شمارهٔ ۳
باز مرغ سحری سوی گلستان آمد
وقت می خوردن و آشفتن مستان آمد
بلبلِ دلشده در ناله و افغان آمد
زاهد از صومعه بگریخت به بستان آمد
جان فشان، رقصکنان، خرقه گرو کرد همی
ای گل از دیدهٔ زیبای تو دزدیده جمال
تشنهٔ آتش یاقوت لبت آب زلال
وصف مهر رخ تو در خم زلف چو هلال
نتوان گفت که در غایت حسن است و کمال
طلعتالنیر فیالوجه ام وجه صبی
چرخ را طعنه زند زلف تو در طعنهگری
بیم آن است که از مهر فلک دل ببری
گر ازین عارض گلگون به گلستان گذری
ور بدان غمزهٔ جادوی سوی نرگس نگری
چشم این خیره شود، چهرهٔ آن غرقهٔ خوی
دوش سرمست گذشتم سوی باغ و لب جوی
مجلسی دیدم و چنگ و دف و ساقی و سبوی
دلبران خورده به هم ساغرِ می روی بروی
چون بر آمد ز دل دُردکشان هایا هوی
من در آن حالت بنشستم و گفتم هیهی
عمر بر باد شد آن یار پریچهره کجاست
در بهشتیم، جدائی ز رخ حور چراست
این چو آن حور بهشتی است همیگویم راست
که چو او روشنی دیده و قُوت دل ماست
عیش تلخ است مرا بیلب چون شکرِ وی
دوش رندان خرابات ندا در دادند
که حریفان صبوحی سر خُم بگشادند
باده آنها که ننوشند حقیقت بادند
عاشقانی که چو ناصر ز جهان آزادند
گوی تا باده بنوشند به چنگ و دف و نی
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
باز مرغ سحری سوی گلستان آمد
وقت می خوردن و آشفتن مستان آمد
هوش مصنوعی: پرنده سحری دوباره به گلستان برگشته است و زمان خوردن میوه و حال و هوای شاداب و پرنشاط مستان فرارسیده است.
بلبلِ دلشده در ناله و افغان آمد
زاهد از صومعه بگریخت به بستان آمد
هوش مصنوعی: بلبل غمگین به خاطر دردهایش ناله و فریاد میزند. در این حال، زاهدی که در صومعه زندگی میکند به دلیل این صدا از مکان خود بیرون میآید و به باغ میرود.
جان فشان، رقصکنان، خرقه گرو کرد همی
هوش مصنوعی: روح خود را فدای عشق کن و با شوق و ذوق به رقص بپرداز.
ای گل از دیدهٔ زیبای تو دزدیده جمال
تشنهٔ آتش یاقوت لبت آب زلال
هوش مصنوعی: ای گل، زیبایی تو چنان است که از چشمانت، زیبایی لبهای آتشین و یاقوتیات را دزدیدهام و لبان شادیبخش تو همچون آبی زلال و صاف است.
وصف مهر رخ تو در خم زلف چو هلال
نتوان گفت که در غایت حسن است و کمال
هوش مصنوعی: زیبایی چهرهات را نمیتوان با کلمات وصف کرد؛ موهایت در حالتی چون هلال، نمایانگر نهایت زیبایی و کمال است.
طلعتالنیر فیالوجه ام وجه صبی
هوش مصنوعی: چهرهات مانند ماه روشن و زیباست، گویی که چهره یک کودک است.
چرخ را طعنه زند زلف تو در طعنهگری
بیم آن است که از مهر فلک دل ببری
هوش مصنوعی: زلف تو به قدری زیبا و فریبنده است که خود چرخ فلک را هم به تمسخر میگیرد. اما ترسم از این است که تو با زیباییات دل ستارهها را هم بربایی.
گر ازین عارض گلگون به گلستان گذری
ور بدان غمزهٔ جادوی سوی نرگس نگری
هوش مصنوعی: اگر از این چهرهی زیبای سرخ به باغ گل بروی، یا اگر به آن نگاه افسونگر نرگس خیره شوی، لحظاتی دلانگیز و شگفتانگیز را تجربه خواهی کرد.
چشم این خیره شود، چهرهٔ آن غرقهٔ خوی
هوش مصنوعی: اگر چشمی به دیگری خیره شود، چهره آن شخص در حالت خود غرق خواهد شد.
دوش سرمست گذشتم سوی باغ و لب جوی
مجلسی دیدم و چنگ و دف و ساقی و سبوی
هوش مصنوعی: دیشب، در حالت سرمستی، به سمت باغ و کنار جویبار رفتم و در آنجا جمعی را دیدم که مشغول جشن و شادی بودند. در آن محفل، ساز و دف نواخته میشد و ساقی، شمایل سبویی را در دست داشت.
دلبران خورده به هم ساغرِ می روی بروی
چون بر آمد ز دل دُردکشان هایا هوی
هوش مصنوعی: محبوبان با هم مشغول نوشیدن شراباند و هنگامی که این لذت به دلتنگی درونشان سرایت میکند، هیاهویی به پا میشود.
من در آن حالت بنشستم و گفتم هیهی
هوش مصنوعی: من در آن وضعیت نشستم و از روی ناامیدی و افسوس آه کشیدم.
عمر بر باد شد آن یار پریچهره کجاست
در بهشتیم، جدائی ز رخ حور چراست
هوش مصنوعی: عمر ما به هدر رفته، آن معشوق زیبا کجاست؟ ما در بهشت هستیم، اما چرا از چهره ی حور جدا هستیم؟
این چو آن حور بهشتی است همیگویم راست
که چو او روشنی دیده و قُوت دل ماست
هوش مصنوعی: این شخص مانند حوری بهشتی است و من بهطور واقعی میگویم که او مانند نور چشم و قوت دل ماست.
عیش تلخ است مرا بیلب چون شکرِ وی
هوش مصنوعی: زندگی برای من بیلبان او بسیار تلخ و ناگوار است، مانند شکر که طعمی شیرین دارد اما بدون او، این طعم نیز دلپذیر نیست.
دوش رندان خرابات ندا در دادند
که حریفان صبوحی سر خُم بگشادند
هوش مصنوعی: دیروز در میانهی میخانه، intoxicated و در حال خوشگذرانی، خبر رسید که دوستداران و شرابنوشان، مشغول نوشیدن و لذت بردن هستند و در حال باز کردن درِ خمرهی شراب میباشند.
باده آنها که ننوشند حقیقت بادند
عاشقانی که چو ناصر ز جهان آزادند
هوش مصنوعی: شراب کسانی که نمینوشند، بیارزش است، مانند عاشقانی که مانند ناصر از قید دنیا رها هستند.
گوی تا باده بنوشند به چنگ و دف و نی
هوش مصنوعی: بگو تا مردم باده بنوشند و با ساز و دهل و نی شادی کنند.