گنجور

شمارهٔ ۲

ای فلک همچو گرد در کویت
گشته و ره نیافته سویت
مهر می‌خواند سورهٔ والشمس
صبحدم می‌دمید بر رویت
سایه‌بانی‌ست بر سر خورشید
همچو چتر سیاه گیسویت
جمله قانون عقل باطل کرد
دور روی و تسلسل مویت
مرغ دل را بیفکند ز هوا
تیر چشم و کمان ابرویت
گر صبا بویت آورد چون گل
جان ما تازه گردد از بویت
پیش محراب ابروت چو هلال
این ندا کرد خال هندویت
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
ای ز بحر تو قطره‌ای عالم
ذرهٔ آفتاب تو آدم
قطره در بحر گشت ناپیدا
ذره در آفتاب شد مبهم
نی به دریا فزود یک قطره
نی ز خورشید ذره‌ای شد کم
خاتمی ساخت حسن تو از لعل
عشق باشد نگین آن خاتم
چشمت از غمزه می‌کند مجروح
لبت از بوسه می‌نهد مرهم
بحر وحدت اگر بر‌آرد موج
غرق گردد در او وجود و عدم
باور از من اگر نمی‌داری
بنگر از چشم اعتبار تو هم
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
صبحدم ترک خواب می‌گفتم
سایه را آفتاب می‌گفتم
آتش طبع من همی افروخت
سخنی همچو آب می‌گفتم
وصف خون دل از زبان سرشک
با شراب و کباب می‌گفتم
راز کز اهل زهد پنهان بود
پیش چنگ و رباب می‌گفتم
بحر می‌خواندم آفرینش را
آسمان را حباب می‌گفتم
می‌رسیدم به وادی توحید
دو جهان را سراب می‌گفتم
دل ز اغیار و یار می‌پرسید
هر زمان این جواب می‌گفتم
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
در دل ما به جز تمنا نیست
در سر ما به غیر سودا نیست
همتم شد چنان بلند کزو
به جز از قامت تو بالا نیست
سر صبرم نماند و پای گریز
همچو زلفت مرا سر و پا نیست
بس که مشغول ناز خویشتنی
به نیازکسیت پروا نیست
عاشقی بر خود و نمی‌دانی
که تو را هست عاشقی یا نیست
تا میان تو از کنارم رفت
چون کنارم میان دریا نیست
ای دل از روی او پر است جهان
چه کنم دیدهٔ تو بینا نیست
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
هر که را درد تو نگشت رفیق
نیست رفتن به کوی عشق طریق
خرد خُرده‌دان کند معلوم
از دهان تو نکته‌های دقیق
آیت نور را مفسر عشق
به جمال تو می‌کند تلفیق
صفحهٔ ماه را خط غبار
به حواشی همی‌کند تعلیق
نیست روشن چه زنخدانت
بس که کردیم فکرهای دقیق
دولت عشق جز هدایت نیست
تا هدایت کرا شود توفیق
چشم تقلید را به گل بربند
بنگر اینک به دیدهٔ تحقیق
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
بر تو غوغای عاشقان پر شد
بر درت زاری و فغان پر شد
راز عشق تو بر لبم بگذشت
چون همه خلق را زبان پر شد
نیست کون و مکان ز تو خالی
وین عجب کز تو لامکان پر شد
چون گشادی شرابخانهٔ عشق
ساغر جسم و جام جان پر شد
چون کشیدی کمان ابرو را
تیر چشم تو در کمان پر شد
نور مهرت بر آسمان افتاد
از رخت ماه آسمان پر شد
غیر تو نیست در جهان کز تو
باطن و ظاهر جهان پر شد
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
شیوهٔ رند باده پیمائی‌ست
هنر آفتاب رسوائی‌ست
هر کجا سایه افکند خورشید
ذره ناچار مست و شیدائی‌ست
نه به یارم مجال دسترس است
نه از او طاقت شکیبائی‌ست
در جمال وی از دریچهٔ نور
مردم چشم من تماشائی‌ست
غنچهٔ باغ دولتش خوانم
آنکه خرگه نشین صحرائی‌ست
ماه برج سعادتش دانم
زانکه در اوج حسن و زیبائی‌ست
آفتاب مرا ز هر ذره
بین اگر در تو هیچ بینائی‌ست
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
عاشقان راز عشق می‌گفتند
دُر به الماس دیده می‌سفتند
ذکر زلف تو در میان افتاد
حلقهٔ عاشقان بر آشفتند
باد بوی بهار وصل آورد
بیدلان همچو غنچه بشکفتند
می‌گذشتی چو سرو و سوسن و گل
راهت از روی و دیده می‌رفتند
لایق هندوان زلف تو نیست
که به روی گل و سمن خفتند
ابروان کمان‌وشت در حسن
گر چه طاقند سر به هم جفتند
دیده بگشا که مبدعان وجود
زیر گِل آفتاب بنهفتند
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
از رخت روشنی قمر گیرد
وز لبت چاشنی شکر گیرد
گر سر زلف را برافشانی
همه آفاق شور و شر گیرد
چون میان تو هیچ نیست چرا
هیچ را در میان کمر گیرد
پیرهن چاک می‌زنم هر دم
که تو را پیرهن به بر گیرد
پیش پیکان آهم از خورشید
هر سحر آسمان سپر گیرد
چون رخ زرد را نهم بر خاک
خاک پای تو را به زر گیرد
جز تو چیزی نبیند آنکه چو من
پرده از روی کار برگیرد
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
مستم، از من مجوی علم و ادب
کار ما نیست غیر ذوق و طرب
لوح زرین مهر از تو گرفت
پیر گردون چو طفل در مکتب
پرتوی از بیاض روی تو روز
سایه‌ای از سواد زلف تو شب
بر زبان می‌برم حدیث لبت
جان شیرین همی‌رسد بر لب
سال‌ها با تو کرده‌ام یاری
تا ز تو ناصرم شده‌ست لقب
مستی ما ز چهرهٔ ساقی‌
هر کسی می‌ نخورد از این مشرب
گر ندیدی جمال صورت دوست
سرمه از خاک پای او مطلب
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار

اطلاعات

وزن: فعلاتن مفاعلن فعلن (خفیف مسدس مخبون)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای فلک همچو گرد در کویت
گشته و ره نیافته سویت
هوش مصنوعی: ای آسمان، چون گردی که در کوی تو می‌چرخد و نتوانسته به سوی تو راهی پیدا کند.
مهر می‌خواند سورهٔ والشمس
صبحدم می‌دمید بر رویت
هوش مصنوعی: دوست عشق‌ورز در صبح زود همچون نور خورشید بر چهره‌ات می‌تابید و زیبایی‌ات را به تصویر می‌کشید.
سایه‌بانی‌ست بر سر خورشید
همچو چتر سیاه گیسویت
هوش مصنوعی: سایه‌ای بر روی خورشید است که مانند چتر سیاه موهای تو به نظر می‌رسد.
جمله قانون عقل باطل کرد
دور روی و تسلسل مویت
هوش مصنوعی: تمامی اصول و قوانین عقل را ناچیز و بی‌اعتبار کرد، به خاطر چرخش بی‌پایان و تکرار بی‌انتهای تو.
مرغ دل را بیفکند ز هوا
تیر چشم و کمان ابرویت
هوش مصنوعی: مرغ دل از عشق و زیبایی چشمان و ابروی تو به زمین افتاد.
گر صبا بویت آورد چون گل
جان ما تازه گردد از بویت
هوش مصنوعی: اگر نسیم صبا بوی تو را بیاورد، مانند گل، جان ما از بوی تو جوان و تازه خواهد شد.
پیش محراب ابروت چو هلال
این ندا کرد خال هندویت
هوش مصنوعی: وقتی که ابروهای تو مثل هلال در محراب زیبایی نمایان شد، خال سیاه صورتت ندا داد و توجه‌ها را جلب کرد.
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
هوش مصنوعی: اگر کسی در چهره کسی دیگری جلوه‌گر باشد، دیگر یار واقعی است و نه یار کسی که از دیگران خالی باشد.
ای ز بحر تو قطره‌ای عالم
ذرهٔ آفتاب تو آدم
هوش مصنوعی: ای تو که از اقیانوس وجودت، تنها یک قطره‌ای، مانند ذره‌ای از آفتاب، تو نیز انسان را آفریدی.
قطره در بحر گشت ناپیدا
ذره در آفتاب شد مبهم
هوش مصنوعی: قطره در دریا گم می‌شود و دیگر قابل مشاهده نیست، مانند ذره‌ای که در نور خورشید قرار می‌گیرد و مشخص نیست.
نی به دریا فزود یک قطره
نی ز خورشید ذره‌ای شد کم
هوش مصنوعی: یک نی در دریا یک قطره به آن افزوده شد، مانند اینکه ذره‌ای از خورشید به آن اضافه شده باشد، و این مقدار کم تأثير چندانی نداشت.
خاتمی ساخت حسن تو از لعل
عشق باشد نگین آن خاتم
هوش مصنوعی: حسن تو به مانند یک انگشتر زیباست که از عشق درست شده و نگین آن از لعل است.
چشمت از غمزه می‌کند مجروح
لبت از بوسه می‌نهد مرهم
هوش مصنوعی: چشمانت با نگاه‌های فریبنده‌اش دل را می‌برد و لبانت با بوسه‌ی شیرینش درد دل را تسکین می‌بخشد.
بحر وحدت اگر بر‌آرد موج
غرق گردد در او وجود و عدم
هوش مصنوعی: اگر دریاچه‌ی یگانگی موجی به راه اندازد، وجود و عدم در آن غرق می‌شود.
باور از من اگر نمی‌داری
بنگر از چشم اعتبار تو هم
هوش مصنوعی: اگر به من اعتماد نداری، نگاه کن به چشمان خودت که این اعتماد را نشان می‌دهند.
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
هوش مصنوعی: چهره محبوب فقط در حضور دیگران نمایان است. یار واقعی کسی است که از وجود دیگران خالی باشد.
صبحدم ترک خواب می‌گفتم
سایه را آفتاب می‌گفتم
هوش مصنوعی: صبح که بیدار شدم، به سایه‌ام گفتم که آفتاب است.
آتش طبع من همی افروخت
سخنی همچو آب می‌گفتم
هوش مصنوعی: خلق و خوی من قوی و پرشور است و سخنانی که می‌گویم، تاثیری آرام‌بخش و نرم دارند.
وصف خون دل از زبان سرشک
با شراب و کباب می‌گفتم
هوش مصنوعی: من با گلاب و غذاهای خوشمزه از درد و غم خود صحبت می‌کردم.
راز کز اهل زهد پنهان بود
پیش چنگ و رباب می‌گفتم
هوش مصنوعی: رازی که از دست اهل زهد و تقوا پنهان بود، من در کنار ساز و آواز بیان می‌کردم.
بحر می‌خواندم آفرینش را
آسمان را حباب می‌گفتم
هوش مصنوعی: در تلاش بودم زیبایی‌های آفرینش را به صورت دریا توصیف کنم، اما آسمان را تنها به عنوان حبابی کوچک می‌دیدم.
می‌رسیدم به وادی توحید
دو جهان را سراب می‌گفتم
هوش مصنوعی: به جایی می‌رسیدم که به وحدت و یکتایی خداوند پی می‌بردم و در آن لحظه، هر دو جهان را همچون سرابی بی‌اساس و بی‌محتوا می‌پنداشتم.
دل ز اغیار و یار می‌پرسید
هر زمان این جواب می‌گفتم
هوش مصنوعی: دل همیشه از دیگران و محبوبش سؤال می‌کرد و من هر بار این پاسخ را می‌دادم.
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
هوش مصنوعی: چهره محبوب فقط در حضور دیگران نمایان می‌شود، آیا می‌توان او را دوست واقعی دانست که از دیگران خالی باشد؟
در دل ما به جز تمنا نیست
در سر ما به غیر سودا نیست
هوش مصنوعی: در دل ما جز آرزو و خواسته‌ای وجود ندارد و در ذهن ما غیر از خیال و افکار پریشان چیزی نیست.
همتم شد چنان بلند کزو
به جز از قامت تو بالا نیست
هوش مصنوعی: آرزویم به قدری بلند و والاست که به جز قامت تو چیزی دیگر نمی‌تواند این آرزو را برآورده کند.
سر صبرم نماند و پای گریز
همچو زلفت مرا سر و پا نیست
هوش مصنوعی: دیگر نمی‌توانم صبر کنم و راه فراری ندارم، همان‌طور که زلف‌های تو در هم پیچیده است، من هم در حالتی مشابه گرفتار شدم.
بس که مشغول ناز خویشتنی
به نیازکسیت پروا نیست
هوش مصنوعی: به خاطر زیبایی و ناز خود، آن‌قدر غرق در خودت هستی که هیچ توجهی به درخواست‌ها و نیازهای دیگران نداری.
عاشقی بر خود و نمی‌دانی
که تو را هست عاشقی یا نیست
هوش مصنوعی: عاشق خود هستی اما نمی‌دانی که آیا واقعاً عشق در وجودت هست یا نه.
تا میان تو از کنارم رفت
چون کنارم میان دریا نیست
هوش مصنوعی: زمانی که تو از کنار من رفتی، گویا تنها چیزی که بود، میانه‌ی ما گم شده است. مانند این است که دریا دو نیمه ندارد و فقط یک طرف وجود دارد.
ای دل از روی او پر است جهان
چه کنم دیدهٔ تو بینا نیست
هوش مصنوعی: ای دل، چهرهٔ او در دل من جا دارد؛ حالا چه کار باید بکنم وقتی که چشمان تو نمی‌توانند این زیبایی را ببینند؟
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
هوش مصنوعی: محبوب تنها زمانی که در کنار دیگران نیست، خود را نشان می‌دهد. وجود او بدون حضور دیگران چگونه می‌تواند به عنوان محبوب مطرح باشد؟
هر که را درد تو نگشت رفیق
نیست رفتن به کوی عشق طریق
هوش مصنوعی: هر کسی که به خاطر محبت تو احساس درد نکند، دوست واقعی نیست و رفتن به مسیر عشق نیازمند رنج و درد است.
خرد خُرده‌دان کند معلوم
از دهان تو نکته‌های دقیق
هوش مصنوعی: عقل و خرد می‌توانند از کلمات و لحن صحبت تو رازها و نکات مهمی را تشخیص دهند.
آیت نور را مفسر عشق
به جمال تو می‌کند تلفیق
هوش مصنوعی: نور به وضوح عشق به زیبایی تو را تفسیر می‌کند.
صفحهٔ ماه را خط غبار
به حواشی همی‌کند تعلیق
هوش مصنوعی: خط غبار بر روی صفحهٔ ماه اثر می‌گذارد و آن را به نوعی معلق می‌کند.
نیست روشن چه زنخدانت
بس که کردیم فکرهای دقیق
هوش مصنوعی: ما همچنان نمی‌دانیم که زیبایی‌های چهره‌ات چقدر ما را به تفکر عمیق واداشته است.
دولت عشق جز هدایت نیست
تا هدایت کرا شود توفیق
هوش مصنوعی: دولت عشق تنها به معنای راهنمایی است و تا زمانی که کسی به هدایت دست نیابد، موفقیتی نصیبش نخواهد شد.
چشم تقلید را به گل بربند
بنگر اینک به دیدهٔ تحقیق
هوش مصنوعی: چشم‌های تقلید را ببند و به چشم تحقیق و بررسی نگاه کن.
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
هوش مصنوعی: در چهره‌ی محبوب، نشانه‌های دیگران نمایان است، آیا می‌توان از کسی به عنوان محبوب یاد کرد که از وجود دیگران خالی باشد؟
بر تو غوغای عاشقان پر شد
بر درت زاری و فغان پر شد
هوش مصنوعی: بر در تو، عاشقان به شدت ناله و زاری می‌کنند و صدای ناخواستگان به اوج خود رسیده است.
راز عشق تو بر لبم بگذشت
چون همه خلق را زبان پر شد
هوش مصنوعی: عشق تو را آنقدر در دل دارم که نتوانستم درباره‌اش صحبت کنم، چون همه مردم درباره‌اش صحبت می‌کنند.
نیست کون و مکان ز تو خالی
وین عجب کز تو لامکان پر شد
هوش مصنوعی: فضای وجود هیچ نقطه‌ای از تو خالی نیست و این شگفت‌انگیز است که از تو همان‌طور که بی‌مکان هستی، همه جا پر شده است.
چون گشادی شرابخانهٔ عشق
ساغر جسم و جام جان پر شد
هوش مصنوعی: زمانی که فضای عشق به اندازه‌ای وسیع می‌شود که نوشیدنی روح و جسم به حدی فراوان می‌ریزند و پر می‌شوند.
چون کشیدی کمان ابرو را
تیر چشم تو در کمان پر شد
هوش مصنوعی: وقتی ابرویت را به حالت کمان کشیدی، ناگهان نگاهت مثل تیر به قلب من اصابت کرد.
نور مهرت بر آسمان افتاد
از رخت ماه آسمان پر شد
هوش مصنوعی: نور چهره‌ات مانند نوری در آسمان بر افراشته است و زیبایی تو موجب شده که آسمان پر از نور و درخشش گردد.
غیر تو نیست در جهان کز تو
باطن و ظاهر جهان پر شد
هوش مصنوعی: در جهان هیچ‌کس دیگری نیست که وجود و باطن این عالم از او پر شده باشد.
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
هوش مصنوعی: محبوب در صورت دیگران نمایان می‌شود، آیا می‌توان یاری را پیدا کرد که از دیگران تهی باشد؟
شیوهٔ رند باده پیمائی‌ست
هنر آفتاب رسوائی‌ست
هوش مصنوعی: روش شخصی که اهل باده‌نوشی است، هنری دارد که به مانند خورشید، باعث رسوایی و آشکار شدن اسرار می‌شود.
هر کجا سایه افکند خورشید
ذره ناچار مست و شیدائی‌ست
هوش مصنوعی: هر جا که نور خورشید می‌تابد، ذرات در آن فضا ناخواسته تحت تأثیر قرار می‌گیرند و حالتی از شادی و شگفتی به آنها دست می‌دهد.
نه به یارم مجال دسترس است
نه از او طاقت شکیبائی‌ست
هوش مصنوعی: نه به محبوبم دسترسی دارم و نه از تحمل دوری‌اش توانایی‌ای باقی مانده است.
در جمال وی از دریچهٔ نور
مردم چشم من تماشائی‌ست
هوش مصنوعی: در زیبایی او، از دریچه‌ای که نور در آن می‌تابد، چشمان من به تماشای مردم مشغول است.
غنچهٔ باغ دولتش خوانم
آنکه خرگه نشین صحرائی‌ست
هوش مصنوعی: به کسی که در زندگی‌اش مانند یک غنچهٔ زیبا و خوشبو در باغی است، اشاره می‌کنم، کسی که به دور از هیاهوی شهر و در آرامش بیابان آرامش و سکون دارد.
ماه برج سعادتش دانم
زانکه در اوج حسن و زیبائی‌ست
هوش مصنوعی: می‌دانم که ماه در اوج زیبایی و نیکبختی قرار دارد.
آفتاب مرا ز هر ذره
بین اگر در تو هیچ بینائی‌ست
هوش مصنوعی: اگر در تو ذره‌ای بینش و درک وجود داشته باشد، می‌توانی نور و روشنی که در هر ذره از وجودم نهفته است را تشخیص دهی.
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
هوش مصنوعی: چهره محبوب فقط در حضور دیگران جلوه‌گری می‌کند. یار حقیقی کسی نیست که از دیگران خالی باشد یا در کنار آنها نشان ندهد.
عاشقان راز عشق می‌گفتند
دُر به الماس دیده می‌سفتند
هوش مصنوعی: عاشقان در مورد راز عشق صحبت می‌کردند و چشمانشان مانند الماس درخشان بود.
ذکر زلف تو در میان افتاد
حلقهٔ عاشقان بر آشفتند
هوش مصنوعی: صحبت از موهای تو در میان صورت گرفت و باعث شد که عاشقان بسیار هیجان‌زده و نگران شوند.
باد بوی بهار وصل آورد
بیدلان همچو غنچه بشکفتند
هوش مصنوعی: نسیم خوش بهار، بوی وصال را برای عاشقان به ارمغان آورد و آن‌ها همچون غنچه‌ها شکفته و سرزنده شدند.
می‌گذشتی چو سرو و سوسن و گل
راهت از روی و دیده می‌رفتند
هوش مصنوعی: تو مانند سرو و سوسن و گل در حال گذر بودی و زیبایی‌ات باعث می‌شد که مردم از تماشای تو لذت ببرند و به تو نگاه کنند.
لایق هندوان زلف تو نیست
که به روی گل و سمن خفتند
هوش مصنوعی: هندوان زلف تو آن‌قدر زیبا نیستند که به روی گل و سمن استراحت کنند.
ابروان کمان‌وشت در حسن
گر چه طاقند سر به هم جفتند
هوش مصنوعی: ابروان زیبا و کُمانی او هرچند که به صورت طاقی هستند، اما با هم هماهنگی و تناسب دارند.
دیده بگشا که مبدعان وجود
زیر گِل آفتاب بنهفتند
هوش مصنوعی: چشمانت را باز کن؛ زیرا خالقان هستی در زیر زمین، نور خورشید را پنهان کرده‌اند.
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
هوش مصنوعی: چهره محبوب تنها در حضور دیگران جلوه‌گر نیست. کسی که به طور کامل از دیگران خالی باشد، واقعاً محبوب نیست.
از رخت روشنی قمر گیرد
وز لبت چاشنی شکر گیرد
هوش مصنوعی: از چهره زیبای تو روشنی مانند ماه می‌گیرد و از لبان شیرینت طعمی شکرین حس می‌کند.
گر سر زلف را برافشانی
همه آفاق شور و شر گیرد
هوش مصنوعی: اگر موهای خود را بگشایی، همه جا را پر از هیجان و شوق خواهی کرد.
چون میان تو هیچ نیست چرا
هیچ را در میان کمر گیرد
هوش مصنوعی: وقتی که هیچ چیزی میان تو و من وجود ندارد، چرا باید به چیزهای بی‌اهمیت و خالی توجه کرد؟
پیرهن چاک می‌زنم هر دم
که تو را پیرهن به بر گیرد
هوش مصنوعی: هر لحظه لباس خود را می‌دروشم تا تو لباس به تن کنی.
پیش پیکان آهم از خورشید
هر سحر آسمان سپر گیرد
هوش مصنوعی: هر روز صبح، آسمان مانند سپری در برابر پیکان‌های آتشین آه من قرار می‌گیرد.
چون رخ زرد را نهم بر خاک
خاک پای تو را به زر گیرد
هوش مصنوعی: وقتی که چهره زرد و بی‌روح خود را بر زمین بگذارم، خاک پای تو به طلایی تبدیل می‌شود.
جز تو چیزی نبیند آنکه چو من
پرده از روی کار برگیرد
هوش مصنوعی: فقط کسی که مثل من بتواند واقعیت را به خوبی درک کند، غیر از تو چیزی نمی‌بیند.
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
هوش مصنوعی: چهره محبوب فقط در حضور دیگران نمایان می‌شود؛ پس محبوب واقعی کسی نیست که از دیگران خالی باشد.
مستم، از من مجوی علم و ادب
کار ما نیست غیر ذوق و طرب
هوش مصنوعی: من در حال حاضر در حالت سرمستی هستم و از تو نمی‌خواهم که درباره علم و ادب از من بپرسی، زیرا کار من تنها در لذت و شادمانی خلاصه می‌شود.
لوح زرین مهر از تو گرفت
پیر گردون چو طفل در مکتب
هوش مصنوعی: ساعت عمر تو مانند لوح زرینی است که از تو گرفته شده، همانند کودکی که در کلاس درس مشغول یادگیری است.
پرتوی از بیاض روی تو روز
سایه‌ای از سواد زلف تو شب
هوش مصنوعی: نور سفیدی که از چهره‌ات تابش می‌کند، مانند روز است، و سایه‌ی سیاهی که از پیچ و تاب موهایت می‌افتد، شب را تداعی می‌کند.
بر زبان می‌برم حدیث لبت
جان شیرین همی‌رسد بر لب
هوش مصنوعی: من درباره لب‌های تو سخن می‌گویم و هر بار که نام آن را بر زبان می‌آورم، جان شیرینی در خاطر من زنده می‌شود.
سال‌ها با تو کرده‌ام یاری
تا ز تو ناصرم شده‌ست لقب
هوش مصنوعی: سال‌ها با تو همیاری کرده‌ام تا جایی که به من لقب ناصری داده‌اند.
مستی ما ز چهرهٔ ساقی‌
هر کسی می‌ نخورد از این مشرب
هوش مصنوعی: مستی و شادی ما از چهرهٔ معشوق است. هر کسی نمی‌تواند از این لذت و نوشیدنی بهره‌مند شود.
گر ندیدی جمال صورت دوست
سرمه از خاک پای او مطلب
هوش مصنوعی: اگر جمال و زیبایی دوست را ندیدی، از خاک پای او سرمه‌ای برای چشمت به دست بیاور.
در رخ غیر می‌نماید یار
کی بود یار خالی از اغیار
هوش مصنوعی: دوست واقعی کسی است که در کنار دیگران و تحت تاثیر آن‌ها قرار نگیرد. اگر کسی بدون وجود دیگران در زندگی‌اش نتواند خودش را نشان دهد، آیا واقعاً دوست است؟