شمارهٔ ۴
ای باده چو یافتی تو بویش
بر خیز شبی به جست و جویش
هرسو چو سگان به بوی او دود
باشد که گذر کنی به سویش
چون گرد برآمد از وجودم
بردار مرا ببر به کویش
در گلشن دولتش فرود آی
در گل بنگر تو رنگ و بویش
خاموش ز گفت و گوی بشنو
از بلبل مست گفت و گویش
آن سرو که برکنار جو رُست
آب رخ ماست آب جویش
او زیست به خوی ما ندارد
ناچار همیزیم به خویش
صد جان و نوالهٔ کبابش
صد عقل و پیالهٔ سبویش
وابستهٔ روی تا نگردی
بربسته به حلقههای مویش
از غیرت عاشقان بیندیش
زنهار نظر مکن به رویش
از شرم به پشت پای خود بین
و آهسته به گوش جان بگویش
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
گر سرّ رموز غیب دانی
حل کردن این لُغز توانی
حل شد ز تو عقدههای عالم
چون مه تو به عقده در نمانی
ای با دل و جان غم تو در خور
چون عشق به موسم جوانی
جان بر قد نازکت فشاندن
خوشتر ز حیات جاودانی
هجران توام هلاک جان است
نی من غلطم، مرا تو جانی
رویت مه آسمان حسن است
عشق تو بلای آسمانی
دل چون اَرَنی به روی تو گفت
بشنید ز غمزه لَنتَرانی
من با تو به دوستی همانم
با من ز چه رو تو ناهمانی
یک لحظه مرا به خویشتن خوان
تا کی چو سگ از درم برانی
در عشق فنای ما یقین شد
ای عقل هنوز در گمانی
گر چهرهٔ عاشقان ببینی
این نکته چو آب زر بخوانی
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
ما ز آتش دل همیگدازیم
چون شمع به سوز عشق سازیم
ما فتنه به حسن کس نگشتیم
حیران کرشمه، مست نازیم
از ما مطلب ره حقیقت
سر تا به قدم همه مجازیم
در پیش مُقامران چالاک
با داو دغا و مهره بازیم
داریم به خدمتش نیازی
وز هرکه جز اوست بی نیازیم
نبود به نماز اگر حضورش
صد غسل کنیم و بینمازیم
اکنون که به دست شه فتادیم
گر باز بدیم شاهبازیم
آزاده چو سرو در جهانیم
زان راسترویم و سرفرازیم
گر در ره دوست تیغ بارد
ما پا نکشیم و سر ببازیم
وان نرگس مست را بمیریم
وان غمزهٔ شوخ را بنازیم
مطرب بنمای راه عشاق
تا پردهٔ عشق را نوازیم
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
روی تو و زلفهای درهم
جمع آمده دین و کفر با هم
خورشید رخ تو نیزهبالاست
زلف تو به روز و شام پرچم
در لعل تو کو چو نیم ذرهست
صد کان لطافت است مُدغم
یک دانه به کام دل نخورده
در دام تو اوفتاده آدم
چشم تو خدنگ غمزه انداخت
از فتنه خراب گشت عالم
هر چند که کم زدی تو ما را
شمشیر بلا نمیزند کم
هر تیر قضا که بر دل آمد
از دست غم تو بود محکم
دل با غمت از جهان شد آزاد
ای شادی من غلام این غم
محروم بمرد جان بر این در
با راز تو دل نگشت محرم
پوشید سیاه چشم گریان
بنشست ز مرگ جان به ماتم
گر من بزنم دمی دم از عشق
آید به دلم خطاب هر دم
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
ما رند و سبوکشیم و قلاش
بگرفته به سر سبوی می فاش
آشفتهٔ ساقیان سرمست
دیوانهٔ شاهدان جماش
در نقش بتان نشان توان یافت
از صورت بینشان نقاش
گر خرمن مه دهند بر باد
ور سنبلهٔ فلک شود جاش
بر من به جوی چو مست باشم
بنشسته میان بزم اوباش
من بر در میکده به مژگان
جاروب همیکشم چو فراش
پرسید ز شور و فتنهٔ عشق
هر کس که به عقل کرد کنکاش
من از دل خسته میخروشم
زاهد تو درون ریش مخراش
گر نیکم و گر بدم تو شو نیک
گر ناخوش و گر خوشم تو خوش باش
هر شب ز فراق روی دلبر
بر صفحهٔ زر شوم گهرپاش
گوئیم به خاک پایش این رمز
هرگه که زنیم بوسه بر پاش
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
ای حسن تو آفتاب تابان
روشن به رخت ستارهٔ جان
پیدا شدهای چو مهر در دل
چون ذره ز چشم عقل پنهان
گفتیم و شنید با تو حرفی
کز گفت و شنید خارج است آن
هر گل که شکفت در بهاران
گشتیم بر او هزار دستان
تا کی سخن از قدیم و مُحدث
تا چند غم وصال و هجران
تا چند ز بیم نار و دوزخ
تا چند امید باغ رضوان
در عشق و جنون بسی فنون است
برتر ز تعقل سخندان
بندست عقال عقل، بگسل
تا گرد کنی میان میدان
بر عرش رود بُراق عرشی
چون گرد بدن شود پریشان
زان نور محمدی برآید
در قرب حق و رضای رحمان
در عشق طلب تو نقش هر چیز
کز لطف شدهست آینهسان
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
از بس که لبت شراب داده
چشمت همه دل به خواب داده
ابروت کمان گوشه گشته
زلف تو کمند تاب داده
بر دل زده چشم تو ز مژگان
هر لحظه سنان آب داده
گرد لب لعل خط کشیده
شکر همه با غراب داده
جانم ز برای چشم مستت
از گوشهٔ دل کباب داده
ما را به وصال وعده کرده
می خورده، به ما سراب داده
دردی به نهاد ما نهاده
گنجی به دل خراب داده
بی روی تو کو بهشت جان است
هجران توام عذاب داده
بر درد سر فراق چشمم
از اشک روان گلاب داده
بفروختهام جنان به یک جو
وان را به شراب ناب داده
هر گه که سؤال عشق کردم
در حال دلم جواب داده
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
پوشیده نماند عشق در دل
پنهان نشد آفتاب در گل
گل بود شد آینه، دل از عشق
هان تا نشوی ز عشق عاقل
بی صدق به عشق ره نیابی
در حق نرسی ز راه باطل
حکمی که ز حق رسد نباشد
موقوف مبادی و مسایل
بیدوست نبود هیچ آسان
با یار نماند هیچ مشکل
در بند اصابع یدالله
سر رشته مُدبّر است مُقبل
ما حاصل عمر صرف کردیم
در عشق نبود هیچ حاصل
زاهد مسپر ره تصرف
بگذر ز خود و برس به منزل
زین بند تو در سمند همت
دل از بد و نیک خلق بگسل
ناصر چو ز عشق میزنی دم
بگشای زبان، بگوی از دل
هرچند که من خموش گردم
هر لحظه نهان برآید از دل
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
ما تربیهایم و عشق استاد
در مذهب ما بدوست ارشاد
هر چند که زیرکی تو ای عقل
صیدی و تو را قضاست صیّاد
تقدیر چو نقش کعبتین است
بینقش نباخت هیچ نرّاد
صد نکتهٔ عشق فهم کردیم
بیطبع سلیم و ذهن وقّاد
بیرون ز مزاج آب و خاکیم
بر گل بنهادهایم بنیاد
نه عقل، نه جان، نه علوی و سفل
نه جزو، نه کل، نه آدمیزاد
از محنت جان نمی خورم غم
وز شادی تن نمیشوم شاد
هر دم دمِ سرد میبرآرم
دردا که که گذشت عمر بر باد
چون شمع زبان خود بریدم
برداشت زبان عشق فریاد
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
دوشینه میان بحر افکار
یعنی که به خاطر گهربار
غواصی درّ عشق کردم
صد غوطه میان بحر خونخوار
افتاد به دست من گهرها
الحق همه همچو درّ شهوار
در شام سواد گشته روشن
مانند ستارگان سیار
ناصر سخن تو همچو درّ است
درّیست ولیک هر یک اشعار
آن گه به بها رسد که او را
در گوش قبول خود کند یار
گیرد ره بحر حود گهر به
چون نیست گذر به گوش دلدار
آن دُر ز برای گوش یار است
نی از پی منکران اغیار
آن را ز گهر چه سود، لیکن
چون او شبه را بود خریدار
انصاف ببخش منکران را
یا توبه بده خدا ازین کار
در مکتب عشق اهل معنی
این بیت همیکنند تکرار
گر بیخبری خبر ندارد
ز آئینهٔ عشق و نور دلدار
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: ترجیع بند
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای باده چو یافتی تو بویش
بر خیز شبی به جست و جویش
هوش مصنوعی: ای شراب، وقتی بوی تو را حس کنم، شبانه برخیزم و به دنبالت بروم.
هرسو چو سگان به بوی او دود
باشد که گذر کنی به سویش
هوش مصنوعی: هر جا که میری، گرما و گرگ و ولولهها به خاطر او است، که وقتی به سمتش میروی، حس خاصی در فضا وجود دارد.
چون گرد برآمد از وجودم
بردار مرا ببر به کویش
هوش مصنوعی: وقتی که غم و اندوه از وجودم بلند میشود، مرا به دوردستی ببر، جایی که آرامش و خوشی باشد.
در گلشن دولتش فرود آی
در گل بنگر تو رنگ و بویش
هوش مصنوعی: به باغ خوشبختیاش بیا و به گلها نگاه کن، رنگ و بوی آنها را حس کن.
خاموش ز گفت و گوی بشنو
از بلبل مست گفت و گویش
هوش مصنوعی: سکوت کن و به سخنان بلبل عاشق گوش بده. او داستانهای شگفتانگیزی برای گفتن دارد.
آن سرو که برکنار جو رُست
آب رخ ماست آب جویش
هوش مصنوعی: سروی که در کنار جوی آب رشد کرده، نماد زیبایی و دلربایی صورت ماست که همچون آب جوی، زنده و شاداب است.
او زیست به خوی ما ندارد
ناچار همیزیم به خویش
هوش مصنوعی: او به زندگی خود با حالتی که ما داریم، جور دیگری نمیتواند زندگی کند و ناچار است که به شیوه خود ادامه دهد.
صد جان و نوالهٔ کبابش
صد عقل و پیالهٔ سبویش
هوش مصنوعی: او با هزاران جان و زندگی و با انواع خوشگذرانی و لذتها، به بهشت و خوشیهایش میبالد.
وابستهٔ روی تا نگردی
بربسته به حلقههای مویش
هوش مصنوعی: تا زمانی که به زیبایی و جذابیت او وابسته هستی، نمیتوانی از او جدا شوی یا به راحتی از او دل بکنی.
از غیرت عاشقان بیندیش
زنهار نظر مکن به رویش
هوش مصنوعی: به خاطر عشق و غیرت عاشقان، مراقب باش که به چهره او نگاه نکنی.
از شرم به پشت پای خود بین
و آهسته به گوش جان بگویش
هوش مصنوعی: به خاطر شرم، به پشت پای خود نگاه کن و به آرامی در دل خود با او صحبت کن.
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
هوش مصنوعی: عشق مانند آینهای است که همیشه و بهطور بیپایان وجود انسان را از آلودگیها پاک میکند و به او کمک میکند تا خود واقعیاش را ببیند.
گر سرّ رموز غیب دانی
حل کردن این لُغز توانی
هوش مصنوعی: اگر بهراستی به اسرار پنهان جهان آگاهی داشته باشی، میتوانی این معما را نیز حل کنی.
حل شد ز تو عقدههای عالم
چون مه تو به عقده در نمانی
هوش مصنوعی: وقتی تو به خندی و درخشی، مشکلات و درگیریهای دنیا حل میشود و دیگر در تنگنا و سختی نخواهی بود.
ای با دل و جان غم تو در خور
چون عشق به موسم جوانی
هوش مصنوعی: ای که عشق و احساس تو در جوانی، مانند غم و اندوهی است که با تمام دل و جان در وجودم نشسته است.
جان بر قد نازکت فشاندن
خوشتر ز حیات جاودانی
هوش مصنوعی: فشاندن جان بر قامت زیبا و نازک تو، از داشتن زندگی ابدی بهتر است.
هجران توام هلاک جان است
نی من غلطم، مرا تو جانی
هوش مصنوعی: فراق و دوری تو برای من مثل هلاکت و مرگ است. اشتباه نمیکنم، تو برای من همچون جان و زندگی هستی.
رویت مه آسمان حسن است
عشق تو بلای آسمانی
هوش مصنوعی: چهرهات مانند ماه در آسمان زیباست و عشق تو، مصیبتی آسمانی است.
دل چون اَرَنی به روی تو گفت
بشنید ز غمزه لَنتَرانی
هوش مصنوعی: دل وقتی که تو را دید، گفت: از غمزهات بشنو، که هرگز مرا نخواهی دید.
من با تو به دوستی همانم
با من ز چه رو تو ناهمانی
هوش مصنوعی: من در دوستی با تو همانند خودم هستم، پس چرا تو با من نامناسب رفتار میکنی؟
یک لحظه مرا به خویشتن خوان
تا کی چو سگ از درم برانی
هوش مصنوعی: یک لحظه من را به خود دعوت کن، تا چه زمانی مثل یک سگ مرا از در بیرون میکنی؟
در عشق فنای ما یقین شد
ای عقل هنوز در گمانی
هوش مصنوعی: در عشق ما کاملاً محو و ناپدید شدهایم، اما ای عقل، تو هنوز در تردید و شک به سر میبری.
گر چهرهٔ عاشقان ببینی
این نکته چو آب زر بخوانی
هوش مصنوعی: اگر چهرهٔ عاشقان را ببینی، این نکته را همانند آب طلا درک میکنی.
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
هوش مصنوعی: عشق همچون آینهای است که همواره پاک و زلال باقی میماند و وجود دیگران را از هر گونه آلودگی و زنگار تهی میکند.
ما ز آتش دل همیگدازیم
چون شمع به سوز عشق سازیم
هوش مصنوعی: ما از عشق و درد دل خود میسوزیم و مانند شمعی هستیم که در آتش محبت ذوب میشود.
ما فتنه به حسن کس نگشتیم
حیران کرشمه، مست نازیم
هوش مصنوعی: ما به خاطر زیبایی و جاذبه کسی در حیرت نیستیم، بلکه در حال مستی و لذت از ناز و کرشمه او هستیم.
از ما مطلب ره حقیقت
سر تا به قدم همه مجازیم
هوش مصنوعی: ما در تمام وجود خود تنها به نمادها و جلوههای دنیوی پرداختهایم و به حقیقت اصلی دست نیافتهایم.
در پیش مُقامران چالاک
با داو دغا و مهره بازیم
هوش مصنوعی: در جمع افرادی که مهارتهای خاصی دارند، ما نیز با هنر و ترفندهای خود بازی میکنیم.
داریم به خدمتش نیازی
وز هرکه جز اوست بی نیازیم
هوش مصنوعی: ما به خدمت او احتیاجی داریم و از هر کس دیگری بینیازیم.
نبود به نماز اگر حضورش
صد غسل کنیم و بینمازیم
هوش مصنوعی: اگر او را در نماز ببینیم و برایش بارها وضو بگیریم، اما در عمل بینماز بمانیم، هیچ فایدهای ندارد.
اکنون که به دست شه فتادیم
گر باز بدیم شاهبازیم
هوش مصنوعی: حالا که در سایه حمایت پادشاه قرار گرفتهایم، اگر دوباره به وضعیت گذشته برگردیم، دیگر مانند پرندهای آزاد نخواهیم بود.
آزاده چو سرو در جهانیم
زان راسترویم و سرفرازیم
هوش مصنوعی: آزاد مثل سرو در این دنیا هستیم، به همین خاطر راسترو و با افتخاریم.
گر در ره دوست تیغ بارد
ما پا نکشیم و سر ببازیم
هوش مصنوعی: اگر در راه دوست خطری وجود داشته باشد، ما نه از پیش پا میکشیم و نه از سر خود صرفنظر میکنیم.
وان نرگس مست را بمیریم
وان غمزهٔ شوخ را بنازیم
هوش مصنوعی: ما نرگس مست را خواهیم مرد و به ناز و غمزهٔ شیطنتآمیز او توجه میکنیم.
مطرب بنمای راه عشاق
تا پردهٔ عشق را نوازیم
هوش مصنوعی: برای عاشقان مسیر را نشان بده تا بتوانیم آهنگ عشق را بنوازیم.
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
هوش مصنوعی: عشق همچون آینهای است که همیشه پاک و بدون نقص باقی میماند و میتواند از آلودگیهای وجود انسانها خالی باشد.
روی تو و زلفهای درهم
جمع آمده دین و کفر با هم
هوش مصنوعی: چهره تو و پیچیدگیهای موهایت، باعث شده که دین و کفر در کنار هم قرار بگیرند.
خورشید رخ تو نیزهبالاست
زلف تو به روز و شام پرچم
هوش مصنوعی: چهرهی درخشان تو همچون سپر آفتاب است و موهای تو در طول روز و شب مانند پرچم افراشته است.
در لعل تو کو چو نیم ذرهست
صد کان لطافت است مُدغم
هوش مصنوعی: در زیبایی تو، مانند یک ذرهی کوچک، صدها جویبار نرمی نهفته است.
یک دانه به کام دل نخورده
در دام تو اوفتاده آدم
هوش مصنوعی: یک دانه که دلخواه من بود، در تلهی تو گرفتار شده است، ای آدم.
چشم تو خدنگ غمزه انداخت
از فتنه خراب گشت عالم
هوش مصنوعی: چشم تو مانند تیرکمانی است که با نگاهی فریبنده، جهانی را به آشفتگی ویران کرده است.
هر چند که کم زدی تو ما را
شمشیر بلا نمیزند کم
هوش مصنوعی: هر چقدر هم که به ما آسیب زده باشی، تهدیدات و مشکلات نمیتوانند به ما آسیب چندانی برسانند.
هر تیر قضا که بر دل آمد
از دست غم تو بود محکم
هوش مصنوعی: هر ضربهای که به دل من وارد آمد، به خاطر غم و اندوه تو بود و به همین دلیل، محکم و قوی احساس میشود.
دل با غمت از جهان شد آزاد
ای شادی من غلام این غم
هوش مصنوعی: دل من به خاطر غم تو از دنیا رهایی یافته است، ای شادی من، من به این غم خدمتگزارم.
محروم بمرد جان بر این در
با راز تو دل نگشت محرم
هوش مصنوعی: دل من از راز تو بیخبر ماند و در انتظار ارتباط با تو، به شدت دلتنگ و بیرمق شد.
پوشید سیاه چشم گریان
بنشست ز مرگ جان به ماتم
هوش مصنوعی: او با چشمان اشکبار و لباس سیاه، پس از مرگ جانش در حالت اندوه نشسته است.
گر من بزنم دمی دم از عشق
آید به دلم خطاب هر دم
هوش مصنوعی: اگر من لحظهای درباره عشق صحبت کنم، هر لحظه عشق به دلم خواهد آمد و با من سخن خواهد گفت.
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
هوش مصنوعی: عشق مانند آینهای است که همیشه خالص و پاک است و وجود دیگران را از هر گونه زنگار و آلودگی خالی میکند.
ما رند و سبوکشیم و قلاش
بگرفته به سر سبوی می فاش
هوش مصنوعی: ما افرادی آزاد و بینگرانی هستیم و با کلاههایی که به دوش داریم، بهروشنی مشغول نوشیدن شراب هستیم.
آشفتهٔ ساقیان سرمست
دیوانهٔ شاهدان جماش
هوش مصنوعی: در این بیت، شاعر به توصیف حالاتی از دنیای میخانه و شرابنوشی میپردازد. او به حالتهای نابسامان و پر آشوب ساقیان که مشغول خدمت به مینوشان هستند اشاره میکند و همزمان از عشق و زیبایی شاهدان بیخیال صحبت میکند. این تصویرها نشاندهندهٔ شور و شوق و حسی دیوانهوار در فضای جشن و شادی است.
در نقش بتان نشان توان یافت
از صورت بینشان نقاش
هوش مصنوعی: از چهرهی معصوم بتان میتوان دریافت که هنرمند (نقاش) چگونه به هنر و تواناییهای خود دست یافته است.
گر خرمن مه دهند بر باد
ور سنبلهٔ فلک شود جاش
هوش مصنوعی: اگر خوشی و نعمتها به باد بروند و یا به ناگاه دچار تغییر و سختی شوند، همچنان باید صبر و استقامت داشت.
بر من به جوی چو مست باشم
بنشسته میان بزم اوباش
هوش مصنوعی: من در میان دور همی بینظمی نشستهام و مانند کسی که مست است، به شادی و سرخوشی مشغولم.
من بر در میکده به مژگان
جاروب همیکشم چو فراش
هوش مصنوعی: من در کنار میکده با مژگانم مثل یک خدمتکار خاکرویی میکنم.
پرسید ز شور و فتنهٔ عشق
هر کس که به عقل کرد کنکاش
هوش مصنوعی: هر کسی که به عمق ماجرای عشق و هیجانات آن فکر کند، دربارهی شور و التهاب عشق کنجکاوی و سوال میکند.
من از دل خسته میخروشم
زاهد تو درون ریش مخراش
هوش مصنوعی: من به خاطر دل پر درد و ناراحت خود به زهد و پرهیزگاری تو اعتراض میکنم؛ تو درون خود غم و رنج را پنهان کردهای.
گر نیکم و گر بدم تو شو نیک
گر ناخوش و گر خوشم تو خوش باش
هوش مصنوعی: اگر من خوب باشم یا بد، تو خوب باش. اگر من ناخوشایند یا خوشایند باشم، تو خوشحال باش.
هر شب ز فراق روی دلبر
بر صفحهٔ زر شوم گهرپاش
هوش مصنوعی: هر شب از دلتنگی دوری محبوب، بر صفحهای زیبا همچون طلا، اشکهای نازک و گرانبهایی میریزم.
گوئیم به خاک پایش این رمز
هرگه که زنیم بوسه بر پاش
هوش مصنوعی: اگر بر خاک پایش بوسه بزنیم، هرگز این رمز را نمیتوانیم فراموش کنیم.
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
هوش مصنوعی: عشق همچون آینهای است که هیچگاه فرسوده نمیشود و میتواند زنگارهای وجود انسانهای دیگر را پاک کند.
ای حسن تو آفتاب تابان
روشن به رخت ستارهٔ جان
هوش مصنوعی: ای حسن، تو همچون خورشید درخشان و تابناک هستی و چهرهات همچون ستارهای است که جان را روشنی میبخشد.
پیدا شدهای چو مهر در دل
چون ذره ز چشم عقل پنهان
هوش مصنوعی: تو همچون ماه در دل روشن شدهای، اما همانند ذرهای که از دیدهی عقل مخفی است.
گفتیم و شنید با تو حرفی
کز گفت و شنید خارج است آن
هوش مصنوعی: ما با تو صحبت کردیم، اما حرفی را بیان کردیم که فراتر از کلمات است و فقط با گوش شنیده نمیشود.
هر گل که شکفت در بهاران
گشتیم بر او هزار دستان
هوش مصنوعی: هر گلی که در بهار شکفته میشود، ما هزار بار به آن دست میزنیم و از زیباییاش لذت میبریم.
تا کی سخن از قدیم و مُحدث
تا چند غم وصال و هجران
هوش مصنوعی: چقدر باید درباره گذشته و مسایل جدید صحبت کنیم؟ تا کی باید از غم دیدار و جدایی شکایت کنیم؟
تا چند ز بیم نار و دوزخ
تا چند امید باغ رضوان
هوش مصنوعی: چقدر دیگر باید از آتش جهنم بترسم و چقدر باید به بهشت امید داشته باشم؟
در عشق و جنون بسی فنون است
برتر ز تعقل سخندان
هوش مصنوعی: در عشق و جنون هنرها و روشهای زیادی وجود دارد که از فکر و عقل برتر و بالاتر است.
بندست عقال عقل، بگسل
تا گرد کنی میان میدان
هوش مصنوعی: عقل تو را محدود کرده است، آن را رها کن تا بتوانی در دنیای وسیعتر و آزادتری قدم بگذاری.
بر عرش رود بُراق عرشی
چون گرد بدن شود پریشان
هوش مصنوعی: براق که موجودی آسمانی است، بر عرش میرود و وقتی که دور میشود، مانند پرندگان در حالت پریشانی به نظر میرسد.
زان نور محمدی برآید
در قرب حق و رضای رحمان
هوش مصنوعی: از نور وجود محمدی در نزدیکی حق و خشنودی خداوند رحمان میدرخشد.
در عشق طلب تو نقش هر چیز
کز لطف شدهست آینهسان
هوش مصنوعی: در عشق، جستجوی تو مانند آینه است که هر چیزی را که از لطف و محبت به دست آمده، نشان میدهد.
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
هوش مصنوعی: عشق مانند آینهای است که بهطور دائمی وجود انسان را از هر گونه زنگار و آلودگی خالی میکند.
از بس که لبت شراب داده
چشمت همه دل به خواب داده
هوش مصنوعی: از آنجا که لبهای تو مانند شراب مستکننده است، چشمانت همه را به خواب و آرامش برده است.
ابروت کمان گوشه گشته
زلف تو کمند تاب داده
هوش مصنوعی: ابروی تو مانند کمان خم شده و موهای تو مانند تلهای است که مرا به دام میاندازد.
بر دل زده چشم تو ز مژگان
هر لحظه سنان آب داده
هوش مصنوعی: چشمان تو به دل من زخم میزنند و با هر نگاه، به آن سردی و تلخی میبخشد.
گرد لب لعل خط کشیده
شکر همه با غراب داده
هوش مصنوعی: دور لب لعل، خطی شکرین کشیده شده است و همه چیز با زیبایی و شیرینی بیان شده است.
جانم ز برای چشم مستت
از گوشهٔ دل کباب داده
هوش مصنوعی: دل من به خاطر نگاهی که از توست به شدت در آتش است و جانم در عذاب.
ما را به وصال وعده کرده
می خورده، به ما سراب داده
هوش مصنوعی: او به ما وعدهی وصال و نزدیکی داده بود، اما در واقع فقط سرابی از دورنیایش به ما نشان داده است.
دردی به نهاد ما نهاده
گنجی به دل خراب داده
هوش مصنوعی: ما در دل خود دردی داریم، اما همزمان گنجی ارزشمند از امید و شادی نیز در آن نهفته است.
بی روی تو کو بهشت جان است
هجران توام عذاب داده
هوش مصنوعی: بدون حضور تو، بهشت جانم نیست و دوری تو برایم عذابی است.
بر درد سر فراق چشمم
از اشک روان گلاب داده
هوش مصنوعی: چشمم مانند چشمهای پر از اشک، دردی که از جدایی احساس میکنم را میریزد و این اشکها مانند گلابی دلپذیر به زمین میریزد.
بفروختهام جنان به یک جو
وان را به شراب ناب داده
هوش مصنوعی: من به یک مبلغ ناچیز بهشت را فروختهام و به جای آن شراب خالص گرفتهام.
هر گه که سؤال عشق کردم
در حال دلم جواب داده
هوش مصنوعی: هر زمانی که درباره عشق سوال کردم، دلم به من پاسخ داد.
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
هوش مصنوعی: عشق مانند آینهای است که هیچگاه کهنه نمیشود و همیشه میتواند زنگارهای وجود دیگران را از بین ببرد.
پوشیده نماند عشق در دل
پنهان نشد آفتاب در گل
هوش مصنوعی: عشق مانند آفتابی است که نمیتواند در دل پنهان بماند، همانطور که نور خورشید نمیتواند در گلها مخفی شود.
گل بود شد آینه، دل از عشق
هان تا نشوی ز عشق عاقل
هوش مصنوعی: گل به زیبایی آینه تبدیل شد، اما دل از عشق مراقب باشد، چون اگر عاشق شوی، ممکن است دیوانهای.
بی صدق به عشق ره نیابی
در حق نرسی ز راه باطل
هوش مصنوعی: بدون صداقت در عشق، به هدف واقعی نخواهی رسید و از مسیر نادرست نیز نمیتوانی به حقیقت دست پیدا کنی.
حکمی که ز حق رسد نباشد
موقوف مبادی و مسایل
هوش مصنوعی: حکمهایی که از سوی خدا صادر میشود، وابسته به شرایط و مسائل خاص نیستند.
بیدوست نبود هیچ آسان
با یار نماند هیچ مشکل
هوش مصنوعی: بدون دوست هیچ چیزی آسان نیست و با کسی که یار نیست، هیچ مشکلی باقی نمیماند.
در بند اصابع یدالله
سر رشته مُدبّر است مُقبل
هوش مصنوعی: در دستان خداوند سرنخ و مدیریت همه امور بر عهده اوست.
ما حاصل عمر صرف کردیم
در عشق نبود هیچ حاصل
هوش مصنوعی: ما عمر خود را صرف عشق کردیم، اما هیچ نتیجهای از آن به دست نیامد.
زاهد مسپر ره تصرف
بگذر ز خود و برس به منزل
هوش مصنوعی: عبارت به این معناست که زاهد (بنده یا عابد) باید از خودگذشتگی کند و از مسیر عشق و تصرفات دنیوی عبور کرده و به مقصدی والا و معنوی برسد. این پیام به دعوت به رهایی از خودخواهی و رسیدن به مقام بالاتر اشاره دارد.
زین بند تو در سمند همت
دل از بد و نیک خلق بگسل
هوش مصنوعی: از این قید و بند تو، عزم و ارادهام را از هر گونه خوبی و بدی رها کن.
ناصر چو ز عشق میزنی دم
بگشای زبان، بگوی از دل
هوش مصنوعی: اگر ناصر از عشق صحبت میکند، زبانت را باز کن و از دل و احساساتت بگو.
هرچند که من خموش گردم
هر لحظه نهان برآید از دل
هوش مصنوعی: با اینکه من سکوت کنم، احساسات و رازهای من هر لحظه بهطور پنهانی از دل به بیرون میآید.
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
هوش مصنوعی: عشق مانند آینهای همیشهزاد است که وجود دیگران را از آلودگیها پاک میکند.
ما تربیهایم و عشق استاد
در مذهب ما بدوست ارشاد
هوش مصنوعی: ما تحت تأثیر تربیت و عشق خود به استاد هستیم و در مذهب ما او راهنمایی میکند.
هر چند که زیرکی تو ای عقل
صیدی و تو را قضاست صیّاد
هوش مصنوعی: با وجود اینکه تو ای عقل و خرد، به طور محسوسی هوشمند و زیرکی، اما در نهایت، تو را تقدیر و سرنوشت شکار میکند.
تقدیر چو نقش کعبتین است
بینقش نباخت هیچ نرّاد
هوش مصنوعی: سرنوشت مانند نقش کفشهای زیبا است که بدون طرح و نقش، نخواهد بود. هیچ کس نمیتواند به سادگی از آن عبور کند.
صد نکتهٔ عشق فهم کردیم
بیطبع سلیم و ذهن وقّاد
هوش مصنوعی: ما بسیاری از اسرار عشق را درک کردیم، اما بدون داشتن روح لطیف و ذهنی تیزهوش.
بیرون ز مزاج آب و خاکیم
بر گل بنهادهایم بنیاد
هوش مصنوعی: ما از ترکیب آب و خاک به وجود آمدهایم و بر روی گلهای زمین پایدار شدهایم.
نه عقل، نه جان، نه علوی و سفل
نه جزو، نه کل، نه آدمیزاد
هوش مصنوعی: این عبارت به این معناست که هیچ چیز در این دنیا، چه عقل و روح و ویژگیهای انسانی، چه چیزهای جزئی و چه کلی، ماهیت انسانی را به طور کامل توصیف نمیکند. به عبارت دیگر، همه چیز محدودیتهایی دارد و نمیتواند تمامی جنبههای وجود انسان را به تصویر بکشد.
از محنت جان نمی خورم غم
وز شادی تن نمیشوم شاد
هوش مصنوعی: از سختیها و رنجها ناراحت نیستم و از خوشیها هم خوشحال نمیشوم.
هر دم دمِ سرد میبرآرم
دردا که که گذشت عمر بر باد
هوش مصنوعی: هر لحظه هوای سردی را به خود میکشم و افسوس میزنم که عمرم بیهوده گذشته است.
چون شمع زبان خود بریدم
برداشت زبان عشق فریاد
هوش مصنوعی: زمانی که صحبت کردن را کنار گذاشتم، عشق شروع به فریاد کردن در دل من کرد.
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
هوش مصنوعی: عشق همچون آینهای است که همیشه درخشان و جاودانه به نظر میرسد و میتواند زنگارهای وجود دیگران را پاک کند.
دوشینه میان بحر افکار
یعنی که به خاطر گهربار
هوش مصنوعی: در دل افکار عمیق، درخششی شایسته و بامعنا وجود دارد که به خاطر ارزش و اهمیت آن است.
غواصی درّ عشق کردم
صد غوطه میان بحر خونخوار
هوش مصنوعی: در جستجوی عشق، به عمق دریاهای خطرناک و پرخطر غوطهور شدم و تجربیات زیادی را پشت سر گذاشتم.
افتاد به دست من گهرها
الحق همه همچو درّ شهوار
هوش مصنوعی: به من جواهرات ارزشمندی رسید که واقعاً همچون مروارید درخشان و جذاب هستند.
در شام سواد گشته روشن
مانند ستارگان سیار
هوش مصنوعی: در شب، تاریکی به روشنی بدل شده است و مانند ستارههای در حال حرکت میدرخشد.
ناصر سخن تو همچو درّ است
درّیست ولیک هر یک اشعار
هوش مصنوعی: سخن ناصر مانند جواهر است؛ هر چند که خود جواهرنمیباشد، اما هر یک از اشعارش ارزشمند و زیباست.
آن گه به بها رسد که او را
در گوش قبول خود کند یار
هوش مصنوعی: زمانی ارزش شخصیت یا سخن کسی مشخص میشود که محبوبش آن را با گوش جان بشنود و بپذیرد.
گیرد ره بحر حود گهر به
چون نیست گذر به گوش دلدار
هوش مصنوعی: اگر دریا به گردش درآید، جواهرش را به نشان میآورد، اما هیچ راهی برای رسیدن به گوش محبوب وجود ندارد.
آن دُر ز برای گوش یار است
نی از پی منکران اغیار
هوش مصنوعی: این مروارید تنها برای گوش محبوبم است و نه برای مقاصد کسانی که منکر دوستداران دیگر هستند.
آن را ز گهر چه سود، لیکن
چون او شبه را بود خریدار
هوش مصنوعی: به چه دردی میخورد که آن را از ارزشش بگیریم، اما وقتی کسی وجود دارد که به آن علاقهمند است، ارزش پیدا میکند.
انصاف ببخش منکران را
یا توبه بده خدا ازین کار
هوش مصنوعی: ای کاش به کسانی که حق را انکار میکنند، رحم کنی یا به آنها فرصتی برای توبه بدهی.
در مکتب عشق اهل معنی
این بیت همیکنند تکرار
هوش مصنوعی: در مدرسه عشق، افرادی که به عمق معنا آگاه هستند، این مضمون را بارها و بارها بیان میکنند.
گر بیخبری خبر ندارد
ز آئینهٔ عشق و نور دلدار
هوش مصنوعی: اگر کسی بیخبر باشد، از عشق و زیبایی دلبر خبری نخواهد داشت.
عشق آینهایست لایزالی
از زنگ وجود غیر خالی
هوش مصنوعی: عشق مانند آینهای است که همیشه وجود انسان را از زنگارها و آلودگیها پاک میکند و به ما کمک میکند تا خالصتر و واقعیتر خود را ببینیم.