گنجور

۲۱- حکایت

به پروانه می‌گفت صاحبدلی
که در عشق دارم قوی مشکلی
تو باید که آن مشکلم حل کنی
که در آتش عشق پر می‌زنی
بگوئی که آشفتهٔ عشق کیست
به عشاق سرمایهٔ عشق چیست
چو صاحیدل این ماجرا عرضه کرد
چنین گفت پروانه با سوز و درد
که چون آید امشب زمان وصال
بت من گشاید نقاب از جمال
بیا تا من این مشکلت حل کنم
همه مجمل تو مفصّل کنم
چو رقاص علوی در این خانقاه
دف صوفیان را بر آویخت ماه
یکی خادم زنگی آمد پدید
ز قندیل خور ریسمان درکشید
یکی شمع افروخت آن نیک مرد
که انوار او ماه را خیره کرد
تو گفتی مرا رمح آمد پدید
ز قندیل خور ریسمان کشید
چو یوسف جمال خود افروخته
ولی همچو موسی زبان سوخته
چو شاهی که بر سر نهد تاج زر
میان رئیسان بر آورده سر
یکی قلعهٔ آهنین کرده فتح
زده بارگاهی به بالا و سطح
پدید آمد از دور پروانه‌ای
به رقص آمده همچو دیوانه‌ای
بسی گشت در زیر و بالای شمع
ببوسید هر دم سراپای شمع
چو یارش بخواند و کرشمه نمود
در آتش در انداخت خود را چو دود
سراسر وجود خودش برفروخت
چو عودی بر آن شمع خوش خوش بسوخت
ندائی بر آمد که ای زنده دل
جوان جوانبخت فرخنده دل
ره عشق بازی همین است و بس
به تحقیق اسرار ناصر برس

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

به پروانه می‌گفت صاحبدلی
که در عشق دارم قوی مشکلی
هوش مصنوعی: صاحبدلی به پروانه می‌گفت که در عشقش، مشکلی بزرگ و عمیق دارد.
تو باید که آن مشکلم حل کنی
که در آتش عشق پر می‌زنی
هوش مصنوعی: تو باید مشکل من را برطرف کنی، چون من در آتش عشق به شدت در حال رنج کشیدن هستم.
بگوئی که آشفتهٔ عشق کیست
به عشاق سرمایهٔ عشق چیست
هوش مصنوعی: بپرس که در عشق چه کسی آشفته و بی‌تاب است و به عشق‌ورزان چه چیزی به عنوان دارایی و سرمایه تعلق دارد.
چو صاحیدل این ماجرا عرضه کرد
چنین گفت پروانه با سوز و درد
هوش مصنوعی: وقتی که آن شخص آزاده و دل‌سوز این داستان را بیان کرد، پروانه با حسرت و درد گفت.
که چون آید امشب زمان وصال
بت من گشاید نقاب از جمال
هوش مصنوعی: امشب زمانی فرا می‌رسد که معشوق من به دیدار می‌آید و چهره زیبا و دلربایش را نمایان می‌کند.
بیا تا من این مشکلت حل کنم
همه مجمل تو مفصّل کنم
هوش مصنوعی: بیایید تا من این مشکل شما را برطرف کنم و همه چیزهای مبهم شما را به وضوح توضیح دهم.
چو رقاص علوی در این خانقاه
دف صوفیان را بر آویخت ماه
هوش مصنوعی: همچون رقاصی از نسل علی، در این مکان معنوی، ساز صوفیان را به راه انداخت و زیبایی و نور ماه را بر فراز خود نمایان کرد.
یکی خادم زنگی آمد پدید
ز قندیل خور ریسمان درکشید
هوش مصنوعی: یک خدمتکار سیاهپوست ظاهر شد و بند چراغ را از آن بالا کشید.
یکی شمع افروخت آن نیک مرد
که انوار او ماه را خیره کرد
هوش مصنوعی: یک مرد خوب شمعی روشن کرد که نور آن به حدی بود که ماه را هم تحت تأثیر قرار داد و خیره کرد.
تو گفتی مرا رمح آمد پدید
ز قندیل خور ریسمان کشید
هوش مصنوعی: تو گفتی که حضور من مانند نوری روشن شده است و از آن نور، ریسمانی به وجود آمده است.
چو یوسف جمال خود افروخته
ولی همچو موسی زبان سوخته
هوش مصنوعی: زیبایی و جمال خود را مانند یوسف به نمایش گذاشته، اما زبانش به اندازه موسی آسیب دیده و سوخته است.
چو شاهی که بر سر نهد تاج زر
میان رئیسان بر آورده سر
هوش مصنوعی: مانند پادشاهی که تاج طلا بر سر می‌گذارد، در جمع بزرگان و رئیسان خود را بالا می‌کشد.
یکی قلعهٔ آهنین کرده فتح
زده بارگاهی به بالا و سطح
هوش مصنوعی: کسی دژی از آهن ساخته و آن را فتح کرده، و اکنون در بالای آن مکانی ساخته است.
پدید آمد از دور پروانه‌ای
به رقص آمده همچو دیوانه‌ای
هوش مصنوعی: از دور، پروانه‌ای دیده می‌شود که به رقص درآمده و همچون دیوانه‌ای در حال حرکت است.
بسی گشت در زیر و بالای شمع
ببوسید هر دم سراپای شمع
هوش مصنوعی: مدت زیادی زیر و اطراف شمع را گشت و هر لحظه تمام وجود شمع را بوسید.
چو یارش بخواند و کرشمه نمود
در آتش در انداخت خود را چو دود
هوش مصنوعی: وقتی معشوقش او را صدا می‌زند و ناز می‌کند، او خود را در آتش عشق می‌اندازد، مثل دودی که در فضایی پر کشیده می‌شود.
سراسر وجود خودش برفروخت
چو عودی بر آن شمع خوش خوش بسوخت
هوش مصنوعی: تمام وجود او مانند عود در آتش می‌سوزد و همانند شمعی که خوش بو و دل‌انگیز است، شعله‌ور می‌شود.
ندائی بر آمد که ای زنده دل
جوان جوانبخت فرخنده دل
هوش مصنوعی: صدایی به گوش رسید که به جوانان شاد و خوشبخت، که دلشان زنده و سرشار از حیات است، خطاب می‌کند.
ره عشق بازی همین است و بس
به تحقیق اسرار ناصر برس
هوش مصنوعی: راه عشق ورزی همین است و بس، به طور واقعی به رازهای ناصر دست پیدا کن.