گنجور

۲۰- حکایت

شبی طوطئی ز آشیان بر پرید
به مأوای خفاش ناگه رسید
همی‌گفت خفاش اوصاف شب
همه شب نمی‌آرمد از شغب
که در روز از ضربت تیغ خور
نیابد کسی راحت از خواب و خور
ز آفات گیتی کسی خوش بود
که خالی از آن تشت آتش بود
یکی تیره شمعی است سوزان به روز
به شب اخترانند گیتی فروز
من اندر شگفتم ز مرغان همه
که چون می‌گدازند به زندان همه
تو آن به که با ما مصاحب شوی
وزان جمع جهال غایب شوی
همی‌گفت زین سان همه شب فضول
ز قلماش او جان طوطی ملول
چو سلطان گردون علم برکشید
همی‌گفت طوطی و خوش می‌پرید
که تو طبع کژ داری و چشم کور
که از دیو نشناختی روی حور
زهی شهربند ملامت شده
برون از طریق سلامت شده
گرت همچو طوطی بود بال زر
به کوری چشم کسان کم نگر
اگر هفت سبعت بود بر زبان
مزن طعنه بر راهب زندخوان
که رشد و ضلالت به حکم خداست
تصرف در این کار کردن خطاست
چو امکان بود نرم گفتن سخُن
در اظهار حق تند خوئی مکن
که هم بر تو لازم بود آن خطا
که خسته شوند از تو خلق خدا
اگر یافتی فیض انوار عشق
ببین پرتوی از نمودار عشق
شنیدم که بر روی خاک کره
بود کعبه چون مرکز دایره
وجودت زمین است محکم اساس
دلت کعبه‌ای اندر او از قیاس
گر آن کعبهٔ خاک و گل اغبر است
ترا کعبه آئینهٔ انور است
پذیرد بلی روشنی عقل و نور
شود نیمهٔ دایره همچو خور
بدان هر دو روی سیاه و سپید
کم و بیش نیک و بد آید پدید
دگر چونکه از عشق یابد شعاع
شود دابره محو در استماع
نبینی که در خانه ذرات مهر
نمایند از سایه‌ای تا به چهر
به صحرا که از سایه یک قطره نیست
ز انور خورشید یک ذره نیست
کسی را که این نور در سر رسد
به هر دم سلامی به دلبر رسد
دلش واقف عشق بازی شود
به گوش نهان ارجعی بشنود
جدا گردد از عقل اغیار بین
نه صلحی بود با کس او را نه کین
چو حیران و مدهوش و شیدا شود
ره آمدن باز پیدا شود
چو بسته شود چشم عقل از جهان
گشاید در دل به گلزار جان
تف عشق چون نیّر اعظم است
وجود تو چون قطرهٔ شبنم است
به بستان در آمد شبی همچو زاغ
بیفتاد شبنم بر اطراف باغ
خروس فلک چون بیامد پدید
همه دانه‌ها را به منقار چید
زمین گردرآبی است در پای عشق
حبابی است گردون ز دریای عشق
بیا تا به هم سوی دریا رویم
ز احوال او هر دو آگه شویم
در آئیم در قعر دریا چو درّ
عجایب ببینیم در بحر پُر
مکان گهر قعر دریا بود
تو در سنگ جوئی ز سودا بود
کسی سرّ این حال با کس نگفت
کس این درّ یک دانه هرگز نسفت
از این راه پنهان کس آگاه نیست
کز اینجا برون آمدن راه نیست
ندیدی که چون قطره دریا بدید
در آمیخت با موج،‌ شد ناپدید
چو اندر هوا بود صد جوش کرد
به دریا در افتاد خاموش کرد
به دریا چو پیوست آن مختصر
شد از حالت قطرگی بی‌خبر
ندانم ز دریا چه گویم ترا
دل نازنین چون بجویم ترا
از این راز چون استعارت کنم
برون از عیان چون عبارت کنم
به رویش نداری مجال نظر
در آئینه عکس جمالش نگر
چو من ز آتش نیستی سوختم
به جز عشق شمعی نیفروختم
ز آتش خبر دادنم مشکل است
قلم هر چه بنوشت درد دل است
تو دود مرا سوز آتش ببین
عبیر مرا نکهت خوش ببین

اطلاعات

وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: الف. رسته

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

شبی طوطئی ز آشیان بر پرید
به مأوای خفاش ناگه رسید
هوش مصنوعی: یک شب، طوطی از لانه خود پرواز کرد و ناگهان به پناهگاه خفاش رسید.
همی‌گفت خفاش اوصاف شب
همه شب نمی‌آرمد از شغب
هوش مصنوعی: خفاش می‌گوید که شب که می‌رسد، ویژگی‌های خاص خود را دارد و این ویژگی‌ها همیشه با هیجان و شلوغی همراه است.
که در روز از ضربت تیغ خور
نیابد کسی راحت از خواب و خور
هوش مصنوعی: در طول روز، هیچ‌کس از آسیب‌های زخم تیغ در امان نیست و نمی‌تواند به راحتی از خواب و غذایش بهره‌مند شود.
ز آفات گیتی کسی خوش بود
که خالی از آن تشت آتش بود
هوش مصنوعی: کسی که از آسیب‌ها و مشکلات زندگی مصون باشد و از درد و رنج دور باشد، به نوعی در آسایش و خوشی به سر می‌برد.
یکی تیره شمعی است سوزان به روز
به شب اخترانند گیتی فروز
هوش مصنوعی: شمعی تیره و سوزان در روز وجود دارد که در شب مانند ستاره‌ها می‌درخشد و جهان را روشن می‌کند.
من اندر شگفتم ز مرغان همه
که چون می‌گدازند به زندان همه
هوش مصنوعی: من در حیرتم از پرندگان که چگونه در زندان به هم می‌پیوندند و آزادانه می‌رقصند.
تو آن به که با ما مصاحب شوی
وزان جمع جهال غایب شوی
هوش مصنوعی: بهتر است که با ما همراه باشی و از جمع نادانی‌ها دوری کنی.
همی‌گفت زین سان همه شب فضول
ز قلماش او جان طوطی ملول
هوش مصنوعی: او تمام شب مشغول صحبت بود و از زندگی طوطی ناراحت بود.
چو سلطان گردون علم برکشید
همی‌گفت طوطی و خوش می‌پرید
هوش مصنوعی: وقتی که پادشاه آسمان علم و دانش را بالا می‌برد، طوطی نیز شروع به خوشگذرانی و پرواز کرد.
که تو طبع کژ داری و چشم کور
که از دیو نشناختی روی حور
هوش مصنوعی: تو طبع و خوی نادرستی داری و چشمت به حقیقت ناشناخته است، چون که نتوانستی از شیطان، زیبایی فرشته را تشخیص دهی.
زهی شهربند ملامت شده
برون از طریق سلامت شده
هوش مصنوعی: بسیار خوب، این شخص که مورد سرزنش قرار گرفته، با این حال از مسیر درست و سلامت خارج شده است.
گرت همچو طوطی بود بال زر
به کوری چشم کسان کم نگر
هوش مصنوعی: اگر تو همچون طوطی دارای بال‌های طلا باشی، به خاطر چشم‌حسودان و بدخواهانی که در اطرافت هستند، کم‌تر به خودت و زیبایی‌هایت نگاه کن.
اگر هفت سبعت بود بر زبان
مزن طعنه بر راهب زندخوان
هوش مصنوعی: اگر هفت سبع (حیوانات درنده) هم بر زبانت بیاید، باز هم بر روحانیان طعنه نزن.
که رشد و ضلالت به حکم خداست
تصرف در این کار کردن خطاست
هوش مصنوعی: رشد و گمراهی به اراده و دستور خداوند است و دخالت در این موضوع نادرست است.
چو امکان بود نرم گفتن سخُن
در اظهار حق تند خوئی مکن
هوش مصنوعی: اگر امکانش وجود دارد، در بیان حقیقت با نرمی و ملایمت صحبت کن و تندخویی نکن.
که هم بر تو لازم بود آن خطا
که خسته شوند از تو خلق خدا
هوش مصنوعی: خطا کردن تو برای دیگران لازم بود تا از تو خسته و دلزده شوند.
اگر یافتی فیض انوار عشق
ببین پرتوی از نمودار عشق
هوش مصنوعی: اگر به نعمت‌های عشق دست یابی، نور و روشنی عشق را مشاهده کن.
شنیدم که بر روی خاک کره
بود کعبه چون مرکز دایره
هوش مصنوعی: شنیدم که کعبه در مرکز زمین مانند مرکز دایره قرار دارد.
وجودت زمین است محکم اساس
دلت کعبه‌ای اندر او از قیاس
هوش مصنوعی: وجود تو مانند زمینی است که محکم است و پایه‌اش محکمتر از هر چیزی است. دل تو مانند کعبه‌ای در درون این زمین است که از دیگر مکان‌ها قابل مقایسه نیست.
گر آن کعبهٔ خاک و گل اغبر است
ترا کعبه آئینهٔ انور است
هوش مصنوعی: اگرچه آن کعبه از خاک و گل ساخته شده و موقتی است، اما کعبهٔ تو، که به حقیقت و نور وابسته است، از جمال و روشنی برخوردار است.
پذیرد بلی روشنی عقل و نور
شود نیمهٔ دایره همچو خور
هوش مصنوعی: اگر عقل و دانایی پذیرفته شود، نورانی‌ می‌شود و مانند خورشید، نیمهٔ دایره‌ را روشن می‌سازد.
بدان هر دو روی سیاه و سپید
کم و بیش نیک و بد آید پدید
هوش مصنوعی: بدان که هر دو جنبه زندگی، چه خوب و چه بد، در نهایت نمایان می‌شود و تأثیراتشان مشخص خواهد شد.
دگر چونکه از عشق یابد شعاع
شود دابره محو در استماع
هوش مصنوعی: زمانی که عشق به انسان نور و روشنی می‌بخشد، او به گونه‌ای گم می‌شود که تنها به شنیدن و درک آن عشق می‌پردازد.
نبینی که در خانه ذرات مهر
نمایند از سایه‌ای تا به چهر
هوش مصنوعی: در اینجا اشاره شده است که انسان‌ها به ظاهری از محبت و مهربانی در ارتباطات خود می‌پردازند، حتی اگر این محبت واقعی نباشد. آنها می‌توانند در تعاملات خود از یک سایه یا ظاهری ظریف برای نشان دادن احساسات خود استفاده کنند.
به صحرا که از سایه یک قطره نیست
ز انور خورشید یک ذره نیست
هوش مصنوعی: در بیابان که هیچ سایه‌ای نیست و از سمت خورشید هم هیچ نور و روشنی‌ای نمی‌تابد.
کسی را که این نور در سر رسد
به هر دم سلامی به دلبر رسد
هوش مصنوعی: هر کسی که این نور در وجودش جلوه کند، در هر لحظه به محبوبش سلامی از صمیم قلب می‌فرستد.
دلش واقف عشق بازی شود
به گوش نهان ارجعی بشنود
هوش مصنوعی: دل عاشق به خوبی درک می‌کند که وقتی عشق بازی می‌شود، حتی اگر به گوش‌های پنهان هم برسد، برتری خاصی دارد.
جدا گردد از عقل اغیار بین
نه صلحی بود با کس او را نه کین
هوش مصنوعی: اگر عقل انسان از دیگران جدا شود، نه رابطه دوستانه‌ای با کسی خواهد داشت و نه خصومتی.
چو حیران و مدهوش و شیدا شود
ره آمدن باز پیدا شود
هوش مصنوعی: زمانی که انسان به شدت گیج و مبهوت شود و قلبش پر از عشق گردد، راه برگشت و بازگشت به خود آشکار می‌شود.
چو بسته شود چشم عقل از جهان
گشاید در دل به گلزار جان
هوش مصنوعی: وقتی که عقل از درک دنیای مادی بازبماند، قلب می‌تواند به زیبایی‌های درون خود و عالم جان دست یابد.
تف عشق چون نیّر اعظم است
وجود تو چون قطرهٔ شبنم است
هوش مصنوعی: عشق به تو مانند شعله‌ای آتشین و درخشان است، اما وجود تو تنها به اندازه‌ی یک قطرهٔ شبنم می‌باشد.
به بستان در آمد شبی همچو زاغ
بیفتاد شبنم بر اطراف باغ
هوش مصنوعی: شب، به باغی مثل زاغ وارد شد و شبنم به اطراف باغ نشسته بود.
خروس فلک چون بیامد پدید
همه دانه‌ها را به منقار چید
هوش مصنوعی: وقتی صبح فرا می‌رسد، خروس به صدا درمی‌آید و با نوکش دانه‌ها را جمع می‌کند.
زمین گردرآبی است در پای عشق
حبابی است گردون ز دریای عشق
هوش مصنوعی: زمین همچون حبابی در آب عشق است و آسمان به مثابه دریای عشق می‌باشد.
بیا تا به هم سوی دریا رویم
ز احوال او هر دو آگه شویم
هوش مصنوعی: بیایید به سمت دریا برویم تا از حال او باخبر شویم و هر دوی ما از وضعیت او آگاهی پیدا کنیم.
در آئیم در قعر دریا چو درّ
عجایب ببینیم در بحر پُر
هوش مصنوعی: بیایید به عمق دریا برویم و در آنجا شگفتی‌ها و زیبایی‌های بی‌نظیری را تماشا کنیم. در این دریای پر از راز و رمز، چیزهای شگفت‌انگیزی انتظار ما را می‌کشند.
مکان گهر قعر دریا بود
تو در سنگ جوئی ز سودا بود
هوش مصنوعی: جواهر ارزشمند در عمق دریا قرار دارد، اما تو در یک حوض سنگی مشغول خیال پردازی هستی.
کسی سرّ این حال با کس نگفت
کس این درّ یک دانه هرگز نسفت
هوش مصنوعی: هیچ‌کس راز این حالت را با کسی در میان نگذاشته است، زیرا این گوهر بی‌نظیر هرگز نابود نخواهد شد.
از این راه پنهان کس آگاه نیست
کز اینجا برون آمدن راه نیست
هوش مصنوعی: هیچ‌کس از این مسیر مخفی خبر ندارد که چطور می‌توان از اینجا بیرون رفت.
ندیدی که چون قطره دریا بدید
در آمیخت با موج،‌ شد ناپدید
هوش مصنوعی: نگاه نکردی که چگونه یک قطره وقتی دریا را دید، با موج‌ها مخلوط شد و دیگر قابل مشاهده نیست؟
چو اندر هوا بود صد جوش کرد
به دریا در افتاد خاموش کرد
هوش مصنوعی: وقتی که در آسمان صدها حباب و جوش وجود دارد، به دریا فرو می‌رود و در آنجا خاموش می‌شود.
به دریا چو پیوست آن مختصر
شد از حالت قطرگی بی‌خبر
هوش مصنوعی: وقتی که به دریا می‌پیوندد، آن قطره کوچک دیگر از حالت خود خبر ندارد و به طور کلی تغییر می‌کند.
ندانم ز دریا چه گویم ترا
دل نازنین چون بجویم ترا
هوش مصنوعی: نمی‌دانم درباره دریا چه بگویم، اما وقتی به تو، دل نازنینم، فکر می‌کنم، گویی تو را در جستجو هستم.
از این راز چون استعارت کنم
برون از عیان چون عبارت کنم
هوش مصنوعی: اگر بخواهم این راز را بیان کنم، چطور می‌توانم از چیزهایی که واضح است، بی‌اینکه گفتارم آشکار شود، بگذرم؟
به رویش نداری مجال نظر
در آئینه عکس جمالش نگر
هوش مصنوعی: به خاطر جمال او، به خودت اجازه نمی‌دهی که در آینه نگاه کنی و تصویر او را ببینی.
چو من ز آتش نیستی سوختم
به جز عشق شمعی نیفروختم
هوش مصنوعی: اگرچه من از آتش عدم سوختم، اما هیچ شمعی به جز عشق روشن نکردم.
ز آتش خبر دادنم مشکل است
قلم هر چه بنوشت درد دل است
هوش مصنوعی: بیان درد و احساسات عمیق من از طریق نوشتن بسیار دشوار است و هر آنچه که می‌نویسم، نشانه‌ای از رنج و دل‌تنگی من است.
تو دود مرا سوز آتش ببین
عبیر مرا نکهت خوش ببین
هوش مصنوعی: تو آتش را ببین که چگونه مرا می‌سوزاند و دود من را در فضا پراکنده می‌کند، اما عطر خوش من را هم حس کن.