گنجور

شمارهٔ ۴ - در تهنیت عید قربان و مدح هوشنگ شاه

رسید کوکبهٔ عشق در بهاری خوش
چو لاله جام طرب‌کش به لاله‌زاری خوش
بریز خون صراحی که عید قربان است
به کیش عشق کم افتد چنین شکاری خوش
بیار باده و بنشین به همدمی یکدم
به شرط آنکه بود همدم تو باری خوش
ز رقص و دست‌زدن چون چنار دست مدار
اگر به دست همی‌آیدت نگاری خوش
اگر چه کار ز مستی خراب می‌گردد
مدام کار من این است و هست کاری خوش
به عمر دیدهٔ نرگس ندیده است به خواب
چنین زمان طربناک و روزگاری خوش
چمن ز طلعت گل خرم و همایون است
که همچو دولت شه سرور روز‌افزون است
خوش است طرف گلستان و بوستان خرم
بنوش جام جم از دست دوستان خرم
چو لاله خیمه به صحرای شادمانی زن
که غنچه خرگه عیش است و گلستان خرم
بهار و عید چو با هم موافقت کردند
به اتفاق زمین خوش شد و زمان خرم
ز دست ساقی گل جام ارغوانی خواه
که گل خوش است در این وقت و ارغوان خرم
ز بس که زهرهٔ ازهر چو زهره ظاهر شد
زمین شده است ز انجم چو آسمان خرم
جهان پیر جوان شد ز اعتدال هوا
که همچو بخت جوان شد همه جهان خرم
چمان به سوی چمن با چمانه‌ رو که شده‌ست
چمن چو مجلس بزم خدایگان خرم
شکوفه کرد دل غنچه از شراب سحر
به بانگ مرغ چو بیدار شد ز خواب سحر
شکوفه شمع برافروخت در چمن روشن
نهاد لاله چراغی در انجمن روشن
گشای دیدهٔ عبرت که چشم نرگس شد
به وقت صبح به دیدار نسترن روشن
هوای مهر اثر کرد در دل غنچه
نمود راز دل از چاک پیرهن روشن
چو یافت آینهٔ آب صیقلی از باد
نمود در دل او روی یاسمن روشن
زبان سوسن گویا زبانهٔ شمع است
ز تشنگی به در افتاده از دهن روشن
میان باغ تباشیر صبح را امشب
دمید همچو سپیده رخ سمن روشن
تمام برق چو تیغ یمانی شاه است
که می‌درخشد از جانب یمن روشن
خدایگان سلاطین شهنشه عادل
سحاب راتبهٔ کان یسار دریا دل
شهی که می‌شود از فتح او ظفر پیدا
ز نور طلعت او هست زیب و فر پیدا
چراغ دودهٔ دولت جلال‌الدین هوشنگ
که دیده را شود از نور او بصر پیدا
نسیم صبح ز لطفش به گوش گل می‌گفت
که غنچه را شده صدبرگ در سحر پیدا
ز تاب قهرش گل نار می‌شود در باغ
که همچو آتش موسی است در شجر پیدا
ز بحر دستش با آب روی دارد تیغ
شده‌ست از صدف تیغ او گهر پیدا
بلند همت کان ثروت هنر‌پرور
که شد به نوبت او قیمت هنر پیدا
قضا به نامش آن دم که سکه بر زر زد
ز نام نامی او گشت وجه زر پیدا
جهان به دولت او آرزوی آن دارد
که نا جهان بود او حکم بر جهان دارد
زهی زمان تو از عهد مامضی خوشتر
زمین به فر تو از عرصهٔ سما خوشتر
به صدق مهر تو را صبحدم هوادار است
از آن به صبح شود هر نفس هوا خوشتر
علاج ضعف صبا اهتمام خُلق تو کرد
که شد به قوت آن دم به دم صبا خوشتر
فلک به گرد زمین گشت دورها و ندید
به دور عدل تو از روزگار ما خوشتر
اگر چه بنده در ایام دولت تو خوش است
توقع است که داری تو بنده را خوشتر
در این قصیده که اول ردیف او خوش بود
ردیف آخر او هست ظاهراً خوشتر
برین جناب اگر ناصرا دعا گویی
دعا بگو که در آخر بود دعا خوشتر
بهار و عید به روی تو شاد و خرم باد
بقای عمر تو تا انقراض عالم باد

اطلاعات

وزن: مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلن (مجتث مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رسید کوکبهٔ عشق در بهاری خوش
چو لاله جام طرب‌کش به لاله‌زاری خوش
هوش مصنوعی: عشق به اوج خود رسید و همچون بهاری دلنشین، شوق و شادی را به ارمغان آورد. همچون لاله‌ای زیبا در میان گلزار، طراوت و سرزندگی را به نمایش گذاشت.
بریز خون صراحی که عید قربان است
به کیش عشق کم افتد چنین شکاری خوش
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره به این است که در روز عید قربان، خون صراحی باید ریخته شود و در عشق، چنین شکار خوشی به دست می‌آید. به عبارت دیگر، در عشق و عاشقی، وقوع چنین لحظاتی خود به نوعی قربانی کردن و فدا کردن وجود دارد که ارزشمند و خوشایند است.
بیار باده و بنشین به همدمی یکدم
به شرط آنکه بود همدم تو باری خوش
هوش مصنوعی: باده بیاور و برای مدتی کوتاه بنشین و با کسی هم‌نشینی کن که او نیز خوشحال و شاداب باشد.
ز رقص و دست‌زدن چون چنار دست مدار
اگر به دست همی‌آیدت نگاری خوش
هوش مصنوعی: اگر در رقص و شادی به ستایش و دست زدن مشغول هستی، مانند چنار دست از این کار برندار. اگر همواره در دستت چنین زیبایی است، ارزش آن را بدان.
اگر چه کار ز مستی خراب می‌گردد
مدام کار من این است و هست کاری خوش
هوش مصنوعی: اگرچه مستی باعث می‌شود که کارها به هم بریزد و همواره دچار مشکل شوند، اما کار من این است که به رغم همه این‌ها، به کار خوشی مشغولم و این کار برای من ادامه دارد.
به عمر دیدهٔ نرگس ندیده است به خواب
چنین زمان طربناک و روزگاری خوش
هوش مصنوعی: در طول عمر خود، چشم نرگس هرگز خواب چنین لحظه شاد و روزهای خوشی را ندیده است.
چمن ز طلعت گل خرم و همایون است
که همچو دولت شه سرور روز‌افزون است
هوش مصنوعی: چمن به خاطر زیبایی و جلوه گل شاداب و خوش‌طعم است، درست مثل اینکه خوشبختی شاه، روز به روز بیشتر می‌شود.
خوش است طرف گلستان و بوستان خرم
بنوش جام جم از دست دوستان خرم
هوش مصنوعی: جای باغ و گلستان خیلی زیبا و دل‌چسب است. از دوستان خوبم نوشیدنی خوشمزه‌ای را بخور.
چو لاله خیمه به صحرای شادمانی زن
که غنچه خرگه عیش است و گلستان خرم
هوش مصنوعی: از خیمه‌ای شاداب و زیبا مانند لاله در دل صحرا بهره‌مند شو، زیرا غنچه‌ها نماد شادی و خوشی هستند و گلستان‌ها نیز پر از سرسبزی و نشاط‌اند.
بهار و عید چو با هم موافقت کردند
به اتفاق زمین خوش شد و زمان خرم
هوش مصنوعی: وقتی بهار و عید با هم هماهنگ شدند، زمین زیبا و زمان شاداب و خوشحال شد.
ز دست ساقی گل جام ارغوانی خواه
که گل خوش است در این وقت و ارغوان خرم
هوش مصنوعی: از ساقی بخواه که جامی از گل ارغوانی به تو بدهد، زیرا در این حال، گل زیبا و خوش بویی است و رنگ ارغوانی خوشایند و شاداب است.
ز بس که زهرهٔ ازهر چو زهره ظاهر شد
زمین شده است ز انجم چو آسمان خرم
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و درخشش زهره، زمین به زیبایی آسمان خوشحال و سرشار از ستاره‌ها شده است.
جهان پیر جوان شد ز اعتدال هوا
که همچو بخت جوان شد همه جهان خرم
هوش مصنوعی: به خاطر تعادل و خوبی هوا، جهان کهن به تازگی و شادابی جوان تبدیل شده است، به طوری که همه جا خوشحال و سرزنده شده است.
چمان به سوی چمن با چمانه‌ رو که شده‌ست
چمن چو مجلس بزم خدایگان خرم
هوش مصنوعی: به سمت چمن برو که با چهره جوانی‌ات، چمن به مانند مجلس شادی خداوندان خوشحال شده است.
شکوفه کرد دل غنچه از شراب سحر
به بانگ مرغ چو بیدار شد ز خواب سحر
هوش مصنوعی: دل غنچه به خاطر شراب سحرگاه شکوفا شد، مانند صدای پرنده‌ای که در صبح زود از خواب بیدار می‌شود.
شکوفه شمع برافروخت در چمن روشن
نهاد لاله چراغی در انجمن روشن
هوش مصنوعی: در باغ، شکوفه‌ ای شعله‌ ور شد و روشنی را به چمن بخشید و لاله نیز در میان جمع به‌ مانند چراغی درخشان خود را نشان داد.
گشای دیدهٔ عبرت که چشم نرگس شد
به وقت صبح به دیدار نسترن روشن
هوش مصنوعی: بیدار شو و عبرت بگیر، زیرا که در صبح روشن، چشمان زیبای نرگس در برابر نسترن درخشان نمایان می‌شود.
هوای مهر اثر کرد در دل غنچه
نمود راز دل از چاک پیرهن روشن
هوش مصنوعی: عشق و محبت در دل گل غنچه تأثیر گذاشت و احساسات پنهانش را از درز لباس روشنش فاش کرد.
چو یافت آینهٔ آب صیقلی از باد
نمود در دل او روی یاسمن روشن
هوش مصنوعی: وقتی که آب صاف و بی‌نقص در آینه‌ای پیدا شد، تصویر گل یاسمن روشن در دل او نقش بست.
زبان سوسن گویا زبانهٔ شمع است
ز تشنگی به در افتاده از دهن روشن
هوش مصنوعی: زبان گل‌سوسن مانند شعلهٔ شمعی است که به خاطر تشنگی، از روشنایی خود به زمین افتاده است.
میان باغ تباشیر صبح را امشب
دمید همچو سپیده رخ سمن روشن
هوش مصنوعی: امشب در باغ، صبح مانند سپیده‌ دم برآمده و نور سمن‌ها را روشن کرده است.
تمام برق چو تیغ یمانی شاه است
که می‌درخشد از جانب یمن روشن
هوش مصنوعی: تمام نور و جلا مانند شمشیری از یمن می‌درخشد که نشان‌دهنده قدرت و زیبایی است.
خدایگان سلاطین شهنشه عادل
سحاب راتبهٔ کان یسار دریا دل
هوش مصنوعی: ای خداوند بزرگ که پادشاهان به عدالت تو می‌بالند، باران رحمت تو مانند دریا دل‌ها را سیراب می‌کند.
شهی که می‌شود از فتح او ظفر پیدا
ز نور طلعت او هست زیب و فر پیدا
هوش مصنوعی: پادشاهی که با پیروزی‌هایش به عزت و افتخار دست می‌یابد، زیبایی و جلالش از نور چهره‌اش ناشی می‌شود.
چراغ دودهٔ دولت جلال‌الدین هوشنگ
که دیده را شود از نور او بصر پیدا
هوش مصنوعی: چراغی که در دربار جلال‌الدین هوشنگ روشن است، چنان نورانی است که چشم‌ها از روشنی آن روشن می‌شوند و می‌توانند بهتر ببینند.
نسیم صبح ز لطفش به گوش گل می‌گفت
که غنچه را شده صدبرگ در سحر پیدا
هوش مصنوعی: نسیم صبح به گل می‌گوید که در این صبح زود، غنچه به زیبایی شکفته و چهره‌اش از صدپَر برگ‌اش هویدا شده است.
ز تاب قهرش گل نار می‌شود در باغ
که همچو آتش موسی است در شجر پیدا
هوش مصنوعی: از شدت خشم او، گل نار در باغ مانند آتش موسى در درختان نمایان می‌شود.
ز بحر دستش با آب روی دارد تیغ
شده‌ست از صدف تیغ او گهر پیدا
هوش مصنوعی: از دریا دستانش با آب در تماس است و به همین دلیل تیغ او که از صدف ساخته شده، مانند یک گوهر درخشان به نظر می‌رسد.
بلند همت کان ثروت هنر‌پرور
که شد به نوبت او قیمت هنر پیدا
هوش مصنوعی: کسی که دارای اراده و همت بلندی است، مانند گنجی است که هنر را پرورش می‌دهد و در زمان مناسب ارزش هنر او شناخته می‌شود.
قضا به نامش آن دم که سکه بر زر زد
ز نام نامی او گشت وجه زر پیدا
هوش مصنوعی: سرنوشت به نام او رقم خورد زمانی که سکه بر طلای خالص زده شد و به واسطه نام او، اهمیت و ارزش طلا مشخص شد.
جهان به دولت او آرزوی آن دارد
که نا جهان بود او حکم بر جهان دارد
هوش مصنوعی: جهان به خاطر مقام و قدرت او آرزوی می‌کند که او حتی قبل از اینکه وجود داشته باشد، بر تمامی جهان حکومت می‌کرده است.
زهی زمان تو از عهد مامضی خوشتر
زمین به فر تو از عرصهٔ سما خوشتر
هوش مصنوعی: زمانه‌ای که تو در آن به سر می‌بری، از زمان‌های گذشته زیباتر و دل‌انگیزتر است و زمین به خاطر وجود تو، از آسمان هم زیباتر و دلپذیرتر می‌نماید.
به صدق مهر تو را صبحدم هوادار است
از آن به صبح شود هر نفس هوا خوشتر
هوش مصنوعی: صداقت عشق تو باعث شده است که صبح را به گرمی و دوستی از سر بگذرانم و به همین خاطر هر لحظه‌ی صبح، هوا برایم دلپذیرتر می‌شود.
علاج ضعف صبا اهتمام خُلق تو کرد
که شد به قوت آن دم به دم صبا خوشتر
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی برای درمان ناتوانی خود به زحمتی افتاد و تلاش کرد، به‌طوری که هر لحظه نسیم دلپذیرتر و خوش‌تر شد.
فلک به گرد زمین گشت دورها و ندید
به دور عدل تو از روزگار ما خوشتر
هوش مصنوعی: آسمان به دور زمین می‌چرخد و در این گردش، هیچ‌چیزی از دوران عدالت تو برای ما خوشایندتر نیست.
اگر چه بنده در ایام دولت تو خوش است
توقع است که داری تو بنده را خوشتر
هوش مصنوعی: اگرچه در زمان خوشی و قدرت تو من خوشحالم، اما امیدوارم که تو هم به من توجهی کنی و خوشحالی‌ام را بیشتر کنی.
در این قصیده که اول ردیف او خوش بود
ردیف آخر او هست ظاهراً خوشتر
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به این نکته اشاره می‌کند که در ابتدا، قافیه‌ها و ردیف‌های خوشایند وجود دارند، اما در انتهای شعر، این قافیه‌ها به شکلی ظاهراً جذاب‌تر و زیباتر به نظر می‌رسند. به این ترتیب، تناسب و هماهنگی بین آغاز و پایان شعر را مورد توجه قرار می‌دهد.
برین جناب اگر ناصرا دعا گویی
دعا بگو که در آخر بود دعا خوشتر
هوش مصنوعی: اگر به این مقام و جایگاه رسیدی و کسی به ناصری دعا می‌گوید، تو نیز دعا بفرست، چرا که دعا در نهایت خوشایندتر و مؤثرتر است.
بهار و عید به روی تو شاد و خرم باد
بقای عمر تو تا انقراض عالم باد
هوش مصنوعی: بهار و عید برای تو مبارک و خوشحال‌کننده باشد و آرزو می‌کنم زندگی‌ات تا پایان دنیا ادامه داشته باشد.