گنجور

شمارهٔ ۴

ای عارض تو آینهٔ صنع الاهی
اسرار تو چون حسن رخت نامتناهی
در سایهٔ زلفت شدم ایمن ز تباهی
هر جا که زند چهرهٔ تو خیمهٔ شاهی
ابروی تو پیوسته بود هندوی حاجب
رفتی و فراق رخ تو می‌شکند دل
گر خون بشود از غم رویت چه کند دل
بی یاد لب تو نفس خوش نزند دل
با مهر اگر نسبت روی تو کند دل
جان نعره برآرد که مگو نامتناسب
باز آی که خون جگر از دیده روان شد
دریاب که جانم به جمالت نگران شد
دل در طلبت نعره زنان جامه دران شد
از وصل تو قانع به خیالی نتوان شد
تا مهر بود کس نکند یاد کواکب
ای چشم خرد از رخ ادراک تو محجوب
با عارض تو صورت یوسف نبود خوب
بی بوی تو روشن نشود دیدهٔ یعقوب
پا فرق ارادت ننهد بر در مطلوب
… در خواب شود دیدهٔ طالب
چون روی تو مه را نبود سیرت و اخلاق
اوصاف جمالت نتوان کرد بر اوراق
هر جور و جفائی که کنی بر من مشتاق
افغان نتوان کرد که در مذهب عشاق
فرمان تو جایز بود و حکم تو واجب
ای نقش تو در دیدهٔ سودا زده حاضر
هرگز نکنی یاد من سوخته خاطر
بعد از من و تو گرد جهان روشن و ظاهر
وصف رخ خوب تو و درد دل ناصر
بر دفتر قاضی بود و صفحهٔ کاتب

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعیل مفاعیل فعولن (هزج مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: مسمط
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای عارض تو آینهٔ صنع الاهی
اسرار تو چون حسن رخت نامتناهی
هوش مصنوعی: ای چهرهٔ تو، جلوهٔ آفرینش خداست و رازهای تو همچون زیبایی چهرهٔ تو بی‌پایان است.
در سایهٔ زلفت شدم ایمن ز تباهی
هر جا که زند چهرهٔ تو خیمهٔ شاهی
هوش مصنوعی: در زیر سایهٔ موهای تو، از خطر و نابودی در امان هستم و هر جا که چهرهٔ تو نمایان شود، حس مقام و عظمت را احساس می‌کنم.
ابروی تو پیوسته بود هندوی حاجب
هوش مصنوعی: ابروی تو همواره مانند هندوهای دربار زیبا و دلنشین است.
رفتی و فراق رخ تو می‌شکند دل
گر خون بشود از غم رویت چه کند دل
هوش مصنوعی: وقتی که رفتی، دوری و جدایی از چهره‌ات قلب مرا می‌شکند. حالا اگر دل از غم تو خونین شود، چه می‌تواند بکند؟
بی یاد لب تو نفس خوش نزند دل
با مهر اگر نسبت روی تو کند دل
هوش مصنوعی: بدون یاد لب‌های تو، دل هیچ لذتی نمی‌برد و اگر دل به زیبایی تو علاقه‌مند باشد، باز هم شادابی واقعی نخواهد داشت.
جان نعره برآرد که مگو نامتناسب
هوش مصنوعی: جان از شدت ناراحتی فریاد می‌زند که دیگر از این نامناسبی و بی‌تناسبی چیزی نگویید.
باز آی که خون جگر از دیده روان شد
دریاب که جانم به جمالت نگران شد
هوش مصنوعی: برگرد و بازگشت کن، چون از چشمانم اشک مثل خون جاری است. درک کن که جانم به خاطر زیبایی تو نگران و بی‌تاب شده است.
دل در طلبت نعره زنان جامه دران شد
از وصل تو قانع به خیالی نتوان شد
هوش مصنوعی: دل به شدت در جست و جوی تو فریاد می‌کشد و به خاطر وصالت، دیگر نمی‌تواند به خیال و آرزوها بسنده کند.
تا مهر بود کس نکند یاد کواکب
هوش مصنوعی: تا زمانی که خورشید در آسمان می‌درخشد، کسی به یاد ستاره‌ها نمی‌افتد.
ای چشم خرد از رخ ادراک تو محجوب
با عارض تو صورت یوسف نبود خوب
هوش مصنوعی: ای چشم خرد، زیبایی تو را نمی‌بیند و نمی‌تواند درک کند، به همین دلیل با زیبایی‌های ظاهری نتوانسته‌ای به خوبی یوسف بیافزایی.
بی بوی تو روشن نشود دیدهٔ یعقوب
پا فرق ارادت ننهد بر در مطلوب
هوش مصنوعی: چشم یعقوب بدون عطر تو روشن نمی‌شود و پای ارادت به در کسی که محبوب است نمی‌رسد.
… در خواب شود دیدهٔ طالب
هوش مصنوعی: در خواب، چشم فرد جستجوگر بسته می‌شود و به خواب می‌رود.
چون روی تو مه را نبود سیرت و اخلاق
اوصاف جمالت نتوان کرد بر اوراق
هوش مصنوعی: وقتی چهره‌ی تو می‌تابد، مه هم نمی‌تواند با سیرت و اخلاق تو برابری کند، بنابراین نمی‌توان زیبایی‌هایت را بر روی کاغذ نوشت.
هر جور و جفائی که کنی بر من مشتاق
افغان نتوان کرد که در مذهب عشاق
هوش مصنوعی: هر نوع ظلم و ستمی که بر من روا داری، نمی‌توانم برایت فریاد و ناله کنم، زیرا در عشق، دیوانگی و وابستگی به چنین حالتی است.
فرمان تو جایز بود و حکم تو واجب
هوش مصنوعی: فرمان تو قابل قبول و فرمان تو لازم‌الاجراست.
ای نقش تو در دیدهٔ سودا زده حاضر
هرگز نکنی یاد من سوخته خاطر
هوش مصنوعی: ای نقش تو در چشم من دیوانه همیشه حاضر است، اما هرگز یاد من را که دل شکسته‌ام فراموش نخواهی کرد.
بعد از من و تو گرد جهان روشن و ظاهر
وصف رخ خوب تو و درد دل ناصر
هوش مصنوعی: پس از من و تو، همه جا به زیبایی و روشنی چهره تو و درد دل ناصر خواهد درخشید.
بر دفتر قاضی بود و صفحهٔ کاتب
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به سرنوشت و تقدیر اشاره دارد که در دفتر قاضی و برگه‌های کاتب ثبت می‌شود. یعنی سرنوشت انسان‌ها در دیوان قضا و نوشته‌های نویسندگان مقدر شده است و این نشان‌دهندهٔ مسئولیت و دقت در تحریر و قضاوت در زندگی انسان‌هاست.