۹- حکایت
گدائی کهن جامهٔ شهرگرد
به من گفت رازی و دریوزه کرد
که جان پدر با خسان در مپیچ
که هرگز منافع نیابی ز هیچ
فرومایه را ساز راحت مده
بدان را نمک بر جراحت بنه
چرا نوش جوئی تو از نیش مار
که گفتت ز حنظل رطب چشم دار
چو دشمن برآرد به قصد تو چوب
سرش را به گرز کیانی بکوب
کنونت که در پا نرفتهست خار
به بازوی شوکت ز بخش برآر
چو راهی گرفتی مرو بیرفیق
که اول رفیق است و آنگه طریق
دو یار موافق به هم در سفر
فشانند گرد غم از یکدگر
دل دوستان کس نجوید چو دوست
که گل را صبا بشکفاند ز پوست
اگر پردهٔ او دگر کس درد
ذبولت پذیرد، خجالت برد
مکن جاهلی را به یاری قبول
که از تو شود روز سختی ملول
به ناکس تو پیمان یاری مبند
که بر گردنش بسته بهتر کمند
مکن رحم بر حالت بد گهر
گرش جان بر آید غم او مخور
که گر رحمت آری تو زحمت بری
خورد خون تو گر غم او خوری
مرا نعمت مال بسیار بود
زر و سیم بیرون ز مقدار بود
یکی بهر کار و دگر زیر کار
غلام از صد افزون و استر هزار
همیشه به هر جا سفر کردمی
متاعی ز هر جانب آوردمی
یکی وقت با کاروانی عظیم
فتادیم در وادئی پر ز بیم
یکی مرد شد در بیابان پدید
که از ضعف جانش به لب میرسید
دو سه روز خورده هوا چون غرو
به قوتی شده جان پاکش گرو
به جز قرص خورشید و رنگ سراب
نه نان دیده بیچاره، نه روی آب
مرا رحمت آمد بر احوال او
روان در قدح کردم آب از سبو
تهی کرد جامی و سیراب شد
طعامش بدادیم و در خواب شد
بر آنجا توقف نکردیم پر
چو برخاست بنشامدمش بر شتر
بگفتم که برگوی احوال راه
که بهر چه افتادی این جایگاه
بگفتا به من بخت بندی گشود
زر و توشهٔ من حرامی ربود
دل از زاری حال او سوختم
ز نعمت چو شمعش برافروختم
سفر کرد با ما دوسه راحله
به شب خواب درتاخت در قافله
گدای فرومایه بر خاست زود
به دزدی همه مال من در ربود
بدین روز افتادنم زاب سبب
همان دزد بیرحم دان ای عجب
الا ای مسافر به صحرای هوش
چرا دزد را میدهی نان و نوش
هوا رهزن تست، آبش مده
اگر میدهی بند طاعت بنه
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گدائی کهن جامهٔ شهرگرد
به من گفت رازی و دریوزه کرد
هوش مصنوعی: یک گدا که لباس کهنهای پوشیده بود، به من یک رازی گفت و از من خواهش کرد.
که جان پدر با خسان در مپیچ
که هرگز منافع نیابی ز هیچ
هوش مصنوعی: این جمله را میتوان اینگونه تفسیر کرد: به خودت زحمت نده که با انسانهای نادرست و بیرحم درگیر شوی، چرا که هیچ فایدهای از آن برایت نخواهد داشت.
فرومایه را ساز راحت مده
بدان را نمک بر جراحت بنه
هوش مصنوعی: با آدمهای حقیر، آسانگیری نکن؛ زیرا این کار مثل پاشیدن نمک بر زخم است.
چرا نوش جوئی تو از نیش مار
که گفتت ز حنظل رطب چشم دار
هوش مصنوعی: چرا به دنبال لذتهای زودگذر و مضر هستی، در حالی که تجربه تلخ و آسیبزا را به یاد داری؟ به یاد داشته باش که نمیتوان به راحتی از آنچه که دردناک و ناگوار است، چشمپوشی کرد.
چو دشمن برآرد به قصد تو چوب
سرش را به گرز کیانی بکوب
هوش مصنوعی: وقتی که دشمن علیه تو اقدام کند، باید با قدرت و اراده، او را از پا درآوری.
کنونت که در پا نرفتهست خار
به بازوی شوکت ز بخش برآر
هوش مصنوعی: اکنون که به مرحله موفقیت نرسیدهای و دچار مشکلاتی هستی، از قدرت و تواناییات استفاده کن تا بر دشواریها غلبه کنی.
چو راهی گرفتی مرو بیرفیق
که اول رفیق است و آنگه طریق
هوش مصنوعی: اگر راهی را انتخاب کردی، بدون همراه مرو، زیرا همراه نخستین و مهمترین است و سپس راه.
دو یار موافق به هم در سفر
فشانند گرد غم از یکدگر
هوش مصنوعی: دو دوست همدل در سفر کنار هم هستند و با حضورشان غمها را از بین میبرند.
دل دوستان کس نجوید چو دوست
که گل را صبا بشکفاند ز پوست
هوش مصنوعی: دل دوستان هیچکس را نمیجوید، مانند دوستی که به گل جان میبخشد و آن را از پوستش شکوفا میکند.
اگر پردهٔ او دگر کس درد
ذبولت پذیرد، خجالت برد
هوش مصنوعی: اگر کسی دیگر به رازهای او پی ببرد و از خواب غفلت بیدار شود، باید خجالت بکشد.
مکن جاهلی را به یاری قبول
که از تو شود روز سختی ملول
هوش مصنوعی: به کسی که نادانی میکند کمک نکن، زیرا در روزهای دشوار از تو ناامید خواهد شد.
به ناکس تو پیمان یاری مبند
که بر گردنش بسته بهتر کمند
هوش مصنوعی: با کسی که ارزش دوستی ندارد، پیمان وفاداری نبند، زیرا او مانند حیوانی است که به زنجیر کشیده شده و نمیتوان به او اعتماد کرد.
مکن رحم بر حالت بد گهر
گرش جان بر آید غم او مخور
هوش مصنوعی: بر حال بد فرزند رحم نکن، حتی اگر جانش به خطر بیفتد، به غم او فکر نکن.
که گر رحمت آری تو زحمت بری
خورد خون تو گر غم او خوری
هوش مصنوعی: اگر تو رحمت و لطفی به کسی کنی، دیگر نیازی به زحمت و سختی نخواهد بود. اما اگر بخواهی غم و اندوه او را احساس کنی، خون تو لازم خواهد شد.
مرا نعمت مال بسیار بود
زر و سیم بیرون ز مقدار بود
هوش مصنوعی: من دارای ثروت فراوانی از طلا و نقره هستم که این مقدار فراتر از تصور و اندازهگیری است.
یکی بهر کار و دگر زیر کار
غلام از صد افزون و استر هزار
هوش مصنوعی: یک نفر برای انجام کارها و دیگری برای کارهای زیرمجموعه، توله اسبی است که از صد نفر بهتر است و از هزار استر هم بالاتر.
همیشه به هر جا سفر کردمی
متاعی ز هر جانب آوردمی
هوش مصنوعی: هر بار که به سفری میرفتم، از هر جا چیزی به یادگار میآوردم.
یکی وقت با کاروانی عظیم
فتادیم در وادئی پر ز بیم
هوش مصنوعی: ما زمانی به یک کاروان بزرگ پیوستیم و به درهای پر از ترس و نگرانی رسیدیم.
یکی مرد شد در بیابان پدید
که از ضعف جانش به لب میرسید
هوش مصنوعی: یک مرد در بیابان ظاهر شد که به خاطر ضعف و ناتوانیاش به شدت در آستانهی مرگ بود.
دو سه روز خورده هوا چون غرو
به قوتی شده جان پاکش گرو
هوش مصنوعی: در دو یا سه روز، او به خاطر نیرویی که پیدا کرده، خوابش میبرد و روح پاکش در انتظار آزاد شدن است.
به جز قرص خورشید و رنگ سراب
نه نان دیده بیچاره، نه روی آب
هوش مصنوعی: غیر از تابش نور خورشید و جلوهی سراب، این بیچاره تنها چیزی که میتواند ببیند نان نیست و آبی هم در پیش رو ندارد.
مرا رحمت آمد بر احوال او
روان در قدح کردم آب از سبو
هوش مصنوعی: من بر حال او احساس رحم کردم و در جامم آب ریختم.
تهی کرد جامی و سیراب شد
طعامش بدادیم و در خواب شد
هوش مصنوعی: جامی را پر کرد و سیرابش کردیم، غذا هم به او دادیم و او به خواب رفت.
بر آنجا توقف نکردیم پر
چو برخاست بنشامدمش بر شتر
هوش مصنوعی: ما در آنجا متوقف نشدیم، چون هنگامی که پرواز کرد، بر شتر نشستم و به راه ادامه دادم.
بگفتم که برگوی احوال راه
که بهر چه افتادی این جایگاه
هوش مصنوعی: گفتم که حالت را بگو، چرا به اینجا رسیدی و چه بر سرِ تو آمده است.
بگفتا به من بخت بندی گشود
زر و توشهٔ من حرامی ربود
هوش مصنوعی: او گفت که بخت به من راهی باز کرد و ثروت و داراییام را دزدید.
دل از زاری حال او سوختم
ز نعمت چو شمعش برافروختم
هوش مصنوعی: دل من از غم و اندوه او میسوزد، مثل شمعی که با نور خوشبختی روشن شده است.
سفر کرد با ما دوسه راحله
به شب خواب درتاخت در قافله
هوش مصنوعی: در سفر، چند مسافر با ما بودند و شب، در خواب، به سرعت و شتاب به پیش رفتند.
گدای فرومایه بر خاست زود
به دزدی همه مال من در ربود
هوش مصنوعی: یک گدای بیمقدار ناگهان به سرقت رفت و تمام دارایی مرا برداشت.
بدین روز افتادنم زاب سبب
همان دزد بیرحم دان ای عجب
هوش مصنوعی: به خاطر همان دزد بیرحم، به این روز افتادهام، عجب!
الا ای مسافر به صحرای هوش
چرا دزد را میدهی نان و نوش
هوش مصنوعی: ای مسافر در دنیای پر از فکری و احساس، چرا به کسی که به تو آسیب میزند، محبت و معیشت میدهی؟
هوا رهزن تست، آبش مده
اگر میدهی بند طاعت بنه
هوش مصنوعی: اگر میخواهی در دام نیرنگها و وسوسهها نیفتی، تلخیهای زندگی را قبول کن و آنها را نادیده بگیر. اگر قرار است کمک کنی، باید سر و سامان بدهی و خود را در قیود دور کنی.