وجود دارد. او مانند یک حاکم با نفوذ و دارای امکانات فراوان است.
وانجا که سخن خیزد از آیات الهی
سقراط سزد چاکر و ادریس عیالش
هوش مصنوعی: در جایی که سخن از آیات الهی به میان میآید، سقراط هم باید به عنوان خدمتگزار و ادریس باید به عنوان خانوادهاش در نظر گرفته شوند.
آن را نبرم مال همی ظن که خداوند
در سنگ نهادهاست و در این خاک و رمالش
هوش مصنوعی: من این چیزها را نمیبرم، چون به گمانم خداوند این ثروت را در سنگ و خاک و شن قرار داده است.
بل مال یکی جوهر عالی است که دانا
داند که خرد شاید صندوق و جوالش
هوش مصنوعی: مال، به معنای دارایی و ثروت، یک ارزش بالاست که تنها کسانی که آگاهی و درک عمیق دارند میدانند که چگونه میتوانند آن را به خوبی مدیریت کرده و از آن بهرهبرداری کنند. در واقع، این ثروت میتواند به عنوان ابزار و وسیلهای برای خردمندی و اندیشه استفاده شود.
آن مال خدای است که زنهار نهادهاست
اندر دل پاکیزهٔ پیغمبر و آلش
هوش مصنوعی: این ثروت متعلق به خداوند است که به خوبی در دلهای پاک پیامبر و اهل بیتش قرار داده شده است.
آن آب حیات است که جاوید بماند
نفسی که ازین داد کریم متعالش
هوش مصنوعی: آبی که همیشه جاودان میماند، همان نفسی است که از آن بخشش پروردگار بزرگ به ما داده شده است.
زین مال و ازین آب رسید احمد تازی
در عالم گویندهٔ دانا به کمالش
هوش مصنوعی: از این ثروت و از این آب، احمد تازی به دنیا آمد و در سخنوری به کمال رسید.
نور ازلی را چو دلش راست به پذیرفت
الله زمین شد که ندیدند مثالش
هوش مصنوعی: وقتی دل این موجود نورانی، روشن و درست بود، وجود خداوند در زمین ظاهر شد، اما دیگران نتوانستند نمونهای از آن را ببینند.
وز برکت این نور فرو خواند قران را
بنبشته بر افلاک و بر و بحر و جبالش
هوش مصنوعی: به خاطر این نور الهی، قرآن را نازل کردند و آن را بر آسمانها، دریاها و کوهها نوشتهاند.
وان کس که همی گوید کاواز شنودی
مندیش از آن جاهل و منیوش محالش
هوش مصنوعی: هر که میگوید که آواز را شنیدهای، به او فکر نکن و دلگیر مشو؛ زیرا او نادانی بیش نیست و نگو که او به چیزی رسیده است.
وین نور بر اولاد نبی باقی گشته است
کز نفس پیمبر به وصی بود وصالش
هوش مصنوعی: این نور همچنان برای فرزندان نبی باقی مانده است، زیرا از نفس پیامبر به وصی او منتقل شده است.
زیرا که نشد دادگر از کرده پشیمان
نه نیز ز کاری بگرفته است ملالش
هوش مصنوعی: چون نیک بنگری، هیچگاه خداوند دادگر از کارهایی که انجام داده است پشیمان نمیشود و هیچ احساسی از ناراحتی و اندوه دربارهی کارهایش ندارد.
زین نور بیابی تو اگر سخت بکوشی
با آنکه نیابی ز همه خلق همالش
هوش مصنوعی: اگر با کوشش و تلاش بسیار به دنبال این نور برآیی، حتی اگر از هیچیک از مردم نیز به آن نرسی، باز هم به آن نور خواهی رسید.
آن کس که گرش اعمی در خواب ببیند
روشن شودش دیده ز پر نور خیالش
هوش مصنوعی: اگر کسی در خواب، همچون کورانی، زیبایی و روشنی خیال را ببیند، چشمانش از نور آن خیال روشن میشود.
آن کس که اگر نامش بر دهر بخوانند
فرخنده شود ساعت و روز و مه و سالش
هوش مصنوعی: آن فردی که اگر نامش در زمانه برده شود، موجب خوشیمنی و نیکوقتی روز و ماه و سالش خواهد شد.
تا بود قضا بود وفادار یمینش
تا هست قدر هست رضاخواه شمالش
هوش مصنوعی: زمانی که قضا و تقدیر وجود دارد، وفاداری و اراده نیز در کنار آن است و تا زمانی که قدرت و توانایی باقی باشد، خشنودی و رضایت نیز در میان خواهد بود.
عالم به مثل بدخو و ناساز عروسی است
وز خلق جهان نیست جز او شوی حلالش
هوش مصنوعی: این بیت به ما میگوید که زندگی گاهی مانند عروسی است که در آن انسانهای بد برخورد و ناسازگار وجود دارند. در این میان، تنها چیزی که میتواند امید و حلالی برای ما به ارمغان بیاورد، عشق و ارتباطات پاک و واقعی با دیگران است.
هر کو به زنا قصد جهان دارد از اوباش
بس زود بیارند در این ننگ و نکالش
هوش مصنوعی: هر کسی که بخواهد با فساد و زنا زندگیاش را بگذرانند، به زودی در چنگ افراد بیمعنا و بیفرهنگ گرفتار میشود و به خاطر این عمل زشت، در خانهای پراز شرم و رسوایی خواهد بود.
کی نرم کند جز که به فرمان روانش
این شیر به زیر قدمت گردن و یالش؟
هوش مصنوعی: چگونه میتواند جز با فرمان ارادهاش، این شیر بزرگی که در زیر پاهای توست، سرش را پایین بیاورد و یالش را خم کند؟
تا سعد خداوند به من بنده بپیوست
بگسست ز من دهر و برستم ز وبالش
هوش مصنوعی: تا زمانی که الطاف و نعمتهای خداوند به من رسید، سختیها و مشکلات از من دور شدند و من از burdens (بارهای سنگین) آنها رهایی یافتم.
امروز کزو طالع مسعود شدهستم
از دهر کی اندیشم وز بیم زوالش؟
هوش مصنوعی: امروز روز خوشی و بخت سعادتبخش من است، پس چرا باید نگران روزهای بد و از دست رفتن این نعمت باشم؟
هر کو سرش از طاعت آن شیر بتابد
گر شیر نر است او، بخورد ماده شگالش
هوش مصنوعی: هر کس که نسبت به اطاعت آن شیر و دلاوریاش سر فرازی دارد، اگر او شیر نر باشد، باید مراقب باشد که به ماده شیر آسیب نرساند.
ور طالع فالش به مثل مشتری آید
مریخ نهد داغی بر طلعت فالش
هوش مصنوعی: اگر سرنوشت تو مانند سیاره مشتری باشد، مریخ بر صورتت نشانهای مینهد.

ناصرخسرو