۶- در سبب نظم کتاب
شبی اختر بخت تابنده بود
سعادت نظر بر من افکنده بود
فلک داد در دست بختم عنان
ز سعدین در برج طالع قران
نشسته به صدر قضا مشتری
شده زهره مشغول خنیاگری
عطارد گرفته ز حرفم سبق
مه از دفتر من شده یک ورق
رسیده مرا تاج دولت به سر
من از خواب غفلت از او بیخبر
به من هاتفی گفت در نیم شب
که از خواب برخیز ای بیادب
چو نرگس چه جوئی ز مستی و خواب
چو سنبل چرائی تو در پیچ و تاب
چو سرو از دو عالم رو آزاد باش
وگر نه چو گل پست بنیاد باش
به جز دوست چیزی که پیوند تست
اگر جمله جان است پیوند تست
چو آواز هاتف به گوشم رسید
خرد سرمه در دیدهٔ دل کشید
چو بیدار گشتم ز خواب اجل
چو غفلت به آگاهی آمد بدل
شبی دیدم از روضه کرده سلام
هوائی ز فردوس داده پیام
زمین را بساطی برانگیخته
ز مهتاب قندیلی آویخته
جهان از نسیم صبا مشکبوی
فلک را به سیماب مه شسته روی
ز کافور شمعی بر افروخته
همه ظلمت شب ازو سوخته
به باغ آمده جمله مرغان به جوش
دل بلبل از عشق گل در خروش
چو مجمر شده چارسوی چمن
در او آتش از لاله، عود از سمن
زمانی گذشتم سوی بوستان
میان ریاحین تفرج کنان
مرا در دل آمد تمنای یار
وزین غصه بگریستم زار زار
گهی باد را گفتم این بوی اوست
گهی لاله را گفتم این روی اوست
گهی بوسه بر عارض گل زدم
گهی دست در شاخ سنبل زدم
صبا آمد و داد بوی عبری
که یا صاحب الهم جاء البشیر
سحرگه که جمشید زرین کلاه
بشست از رخ دهر خال سیاه
خور از کوه بر شد به شکل پلنگ
نهنگ شب آمد به دریای زنگ
چو سر برزد از روزنم آفتاب
در آمد ز در سرو سنبل نقاب
بت دُرد نوش پری روی من
کمان ابروی سلسله موی من
رخ همچو خورشید آراسته
مه از روی او روشنی خواسته
گشاده عقیق گهر پوش را
روان کرده چشمهٔ نوش را
به خود گفتم آیا چه حال است این
وصال است یا خود خیال است این
مرا عقل گفتا که لاحول کن
که خورشید هرگز نگوید سخُن
من افتاده با دل در این ماجرا
خرد مانده در قید چون و چرا
ز جان خود به کلی مرا دور یافت
بر آن ذره مانند خورشید تافت
دم از عاشقی میزدی چند گاه
رسیدی به معشوق گمکرده را
دلم را چو خالی ز اغیار دید
همه خود بدید و همه خود شنید
به صد عشوه گفتا که ای ناسپاس
شناسای کونین و حق ناشناس
تو خود راز ما هیچ خالی مبین
به جز قدرت لایزالی مبین
سبب از تو اما رعایت ز ما
طلب از تو اما هدایت ز ما
بسی داستانهای شیرین بگفت
به گوش دلم عاقبت این بگفت
که جان تو چون واقف کار شد
دلت مطلع نور و انوار شد
بگو نامهای در هدایت تمام
هدایت کن این نامه را نیز نام
ولی خویش را از میان دور کن
موحد شو و گوی از ما سخُن
سخن پاک میباید و قلب صاف
که خر مهره گوهر نگردد به لاف
چو من این اجازت ازو یافتم
گهرهای منظوم بشکافتم
دلم داستانی خوش آغاز کرد
در عاشقی بر جهان باز کرد
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
شبی اختر بخت تابنده بود
سعادت نظر بر من افکنده بود
هوش مصنوعی: شبی ستارهای درخشان بر آسمان بود و خوشبختی به من نظر کرده بود.
فلک داد در دست بختم عنان
ز سعدین در برج طالع قران
هوش مصنوعی: سرنوشت من در دست فلک قرار گرفت و به خاطر خوشیها و شانسهای خوب که در زمان تولد من وجود داشت، به سمت موفقیت هدایت شدم.
نشسته به صدر قضا مشتری
شده زهره مشغول خنیاگری
هوش مصنوعی: در بالای سرنوشت، سیاره مشتری در حال درخشیدن و زهره مشغول صدای موسیقی و سرودخوانی است.
عطارد گرفته ز حرفم سبق
مه از دفتر من شده یک ورق
هوش مصنوعی: عطر گفتار من مانند عطارد است و قمر (ماه) با این سخن من پیشی گرفته، گویی که یک صفحه از دفترم به او تعلق دارد.
رسیده مرا تاج دولت به سر
من از خواب غفلت از او بیخبر
هوش مصنوعی: من به مقام و خوشبختی دست یافتهام، اما از خواب غفلت و ناآگاهی به دور هستم و از این موقعیت آگاهی ندارم.
به من هاتفی گفت در نیم شب
که از خواب برخیز ای بیادب
هوش مصنوعی: در نیمههای شب، صدای هشداری به من گفت که بیدار شوم و به خاطر بیاحترامیام به خودم و دیگران، از خواب بلند شوم.
چو نرگس چه جوئی ز مستی و خواب
چو سنبل چرائی تو در پیچ و تاب
هوش مصنوعی: چرا به دنبال مستی و خواب هستی، همچون نرگس؟ تو مانند سنبل هستی که در پیچ و تاب است.
چو سرو از دو عالم رو آزاد باش
وگر نه چو گل پست بنیاد باش
هوش مصنوعی: مثل سرو آزاد و مستقل باش و اگر این طور نیستی، مانند گلی خواهی بود که پایهاش ضعیف است.
به جز دوست چیزی که پیوند تست
اگر جمله جان است پیوند تست
هوش مصنوعی: به جز دوستان هیچچیز دیگری نمیتواند با تو ارتباط واقعی داشته باشد، حتی اگر همه چیز بهظاهر خوب باشد، در نهایت این پیوند دوستی است که اهمیت دارد.
چو آواز هاتف به گوشم رسید
خرد سرمه در دیدهٔ دل کشید
هوش مصنوعی: وقتی صدای فرشته به گوشم رسید، بفهمیدم که عقل و فهم من مانند سرمهای در چشمان قلبم جلوهگر شد.
چو بیدار گشتم ز خواب اجل
چو غفلت به آگاهی آمد بدل
هوش مصنوعی: وقتی از خواب مرگ بیدار شدم، مانند اینکه غفلت جای خود را به آگاهی داده است.
شبی دیدم از روضه کرده سلام
هوائی ز فردوس داده پیام
هوش مصنوعی: شبی در باغی دیدم که یک سلامی از جایی خوشبو و زیبا به من رسید و پیامی از بهشت به گوشم آمد.
زمین را بساطی برانگیخته
ز مهتاب قندیلی آویخته
هوش مصنوعی: زمین به زیبایی آذین بسته شده و نور مهتاب مانند چراغی در آسمان به زمین روشنی میبخشد.
جهان از نسیم صبا مشکبوی
فلک را به سیماب مه شسته روی
هوش مصنوعی: این بیت به توصیف زیباییهای طبیعی و جاذبههای زمین اشاره دارد. در آن گفته میشود که نسیم ملایم صبحگاهی (صبا) بوی خوشی مانند مشکی را به وجود میآورد و آسمان را با نوری خاص و زیبا میآراید، بهگونهای که گویی آسمان را با مادهای درخشان و شفاف مانند جیوه (سیماب) شستهاند. این تصویرسازی نشاندهنده لطافت و زیبایی طبیعت است.
ز کافور شمعی بر افروخته
همه ظلمت شب ازو سوخته
هوش مصنوعی: شمعی از کافور روشن شده و همه تاریکی شب را با نور خود روشن کرده است.
به باغ آمده جمله مرغان به جوش
دل بلبل از عشق گل در خروش
هوش مصنوعی: همه پرندگان به باغ آمدهاند و در حال شادی و خوشحالی هستند، اما بلبل به خاطر عشق به گل در حال ناله و گریه است.
چو مجمر شده چارسوی چمن
در او آتش از لاله، عود از سمن
هوش مصنوعی: وقتی چمن مانند مشعلی شعلهور شده است، آتش از گل لاله و عود از گل سمن به وجود آمده است.
زمانی گذشتم سوی بوستان
میان ریاحین تفرج کنان
هوش مصنوعی: روزی به سمت باغی رفتم و در میان گلها و گیاهان از زیبایی آنها لذت بردم.
مرا در دل آمد تمنای یار
وزین غصه بگریستم زار زار
هوش مصنوعی: در دل من آرزوی معشوقهای جوانه زد و به خاطر این غم، به شدت گریستم.
گهی باد را گفتم این بوی اوست
گهی لاله را گفتم این روی اوست
هوش مصنوعی: گاه خواستم بگویم بوی او از باد است و زمان دیگری گفتم زیبایی او از گل لاله است.
گهی بوسه بر عارض گل زدم
گهی دست در شاخ سنبل زدم
هوش مصنوعی: گاهی بر چهره گل بوسه زدم و گاهی دستم را در میان شاخههای سنبل بردم.
صبا آمد و داد بوی عبری
که یا صاحب الهم جاء البشیر
هوش مصنوعی: نسیم صبحگاهی آمد و بوی عطر خوشی را به همراه داشت که مژدهای برای صاحب این زمان به ارمغان آورده است.
سحرگه که جمشید زرین کلاه
بشست از رخ دهر خال سیاه
هوش مصنوعی: در سپیدهدم، زمانی که جمشید با تاج طلاییاش، آثار و نشانههای دشواریهای زمانه را از چهرهاش شسته و پاک میکند.
خور از کوه بر شد به شکل پلنگ
نهنگ شب آمد به دریای زنگ
هوش مصنوعی: خورشید از کوه بالا آمد و به شکل پلنگی بزرگ و غولآسا به نظر میرسد. شب نیز با تاریکیاش به مانند دریایی سیاه و عمیق فرا میرسد.
چو سر برزد از روزنم آفتاب
در آمد ز در سرو سنبل نقاب
هوش مصنوعی: وقتی که آفتاب از روزنه سرک کشید، گلهای سرو و سنبل به زیبایی خود را نمایان کردند.
بت دُرد نوش پری روی من
کمان ابروی سلسله موی من
هوش مصنوعی: عشق شیرین و زیبای من مانند نوشی دلپذیر است و کمان ابروی تو همچون رشتهای است که موهایت را میآراید.
رخ همچو خورشید آراسته
مه از روی او روشنی خواسته
هوش مصنوعی: چهرهاش مانند خورشید درخشان است و ماه هم از زیبایی او نور میگیرد و روشنتر میشود.
گشاده عقیق گهر پوش را
روان کرده چشمهٔ نوش را
هوش مصنوعی: عقیق زیبا و درخشان، به مانند روانی در حال حرکت، چشمهای نیکو را به یاد میآورد.
به خود گفتم آیا چه حال است این
وصال است یا خود خیال است این
هوش مصنوعی: به خودم گفتم آیا این لحظه واقعی است و من با معشوقم در کنار هم هستم یا فقط یک خیال و توهم است؟
مرا عقل گفتا که لاحول کن
که خورشید هرگز نگوید سخُن
هوش مصنوعی: عقل به من گفت که هیچ تلاشی نکن، زیرا خورشید هرگز سخن نمیگوید.
من افتاده با دل در این ماجرا
خرد مانده در قید چون و چرا
هوش مصنوعی: من در این ماجرا با دل خود به زمین افتادهام و عقل و خرد من در تردید و سؤال گرفتار مانده است.
ز جان خود به کلی مرا دور یافت
بر آن ذره مانند خورشید تافت
هوش مصنوعی: از دل و جان خود کاملاً دور شدم، چرا که آن ذره کوچک مانند خورشید درخشان شد.
دم از عاشقی میزدی چند گاه
رسیدی به معشوق گمکرده را
هوش مصنوعی: تو مدتها دربارهٔ عشق صحبت میکردی، اما حالا به معشوقی که در جستجویش بودی رسیدی.
دلم را چو خالی ز اغیار دید
همه خود بدید و همه خود شنید
هوش مصنوعی: وقتی دل من را از وجود دیگران خالی دید، فقط خود را دید و فقط خود را شنید.
به صد عشوه گفتا که ای ناسپاس
شناسای کونین و حق ناشناس
هوش مصنوعی: او با لبخند و ناز به او گفت: ای ناسپاس! تو که جهان و حقیقت را نمیشناسی.
تو خود راز ما هیچ خالی مبین
به جز قدرت لایزالی مبین
هوش مصنوعی: تو راز ما را خالی نپندار، جز قدرت بینهایت چیزی را ننگر.
سبب از تو اما رعایت ز ما
طلب از تو اما هدایت ز ما
هوش مصنوعی: علت و دلیل از جانب توست، اما ما باید تو را رعایت کنیم و هدایت و راهنمایی را از ما خواستهای.
بسی داستانهای شیرین بگفت
به گوش دلم عاقبت این بگفت
هوش مصنوعی: داستانهای زیادی را با لحن شیرین برای دل من تعریف کرد، اما در نهایت این یک جمله را گفت.
که جان تو چون واقف کار شد
دلت مطلع نور و انوار شد
هوش مصنوعی: وقتی که جان تو از کارها آگاه شد، دل تو روشنایی و نور را میشناسد.
بگو نامهای در هدایت تمام
هدایت کن این نامه را نیز نام
هوش مصنوعی: بگو نامهای بنویس که همه را به راه راست هدایت کند و این نامه را نیز با نامی بنام.
ولی خویش را از میان دور کن
موحد شو و گوی از ما سخُن
هوش مصنوعی: خودت را از میان مشکلات و مسائل شخصی دور کن، به یکتاپرستی بپرداز و از ما سخن بگو.
سخن پاک میباید و قلب صاف
که خر مهره گوهر نگردد به لاف
هوش مصنوعی: برای به دست آوردن سخن درست و مؤثر، باید دل پاک و بیآلایش داشته باشیم؛ زیرا فقط ظاهر کلمات ارزش ندارد و اگر نیت و باطن شخص خالص نباشد، سخنانش هم درخور اعتماد نخواهد بود.
چو من این اجازت ازو یافتم
گهرهای منظوم بشکافتم
هوش مصنوعی: وقتی که این اجازه را از او کسب کردم، شروع به خلق و بیان گوهرهای شاعرانه کردم.
دلم داستانی خوش آغاز کرد
در عاشقی بر جهان باز کرد
هوش مصنوعی: دل من راهی داستانی زیبا و عاشقانه شد که در آن عشقش را به جهانیان نشان داد.