قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۱
ای متحیر شده در کار خویش
راست بنه بر خط پرگار خویش
خرد شکستی به دبوس طمع
در طلب تا و مگر تار خویش
در طلب آنچه نیامد به دست
زیر و زبر کردی کاچار خویش
خیره بدادی به پشیز جهان
در گرانمایه و دینار خویش
پنبهٔ او را به چه دادی بدل
ای بخرد، غالیه و غار خویش؟
یار تو و مار تو است این تنت
رنجهای از مار خود و یار خویش
مار فسای ارچه فسونگر بود
کشته شود عاقبت از مار خویش
و اکنون کافتاد خرت، مردوار
چون ننهی بر خر خود بار خویش؟
بد به تن خویش چو خود کردهای
باید خوردنت ز کشتار خویش
پای تو را خار تو خسته است و نیست
پای تو را درد جز از خار خویش
راه غلط کردهستی، باز گرد
سوی بنه بر پی و آثار خویش
پیش خداوند خرد بازگوی
راست همه قصه و اخبار خویش
وانچهت گوید بپذیر و مباش
عاشق بر بیهده گفتار خویش
دیو هوا سوی هلاکت کشد
دیو هوا را مده افسار خویش
راه ندانی، چه روی پیش ما
بر طمع تیزی بازار خویش
گازری از بهر چه دعوی کنی
چونکه نشوئی خود دستار خویش؟
بام کسان را چه عمارت کنی
چونکه نبندی بن دیوار خویش؟
چون ندهی پند تن خویش را
ای متحیر شده در کار خویش؟
نار چو بیمار تؤی خود بخور
عرضه مکن بر دگران نار خویش
عار همی داری ز آموختن
شرم همی نایدت از عار خویش؟
وز هوس خویش همی پر خمی
بیهدهای در خور مقدار خویش
نیست تو را یار مگر عنکبوت
کو ز تن خویش تند تار خویش
عیب تن خویش ببایدت دید
تا نشود جانت گرفتار خویش
یار تو تیمار ندارد ز تو
چون تو نداری خود تیمار خویش
نیک نگه کن به تن خویش در
باز شود از سیرت خروار خویش
نیز به فرمان تن بد کنش
خفته مکن دیدهٔ بیدار خویش
پاک بشوی از همه آلودگی
پیرهن و چادر و شلوار خویش
داد به الفغدن نیکی بخواه
زین تن منحوس نگونسار خویش
دین و خرد باید سالار تو
تات کند یارت سالار خویش
یار تو باید که بخرد تو را
هم تو خودی خیره خریدار خویش
چونکه بجوئی همی آزار من
گر نپسندی زمن آزار خویش؟
چون تو کسی را ندهی زینهار
خلق نداردت به زنهار خویش
رنج بسی دیدم من همچو تو
زین تن بد خوی سبکسار خویش
پیش خردمند شدم دادخواه
از تن خوش خوار گنه کار خویش
یک یک بر وی بشمردم همه
عیب تن خویش به اقرار خویش
گفت گنه کار تو هم چون ز توست
بایست کنون خود به ستغفار خویش
آب خرد جوی و بدان آب شوی
خط بدی پاک زطومار خویش
حاکم خود باش و به دانش بسنج
هرچه کنی راست به معیار خویش
بنگر و با کس مکن از ناسزا
آنچه نداریش سزاوار خویش
آنچهت ازو نیک نیاید مکن
داروی خود باش و نگهدار خویش
مرغ خورش را نخورد تا نخست
نرم نیابدش به منقار خویش
وز پس آن نیز دلیلی بگیر
بر خرد خویش ز کردار خویش
قول و عمل چون بهم آمد بدانک
رسته شدی از تن غدار خویش
خوار کند صحبت نادان تو را
همچو فرومایه تن خوار خویش
خواری ازو بس بود آنکهت کند
رنجه به ژاژیدن بسیار خویش
سیر کند ژاژ ویت تا مگر
سیر کند معدهٔ ناهار خویش
راه مده جز که خردمند را
جز به ضرورت سوی دیدار خویش
تنها بسیار به از یار بد
یار تو را بس دل هشیار خویش
مرد خردمند مرا خفته کرد
زیر نکو پند به خروار خویش
چون دلم انبار سخن شد بس است
فکرت من خازن انبار خویش
در همی نظم کنم لاجرم
بی عدد و مر در اشعار خویش
قصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۰: مرد را خوار چه دارد؟ تن خوش خوارشقصیدهٔ شمارهٔ ۱۲۲: پشتم قوی به فضل خدای است و طاعتش
اطلاعات
وزن: مفتعلن مفتعلن فاعلن (سریع مطوی مکشوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای متحیر شده در کار خویش
راست بنه بر خط پرگار خویش
هوش مصنوعی: ای کسی که در کارهای خود سردرگم هستی، درست و منطقی بر روی اصول و مدار خود متمرکز شو.
خرد شکستی به دبوس طمع
در طلب تا و مگر تار خویش
هوش مصنوعی: شما به دنبال چیزی هستید که ممکن است باعث آسیب رساندن به خودتان شود. در این مسیر، نادانی و طمع میتواند منجر به شکستن و از دست دادن چیزهای ارزشمندتان شود.
در طلب آنچه نیامد به دست
زیر و زبر کردی کاچار خویش
هوش مصنوعی: در جستجوی چیزی که به دست نیامد، تمام زندگیات را زیر و رو کردی و وضعیت خود را به هم ریختی.
خیره بدادی به پشیز جهان
در گرانمایه و دینار خویش
هوش مصنوعی: تو به خاطر چیزهای ناچیز و بیاهمیت، ارزش و مقام خود را فدای پول و ثروت کردی.
پنبهٔ او را به چه دادی بدل
ای بخرد، غالیه و غار خویش؟
هوش مصنوعی: ای فرد باهوش، او را با چه چیز جایگزین کردی که به ازای آن پنبهی او را به دست آوردی؟ آیا به خاطر چیزهای زودگذر و ناپایدار، جایگزینش کردی؟
یار تو و مار تو است این تنت
رنجهای از مار خود و یار خویش
هوش مصنوعی: عزیز من، در این دنیا گاهی ما با کسانی که به آنها وابستهایم دچار دردسر میشویم. تن تو در واقع تحت تأثیر این وابستگیهاست و هر زخمی که احساس میکنی، از همین روابط ناشی میشود.
مار فسای ارچه فسونگر بود
کشته شود عاقبت از مار خویش
هوش مصنوعی: هرچند فرد فریبنده و جادوگر باشد، در نهایت خودش به وسیلهی مکر و فریبهایی که بهکار میبرد، آسیب میبیند و نابود میشود.
و اکنون کافتاد خرت، مردوار
چون ننهی بر خر خود بار خویش؟
هوش مصنوعی: اکنون که بار تو بر دوش خر افتاده، آیا مانند یک مرد به سادگی بار خود را بر دوش آن نهنگ میگذاری؟
بد به تن خویش چو خود کردهای
باید خوردنت ز کشتار خویش
هوش مصنوعی: اگر بدی به خود کردهای، باید نتیجهاش را خودت بپردازی و با عوارض آن روبهرو شوی.
پای تو را خار تو خسته است و نیست
پای تو را درد جز از خار خویش
هوش مصنوعی: پای تو به خاطر خار پای خودت خسته است و غیر از این خار، دردی برای پای تو وجود ندارد.
راه غلط کردهستی، باز گرد
سوی بنه بر پی و آثار خویش
هوش مصنوعی: تو در مسیر نادرستی قدم گذاشتهای، برگرد و به سمت نشانهها و ردپای خودت برو.
پیش خداوند خرد بازگوی
راست همه قصه و اخبار خویش
هوش مصنوعی: قبل از خداوند حکمت، حقیقت را بیان کن و تمام داستانها و اخبار خود را راست و درست بگو.
وانچهت گوید بپذیر و مباش
عاشق بر بیهده گفتار خویش
هوش مصنوعی: هر چه که به تو میگوید، بپذیر و عاشقانه به سخنان بیفایده خود نپرداز.
دیو هوا سوی هلاکت کشد
دیو هوا را مده افسار خویش
هوش مصنوعی: اگر خود را در دام وسوسهها و خطرات رها کنی، به زودی به نابودی دچار خواهی شد. پس باید بر نفس خود کنترل داشته باشی و اجازه ندهی که تو را به مسیرهای نادرست بکشاند.
راه ندانی، چه روی پیش ما
بر طمع تیزی بازار خویش
هوش مصنوعی: اگر راهی را نمیدانی، چه معنایی دارد که به سمت ما بیایی و در پی سود خود باشی؟
گازری از بهر چه دعوی کنی
چونکه نشوئی خود دستار خویش؟
هوش مصنوعی: چرا برای چیزی که به آن تعلق نداری، ادعا میکنی، در حالی که خودت به هیچ وجه به آن دسترسی نداری؟
بام کسان را چه عمارت کنی
چونکه نبندی بن دیوار خویش؟
هوش مصنوعی: چه فایدهای دارد که سقف دیگران را بسازی و مراقب دیوار خودت نباشی؟
چون ندهی پند تن خویش را
ای متحیر شده در کار خویش؟
هوش مصنوعی: اگر به خودت نصیحت ندهی، ای کسی که در کار خود متعجب و سردرگم هستی، چه بر تو خواهد گذشت؟
نار چو بیمار تؤی خود بخور
عرضه مکن بر دگران نار خویش
هوش مصنوعی: اگر نارنجی به بیماری دچار شود، تو نباید آن را به دیگران نشان بدهی. نارنجی خودت را برای خودت نگهدار.
عار همی داری ز آموختن
شرم همی نایدت از عار خویش؟
هوش مصنوعی: آیا از یادگیری شرم داری و از عیب خود خجالت نمیکشی؟
وز هوس خویش همی پر خمی
بیهدهای در خور مقدار خویش
هوش مصنوعی: انسان گاهی به دلخواه و علاقههای خود دچار افکار و خواستههای بیحساب میشود که فراتر از تواناییها و ظرفیتهای اوست.
نیست تو را یار مگر عنکبوت
کو ز تن خویش تند تار خویش
هوش مصنوعی: تو دوستانی نداری جز مانند عنکبوت که از بدن خود تار میتند.
عیب تن خویش ببایدت دید
تا نشود جانت گرفتار خویش
هوش مصنوعی: باید عیوب خود را بشناسی و اصلاح کنی تا گرفتار و در بند خودت نشوی.
یار تو تیمار ندارد ز تو
چون تو نداری خود تیمار خویش
هوش مصنوعی: دوست تو هیچ نگرانی از تو ندارد، چون تو هم به حال خودت اهمیتی نمیدهی.
نیک نگه کن به تن خویش در
باز شود از سیرت خروار خویش
هوش مصنوعی: به خوبی به وجود خود توجه کن، زیرا از درون و باطن تو، ویژگیها و صفات مهمی نمایان میشود.
نیز به فرمان تن بد کنش
خفته مکن دیدهٔ بیدار خویش
هوش مصنوعی: به خود بگو که از تن و جسمت فرمان ببری و خواب را به حالت بیتوجهی نسپاری. چشم بیدار و هوشیار خود را نادیده نگیر.
پاک بشوی از همه آلودگی
پیرهن و چادر و شلوار خویش
هوش مصنوعی: تمامی آلودگیها را از لباس و پوشش خود پاک کن.
داد به الفغدن نیکی بخواه
زین تن منحوس نگونسار خویش
هوش مصنوعی: از این بدن ناچیز و بیارزش خود نیکی و خوبی بخواه.
دین و خرد باید سالار تو
تات کند یارت سالار خویش
هوش مصنوعی: در زندگیات باید به دنبال دین و خرد باشی، تا این دو بر تو فرمانروا شوند و یار تو هم، سرپرست خود را با همین معیار انتخاب کند.
یار تو باید که بخرد تو را
هم تو خودی خیره خریدار خویش
هوش مصنوعی: دوست تو باید کسی باشد که بر تو واقف است و تو هم باید خود را بشناسی و بدانید که چه ارزشهایی داری.
چونکه بجوئی همی آزار من
گر نپسندی زمن آزار خویش؟
هوش مصنوعی: اگر به دنبال آزار من هستی، اگر از من ناراحت هستی، چرا به خودت آسیب میزنی؟
چون تو کسی را ندهی زینهار
خلق نداردت به زنهار خویش
هوش مصنوعی: اگر تو به هیچ کس رحم نکنی و دلجویی نداشته باشی، در این صورت کسی هم به تو رحم نخواهد کرد و از تو محافظت نخواهد کرد.
رنج بسی دیدم من همچو تو
زین تن بد خوی سبکسار خویش
هوش مصنوعی: من نیز به اندازه تو درد و رنج زیادی را تحمل کردهام، از این جسم ضعیف و سبکسر که دارم.
پیش خردمند شدم دادخواه
از تن خوش خوار گنه کار خویش
هوش مصنوعی: به محضر یک فرد خردمند رفتم تا از بدن زیبا و گناهکار خود شکایت کنم.
یک یک بر وی بشمردم همه
عیب تن خویش به اقرار خویش
هوش مصنوعی: من همه عیبهای وجود خود را یکییکی شمردم و با صداقت به آنها اعتراف کردم.
گفت گنه کار تو هم چون ز توست
بایست کنون خود به ستغفار خویش
هوش مصنوعی: گفتند که تقصیر تو هم به خودت برمیگردد، پس حالا باید خودت برای بخشش و توبه اقدام کنی.
آب خرد جوی و بدان آب شوی
خط بدی پاک زطومار خویش
هوش مصنوعی: اگر از عقل و خرد خود بهره ببری و به درستی عمل کنی، میتوانی زشتیها و عیوب خود را از بین ببری و به پاکی و نیکویی برسی.
حاکم خود باش و به دانش بسنج
هرچه کنی راست به معیار خویش
هوش مصنوعی: خود را حاکم زندگیات قرار بده و تمام کارهایت را با دانش و آگاهیات بسنج. هر چیزی که انجام میدهی باید مطابق با معیارها و ارزشهایی باشد که خودت تعیین کردهای.
بنگر و با کس مکن از ناسزا
آنچه نداریش سزاوار خویش
هوش مصنوعی: به اطراف خود نگاه کن و به هیچکس توهین نکن، چرا که تو خود لایق آن نیستی.
آنچهت ازو نیک نیاید مکن
داروی خود باش و نگهدار خویش
هوش مصنوعی: هر چیزی را که از آن خوب و نیکو به نظر نمیرسد، انجام نده. خودت را درمان کن و به خودت توجه داشته باش.
مرغ خورش را نخورد تا نخست
نرم نیابدش به منقار خویش
هوش مصنوعی: مرغ خورش قبل از اینکه نرم شود، آن را نمیخورد. او ابتدا باید آن را به منقار خود نرم کند.
وز پس آن نیز دلیلی بگیر
بر خرد خویش ز کردار خویش
هوش مصنوعی: پس از آن نیز دلیلی برای خرد و عقل خود پیدا کن، از روی کارهایی که انجام میدهی.
قول و عمل چون بهم آمد بدانک
رسته شدی از تن غدار خویش
هوش مصنوعی: وقتی قول و عمل با هم هماهنگ شوند، به این معناست که از خودخواهی و نیرنگهای نفسانی رها شدهای.
خوار کند صحبت نادان تو را
همچو فرومایه تن خوار خویش
هوش مصنوعی: صحبت کردن با آدمهای نادان تو را بیارزش میکند، مثل اینکه جسم پست و بیمقدار خودت را تحقیر کنی.
خواری ازو بس بود آنکهت کند
رنجه به ژاژیدن بسیار خویش
هوش مصنوعی: خفت و ننگ از کسی بدتر نیست که تو را آزار دهد و خودش هم زیاد حرف بزند.
سیر کند ژاژ ویت تا مگر
سیر کند معدهٔ ناهار خویش
هوش مصنوعی: بگذارید او به آرامی غذا بخورد تا معدهاش از ناهار خود راضی شود.
راه مده جز که خردمند را
جز به ضرورت سوی دیدار خویش
هوش مصنوعی: جز در مواقع ضروری، به کسی اجازه نده که بدون خرد و دانایی به دیدارت بیاید.
تنها بسیار به از یار بد
یار تو را بس دل هشیار خویش
هوش مصنوعی: تنهایی بهتر از این است که با یاری بد باشید، زیرا در این حالت میتوانید به دل خود آگاهتر باشید و با روشندلی زندگی کنید.
مرد خردمند مرا خفته کرد
زیر نکو پند به خروار خویش
هوش مصنوعی: مرد دانا مرا به خواب برد و با نصایح خوبش مرا مشغول کرد.
چون دلم انبار سخن شد بس است
فکرت من خازن انبار خویش
هوش مصنوعی: وقتی قلبم پر از حرفها و سخنها شد، دیگر نیازی به فکر کردن ندارم، زیرا فکر من مسئول نگهداری این انبار است.
در همی نظم کنم لاجرم
بی عدد و مر در اشعار خویش
هوش مصنوعی: در دلم شور و شوقی دارم که به ناچار در اشعارم بیپایان و بیشمار آنها را تنظیم میکنم.

ناصرخسرو