۱۶- حکایت
یکی مرد صاحب نظر در بهار
گذر کرد بر دامن کوهسار
سر چشمهای دید در پای سنگ
به سو گلی رُسته یاقوت رنگ
زمانی وطن بر لب چشمه کرد
شنید این سخن گوش آزاد مرد
که میگفت با مرغکی لالهای
که ماهی بدم چارده سالهای
دل مهر در تاب از روی من
پریشان شده سنبل از موی من
نبرداشته از جهان کام خویش
نکرده نشاطی در ایام خویش
یکی روز بر مرکب راهوار
برون آمدم بر سبیل شکار
اجل سوی این منزلم ره نمود
پلنگی ز مرکب مرا در ربود
دگر لالهای گفت در گوشهای
نهان کرده رخسار در خوشهای
که آن مرکب راهوارت متم
که در زیر گل یار غارت متم
جوانمرد از آن حال بیهوش گشت
همه عمر بود اندر آن کوه و دشت
چو باید شدن نیک و بد را هلاک
همان به که تو نیک باشی و پاک
زمام دل خود به گیتی مده
منه بار بر جانت از باغ و ده
دل خویش را جای شیطان مکن
نه کافِر شدی کعبه ویران مکن
حریم خدا این دل است ای پسر
که بر روی دیوش ببستند در
چنان گرد پاک از حرام و حلال
که بنمایدت طاعت خود وبال
ز بی برگی چون سرو باغی بساز
مکن دست چون برگ سوسن دراز
کلهوار شو بر همه تاج سر
مبر بند خود را به کش چون کمر
نشین تازه رو همچو سرو بلند
نه چون گل که دایم بود خیره خند
فشان چون شکوفه درم بیدریغ
مبر دست چون بید هر دم به تیغ
چو از لطف کارت میسر شود
ز قهرت چرا باد در سر شود
نشان باد نخوت به خاک رضا
نشان آتش خشم از آب حیا
ز خاک طمع آب رویت مبر
دنائت مکن، نان دونان مخور
تو ای نازنین، جان پاکیزهای
چو موران چه در بند نان ریزهای
تنت را یکی خانه دان پنج در
تو در وی چو اندر قفس جانور
مخور دانه و بال و پر باز کن
قفس بشکن و عزم پرواز کن
ترا پرّ همت به جائی برد
که سوزد فرشته گر آنجا پرد
چو خود را ببینی مقام بلند
مبادا ز پندار یابی گزند
که آنها که در بیشه شیر نرند
ز عجب و ز پندار دامن ترند
تو مردانه در سلک مردان در آی
ز پندار مردی چه سود ای گدای
نشاید به پندار کرد اعتمید
که باید شدن عاقبت نا امید
اطلاعات
وزن: فعولن فعولن فعولن فعل (متقارب مثمن محذوف یا وزن شاهنامه)
قالب شعری: مثنوی
منبع اولیه: الف. رسته
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
یکی مرد صاحب نظر در بهار
گذر کرد بر دامن کوهسار
هوش مصنوعی: یک مرد با درایت در فصل بهار از دامنه کوه عبور کرد.
سر چشمهای دید در پای سنگ
به سو گلی رُسته یاقوت رنگ
هوش مصنوعی: در پای یک سنگ، چشمهای را دیدم که از آن، گلی به رنگ یاقوت رشد کرده بود.
زمانی وطن بر لب چشمه کرد
شنید این سخن گوش آزاد مرد
هوش مصنوعی: روزی در کنار چشمه، یکی از آزاد مردان سخنی را شنید که درباره وطن و میهنش بود.
که میگفت با مرغکی لالهای
که ماهی بدم چارده سالهای
هوش مصنوعی: در این بیت، گوینده به زبانی شاعرانه به یادآوری یک لحظه یا تجربهای خاص اشاره دارد. او به یاد یک پرنده کوچک و زیبا میافتد که به نوعی نماد زندگی و زیبایی است و به نظر میرسد در حال ارتباط با خاطراتی از زمانهای گذشته است. احساس او نشاندهنده وابستگی و عشق به آن دوران و موجودات زیباست که میتوانند نمادهای ساده ولی عمیق از احساسات باشند.
دل مهر در تاب از روی من
پریشان شده سنبل از موی من
هوش مصنوعی: دل من به خاطر زیبایی و جذابیت من دچار آشفتگی و هیجان شده است، مانند سنبل که از موی من دچار شگفتی و تنش شده است.
نبرداشته از جهان کام خویش
نکرده نشاطی در ایام خویش
هوش مصنوعی: هیچ تجربهای از دنیا نکرده و در روزهای زندگیاش شادیای احساس نکرده است.
یکی روز بر مرکب راهوار
برون آمدم بر سبیل شکار
هوش مصنوعی: یک روز بر اسب سوار شدم و برای شکار به بیرون رفتم.
اجل سوی این منزلم ره نمود
پلنگی ز مرکب مرا در ربود
هوش مصنوعی: مرگ به سمت خانهام نزدیک شد و همانند پلنگی بر سر راهم آمده و مرا از جایم برداشت.
دگر لالهای گفت در گوشهای
نهان کرده رخسار در خوشهای
هوش مصنوعی: لالهای دیگر در گوشهای پنهان شده و چهرهاش را در گلبرگهای خوشهای پوشانده است.
که آن مرکب راهوارت متم
که در زیر گل یار غارت متم
هوش مصنوعی: من به آن مرکبی که در دل غم و ملال، زیر زیبایی یار پنهان شده، وابسته و دل باختهام.
جوانمرد از آن حال بیهوش گشت
همه عمر بود اندر آن کوه و دشت
هوش مصنوعی: جوانمرد تحت تأثیر آن حالت بیهوشی قرار گرفت و تمام عمرش را در آن دشت و کوه سپری کرد.
چو باید شدن نیک و بد را هلاک
همان به که تو نیک باشی و پاک
هوش مصنوعی: وقتی که سرنوشت خوب و بد برای هر کسی رقم میخورد، بهترین کار این است که تو خودت نیکو و پاکدامن باشی.
زمام دل خود به گیتی مده
منه بار بر جانت از باغ و ده
هوش مصنوعی: دل خود را به دنیا نسپار و بار سنگینی بر دوشت نگذار. از لذتهای دنیوی همچون باغ و روستا پرهیز کن.
دل خویش را جای شیطان مکن
نه کافِر شدی کعبه ویران مکن
هوش مصنوعی: دل خود را محل شیطان قرار نده؛ زیرا در این صورت نه تنها کافر میشوی، بلکه کعبه را نیز ویران کردهای.
حریم خدا این دل است ای پسر
که بر روی دیوش ببستند در
هوش مصنوعی: خدای تو این دل است، پسر! آن را از وجود هر چیز باطل و زشت حفظ کردهاند و همچون قلعهای محکم در برابر دشمنان، محافظت میکنند.
چنان گرد پاک از حرام و حلال
که بنمایدت طاعت خود وبال
هوش مصنوعی: چنان سبک و خالص از خوشیها و ناخوشیها هستی که اگر به خودت نگاه کنی، میبینی که انجام درست کارها بر دوشت سنگینی میکند.
ز بی برگی چون سرو باغی بساز
مکن دست چون برگ سوسن دراز
هوش مصنوعی: به مانند درخت سرو که بدون برگ هم میتواند باغی زیبا بسازد، تو نیز نباید دستت را مانند برگ سوسن به سوی دیگران دراز کنی.
کلهوار شو بر همه تاج سر
مبر بند خود را به کش چون کمر
هوش مصنوعی: سعی کن در میان همه، با ویژگیهای خاص خود بدرخشی و بزرگ و با اهمیت باش، اما به یاد داشته باش که به خودت و موقعیتت وابسته نباشی و نظارت و کنترل بر اوضاع زندگیات را همیشه حفظ کنی.
نشین تازه رو همچو سرو بلند
نه چون گل که دایم بود خیره خند
هوش مصنوعی: شما باید مانند سرو بلند و استوار باشید و نه مانند گلی که همیشه در حال زوال و پژمردگی است.
فشان چون شکوفه درم بیدریغ
مبر دست چون بید هر دم به تیغ
هوش مصنوعی: به مانند شکوفه، بیهیچ دریغی نیکوکاریت را پخش کن و همچون بید، هر لحظه با تیغ تند بر خود زخم نزن.
چو از لطف کارت میسر شود
ز قهرت چرا باد در سر شود
هوش مصنوعی: وقتی که میتوانی با لطف و مهربانیات کاری انجام دهی، چرا باید به خاطر خشم و ناراحتیات به دیگران آسیب برسانی؟
نشان باد نخوت به خاک رضا
نشان آتش خشم از آب حیا
هوش مصنوعی: باد نشانهای از خودخواهی را بر روی خاک رضا به جا میگذارد و آتش خشم به واسطه آب حیا خود را نشان میدهد.
ز خاک طمع آب رویت مبر
دنائت مکن، نان دونان مخور
هوش مصنوعی: از خاک، امیدی به آب رویت نداشته باش و خود را در پستی و عزلت نینداز، زیرا نان افراد پست و بیارزش را نخور.
تو ای نازنین، جان پاکیزهای
چو موران چه در بند نان ریزهای
هوش مصنوعی: ای عزیز، تو مثل مورچهها روحی پاک و ناب داری، اما چرا به چیزهای کمارزش وابستهای؟
تنت را یکی خانه دان پنج در
تو در وی چو اندر قفس جانور
هوش مصنوعی: بدن تو مانند یک خانه است که پنج در دارد و درون آن، جان تو مثل یک حیوان در قفس قرار دارد.
مخور دانه و بال و پر باز کن
قفس بشکن و عزم پرواز کن
هوش مصنوعی: برای رسیدن به آزادی و اوج گرفتن، از محدودیتها رها شو و قدرت پرواز کردن را در خود پیدا کن.
ترا پرّ همت به جائی برد
که سوزد فرشته گر آنجا پرد
هوش مصنوعی: همت و اراده تو را به جایی رسانده است که حتی فرشتگان نیز از آنجا به خاطر درد و عذابش سر باز میزنند.
چو خود را ببینی مقام بلند
مبادا ز پندار یابی گزند
هوش مصنوعی: اگر خود را در مقام بلند ببینی، مواظب باش که دچار خیال نشوی و آسیب نبینی.
که آنها که در بیشه شیر نرند
ز عجب و ز پندار دامن ترند
هوش مصنوعی: افرادی که در میدانهایی خطرناک و چالشبرانگیز قرار نمیگیرند، به خاطر تعجب و خیالات خود دچار مشکلات و دغدغههای بیشتری میشوند.
تو مردانه در سلک مردان در آی
ز پندار مردی چه سود ای گدای
هوش مصنوعی: به جمع مردان بپیوند و با شجاعت و صداقت زندگی کن، زیرا تظاهر به مردانگی برای یک گدا هیچ فایدهای ندارد.
نشاید به پندار کرد اعتمید
که باید شدن عاقبت نا امید
هوش مصنوعی: نباید به فکر اعتماد به چیزی بود که در نهایت باعث ناامیدی خواهد شد.