گنجور

شمارهٔ ۳

ای رخت آفتاب کشور دل
تاب مهرت مه منور دل
نقش رویت می و صراحی چشم
سوز عشق تو عود مجمر دل
زلف تو برده آب از رخ عقل
خال تو کرده خاک بر سر دل
طعمهٔ سنبلت ز خون جگر
مستی نرگست ز ساغر دل
پر شد از غصهٔ تو لوح وجود
نبرد قصهٔ تو دفتر دل
عشق دریا و دل در او صدف است
روح غواص و وصل گوهر دل
دوش با بلبلان عالم غیب
می‌زد این داستان کبوتر دل
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
ای غمت مرهم طلب‌کاران
چشم مستت بلای هشیاران
ابروی تو مقام رنجوران
حاجب تو طبیب بیماران
عارضت خوابگاه مخموران
گیسویت منزل گرفتاران
جرعهٔ جام تو کسی که چشید
گشت سقّای کوی خمّاران
کاروان گوی تا روان نشود
که روان شد ز چشم ما باران
سخن دوست را نهان گفتیم
تا نیاید به گوش اغیاران
دوش با چنگ این نوا می‌خواند
مطربی در میان می خواران
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
بیدلان را نی است همدم عشق
که به هر دم همی‌زند دم عشق
بی زبان است و راز می‌گوید
کو یکی رازدار محرم عشق
چنگ را بین پلاس پوشیده
موی انداخته ز ماتم عشق
می‌خورد زخم و زار می‌نالد
می‌سراید شکایت غم عشق
تُرک مه‌روی باده‌نوش کجاست
تا دهد ساغر دمادم عشق
دوش سرمست و جام باده به دست
می گذشتم به سوی عالم عشق
مرغ دل را به گوش جان آمد
این ندا ازصدای طارم عشق
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
تُرک نیلی کمان ترلک پوش
آفتابی‌ست مشتری در گوش
لعل او بر کنار آب حیات
گوهرش در میان چشمهٔ نوش
من قلندر مزاج و قلاشم
روز و شب کوزه می‌کشم بر دوش
طالب واصلان دُردی‌کش
ساکن آستان باده فروش
دی به باغی گذر همی‌کردم
دیدم از شوق بلبلان در جوش
به تفرج در آمدم دیدم
بر سر سرو بلبلی خاموش
نظرش چون به سوی من افتاد
از دل خسته برکشید خروش
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
سرو با تو سخن ز بالا گفت
قامت تو جواب رعنا گفت
جان تو را ماه گفت و روشن شد
دل تو را سرو خواند و زیبا گفت
لب لعلت به طعنه لؤلؤ را
حلقه در گوش کرد و لالا گفت
آب شد بحر از آنکه دیدهٔ من
قصهٔ موج خون به دریا گفت
ما سخن را نهفته می‌گوئیم
راز پوشیده را که پیدا گفت؟
دی به دکان کوزه‌گر رفتم
خواستم راز آشکارا گفت
در صف کوزه‌ها چو بنشستم
کوزه‌ای زان میان با ما گفت
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
منم آن رند عمر داده به باد
که چو من عمر کس به باد نداد
بندهٔ ساکنان دیر شده
گشته از بند روزگار آزاد
از دوا فارغ و ز درد ایمن
در بلا خرم و به غم‌ها شاد
بهر می چون قدح میان بسته
یافته از شراب‌خانه گشاد
یار با من قرین و من مهجور
کس بدین بخت در زمانه نزاد
سرّم از ناله آشکارا شد
رازم از خون دل برون افتاد
چون به کلی ز خود فنا گشتم
باز گوییم هر چه بادا باد
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
ما خراباتی‌ئیم و رند و گدای
که نداریم غیر میکده جای
ایمن از کفر و دین و راحت و رنج
فارغ از بوستان و باغ و سرای
کشتهٔ لعبتان باده پرست
بندهٔ مطربان نغمه سرای
گه ببوسیم ساقیان را دست
گه بمالیم شاهدان را پای
خالی از عشق تا نپنداری
آشیان غراب و پر همای
در قعود است خاک بنشسته
در رکوع است آسمان بر پای
کاروانی مرا به پیش آمد
این ندا بر کشید بانگ درای
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
ای رخت ساقی و لب تو مدام
عالمی مست گشته از یک جام
باده بر یاد غمزهٔ تو حلال
باد بی بوی طرهٔ تو حرام
جان چو ساغر رسانده‌ایم به لب
از لب تو نمی‌رسیم به کام
ما ز اسلام و کفر بیرونیم
کافِر و کفر و مؤمن و اسلام
بزم ما نیست جای زاهد خشک
پیش خاصان چه کار دارد عام
بر در دیر عاشقی دیدم
فارغ از کفر و دین و شاه و غلام
پیش او رفتم و بداده سلام
این سخن گفت در جواب سلام
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
دیشب اندر نگارخانهٔ خواب
دیدم آن ماه را به چشمهٔ آب
خال او از حبش فتاده به روم
لعل او در شکر سرشته شراب
تُرک چشمش گرفته کیش خطا
چین زلفش ببسته راه صواب
هر دو درمان ما و این عجب است
کین یکی درتب است و آن در تاب
چهره و زلف او نمود به من
آیت رحمت و نشان عذاب
بیخود از جام عشق مست سحر
می گذشتم به تربت اصحاب
چون ز اسرار عشق پرسیدم
کلّه‌ای زان میان داد جواب
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
دوش سرمست و فارغ از دنیی
می‌گذشتم به عالم معنی
گذر من به سوی دیر افتاد
لات را دیدم آگه از عزی
همه از جام عشق مست و خراب
همه مولای حضرت مولی
همچو ناصر سبوکشان دیدم
بر در دیر ساخته مأوی
بیدلی بر رواق دیر آمد
در سر او نه زهد و نی تقوی
یک زمان ذکر دوست کرد بیان
ساعتی درس عشق کرد املا
باده نوشان در آمدند به جوش
در و دیوار بر کشید ندا
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای رخت آفتاب کشور دل
تاب مهرت مه منور دل
هوش مصنوعی: ای زیبایی تو نور و روشنی بخش دل من هستی و عشق تو مانند آفتاب در سرزمین قلبم می‌تابد.
نقش رویت می و صراحی چشم
سوز عشق تو عود مجمر دل
هوش مصنوعی: چهره زیبایت مانند لبه‌ی جام شراب است و نگاه سوزان عشق تو به مانند بخار دل من می‌سوزد.
زلف تو برده آب از رخ عقل
خال تو کرده خاک بر سر دل
هوش مصنوعی: موهای تو چنان زیباست که عقل را دچار پریشانی کرده و نقطه زیبای تو، دل را به خاک اندازده است.
طعمهٔ سنبلت ز خون جگر
مستی نرگست ز ساغر دل
هوش مصنوعی: طعمهٔ گل سنبل تو از اشک‌های دل من به وجود آمده است و مستی نرگس تو به خاطر شراب دل من است.
پر شد از غصهٔ تو لوح وجود
نبرد قصهٔ تو دفتر دل
هوش مصنوعی: وجودم به غم تو آکنده شده و داستان تو در دلنامه‌ام ثبت گردیده است.
عشق دریا و دل در او صدف است
روح غواص و وصل گوهر دل
هوش مصنوعی: عشق مانند دریا است و دل مانند صدفی در آن. روح غواص به جستجوی وصالی می‌پردازد که به مانند جواهر در دل نهفته است.
دوش با بلبلان عالم غیب
می‌زد این داستان کبوتر دل
هوش مصنوعی: شبی با بلبلان در فضایی فراتر از دنیا صحبت می‌کردیم و این داستان دل کبوتر را روایت می‌کردیم.
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
هوش مصنوعی: جهان در واقع انعکاسی از زیبایی‌های چهره‌ی دوست است و همه چیز در هستی تحت تأثیر او قرار دارد.
ای غمت مرهم طلب‌کاران
چشم مستت بلای هشیاران
هوش مصنوعی: غم تو مانند پادزهر برای کسانی است که در جستجوی آرامش هستند، اما برای افرادی که هشیار و هوشیارند، تو باعث دردسر و عذاب می‌شوی.
ابروی تو مقام رنجوران
حاجب تو طبیب بیماران
هوش مصنوعی: ابروی تو، مانند دکتر است که درد و رنج بیماران را تسکین می‌دهد و به آن‌ها کمک می‌کند، و در عین حال، حالت رنجوران را به نمایش می‌گذارد.
عارضت خوابگاه مخموران
گیسویت منزل گرفتاران
هوش مصنوعی: در خوابگاه عاشقان، زیبایی موهای تو محلی برای استراحت بی‌قراران شده است.
جرعهٔ جام تو کسی که چشید
گشت سقّای کوی خمّاران
هوش مصنوعی: کسی که یک قطره از شراب تو را چشید، به مانند ساقی‌ای می‌شود که در کوی شراب‌خواران می‌گردد.
کاروان گوی تا روان نشود
که روان شد ز چشم ما باران
هوش مصنوعی: کاروان حرکت کن تا روح و جان قرین نشود، زیرا زمانی که این اتفاق بیفتد، اشک‌های ما همچون باران ریزش می‌کند.
سخن دوست را نهان گفتیم
تا نیاید به گوش اغیاران
هوش مصنوعی: ما سخنان دوستی را در دل نگه داشتیم تا به گوش دیگران نرسد.
دوش با چنگ این نوا می‌خواند
مطربی در میان می خواران
هوش مصنوعی: دیروز در جمع می‌نوشان، نوازنده‌ای با چنگ نغمه‌ای زیبا را می‌خواند.
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
هوش مصنوعی: جهان، نوری است که از چهره‌ی محبوب می‌تابد و تمام موجودات تنها سایه‌ای از او هستند.
بیدلان را نی است همدم عشق
که به هر دم همی‌زند دم عشق
هوش مصنوعی: عاشقان بی‌خبر از عشق، هیچ همراهی ندارند، چرا که عشق دائماً در حال نفوذ و تأثیرگذاری است.
بی زبان است و راز می‌گوید
کو یکی رازدار محرم عشق
هوش مصنوعی: او حتی بدون زبان، رازهای دل را بیان می‌کند؛ چون کسی را دارد که به عشق آگاه و رازدار است.
چنگ را بین پلاس پوشیده
موی انداخته ز ماتم عشق
هوش مصنوعی: در گوشه‌ای از هندسهٔ زندگی، چنگی در دست است که تارهایش با موهای پریشان پوشیده شده، گویی از غم و اندوه عشق به سوگ نشسته است.
می‌خورد زخم و زار می‌نالد
می‌سراید شکایت غم عشق
هوش مصنوعی: او با درد و زخم، ناله می‌کند و از غم عشق خود می‌سراید.
تُرک مه‌روی باده‌نوش کجاست
تا دهد ساغر دمادم عشق
هوش مصنوعی: کجاست آن معشوقه زیبا و نوشیدنی که هر لحظه بتوان از عشق او جامی پر کرد؟
دوش سرمست و جام باده به دست
می گذشتم به سوی عالم عشق
هوش مصنوعی: شب گذشته با حال خوش و جامی در دست، به سمت دنیای عشق می‌رفتم.
مرغ دل را به گوش جان آمد
این ندا ازصدای طارم عشق
هوش مصنوعی: ندای عشق به گوش جان مرغ دل رسید.
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
هوش مصنوعی: جهان در واقع انعکاسی از زیبایی و نور چهرهٔ دوست است و همهٔ موجودات در این جهان تحت تأثیر و سایهٔ وجود او هستند.
تُرک نیلی کمان ترلک پوش
آفتابی‌ست مشتری در گوش
هوش مصنوعی: دختر زیبا و دلربا مانند آفتاب درخشان است و زینتی به نام کمان نیلی و پوششی خوش‌رنگ دارد که او را خاص و جذاب‌تر می‌کند. مشتری، سیاره‌ای درخشان، در گوش او قرار دارد و این زیبایی را دوچندان کرده است.
لعل او بر کنار آب حیات
گوهرش در میان چشمهٔ نوش
هوش مصنوعی: سنگ قیمتی او در کنار آب زندگی، مانند درخشش جواهر در چشمه‌ای شیرین است.
من قلندر مزاج و قلاشم
روز و شب کوزه می‌کشم بر دوش
هوش مصنوعی: من دلی آزاد دارم و روحی سبکبال، در هر لحظه از روز و شب مشغول تهیه و ساختن کوزه‌های می‌باشم که بر دوشم حمل می‌کنم.
طالب واصلان دُردی‌کش
ساکن آستان باده فروش
هوش مصنوعی: عاشقانی که به دنبال حقیقت و رسیدن به معشوق هستند، در کنار کسی آرامش می‌یابند که از شراب و شادی سخن می‌گوید و درگاه او محل تجمع این جویندگان است.
دی به باغی گذر همی‌کردم
دیدم از شوق بلبلان در جوش
هوش مصنوعی: روزی به باغی می‌رفتم و دیدم که بلبلان از خوشحالی در حال نغمه‌سرایی هستند.
به تفرج در آمدم دیدم
بر سر سرو بلبلی خاموش
هوش مصنوعی: به گردش و تفریح رفتم و دیدم که بر بالای درخت سرو، بلبل خاموشی نشسته است.
نظرش چون به سوی من افتاد
از دل خسته برکشید خروش
هوش مصنوعی: زمانی که نگاهی از او به سمت من افتاد، از دل خسته‌ام صدایی از درون بلند شد.
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
هوش مصنوعی: این دنیا بازتابی از چهرهٔ محبت‌آمیز دوست است و تمام وجود هستی در واقع سایه‌ای از وجود اوست.
سرو با تو سخن ز بالا گفت
قامت تو جواب رعنا گفت
هوش مصنوعی: درخت سرو با تو صحبت کرد و از بلندی قامت تو تعریف کرد.
جان تو را ماه گفت و روشن شد
دل تو را سرو خواند و زیبا گفت
هوش مصنوعی: ماه به تو می‌گوید که جان تو را روشن کند و سرو تو را زیبا و دلپذیر می‌خواند.
لب لعلت به طعنه لؤلؤ را
حلقه در گوش کرد و لالا گفت
هوش مصنوعی: لب قشنگت به گونه‌ای است که مانند مرواریدی در گوش می‌درخشد و با طنازی و شیرینی، آرامش می‌دهد.
آب شد بحر از آنکه دیدهٔ من
قصهٔ موج خون به دریا گفت
هوش مصنوعی: چشمانم داستان موج خون را به دریا نقل کرد و به قولی، آن چشمان باعث شد که این آب به دریای بزرگی تبدیل شود.
ما سخن را نهفته می‌گوئیم
راز پوشیده را که پیدا گفت؟
هوش مصنوعی: ما در سخنان‌مان رمز و رازها را به شکل پنهانی بیان می‌کنیم، زیرا آیا کسی می‌تواند آن را به‌صورت دل‌نشین و آشکار بیان کند؟
دی به دکان کوزه‌گر رفتم
خواستم راز آشکارا گفت
هوش مصنوعی: روز دی به مغازه کوزه‌گر رفتم و خواستم که رازها را به شفافیت بیان کند.
در صف کوزه‌ها چو بنشستم
کوزه‌ای زان میان با ما گفت
هوش مصنوعی: وقتی که در کنار کوزه‌ها نشسته بودم، یکی از آن کوزه‌ها به زبان آمد و با ما صحبت کرد.
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
هوش مصنوعی: جهان روشنایی‌ای از چهرهٔ معشوق است و همهٔ موجودات تنها سایه‌ای از او به شمار می‌آیند.
منم آن رند عمر داده به باد
که چو من عمر کس به باد نداد
هوش مصنوعی: من همانی هستم که عمرم را بیهوده و به راحتی سپری کرده‌ام، همچنان که هیچ‌کس دیگری این‌گونه عمرش را هدر نکرده است.
بندهٔ ساکنان دیر شده
گشته از بند روزگار آزاد
هوش مصنوعی: من به خاطر ساکنان گذشته به بند روزگار آزاد شده‌ام.
از دوا فارغ و ز درد ایمن
در بلا خرم و به غم‌ها شاد
هوش مصنوعی: از داروها بی‌نیاز و از دردها در امان، در شرایط سخت خوشحال و در میان اندوه‌ها سرشار از شادی باش.
بهر می چون قدح میان بسته
یافته از شراب‌خانه گشاد
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه مانند یک لیوان شراب بسته شده پیدا کرده‌ام، به سراغ شراب‌خانه می‌روم تا از آنجا گشایش حاصل کنم.
یار با من قرین و من مهجور
کس بدین بخت در زمانه نزاد
هوش مصنوعی: دوست من همیشه با من است، اما من در تنهایی و بی‌کسی به سر می‌برم. این سرنوشت در این زمان به کسی دیگر تعلق ندارد.
سرّم از ناله آشکارا شد
رازم از خون دل برون افتاد
هوش مصنوعی: سرم از ناله به وضوح نمایان شد و رازهای دل‌سوزم آشکار شده است.
چون به کلی ز خود فنا گشتم
باز گوییم هر چه بادا باد
هوش مصنوعی: وقتی کاملاً از خودم خارج شدم و به دور شدم، دیگر می‌گویم هرچه پیش بیاید، پیش بیاید.
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
هوش مصنوعی: جهان تنها بازتابی از زیبایی‌های چهرهٔ محبوب است و تمام موجودات در واقع سایه‌ای از وجود او هستند.
ما خراباتی‌ئیم و رند و گدای
که نداریم غیر میکده جای
هوش مصنوعی: ما آدم‌هایی سرگردان و آزاد روح و فقیر هستیم که غیر از میکده، جایی نداریم.
ایمن از کفر و دین و راحت و رنج
فارغ از بوستان و باغ و سرای
هوش مصنوعی: آدمی از هر گونه disbelief و دین محفوظ است و از سختی‌ها و راحتی‌ها بی‌نیاز، همچنین از محافل و مکان‌های خوشحال کننده و زندگی روزمره آزاد است.
کشتهٔ لعبتان باده پرست
بندهٔ مطربان نغمه سرای
هوش مصنوعی: عاشق بازی‌های مشروب‌خوار و بنده‌ای از سراینده‌های آهنگ هستم.
گه ببوسیم ساقیان را دست
گه بمالیم شاهدان را پای
هوش مصنوعی: گاهی دست ساقیان را می‌بوسیم و گاهی پای شاهدان را می‌مالیم.
خالی از عشق تا نپنداری
آشیان غراب و پر همای
هوش مصنوعی: اگر دل از عشق خالی باشد، نباید گمان کنی که مکان این دل شبیه جایی است که یک کلاغ در آن جا می‌زند و یک پرنده‌ی زیبا در آن پرواز می‌کند.
در قعود است خاک بنشسته
در رکوع است آسمان بر پای
هوش مصنوعی: زمین گردن گذاشته و در حالت نشسته است، در حالی که آسمان با قامت افراشته در حال عبادت است.
کاروانی مرا به پیش آمد
این ندا بر کشید بانگ درای
هوش مصنوعی: کاروانی به من نزدیک شد و صدای خود را بلند کرد و فریاد زد.
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
هوش مصنوعی: جهان در واقع نوری است که از چهره دوست می‌تابد و تمامی موجودات سایه‌ای از او هستند.
ای رخت ساقی و لب تو مدام
عالمی مست گشته از یک جام
هوش مصنوعی: ای عشق تو، مانند شراب خوشگوار و لب‌های تو، همیشه جهانی را سرمست کرده است؛ حتی با نوشیدنی کوچکی.
باده بر یاد غمزهٔ تو حلال
باد بی بوی طرهٔ تو حرام
هوش مصنوعی: نوشیدن شراب در یاد لبخند تو خوش است، اما بی‌عطر گیسوان تو ناپسند است.
جان چو ساغر رسانده‌ایم به لب
از لب تو نمی‌رسیم به کام
هوش مصنوعی: ما تا لب ساغر رسیدیم، اما از لب تو به کام دل نمی‌رسیم.
ما ز اسلام و کفر بیرونیم
کافِر و کفر و مؤمن و اسلام
هوش مصنوعی: ما از وابستگی به اسلام و کفر آزادیم؛ ما نه کافر هستیم و نه مؤمن، نه در دین و نه در بی‌دینی.
بزم ما نیست جای زاهد خشک
پیش خاصان چه کار دارد عام
هوش مصنوعی: محل ضیافت ما جایی برای زاهدان خشک نیست؛ کسانی که عامه مردم هستند چه ارتباطی با خاصان دارند؟
بر در دیر عاشقی دیدم
فارغ از کفر و دین و شاه و غلام
هوش مصنوعی: در درِ معبد عشق، کسی را دیدم که هیچ نگرانی از اعتقادات دینی، سلطنت یا بردگی نداشت.
پیش او رفتم و بداده سلام
این سخن گفت در جواب سلام
هوش مصنوعی: به نزد او رفتم و سلام کردم. او در پاسخ سلام من، این جمله را گفت.
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
هوش مصنوعی: جهان یک نور است که از چهرهٔ دوست می‌تابد و تمام مخلوقات سایه‌ای از آن نور هستند.
دیشب اندر نگارخانهٔ خواب
دیدم آن ماه را به چشمهٔ آب
هوش مصنوعی: دیشب در خواب، در یک مکان زیبا، آن دختر جذاب را در کنار چشمه آب مشاهده کردم.
خال او از حبش فتاده به روم
لعل او در شکر سرشته شراب
هوش مصنوعی: خال او که نماد زیبایی و جذابیت است، از سرزمین حبشه به روم رسیده و وجودش به رنگ لعل درآمده که آن را در شکر آمیخته‌اند و به نوعی شراب محصوص شده است. این بیان نشان‌دهنده‌ی زیبایی و دلربایی اوست که با عشق و احساسات درهم آمیخته شده است.
تُرک چشمش گرفته کیش خطا
چین زلفش ببسته راه صواب
هوش مصنوعی: چشمان او انسان را به اشتباه می‌کشاند و با موهای پیچیده‌اش، راه درست را متوقف کرده است.
هر دو درمان ما و این عجب است
کین یکی درتب است و آن در تاب
هوش مصنوعی: هر دو ما دردی داریم و این موضوع جالب است که یکی از ما در تب و دیگری در حال تجمل و شوق است.
چهره و زلف او نمود به من
آیت رحمت و نشان عذاب
هوش مصنوعی: چهره و موهای او برای من نشانه‌ای از رحمت و در عین حال علامتی از عذاب بود.
بیخود از جام عشق مست سحر
می گذشتم به تربت اصحاب
هوش مصنوعی: بدون هیچ دلیلی از جام عشق سرمست بودم و در اوایل صبح از کنار قبر دوستان می‌گذشتم.
چون ز اسرار عشق پرسیدم
کلّه‌ای زان میان داد جواب
هوش مصنوعی: وقتی از رازهای عشق سؤال کردم، فردی از میان آنها پاسخ داد.
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
هوش مصنوعی: جهان، نوری است که از چهرهٔ دوست می‌تابد و تمام کاینات تنها سایه‌ای از او هستند.
دوش سرمست و فارغ از دنیی
می‌گذشتم به عالم معنی
هوش مصنوعی: شب گذشته در حالی که مست و بی‌خیال از دنیای مادی بودم، در دنیای معنوی به سر می‌بردم.
گذر من به سوی دیر افتاد
لات را دیدم آگه از عزی
هوش مصنوعی: من به سمت معبد رفتم و ناگهان لات را دیدم که از عزی باخبر بود.
همه از جام عشق مست و خراب
همه مولای حضرت مولی
هوش مصنوعی: همه تحت تأثیر عشق شگفت‌انگیز هستند و در این حالت، به حضرت مولی به عنوان سرور و پیشوای خود احترام می‌گذارند.
همچو ناصر سبوکشان دیدم
بر در دیر ساخته مأوی
هوش مصنوعی: مانند ناصر که در دل سبوکشان به دیدن درگاه دیر آمده، مشاهده کردم که برای خود مکانی ساخته‌اند.
بیدلی بر رواق دیر آمد
در سر او نه زهد و نی تقوی
هوش مصنوعی: بیدل به جایی می‌رود که معمولاً عبادت و زهد در آن دیده می‌شود، اما در وجود او نه نشانی از زهد است و نه تقوای دینی.
یک زمان ذکر دوست کرد بیان
ساعتی درس عشق کرد املا
هوش مصنوعی: مدتی در مورد دوست سخن گفت و ساعتی در عشق و عاشقی آموزش داد.
باده نوشان در آمدند به جوش
در و دیوار بر کشید ندا
هوش مصنوعی: نوشندگان شراب به جشن و سرور آمدند و در و دیوارها به شادی و سرور به تکاپو افتادند.
که جهان پرتویست از رخ دوست
جملهٔ کاینات سایهٔ اوست
هوش مصنوعی: جهان همچون نوری است که از چهره دوست می‌تابد و همه چیز در کائنات تحت تأثیر او قرار دارد.