گنجور

۲۲- حکایت

یکی عاشقی فرد و آزاده‌ای
شنیدم که شد صید شهزاده‌ای
چو شمع معنبر ز سوز طلب
همی‌مرد روز و همی‌سوخت شب
نه با دوست او را گمان وصال
نه در دیده او را نشان خیال
اگر نقش رویش بدیدی به خواب
ز هیبت شدی مرد مسکین خراب
ز بیم غلامان شه نامراد
برفتی بر آن آسمان همچو باد
همه عمر گشتی به کوه و به دشت
بر این ماجرا مدتی بر گذشت
مر او را یکی محرم راز بود
که بر وی در سروری باز بود
بجستی به هر فرصتی خاطرش
بر انفاس خود ساختی صابرش
یکی روز مهر وی‌اش در کشید
به هر جانبی در طلب می‌دوید
به ویرانه‌ای اوفتادش گذار
جوان را در او دید افتاده خوار
لب او شده خشک و رخسار زرد
بر آن چهرهٔ زرد بنشسته گرد
به نرمی بگفتش که ای یار من
پراکنده حال دل افکار من
غم و محنت و رنج بسیار شد
همه نقد عمرت در این کار شد
چو وصلت میسر نخواهد شدن
به ترکش بگو، پتک سردی مزن
ترا این فضولی بود ای گدا
که صحبت طمع داری از پادشا
جوابش چنین گفت کای مهربان
که کوس فصاحت زدی در جهان
تو بندی که گفتی مرا در خور است
که در گوش من حلقه‌ای از زر است
ولیک ار بتابم رخ از یار خویش
شوم تا قیامت گرفتار خویش
اگر چند با او نپیوسته‌ام
نه آخر که از خویشتن رسته‌ام
کسانی که بودند ثابت قدم
ز خود دور گشتند و رست از الم
چو با خود نشینی فراق است و شوق
چو از خود گذشتی وصال است و ذوق
مرا این حکایت به عشاق نیست
ز شوریدگان این سخن با یکی ست
که آنجا که عشاق را منزل است
ز وصل و ز هجران کجا حاصل است
ز عشقت گر آبی روان شد به جوی
سبک دست از هر دو عالم بشوی

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

یکی عاشقی فرد و آزاده‌ای
شنیدم که شد صید شهزاده‌ای
هوش مصنوعی: داستان عاشقی را شنیدم که فردی مستقل و آزاده بود و در نهایت به دام یک شاهزاده افتاد.
چو شمع معنبر ز سوز طلب
همی‌مرد روز و همی‌سوخت شب
هوش مصنوعی: مانند شمعی که به خاطر آرزوها و اشتیاقش می‌سوزد، در روز می‌میرد و در شب نیز ادامه می‌دهد به سوختن.
نه با دوست او را گمان وصال
نه در دیده او را نشان خیال
هوش مصنوعی: نه انتظار دیدار دوست را داشته باش و نه به خیال خود او را مشاهده کن.
اگر نقش رویش بدیدی به خواب
ز هیبت شدی مرد مسکین خراب
هوش مصنوعی: اگر در خواب چهره او را می‌دیدی، به خاطر زیبایی‌اش چنان تحت تاثیر قرار می‌گرفتی که عقل و فکر را از دست می‌دادی و بی‌خود می‌شدی.
ز بیم غلامان شه نامراد
برفتی بر آن آسمان همچو باد
هوش مصنوعی: به خاطر ترس از غلامان، شاه نامراد به آسمان رفت، همانند بادی که به سرعت می‌وزد.
همه عمر گشتی به کوه و به دشت
بر این ماجرا مدتی بر گذشت
هوش مصنوعی: تمام عمر را به سفر در کوه و دشت سپری کردی و اکنون مدت زمانی از این داستان گذشته است.
مر او را یکی محرم راز بود
که بر وی در سروری باز بود
هوش مصنوعی: او یکی را داشت که اسرار او را می‌دانست و در حاکمیت او، به راحتی و بدون پرده‌پوشی صحبت می‌کرد.
بجستی به هر فرصتی خاطرش
بر انفاس خود ساختی صابرش
هوش مصنوعی: در هر موقعیتی، تو با صبوری و آرامش خاطر او را تسلی دادی.
یکی روز مهر وی‌اش در کشید
به هر جانبی در طلب می‌دوید
هوش مصنوعی: یک روز او به هر سو نگاهی انداخت و در جستجوی محبتش به هر طرف می‌دوید.
به ویرانه‌ای اوفتادش گذار
جوان را در او دید افتاده خوار
هوش مصنوعی: روزی جوانی به ویرانه‌ای رسید و در آنجا جوانی دیگر را دید که در حالتی ذلیل و ضعیف به سر می‌برد.
لب او شده خشک و رخسار زرد
بر آن چهرهٔ زرد بنشسته گرد
هوش مصنوعی: لب‌های او خشک و چهره‌اش زرد شده و بر آن صورت زرد، غمی سنگین نشسته است.
به نرمی بگفتش که ای یار من
پراکنده حال دل افکار من
هوش مصنوعی: او با نرمی به یارش گفت که حال دل و افکارش در هم ریخته و آشفته است.
غم و محنت و رنج بسیار شد
همه نقد عمرت در این کار شد
هوش مصنوعی: غم و درد و سختی‌های زیادی که تحمل کردی، همه عمرت را صرف این موضوع کرده است.
چو وصلت میسر نخواهد شدن
به ترکش بگو، پتک سردی مزن
هوش مصنوعی: اگر به وصال و نزدیکی دست نیابی، بهتر است که به او فکر نکنی و به یادش نیاوری.
ترا این فضولی بود ای گدا
که صحبت طمع داری از پادشا
هوش مصنوعی: ای گدا، تو بی‌اجازه وارد کارها می‌شوی و چطور است که از پادشاهی که در موقعیت بالایی قرار دارد، صحبت طمع می‌کنی؟
جوابش چنین گفت کای مهربان
که کوس فصاحت زدی در جهان
هوش مصنوعی: او پاسخ داد: ای مهربان، تو که در جهان صدای بلاغت را به گوش رساندی.
تو بندی که گفتی مرا در خور است
که در گوش من حلقه‌ای از زر است
هوش مصنوعی: تو در اشاره به سخنانت می‌گویی که من مثلاً به محدودیت‌هایی دچارم، اما در واقع در درونم چیزی باارزش و زیبا وجود دارد که به من قوت و جلا می‌دهد.
ولیک ار بتابم رخ از یار خویش
شوم تا قیامت گرفتار خویش
هوش مصنوعی: اگر از یار خود روی بگردانم، تا ابد گرفتار حسرت او خواهم بود.
اگر چند با او نپیوسته‌ام
نه آخر که از خویشتن رسته‌ام
هوش مصنوعی: حتی اگر مدتی با او نبوده‌ام، این به معنای آن نیست که از خودم جدا شده‌ام.
کسانی که بودند ثابت قدم
ز خود دور گشتند و رست از الم
هوش مصنوعی: افرادی که پایدار و مقاوم بودند، از خودشان فاصله گرفتند و از درد و رنج رهایی یافتند.
چو با خود نشینی فراق است و شوق
چو از خود گذشتی وصال است و ذوق
هوش مصنوعی: وقتی در خودت فکر می‌کنی، حس جدایی و عشق را تجربه می‌کنی، اما وقتی از خودت فراتر بروی، به اتحاد و لذت خواهی رسید.
مرا این حکایت به عشاق نیست
ز شوریدگان این سخن با یکی ست
هوش مصنوعی: این داستان را تنها برای عاشقان نقل نمی‌کنم، بلکه سخنان من به خاطر افرادی است که دیوانه‌وار عاشق هستند.
که آنجا که عشاق را منزل است
ز وصل و ز هجران کجا حاصل است
هوش مصنوعی: در جایی که عاشقان به آرامش می‌رسند و احساس خوشبختی می‌کنند، آیا می‌توان از جدایی و دوری چیزی به دست آورد؟
ز عشقت گر آبی روان شد به جوی
سبک دست از هر دو عالم بشوی
هوش مصنوعی: اگر به خاطر عشق تو، اشکی از چشمانم بریزد و به جوی روان شود، باید با دست خودم از هر دو جهان، یعنی از این دنیا و آن دنیا، دست بکشید.