گنجور

قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۳

چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟
به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش
منقش جامه‌هاشان را که‌شان پوشید فروردین
فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش
همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود
که پنهان شد چو بدگوهر خزان بشکست پیمانش
ز سر بنهاد شاخ گل به باغ آن تاج پر درش
به رخ بر بست خورشید آن نقاب خز خلقانش
همان که سر که پوشیدش به دیبا باد نوروزی
خزانی باد پنهان کرد در محلوج کوهانش
یکی گردنده گوئی بر شد از دریا سوی گردون
که جز کافور و مروارید و گوهر نیست در کانش
نهنگی را همی ماند که گردون را بیوبارد
چو از دریا برآمد جوش از بحر هر عصیانش
نباشد جز که یک میدان نشیب و کوه و هامونش
نیاید بیش یک لقمه خراب و خاک و عمرانش
نپوشد جز بدو عالم ز خز و تو ز پیراهن
نگردد جز که از خورشید فرسوده گریبانش
بغرد همچو اژدرها چو بر عالم بیاشوبد
ببارد آتش و دود از میان کام و دندانش
خزینهٔ آب و آتش گشت بر گردون که پنداری
زخشم خویش و از رحمت مرکب کرد یزدانش
بمیرد چون بگرید سیر تا هشیار پندارد
که چیزی جز که گریه نیست ترکیب تن و جانش
مگر تخت سلیمان است کز دریا سحرگاهان
نباشد زی که و هامون مگر بر باد جولانش
چنین تیره چرائی، ای مبارک تخت رخشنده؟
همانا کز سلیمانت بدزدیدند دیوانش
تو مرغان را همی سایه کنی امروز، اگر روزی
تو را سایه همی کردند و، او را نیز، مرغانش
فلک را پرده و که را کلاه و خاک را خیمه
میانجی کرد یزدانت میان چرخ و ارکانش
چو دایهٔ مهربانی جمله فرزندان عالم را
همی گردی کجا هستند در آباد و ویرانش
به فعل خوب تو خوب است روی زشت تو زی آن
که او مر آفرینش را بداند راه و سامانش
نه اندر صورت خوب است زیب مرد و نیکوئی
ولیکن در خوی خوب است خوبی‌ی مرد و در دانش
سخن عنوان نامهٔ مردم آمد، هر که را خواهی
که برخوانی به چشم گوش بنگر سوی عنوانش
دو صورت هست مردم را به هر دو بنگر و بررس
به چشم از روی پیدائش به گوش از جان پنهانش
نپرسد مرد را کس که «ت چرا رخ نیست چون دیبا؟»
ولیکن «چونکه نادانی؟» بسی گویند مردانش
نکوهش مرگ را ماند، ستایش زندگانی را،
چو نادانی بود علت مدان جز علم درمانش
بمیرد صورت جسمی، سخن ماند ز ما زنده،
سخن دان را بر این دعوی چو خورشید است برهانش
همی طاووس را بکشی ز بهر پر رنگینش
بداری زنده بلبل را ز بهر خوب الحانش
به حکمت کوش تا باشد که باشی بلبل یزدان
بمانی جاودان اندر بهشت خلد رضوانش
نبینی چند احسان کرد بی طاعت بجای تو؟
اگر طاعت کنی بی شک مضاعف گردد احسانش
نبینی، گر خردمندی، که تو کرسی یزدانی؟
نبینی کز جهان جز بر تو ننبشته است فرمانش؟
زمین خوان خدای است، ای برادر، پر ز نعمت‌ها
که جز مردم نیابد بر همی از نعمت و خوانش
نیابد آن خوشی حیوان که مردم یابد از دنیا
و گرچه زو فزون از ما تواند خورد حیوانش
ندارد شادمانش روی خوب و خز و سقلاطون
نبخشد بوی خوش هرگز عبیر و عنبر و بانش
بیابان است اگر باع است یکسان است سوی او
نه شاد و خوش کند اینش نه مستوحش کند آنش
پدید آمد، پس ای دانا، که عالم خوان یزدان است
و حیوان چونکه طفلانند و جز تو نیست مهمانش
مر این را چاشنی پندار و شکرش کن زیادت را
و گر کفرانش پیش آری بترس از بند و تاوانش
به چشم دل نکو بنگر ببین این خوان پر نعمت
که بنهاده است پیش تو در این زنگاری ایوانش
اگر دانی که مهمانی چرا پس پست ننشستی؟
بباید بهر تو یکسر زخوان ساران و پایانش
که جز تو نیز خواهد بود مهمانان مر ایزد را
که می‌خواند در این خوان‌شان ازو افلاک و دورانش
تو را افلاک و دوران خواند در میدان یزدانی
برونت رفت باید تا نگردد تنگ میدانش
همی خواهندت از میدان برون راندن به دشواری
که با هر خوانده‌ای این است رسم و سیرت و سانش
زمان چوگان گردون است و میدان خاک و تو بر وی
مگر گوئی یکی گردنده گوئی پیش چوگانش
یکی زندان تنگ است این که باغش ظن برد نادان
سوار است آنکه پندارد که بستان است زندانش
حذر کن زین ره افگن یار و بد خو دشمن خندان
که تا خلقت نگیرد ناگهان نشناسی آسانش
اگر با میر صحبت کرد میرانید میرش را
و گر با خان برادر شد خیانت دید ازو خانش
نیاساید ز بیدادی که مرکب تیز رو دارد
فرو سایدت اگر سنگی که بس تیز است سوهانش
بکش نفس ستوری را به دشنهٔ حکمت و طاعت
بکش زین دیو دستت را که بسیار است دستانش
یکی غول فریبنده است نفس آرزو خواهت
که بی‌باکی چرا خورش است و نادانی بیابانش
به ره باز آید این گم راه دیوت گر بخواهی تو
مسلمانی بیابد گر خرد باشد سلیمانش
که را عقل از فضایل خلعتی دینی بپوشاند
نداند کرد از آن خلعت هگرز این دیو عریانش
مرا در پیرهن دیوی منافق بود و گردن کش
ولیکن عقل یاری داد تا کردم مسلمانش
مرا در دین نپندارد کسی حیران و گم بوده
جز آن حیران که حیرانی دگر کرده‌است حیرانش
مرا گویند بد دین است و فاضل، بهتر آن بودی
که دینش پاک بودی و نبودی فضل چندانش
نبیند چشم ناقص طلعت پر نور فاضل را
که چشمش را بخست از دیدن او خار نقصانش
که چون خفاش نتواند که بیند روی من نادان
زمن پنهان شود زیرا منم خورشید رخشانش
مغیلان است جاهل پیشم و، من پیش او ریحان
ندارد پیش ریحانم خطر ناخوش مغیلانش
همی گوید «بپرسیدش پس از ایمان به فرقان او
به پیغمبر رسول مصطفی از فضل یارانش
اگر کمتر ندارد مر علی را از همه یاران
نباشد جز که باطل زی خدای اسلام و ایمانش»
اگر منکر شوم دعویش را بر کفر و جهل من
گواهی یکسره بدهند جهال خراسانش
چرا گوید خردمند آنچه ندهد بر صواب آن
گوائی عقل بی آفت نه نیز آیات فرقانش؟
چرا گویم که بهتر بود در عالم کسی زان کس
که بر اعدای دین بر تیغ محنت بود بارانش؟
از آن سید که از فرمان رب‌العرش پیغمبر
وصی کردش در آن معدن که منبر بود پالانش
از آن مشهور شیر نر که اندر بدر و در خیبر
هوا از چشم خون بارید بر صمصام خندانش
شدی حیران و بی سامان و کردی نرم گردن را
اگر دیدی به صف دشمنان سام نریمانش
کسی کو دیگری را برگزیند بر چنین حری
بپرسد روز حشر ایزد ز تن بی روی بهتانش

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن (هزج مثمن سالم)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چه بود این چرخ گردان را که دیگر گشت سامانش؟
به بستان جامهٔ زربفت بدریدند خوبانش
هوش مصنوعی: چرا این جهان پر تغییر و تحول، دیگر سامان و نظم خود را از دست داده است؟ زیبایی‌ها و جوانی‌ها در این دنیا مانند آنکه جامه‌ای از پارچهٔ نازک و زیبا پاره شده باشد، از بین رفته‌اند.
منقش جامه‌هاشان را که‌شان پوشید فروردین
فرو شست از نگار و نقش ماه مهر و آبانش
هوش مصنوعی: وقتی فروردین با زیبایی‌هایش به جلوه درمی‌آید، نقش و نگار لباس‌ها و زینت‌های ماه‌های مهر و آبان را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد.
همانا با خزان گل را به بستان عهد و پیمان بود
که پنهان شد چو بدگوهر خزان بشکست پیمانش
هوش مصنوعی: با ورود پاییز، گل در باغ به نوعی توافق و دوستی با فصل داشته است، اما هنگامی که پاییز به سراغش می‌آید و آن را از بین می‌برد، این پیمان شکسته می‌شود.
ز سر بنهاد شاخ گل به باغ آن تاج پر درش
به رخ بر بست خورشید آن نقاب خز خلقانش
هوش مصنوعی: در آغاز بهار، شاخه‌ای از گل در باغی شکوفا شد، و تاجی که پر از زیبایی است، درخشش خورشید را بر چهره خود پنهان کرد و جلوه‌ای زیبا به آن بخشید.
همان که سر که پوشیدش به دیبا باد نوروزی
خزانی باد پنهان کرد در محلوج کوهانش
هوش مصنوعی: کسی که سرش را زیر پارچه‌ای نرم و لطیف پوشانده، به مانند بادی که در فصل بهار وزیده و سپس در پنهانی به فصل پاییز تبدیل شده است، در دلش رازی را مخفی کرده که در لایه‌های وجودش نهفته است.
یکی گردنده گوئی بر شد از دریا سوی گردون
که جز کافور و مروارید و گوهر نیست در کانش
هوش مصنوعی: یک موجود شناور را تصور کن که از دریا به سوی آسمان پرواز می‌کند و در جایی که او رفت، تنها چیزهایی مانند کافور، مروارید و جواهرات وجود دارد.
نهنگی را همی ماند که گردون را بیوبارد
چو از دریا برآمد جوش از بحر هر عصیانش
هوش مصنوعی: نهنگی مانند ماند که وقتی از دریا بیرون می‌آید، به شدت از طغیان و خروش دریا خبر می‌دهد؛ به عبارتی، وقتی از عمق آب خارج می‌شود، نشان‌دهندهٔ قدرت و قدرت‌نمایی دریا است.
نباشد جز که یک میدان نشیب و کوه و هامونش
نیاید بیش یک لقمه خراب و خاک و عمرانش
هوش مصنوعی: در اینجا به این نکته اشاره شده که در زندگی تنها یک میدان وسیع و کم‌عمق وجود دارد و هر آنچه در آن است تنها یک لقمه است، که نشان می‌دهد خالی از ارزش و زنگار است. به عبارت دیگر، چیزی که می‌سازیم و به دست می‌آوریم، در نهایت نمی‌تواند بیشتر از یک لقمه بی‌ارزش باشد و همه چیز زودگذر خواهد بود.
نپوشد جز بدو عالم ز خز و تو ز پیراهن
نگردد جز که از خورشید فرسوده گریبانش
هوش مصنوعی: تنها کسی که می‌تواند بر تن خود لباس زیبای دنیا را بپوشد، او است و تو نیز نمی‌توانی از این لباس بپوشی مگر اینکه دچار فرسودگی و زوال شوی.
بغرد همچو اژدرها چو بر عالم بیاشوبد
ببارد آتش و دود از میان کام و دندانش
هوش مصنوعی: اوچنان می‌غرد که مانند اژدها، وقتی که بر جهان آشوب به پا کند، آتش و دود از دهانش بیرون می‌ریزد.
خزینهٔ آب و آتش گشت بر گردون که پنداری
زخشم خویش و از رحمت مرکب کرد یزدانش
هوش مصنوعی: آب و آتش به آسمان تبدیل شدند و به نظر می‌رسد که از خشم خودشان به وجود آمده‌اند، اما در عین حال خداوند با رحمت خود آن‌ها را مهار کرده است.
بمیرد چون بگرید سیر تا هشیار پندارد
که چیزی جز که گریه نیست ترکیب تن و جانش
هوش مصنوعی: وقتی کسی می‌میرد و مدت زیادی می‌گرید، احساس می‌کند که تنها چیز واقعی در زندگی‌اش همین گریه است و هیچ چیز دیگری وجود ندارد که او را به یاد زندگی‌اش بندازد. ارتباط بین جسم و روحش به قدری محو می‌شود که تنها گریه به عنوان حقیقتی قابل درک باقی می‌ماند.
مگر تخت سلیمان است کز دریا سحرگاهان
نباشد زی که و هامون مگر بر باد جولانش
هوش مصنوعی: آیا می‌توان چنین جایی را تصور کرد که صبحگاه، دریا در آن آرام باشد و همچنان هیچ نشانی از زیبایی و جلال در آن نباشد؟ آیا هامون (دریاچه) نمی‌تواند به این شکل خلاصی یابد و وقتی که باد می‌وزد به حرکت درآید؟
چنین تیره چرائی، ای مبارک تخت رخشنده؟
همانا کز سلیمانت بدزدیدند دیوانش
هوش مصنوعی: چرا اینقدر غمگینی و ناراحت، ای تخت روشن و خوشبخت؟ زیرا که دیوان سلیمان از تو دزدیده شده‌اند.
تو مرغان را همی سایه کنی امروز، اگر روزی
تو را سایه همی کردند و، او را نیز، مرغانش
هوش مصنوعی: امروز تو به پرندگان محبت و توجه می‌کنی، اما اگر روزی کسی به تو این محبت را می‌کرد، به خاطر داشته باش که آنها هم پرندگانی دارند که به آنها محبت می‌کنند.
فلک را پرده و که را کلاه و خاک را خیمه
میانجی کرد یزدانت میان چرخ و ارکانش
هوش مصنوعی: آسمان دارای پرده‌ای است، و چه کسانی در این دنیا کلاهی می‌گذارند و خاک چادر و خیمه‌ای برپا کرده است. خداوند در میان این چرخ و ارکان آن، نقش میانجی‌گری دارد.
چو دایهٔ مهربانی جمله فرزندان عالم را
همی گردی کجا هستند در آباد و ویرانش
هوش مصنوعی: مثل مادر همدل و مهربانی که همه فرزندان جهان را دور خود جمع کرده، در کجا هستند، چه در مناطق آباد و چه در جای‌های ویران.
به فعل خوب تو خوب است روی زشت تو زی آن
که او مر آفرینش را بداند راه و سامانش
هوش مصنوعی: خوبی‌های تو باعث زیبایی است و زشتی‌های تو تنها به خاطر آن است که او که آفریننده است، به خوبی‌ها و نظم آفرینش آگاه است.
نه اندر صورت خوب است زیب مرد و نیکوئی
ولیکن در خوی خوب است خوبی‌ی مرد و در دانش
هوش مصنوعی: زیبایی ظاهری و قیافه خوب مردان به تنهایی ارزشمند نیست، بلکه شخصیت و خوی نیکو و همچنین دانش و علم آنان است که واقعا اهمیت دارد.
سخن عنوان نامهٔ مردم آمد، هر که را خواهی
که برخوانی به چشم گوش بنگر سوی عنوانش
هوش مصنوعی: در اینجا بیان می‌شود که وقتی صحبت از مسائل مربوط به مردم می‌شود، هر کس را که بخواهی مورد توجه قرار دهی، باید با دقت و توجه به حرف‌ها و دیدگاه‌های او نگاه کنی. باید با دقت به محتوای کلام او توجه کنی تا متوجه نکات مهم و واقعیاتش بشوی.
دو صورت هست مردم را به هر دو بنگر و بررس
به چشم از روی پیدائش به گوش از جان پنهانش
هوش مصنوعی: مردم دو جنبه دارند؛ به هر دو جنبه آن‌ها توجه کن و با دقت نگاه کن. از ظاهرشان قضاوت نکن، بلکه به عمق وجودشان هم توجه داشته باش.
نپرسد مرد را کس که «ت چرا رخ نیست چون دیبا؟»
ولیکن «چونکه نادانی؟» بسی گویند مردانش
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از مرد نمی‌پرسد که چرا چهره‌اش مانند دیبا زیبایی ندارد؛ اما درباره نادانی‌اش خیلی‌ها خواهند گفت و قضاوت خواهند کرد.
نکوهش مرگ را ماند، ستایش زندگانی را،
چو نادانی بود علت مدان جز علم درمانش
هوش مصنوعی: مرگ را نباید سرزنش کرد و زندگی را باید ستایش کرد. زیرا نادانی تنها دلیل ترس از مرگ است و باید به دانش و علم برای حل این مشکل روی آورد.
بمیرد صورت جسمی، سخن ماند ز ما زنده،
سخن دان را بر این دعوی چو خورشید است برهانش
هوش مصنوعی: اگر جسمی بمیرد، سخن و کلام او زنده می‌ماند. برای کسی که دانا و آگاه است، دلیل و برهان سخن مانند خورشید روشن است.
همی طاووس را بکشی ز بهر پر رنگینش
بداری زنده بلبل را ز بهر خوب الحانش
هوش مصنوعی: اگر بخواهی طاووس را به خاطر پرهای زیبا و رنگینش بکشی، در عوض بلبل را به خاطر نغمه‌های دل‌نشینش زنده نگه‌دار.
به حکمت کوش تا باشد که باشی بلبل یزدان
بمانی جاودان اندر بهشت خلد رضوانش
هوش مصنوعی: با تلاش در عرصه حکمت و دانش، می‌توانی به آن نقطه‌ای برسی که مانند بلبل‌های خداوند در بهشت جاودان باقی بمانی و از نعمت‌های آن بهره‌مند شوی.
نبینی چند احسان کرد بی طاعت بجای تو؟
اگر طاعت کنی بی شک مضاعف گردد احسانش
هوش مصنوعی: آیا نمی‌بینی که او بدون اینکه از تو اطاعتی بگیرد، چگونه به تو محبت و لطف کرده است؟ اگر تو از او اطاعت کنی، مسلماً احسان و محبتش بیشتر خواهد شد.
نبینی، گر خردمندی، که تو کرسی یزدانی؟
نبینی کز جهان جز بر تو ننبشته است فرمانش؟
هوش مصنوعی: اگر تو خردمند باشی، نمی‌بینی که مقام و جایگاه تو در نزد خداوند چقدر است؟ آیا نمی‌بینی که از این جهان جز تو، هیچ‌کس فرمان او را دریافت نکرده است؟
زمین خوان خدای است، ای برادر، پر ز نعمت‌ها
که جز مردم نیابد بر همی از نعمت و خوانش
هوش مصنوعی: زمین مانند سفره‌ای است که خداوند برای انسان‌ها گسترده است، پر از نعمت‌ها و برکاتی که فقط انسان‌ها می‌توانند از آن بهره‌مند شوند.
نیابد آن خوشی حیوان که مردم یابد از دنیا
و گرچه زو فزون از ما تواند خورد حیوانش
هوش مصنوعی: حیوان هرگز نمی‌تواند خوشی‌ای را که انسان از زندگی می‌برد، تجربه کند؛ حتی اگر او از ما بیشتر بخورد و برخوردار باشد.
ندارد شادمانش روی خوب و خز و سقلاطون
نبخشد بوی خوش هرگز عبیر و عنبر و بانش
هوش مصنوعی: اگر کسی بر زیبایی و دلبر باصفایی دسترسی نداشته باشد، هرگز نمی‌تواند از خوش‌بویی و عطرهای دلنشین لذت ببرد.
بیابان است اگر باع است یکسان است سوی او
نه شاد و خوش کند اینش نه مستوحش کند آنش
هوش مصنوعی: اگرچه این بیابان به باغ شباهت دارد، اما رفتن به سمت آن نه خوشحال کننده است و نه موجب ترس.
پدید آمد، پس ای دانا، که عالم خوان یزدان است
و حیوان چونکه طفلانند و جز تو نیست مهمانش
هوش مصنوعی: آگاه باش که دنیا مانند سفره‌ای از نعمت‌های خداوند است و موجودات زنده مانند کودکان هستند. تنها مهمان این سفره تو هستی.
مر این را چاشنی پندار و شکرش کن زیادت را
و گر کفرانش پیش آری بترس از بند و تاوانش
هوش مصنوعی: این جمله به ما می‌گوید که باید در فکر و نگرش خود، به خوبی و روزی‌های زندگی‌مان توجه کنیم و آنها را مورد قدردانی قرار دهیم. اگر به این نعمت‌ها بی‌اعتنایی کنیم یا از آنها غافل شویم، باید از عواقب و مجازات‌های آن بترسیم. به عبارت دیگر، شکرگزاری و توجه به داشته‌هایمان اهمیت زیادی دارد.
به چشم دل نکو بنگر ببین این خوان پر نعمت
که بنهاده است پیش تو در این زنگاری ایوانش
هوش مصنوعی: با دیده دل خوب نگاه کن و ببین این سفره‌ی پربار که در این ایوان کهنه و زنگ‌زده برای تو گسترده‌اند.
اگر دانی که مهمانی چرا پس پست ننشستی؟
بباید بهر تو یکسر زخوان ساران و پایانش
هوش مصنوعی: اگر می‌دانی که مهمانی در پیش است، چرا بر سر سفره ننشسته‌ای؟ باید برای تو همه چیز آماده باشد و پایان آن هم مشخص باشد.
که جز تو نیز خواهد بود مهمانان مر ایزد را
که می‌خواند در این خوان‌شان ازو افلاک و دورانش
هوش مصنوعی: به جز تو مهمانان دیگری هم خواهند بود که خداوند آنها را به میزبانی دعوت می‌کند و در این سفره‌ای که از آسمان‌ها و دوران‌ها فراهم شده، از نعمت‌های او بهره‌مند خواهند شد.
تو را افلاک و دوران خواند در میدان یزدانی
برونت رفت باید تا نگردد تنگ میدانش
هوش مصنوعی: تو در عالم و زمانه به گونه‌ای پرورش یافته‌ای که باید از مرزهای محدودیت‌ها فراتر بروی و به رشد و گسترش خود ادامه دهی.
همی خواهندت از میدان برون راندن به دشواری
که با هر خوانده‌ای این است رسم و سیرت و سانش
هوش مصنوعی: همه در تلاشند تا تو را از میدان خارج کنند، اما این کار برای هر کسی که به این کار آشناست، کار آسانی نیست؛ چون انجام این کار، در اصول و شیوه‌های آنان وجود دارد.
زمان چوگان گردون است و میدان خاک و تو بر وی
مگر گوئی یکی گردنده گوئی پیش چوگانش
هوش مصنوعی: زمان مانند یک میدان چوگان است و زمین آن خاکیست که تو در آنجا هستی. اما آیا نمی‌توانی بگویی که تو فقط یکی از بازیکنانی هستی که در برابر چوگان بازی می‌کنی؟
یکی زندان تنگ است این که باغش ظن برد نادان
سوار است آنکه پندارد که بستان است زندانش
هوش مصنوعی: این بیت به شما می‌گوید که بعضی افراد ممکن است نسبت به وضعیت خود دچار توهم شوند. شخصی که در یک فضای محدود و در تنگنا قرار دارد، ممکن است به خاطر نادانی خودش فکر کند که در محیطی آزاد و خوشبخت زندگی می‌کند. این در واقع شبیه به زندان بودن اوست، اما او خود را در یک باغ زیبا تصور می‌کند.
حذر کن زین ره افگن یار و بد خو دشمن خندان
که تا خلقت نگیرد ناگهان نشناسی آسانش
هوش مصنوعی: از دوستی که به تو ضرر می‌زند و دشمنی که در ظاهر خود را خوشحال و دوستانه نشان می‌دهد، دوری کن؛ زیرا زمانی که به دام آنها بیفتی، متوجه خطر واقعی آنها نخواهی شد و شناختنشان برایت دشوار خواهد بود.
اگر با میر صحبت کرد میرانید میرش را
و گر با خان برادر شد خیانت دید ازو خانش
هوش مصنوعی: اگر با یک حاکم صحبت کنی، او را تحت تأثیر قرار می‌دهی، اما اگر با یک رئیس یا خان رابطه نزدیکی پیدا کنی، ممکن است از او خیانت ببینی.
نیاساید ز بیدادی که مرکب تیز رو دارد
فرو سایدت اگر سنگی که بس تیز است سوهانش
هوش مصنوعی: هرگز از ظلم و ستم دست نکش، زیرا که اسب تندرو تو را به سمت خود می‌کشاند؛ اگر سنگی بسیار تیز را به کار بگیری، به خوبی می‌توانی آن را صاف کنی.
بکش نفس ستوری را به دشنهٔ حکمت و طاعت
بکش زین دیو دستت را که بسیار است دستانش
هوش مصنوعی: این عبارت به مفهوم آن است که با استفاده از دانش و اطاعت، باید رشته‌های نفسانی و ناپسند را قطع کرد. همچنین اشاره دارد به این که باید از دست‌های شیطانی و وسوسه‌های زیاد دوری کنیم، چون این وسوسه‌ها بسیار خطرناک و متعدد هستند.
یکی غول فریبنده است نفس آرزو خواهت
که بی‌باکی چرا خورش است و نادانی بیابانش
هوش مصنوعی: نفس انسان مانند یک موجود فریبنده است که آرزوها را به او ارائه می‌دهد. این نفس، با بی‌پروا زندگی می‌کند و درک صحیحی از واقعیت ندارد، همچون بیابانی که پر از نادانی است.
به ره باز آید این گم راه دیوت گر بخواهی تو
مسلمانی بیابد گر خرد باشد سلیمانش
هوش مصنوعی: اگر کسی گم شده باشد، با اراده و خواست خود می‌تواند به راه راست بازگردد. اگر خودخواهی نکرده و با درک و عقل عمل کند، می‌تواند به مقام و ویژگی‌های بزرگ مانند سلیمان دست یابد.
که را عقل از فضایل خلعتی دینی بپوشاند
نداند کرد از آن خلعت هگرز این دیو عریانش
هوش مصنوعی: کسی که عقل او را از فضایل و زیبایی‌های دینی آراسته کند، نمی‌داند که اگر این دیو عریان بر او آشکار شود، چه خواهد کرد.
مرا در پیرهن دیوی منافق بود و گردن کش
ولیکن عقل یاری داد تا کردم مسلمانش
هوش مصنوعی: در دل من ویژگی‌های زشت و نیرنگ‌آمیز وجود داشت، اما به لطف عقل و تصمیم‌گیری صحیح، توانستم آن صفات را تغییر دهم و به فردی با ایمان تبدیل شوم.
مرا در دین نپندارد کسی حیران و گم بوده
جز آن حیران که حیرانی دگر کرده‌است حیرانش
هوش مصنوعی: هیچ کس در دین من را گمگشته و حیران نپندارد، جز آن کسی که خود در حیرت دیگران قرار گرفته و دیگران را نیز حیران کرده است.
مرا گویند بد دین است و فاضل، بهتر آن بودی
که دینش پاک بودی و نبودی فضل چندانش
هوش مصنوعی: می‌گویند که من دیندار نیستم ولی در عین حال دانشمندم. بهتر این است که دینم خالص و پاک باشد و به اندازه‌ی کافی دانش نداشته باشم.
نبیند چشم ناقص طلعت پر نور فاضل را
که چشمش را بخست از دیدن او خار نقصانش
هوش مصنوعی: چشمی که ناتوان و ناقص است، قادر نیست جمال و نور دانشمند و فاضل را ببیند، چراکه نقصش باعث می‌شود از مشاهده زیبایی او باز بماند.
که چون خفاش نتواند که بیند روی من نادان
زمن پنهان شود زیرا منم خورشید رخشانش
هوش مصنوعی: بیت اشاره به این دارد که مانند یک خفاش که نمی‌تواند به وضوح ببیند، کسی که از حقیقت من غافل است، نمی‌تواند به صورت مستقیم با من مواجه شود. زیرا من هستم که نور و روشنی را در فضا پخش می‌کنم و حقیقت من روشن و تابناک است.
مغیلان است جاهل پیشم و، من پیش او ریحان
ندارد پیش ریحانم خطر ناخوش مغیلانش
هوش مصنوعی: مغیلان، که جاهل و بی‌خبرند، در نزد من قرار دارند و من در مقابل آن‌ها مانند گلی هستم که در برابر خود گل خوشبو خطرهای ناخوشایندی را احساس می‌کند.
همی گوید «بپرسیدش پس از ایمان به فرقان او
به پیغمبر رسول مصطفی از فضل یارانش
هوش مصنوعی: او می‌گوید: "از او بپرسید درباره ایمان به قرآن و پیامبر بزرگ، محمد، و از لطف و فضلی که یاران او داشته‌اند."
اگر کمتر ندارد مر علی را از همه یاران
نباشد جز که باطل زی خدای اسلام و ایمانش»
هوش مصنوعی: اگر علی (علیه‌السلام) از سایر یاران (پیامبر) چیزی کمتر داشته باشد، هیچ کس جز کسانی که باطل‌اند و زیان‌کار، به اندازه او نیستند. ایمان و اسلام او برتر از همه آنهاست.
اگر منکر شوم دعویش را بر کفر و جهل من
گواهی یکسره بدهند جهال خراسانش
هوش مصنوعی: اگر من دعوی او را رد کنم، تمام نادانان خراسان بر کفر و نادانی من گواهی می‌دهند.
چرا گوید خردمند آنچه ندهد بر صواب آن
گوائی عقل بی آفت نه نیز آیات فرقانش؟
هوش مصنوعی: چرا انسان باهوش باید چیزی بگوید که درست نیست؟ آیا عقل سالم هم نمی‌تواند چیز نادرستی بگوید؟
چرا گویم که بهتر بود در عالم کسی زان کس
که بر اعدای دین بر تیغ محنت بود بارانش؟
هوش مصنوعی: چرا بگویم که در دنیا کسی بهتر از آن فردی نیست که در برابر دشمنان مذهب با سختی‌ها و مشکلات مواجه شده است؟
از آن سید که از فرمان رب‌العرش پیغمبر
وصی کردش در آن معدن که منبر بود پالانش
هوش مصنوعی: به دلایلی خاص، پیغمبر از سوی خداوند، کسی را به عنوان جانشین خود انتخاب کرد، که در مکان مقدسی که منبر بود، به رهبری و هدایت مردم پرداخته و در واقع آنجا نشانه‌ای از مقام والای او است.
از آن مشهور شیر نر که اندر بدر و در خیبر
هوا از چشم خون بارید بر صمصام خندانش
هوش مصنوعی: اینجا به یک شیر نر معروف اشاره می‌شود که در جنگ‌های بدر و خیبر، با چشمانی پر از غم و اشک به میدان آمده و در عین حال، چهره‌اش لبخند به همراه دارد. این تصویر به نوعی نشان دهندهٔ قدرت و شجاعت در کنار احساسات انسانی است.
شدی حیران و بی سامان و کردی نرم گردن را
اگر دیدی به صف دشمنان سام نریمانش
هوش مصنوعی: اگر تو در برابر دشمنان سام نریمان قرار گرفتی و به خاطر آشفته‌گی‌ات دچار سردرگمی شدی، باید نرم و آرام گردنت را پایین بیاوری.
کسی کو دیگری را برگزیند بر چنین حری
بپرسد روز حشر ایزد ز تن بی روی بهتانش
هوش مصنوعی: کسی که دیگران را انتخاب می‌کند و بر روی چنین مسأله‌ای تأکید می‌کند، در روز قیامت خواهد پرسید که چرا در دنیا با چهره‌ای ناپاک زندگی کرده است.