گنجور

شمارهٔ ۳ - صبح خیزان

صبح‌خیزان کز صفا جام مصفا برده‌اند
از دل بریان من نقل مهنا برده‌اند
روشنان آسمان از ساغر زرین مهر
جرعه‌ای از جامشان نقل مسیحا برده‌اند
بستهٔ دام سپهر و دانهٔ دنیا نی‌اند
آشیان عزلت اندر قاف عنقا برده‌اند
نفی هستی کرده و در نیستی ثابت شده
از در لا بارگه در صدر الاّ برده‌اند
ترک کثرت کرده و در وحدت خاص آمده
اسم را بگذاشته، ره در مُسمّی برده‌اند
نقش را دیده ولی نقاش را نشناخته
از رخ مجنون نشان روی لیلی برده‌اند
عارفان را نیست از شاهد نظر بر زلف و خال
ماسوا را از خطش خط تبّرا برده‌اند
برده بالای پریرویان دل ما را ز دست
ای خوش آن دل را که از پستی به بالا برده‌اند
ساقیا می ده که از پستی به بالا می‌رویم
مست و غلتان همچو قطره سوی دریا می‌رویم
صبح‌خیزان کز می شب سرگران برخاستند
چون نظر کردند در ساقی ز جان برخاستند
گفت برخیزند از جان تا نشینم یکدمی
چون نشست او جملهٔ جانها روان برخاستند
عاشقان را همچو سبزه زیر پای افکنده‌اند
خوبرویانی که چون سرو روان برخاستند
آفتاب تیغ‌زن چون نیزه بالا شد بلند
پشت خم در خدمتش هفت آسمان برخاستند
روی او دیدند افتادند در پایش ز شرم
جملهٔ گل‌ها که اندر بوستان برخاستند
صف کشیده لشکر خطش به قصد مُلک حُسن
فتنه‌ها بودند در آخر زمان برخاستند
ما و او چون باد با گل صحبتی داریم خوش
دشمنان ناگاه چون گرد از میان برخاستند
جان فروشانی که سودا با سر زلفش کنند
مایهٔ عشق است کز سود و زیان برخاستند
ساقیا می ده که با سود و زیانم کار نیست
در سر شوریدگان سودای این بازار نیست
صبح‌خیزان بزم عشرت را صلائی در زنید
شیشهٔ افلاک را سنگ طرب بر سر زنید
قالبم سوزید یا سازید جانم را کباب
ماه را زان خاک بر آئینه خاکستر زنید
جان دهید و یار را بر جای جان دربرکشید
ور نمی‌یارید لاف عاشقی کمتر زنید
مطربان لب‌های خشک از بادهٔ تر ترکنید
وان زمان بر تار بربط نغمه‌های تر زنید
این همه فریاد افغان نی از دست شماست
تا کی‌اش انگشت‌ها در دیدهٔ‌ اعور زنید
چنگ همچون مسطر است و چشم ساقی مهره‌باز
رقعهٔ جان مرا هم مهره هم مسطر زنید
مدعی از دفتر ما چون دف تر می‌شود
تا دف او تر شود بر دف از این دفتر زنید
ساقیا می ده به رغم مدعی دلشاد باش
بندهٔ عشق بتان شود وز جهان آزاد باش
صبح‌خیزان طبل شادی بر ثریا کوفتند
نوبت شاهنشهی بر سقف خضرا کوفتند
چون نوند عشق در دادند مستان صبوح
کوس همت بر سر گردون اعلا کوفتند
آفتاب وصل چون طالع شد از برج شرف
پیش او چون ذره در رقص بی محابا کوفتند
شعر ناصر خواند مطرب در سماع عاشقان
بر سر آتش چو دود از سوز دل پا کوفتند
لاله تنها جام می می‌خورد و نرگس در خمار
جام او را عاقبت بر سنگ صحرا کوفتند
مردم چشمم اگر چه ناکس و بد گوهرند
دُر بسی دارند، آری راه دریا کوفتند
ماه من مگذر تا زهر افکند زلفت چو مار
مار اگر چه زخم زد، آخر سرش را کوفتند
خصم بر سندان ما دندان زد و خود را شکست
پتک سردی بود بدخواهان به عمدا کوفتند
ساقیا می ده، مده جام صفا بدخواه را
تیرگی شب را رسید و روشنائی ماه را

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: ترکیب بند
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

صبح‌خیزان کز صفا جام مصفا برده‌اند
از دل بریان من نقل مهنا برده‌اند
هوش مصنوعی: کسانی که صبح زود برمی‌خیزند و با نشاط هستند، از دل پاک و صاف من شادی و خوشی را برده‌اند و این شادی را به جای دیگری منتقل کرده‌اند.
روشنان آسمان از ساغر زرین مهر
جرعه‌ای از جامشان نقل مسیحا برده‌اند
هوش مصنوعی: درخشش ستارگان در آسمان ناشی از نوری است که از جام طلایی خورشید می‌ریزد و این نور به قدری جادویی است که مانند شگفتی‌های مسیح عمل می‌کند.
بستهٔ دام سپهر و دانهٔ دنیا نی‌اند
آشیان عزلت اندر قاف عنقا برده‌اند
هوش مصنوعی: زندگی و دنیای مادی، تنها پناهگاه و آرامش واقعی نیستند؛ بلکه روح انسان از زمین و محدودیت‌های آن فراتر می‌رود و به سوی آسمان و وسعت‌های بی‌پایان پرواز می‌کند.
نفی هستی کرده و در نیستی ثابت شده
از در لا بارگه در صدر الاّ برده‌اند
هوش مصنوعی: شخصی وجود خود را انکار کرده و در عدم و نیستی به ثبات رسیده است. او از درگاه الهی به مقام والایی دست یافته است.
ترک کثرت کرده و در وحدت خاص آمده
اسم را بگذاشته، ره در مُسمّی برده‌اند
هوش مصنوعی: ترک‌های بسیاری را پشت سر گذاشته و به یک حقیقت خاص رسیده‌اند. نامی برای آن انتخاب کرده و مسیر را به سوی حقیقت اصلی نشان داده‌اند.
نقش را دیده ولی نقاش را نشناخته
از رخ مجنون نشان روی لیلی برده‌اند
هوش مصنوعی: کسی که شکل و طرح را دیده، اما هنرمند آن را نمی‌شناسد؛ از چهره مجنون، نشانه‌هایی از عشق لیلی گرفته‌اند.
عارفان را نیست از شاهد نظر بر زلف و خال
ماسوا را از خطش خط تبّرا برده‌اند
هوش مصنوعی: عارفان به زیبایی‌های ظاهری و جذابیت‌های دنیوی توجهی ندارند و همه چیز را فراموش کرده‌اند. آن‌ها تنها بر یک عشق حقیقی تمرکز کرده‌اند و از نشانه‌های غیر از آن دور شده‌اند.
برده بالای پریرویان دل ما را ز دست
ای خوش آن دل را که از پستی به بالا برده‌اند
هوش مصنوعی: دل ما را به دست جوانان زیبای خود گرفتار کرده‌اند. خوشا به حال دلی که از زشتی‌ها و محدودیت‌ها به مقام بلندتری ارتقا یافته است.
ساقیا می ده که از پستی به بالا می‌رویم
مست و غلتان همچو قطره سوی دریا می‌رویم
هوش مصنوعی: ای ساقی، شراب بده تا از حالت پایین به سطح بالا برویم. ما همچون قطره‌ای هستیم که به سوی دریا با حالتی سرمست و غلتان حرکت می‌کنیم.
صبح‌خیزان کز می شب سرگران برخاستند
چون نظر کردند در ساقی ز جان برخاستند
هوش مصنوعی: صبح‌خیزان که از شب مستی بیدار شدند، وقتی به ساقی نگریستند، جانشان شاداب و سرزنده شد.
گفت برخیزند از جان تا نشینم یکدمی
چون نشست او جملهٔ جانها روان برخاستند
هوش مصنوعی: گفتند که از جان بلند شوید تا من یک لحظه بنشینم. وقتی او نشسته، تمام جان‌ها از جا بلند شدند.
عاشقان را همچو سبزه زیر پای افکنده‌اند
خوبرویانی که چون سرو روان برخاستند
هوش مصنوعی: عاشقان را مثل علف زیر پا نهادند، زیبایانی که همچون سروهای بلند و زیبا به راه افتاده‌اند.
آفتاب تیغ‌زن چون نیزه بالا شد بلند
پشت خم در خدمتش هفت آسمان برخاستند
هوش مصنوعی: خورشید چون نیزه‌ای برفراز آسمان بلندا شد و در سایه‌اش، هفت آسمان آماده خدمت شدند.
روی او دیدند افتادند در پایش ز شرم
جملهٔ گل‌ها که اندر بوستان برخاستند
هوش مصنوعی: وقتی مردم زیبایی او را دیدند، به خاطر شرم و حیا به پای او افتادند، مانند تمام گل‌هایی که در باغ سر از خاک بیرون آورده‌اند.
صف کشیده لشکر خطش به قصد مُلک حُسن
فتنه‌ها بودند در آخر زمان برخاستند
هوش مصنوعی: لشکر خط در صف ایستاده‌اند تا زیبایی را به دست آورند و در پایان زمان، آشوب‌ها و فتنه‌ها ظاهر شدند.
ما و او چون باد با گل صحبتی داریم خوش
دشمنان ناگاه چون گرد از میان برخاستند
هوش مصنوعی: ما و او مانند باد و گل گفتگویی داریم، اما دشمنان ناگهان همچون گرد و غبار از میان ما رفتند.
جان فروشانی که سودا با سر زلفش کنند
مایهٔ عشق است کز سود و زیان برخاستند
هوش مصنوعی: افرادی که عاشقانه به عشق و زیبایی‌های سر زلف معشوق دل بسته‌اند، خود را فدای این عشق کرده و از همه چیز، چه سود و چه زیان، کنار کشیده‌اند.
ساقیا می ده که با سود و زیانم کار نیست
در سر شوریدگان سودای این بازار نیست
هوش مصنوعی: ای ساقی، به من می بده که برایم اهمیتی ندارد چه سودی ببرم و چه ضرری ببینم. در دل شوریدگان، جذبه و شوقی وجود دارد که به این بازار دنیایی وابسته نیست.
صبح‌خیزان بزم عشرت را صلائی در زنید
شیشهٔ افلاک را سنگ طرب بر سر زنید
هوش مصنوعی: صبح‌خیزان جشن خوشی را با صدای بلند خوشامد بگویید و به آسمان‌ها سنگ شادی بزنید.
قالبم سوزید یا سازید جانم را کباب
ماه را زان خاک بر آئینه خاکستر زنید
هوش مصنوعی: جسمم سوخت یا بسازید، جانم را مانند کباب کنید. ماه را از آن خاک با خاکستر بر آئینه بپاشید.
جان دهید و یار را بر جای جان دربرکشید
ور نمی‌یارید لاف عاشقی کمتر زنید
هوش مصنوعی: اگر می‌خواهید حقیقتاً عاشق باشید، باید جان خود را فدای محبوب کنید و او را در جای جان خود قرار دهید. اگر توانایی چنین کاری را ندارید، بهتر است کمتر از عشق صحبت کنید.
مطربان لب‌های خشک از بادهٔ تر ترکنید
وان زمان بر تار بربط نغمه‌های تر زنید
هوش مصنوعی: سازندگان موسیقی، با نوشیدنی‌ای تازه خشکی لب‌های خود را برطرف کنید و در آن زمان بر روی ساز با نغمه‌هایی دل‌انگیز و شاداب آواز بخوانید.
این همه فریاد افغان نی از دست شماست
تا کی‌اش انگشت‌ها در دیدهٔ‌ اعور زنید
هوش مصنوعی: این همه شکایت و ناله‌ای که به گوش می‌رسد، از دست شما ناشی می‌شود. تا کی می‌خواهید با بی‌اعتنایی به درد و رنج دیگران، فقط نظاره‌گر باشید؟
چنگ همچون مسطر است و چشم ساقی مهره‌باز
رقعهٔ جان مرا هم مهره هم مسطر زنید
هوش مصنوعی: چنگ مانند یک صفحه نوشته شده است و نگاه ساقی مانند یک بازیکن است که جوهر وجود من را هم به عنوان مهره و هم به عنوان صفحه می‌داند و با آنها بازی می‌کند.
مدعی از دفتر ما چون دف تر می‌شود
تا دف او تر شود بر دف از این دفتر زنید
هوش مصنوعی: مدعی وقتی از کتاب ما می‌خواند، مانند دف می‌لرزد و به همان اندازه که او گریه می‌کند، بر دف ما نیز بزنید.
ساقیا می ده به رغم مدعی دلشاد باش
بندهٔ عشق بتان شود وز جهان آزاد باش
هوش مصنوعی: ای ساقی، به رغم کسانی که منکر عشق‌اند، از شراب باده بنوش و شاد باش. بندهٔ عشق معشوقان باش و از قید و بندهای این دنیا آزاد زندگی کن.
صبح‌خیزان طبل شادی بر ثریا کوفتند
نوبت شاهنشهی بر سقف خضرا کوفتند
هوش مصنوعی: صبح‌خیزان با شوق و شادی به صدا درآمدند و جشن و سروری را برپا کردند، و نوبت فرمانروایی بزرگ بر زمین سبز و خرم رسید.
چون نوند عشق در دادند مستان صبوح
کوس همت بر سر گردون اعلا کوفتند
هوش مصنوعی: وقتی که عشق به مستان نوشیدنی داده شد، آنها با شور و شوق تمام، صدای بلند اراده و تلاش را بر سر آسمان قوی و بلند به صدا درآوردند.
آفتاب وصل چون طالع شد از برج شرف
پیش او چون ذره در رقص بی محابا کوفتند
هوش مصنوعی: وقتی خورشید وصال طلوع کرد، مانند ذره‌ای جسم کوچک در حضور او، بی‌پروا و با شور و شوق به رقص درآمدند.
شعر ناصر خواند مطرب در سماع عاشقان
بر سر آتش چو دود از سوز دل پا کوفتند
هوش مصنوعی: مطرب شعر ناصر را در حال جذبه عاشقان خواند و آن‌ها در کنار آتش، به خاطر سوز دل‌شان، پا به زمین کوبیدند.
لاله تنها جام می می‌خورد و نرگس در خمار
جام او را عاقبت بر سنگ صحرا کوفتند
هوش مصنوعی: لاله به تنهایی شراب می‌نوشد و نرگس در حالت نشئگی و خمار از شراب او، در نهایت به سنگی در بیابان برخورد کرد.
مردم چشمم اگر چه ناکس و بد گوهرند
دُر بسی دارند، آری راه دریا کوفتند
هوش مصنوعی: اگرچه مردم چشمم آدم‌های نالایق و بدی هستند، اما درون آن‌ها ارزش‌های زیادی وجود دارد؛ بله، دریا برای رسیدن به این ارزش‌ها باید تلاش کرد.
ماه من مگذر تا زهر افکند زلفت چو مار
مار اگر چه زخم زد، آخر سرش را کوفتند
هوش مصنوعی: عزیز من، تو را رها نکن تا زلف‌هایت مانند ماری زهر خود را بر ذهنم بریزد. هرچند این زلف‌ها به من آسیب رسانده‌اند، در نهایت خودشان آسیب خواهند دید.
خصم بر سندان ما دندان زد و خود را شکست
پتک سردی بود بدخواهان به عمدا کوفتند
هوش مصنوعی: دشمن به زور خود را به ما کوبید و در نهایت خود را شکست. این نشان می‌دهد که بدخواهان با قصد و نیت بد به ما ضربه می‌زنند و در حقیقت، خود را آسیب می‌زنند.
ساقیا می ده، مده جام صفا بدخواه را
تیرگی شب را رسید و روشنائی ماه را
هوش مصنوعی: ای ساقی، به من شراب بده و به بدخواهان جام خوشی نده. شب تاریک به پایان رسید و نور ماه درخشید.